حسین شهرستانی
حسین ابراهیم صالح شهرستانی (به عربی: حسين إبراهيم صالح الشهرستاني) دانشمند اتمی عراقی است که ۱۰ سال در زندان ابوغریب صدام زیر شکنجه بود.[1]
حسین شهرستانی | |
---|---|
وزیر آموزش عالی عراق | |
مشغول به کار سپتامبر ۲۰۱۴ – تاکنون | |
نخستوزیر | حیدر عبادی |
معاون وزیر نیروی عراق | |
نخستوزیر | نوری مالکی |
وزیر نفت عراق | |
مشغول به کار مه ۲۰۰۶ – سپتامبر ۲۰۱۴ | |
پس از | احمد چلبی |
پیش از | Abdul Karim Luaibi |
اطلاعات شخصی | |
زاده | حسین ابراهیم صالح الشهرستانی ۱۹۴۲ کربلا، |
ملیت | عراق |
فرزندان | سه دختر و یک پسر |
محل تحصیل | دانشگاه تورنتوکالج سلطنتی لندن |
پیشه | ، سیاستمدار |
دین | اسلام شیعه |
وی سمت نایب رئیس مجلس عراق را داشت . برای مقام نخست وزیری در نظر گرفته شده بود ولی از پذیرفتن آن خوداری کرد و مدتی وزیر آموزش عالی عراق بود. او درحکومت حیدر عبادی مسولیتی را نپذیرفت. سیدحسین شهرستانی از خانوادههای برجسته و پرنفوذ ایرانی تبار است که دهها سال مورد احترام مردم عراق بودهاند.[2][3][4]
ضمیمه ای از مهدی رجبعلی پور بر شرح حال حسین شهرستانی: سال ۱۹۷۰ میلادی که به عنوان دانشجوی دکتری ریاضی وارد دانشگاه تورونتوی کانادا شدم و تقریباً ازهمان بدو ورود به انجمن اسلامی دانشجویان آن دانشگاه پیوستم، من و دوست و همکلاس دیرینه ام علی اکبر جعفریان تنها عضو شیعه آن انجمن بودیم. همسران ما نیز فعالانه در برنامههای انجمن شرکت داشتند. چندی نگذشت که با دختر خانمی مسیحی زاده و تازه مسلمان به نام برنیس اهل لندن انتاریو آشنا شدیم که میگفت سال قبل رساله دکتری شخصی به نام حسین شهرستانی را تایپ میکرده و این آشنائی منجر به اسلام آوردن برنیس و نامزدی وی با حسین شدهاست. حسین به عراق برگشته بود و به برنیس گفته بود که پس از کسب رضایت مادرش و تأمین خانه و تثبیت شغل او را برای عقد و ازدواج به عراق دعوت خواهد کرد. برنیس که دلهره اولین برخورد با خانواده ای سنتی از فرهنگی متفاوت را داشت با علاقه به آپارتمان کوچک ما رفتوآمد میکرد تا از همسر خونگرم من با رسومات و عقاید شرقیها به ویژه شیعیان دوازده امامی آشنا شود. چون منزل پدریش ۱۵۰ کیلومتر با تورونتو تنها کانون اسلامی آن زمان در انتاریو فاصله داشت، گاه میشد که در منزل ما شب را به صبح میبرد. بی آن که حسین را دیده باشیم، احترام عمیقی نسبت به حسین قائل بودیم و تلاش خود را میکردیم که برنیس قبل از رویارویی با خانواده حسین اعتماد به نفس کامل خود را به دست آورد. تابستان ۱۹۷۱ بود که یکروز برنیس باهیجان و شور و شعف زاید الوصفی به ما خبر دعوتنامه حسین را داد و برای رفتن به عراق روز شماری میکرد. ما که اتوموبیلی نداشتیم همراهش به فرودگاه برویم ولی دعای خیرمان را بدرقه راهش کردیم. من احساس برادر بزرگتری را داشتم که خواهرش را به خانه بخت میفرستاد همسرم بتول به آدرسی که از او گرفته بود چند نامه برایش ارسال کرد ولی بی جواب ماندند تا من فارغ التحصیل شدم و برای دوره پسا دکتری به دانشگاه دالهوسی در هالیفاکس کانادا رفتم. یک روز سال ۱۹۷۴ در مسجد دارتموت (شهر دوقلوی هالیفاکس) به دوستی پاکستانی برخوردیم که میگفت سر راه خود از پاکستان گذری به عراق داشته و حسین و برنیس را هم دیده است. خانمم با بغض گفت که چرا برنیس هیچ یک از نامههایش را جواب نداده است. دوست پاکستانی از قول برنیس گفت که او و حسین شدیداً تحت نظر سازمان امنیت عراق هستند و هر نوع مکاتبه با تبعههای ایرانی برایشان دردسر ساز میشود و مخصوصاً از بتول عذرخواهی کردهاست. این آرامشی بود برای همسرم تا اولین حمله آمریکا به عراق که خانمم مدام از من میخواست به نحوی از سرنوشت برنیس اطلاعاتی کسب کنم. در این موقع ما ساکن ایران شده بودیم و به دلیل کمبود امکانات اینترنتی و ناشی بودن من در استفاده بهینه از آن، جستجوی موفقی حاصل نمیشد. در سال ۲۰۱۲، همسرم پس از ٨ سال تحمل و مقاومت در مقابل سرطان سینه در بین راه فرانکفورت به تورونتو درگذشت و در گورستان الگین میلز تورونتو آرام گرفت. یک روز که در تورونتو با دخترم گلدیس از چشم انتظاری مادرش برای دیدار برنیس و عدم موفقیتم در یافتن سرنخی از او صحبت میکردم، فوری لبتاپش را روشن کرد و ویدیوئی برایم یافت که سخنرانی حسین شهرستانی را به مناسبت تجلیل از فرار شجاعانه اش نشان میداد و زمانی که به سپاسگزاری از همسر فداکارش رسید، دوربین روی چهره برنیس زوم کرد. جای همسرم را خالی دیدم و با چشمانی اشکبار به دیوان حافظ مراجعه کردم. فالم با مطلع "مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم " شروع شد و با رسیدن به بیت " بر سرتربت من با می و مطرب بنشین، تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم" دیگر نتوانستم ادامه دهم. پنج سال گذشت و من عکسالعملی نشان ندادم. بار دیگر شب یلدای گذشته که مأموریت فال حافظ بر عهده ام بود به یاد همسرم و اشتیاقش به دیدار برنیس فال گرفتم و غزل زیر نصیبم شد: "دست از طلب ندارم تا کام من برآید، یا تن رسد به جانان، یا جان زتن بر آید، بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر، کز آتش درونم دود از کفن برآید، ...." به نظر میرسد همسرم همچنان چشم انتظار دیدار مزارش توسط او است.
منابع
- The Big Picture, Oliver Miles, The Guardian , November 19 2005
- «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۲۱ اکتبر ۲۰۱۳. دریافتشده در ۳۱ مارس ۲۰۰۸.
برای مطالعه بیشتر
- Glanz, J. Iraq Compromise on Oil Law Seems to Be Collapsing. New York Times (Late New York Edition) (September 13 2007) p. A1, A11
- Glanz, J. In Iraq, a Quest to Rebuild One More Broken Edifice: Science. New York Times (Late New York Edition) (August 31 2004) p. F1, F4
- Bond, M. Saying no to Saddam [Interview]. New Scientist v. 182 (June 26 2004) p. 44-7
- Watson, A. The Very Model of a Modern Iraqi Dissident [Interview]. Science v. 298 (November 22 2002) p. 1543-4
- Dyer, G. Two for the Peace Prize [nominating M. Vanunu and H. Shahristani]. World Press Review v. 45 no. 4 (April 1998) p. 48