حفیظ پاکزاد
حفیظ پاکزاد نقاش افغانستانیالاصل فرانسوی،[1] زادۀ ۱۹۵۵ میلادی یکی چهرههای فعال و موفق در زمینۀ هنر نقاشی میباشد. وی در یکی از خانوادههای سرشناس در (کُهن نو) قریۀ فیروز بهار ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان چشم به جهان گشود. پاکزاد تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود و دورۀ لیسه را در لیسۀ مستظرفۀ صنایع کابل در سال ۱۹۷۷ به درجۀ اول نمرۀ عمومی فارغ شده و شامل شعبۀ هنرهای زیبا که در دارالمعلمین سید جمال الدین هم تشکیل شده بود در سال ۱۹۷۹ بازهم بهحیث اول نمره فارغالتحصیل گردید. پس از فراغت حفیظ پاکزاد بهحیث استاد در دارالمعلمین لشکرگاه، ولایت هلمند از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ به تدریس رسم و پیداگوژی پرداخت. حفیظ پاکزاد چون میلیونها افغانستانی به جبرسیاسی ترک کشور نموده به ایران رفت و سپس در سال ۱۹۸۲ به فرانسه اقامت دائمی گزید. حفیظ ۱۹ سال است به فعالیتهایش ادامه داده و موجب ایجاد صدها اثر هنری در سطح فرانسه، اروپا و جهان شدهاست. در سال ۲۰۰۵ به عضویت کانون هنرمندان فرانسه درآمده و حالا بهشکل آزاد به ابتکار و ایجاد هنریاش ادامه میدهد. او تابلوهایش را در پاریس و سایر شهرهای فرانسه به نمایش میگذارد و تا حالا چندین جایزه بدست آورده؛ همچنین یکی از تابلوهایش که مربوط به مجسمۀ بزرگ بامیان (سلسال) میشود و به بلندی دو متر نقاشی شده، در سال ۲۰۰۷ جزوی از کلسیون هنرهای آسیایی در موزهٔ گیمِه (Musée Guime) یکی از مهمترین موزیمهای پاریس ثبت گردید است.[1]
حفیظ پاکزاد | |
---|---|
زادهٔ | ۱۹۵۵ میلادی ولایت بامیان، افغانستان |
محل زندگی | افغانستان و فرانسه |
ملیت | افغانستانیالاصل فرانسوی |
پیشه | نقاش، عضو کانون هنرمندان فرانسه |
آثار | تابلوی بت بامیان (سالسال) موزه گیمه فرانسه |
همسر(ها) | عزیزه |
فرزندان | دختران سارا و سمین پسرش یم |
وبگاه |
زندگی کودکی و نوجوانی
حفیظ پاکزاد در ده (کُهن نو) به قریۀ فیروز بهار ولسوالی یکاولنگ بهسال ۱۹۵۵ میلادی به دنیا آمد. از کودکیاش آنچه در ذهنش بسیار نقش بسته همان چهار فصل سال میباشد. در زمستانها چون مرغ در قفس، روحیهاش در بند بود، زیرا با رسیدن برف که دامن سفیدش را در همهجا پهن میکرد، آن آزادی که در سایر فصلها داشت از دست میداد. مصروفیت نبود، آموزش تعلیمی فرهنگی وجود نداشت، کتاب و کتابخانه را کسی نمیشناخت به استثنای دو کتاب، امیر ارسلان، و شاهنامه فردوسی را در دوران متوسطۀ یک زمستان بهطور امانت گرفته بود در غیر آن رفتوآمدها در زمستان خیلی کم بود. دیدار و برخورد کودکان و جوانان تنها با افراد خانواده که فقط در ده بودند محدود میشد. فقط با برادران که از وی سن و سالشان کمتر بودند شوخی و بازی میکرد و روزها را حساب مینمود تا کی ماه حمل میرسد. آری زمانی به تدریج برف با همه زیباییای که داشت با فرارسیدن بهار دامنش را میچید و مشقتهای زمستانی را با خود میبرد. جایش را به نسیم ملایم بهاری با هزاران پیام امید و زندگی میگذاشت. طبیعت روخسارۀ ظریف و پر از رنگ و روشنی بخود میگرفت و جهان دیگری را برایت نوید میداد. صدها پرنده کوچک و بزرگ یک سمقونی خارقالعاده را در دامن کوهسارها ایجاد میکردند و دکور و تزئینشان، انواع گلها، سبزهها و خزندگان بود. هماهنگی باشندگان با محیط زیست دلربایشان یک نیرو خاص ایجاد میکرد. در اوایل ماه حمل مکتبها باز میشدند، حفیظ با دیگر کودکان و نوجوانان با شادی و چهرههای باز بسوی مکتب روان میشدند، دوستان و همصنفان سال گذشته شانرا مییافتند و با قصهها و گفتههای زمستان پر برف که دیگر به سفر چندین ماهه رفته بود، داخل صنف میشدند و بازهم که از سال گذشته امسال خود را بزرگتر فکر میکردند به معلم و کتاب سلام میگفتند. سالهای ابتدائیه و متوسطه را در لیسه ده سرخ متوسط نیک بدین منوال سپری کرد. سالهای آخر متوسطه ۱۹۷۳ – ۱۹۷۲ در یکاولنگ چند سال بود که یک شفاخانۀ بینالمللی از جانب آمریکاییها، اروپا و استرالیا به شکل بسیار نوین آن ساخته شده بود که در سطح افغانستان به تدریج معروف شد، حفیظ درین شفاخانه بهحیث رسام و نقاش کار میکرد، موضوع رسامی و نقاشی را داکترهای شفاخانه که همه خارجی بودند به وی سفارش میدادند، سفارشها بیشتر به گلهای بود که در یکاولنگ یافت میشد و همچنان از آثار تاریخی افغانستان مخصوصاً بودای بامیان که شاید دهها بودا را در آن سالها برای آنها رسامی کردهاست. حفیظ بهسال ۱۹۷۴ به ولایت بامیان رفت تا در کانکور اشتراک کند، با خودش تصدیق شفاخانۀ یکاولنگ را که مدیر آن یک داکتر آلمانی بود و بهزبان انگلیسی نوشته بود، مبنی بر اینکه وی رسام و نقاش شفاخانۀ نیک در زمستان کار کردهاست. با آن تصدیق مستقیماً به دفتر والی آن زمان مراجعه نمود چون نمیخواست که کانکورش را به مدیریت معارف بامیان بگذارد چون فکر میکرد که صلاحیت والی نسبت به مدیریت معارف بالاتر خواهد بود.[2] والی از درخواستاش پذیرایی کرده و با حالت متواضع، مهربانانه از وی خواست، اگر وی واقعاً رسام هست و یگانه سهمیهای که از تمام ولایت بامیان در لیسه صنایع وجود دارد و آن را از آن خود کند باید لااقل سه تا portrait پرتره رئیسجمهور آنزمان را روی کاغذهای بزرگ کاک رسامیکند در آنصورت مکتوب رسمی را میتواند بدست بیاورد. در دفتر مخصوص که در دهلیز مقام ولایت در اختیارش گذاشته بودند، والی سه تا عکس که معلوم بود برایش خیلی با ارزش است به وی داد و حفیظ آن را به سه روز تمام کرد.[3] آخر روز سوم زمانیکه رسمها تمام شد، والی مسئولان ولایت و مدیر معارف را بهدفترش که سالن بزرگی به نظر میرسید خواسته بود و از حفیظ نیز خواسته شد که در آنجا حاضر شود. همه ایستاده بودند والی چند تا جمله کوتاهی را بیان کرد؛ رو بهسوی حفیظ کرده گفت تو جوان هنرمند ما هستی، موفق باشی، آفرین از رسامیهای تو، و بعد اشاره به مردی کرد و به او گفت در آن پاکت چقدر مانده، او پاسخ داد هزار و پنجصد افغانی والی صاحب. والی جواب، آن را بده بهاین پسر هنرمند ما، همه کف زدند و بعد مدیر معارف گفت، هرگاه والی صاحب آفرین بگوید چقدر اهمیت دارد و حالا جایزه هم برایش دادهاست او هم به وی آفرین گفت و اضافه کرد من هم برایت این مکتوب برای لیسۀ صنایع میسپارم. حفیظ مکتوب را گرفت اما سکوت داشت و حرفی نگفت و فقط تشکر کرد چون برای نخستین بار با چنین فضایی برمیخورد. شاید علت خاموشیاش همین بودهاست. سروصدا به بامیان پیچیده بود که پسر فلان، رسامی رئیسجمهور را کردهاست و با جایزۀ والی (رفیقی) موفق به دریافت مکتوب در صنایع متظرفه شدهاست. این موفقیت از نگاه سمبول برای حفیظ خیلی اهمیت داشت به همینطور برای خانوادهاش؛ لذا خیلی خوشبخت و خوشحال بود. سه سال در لیسۀ صنایع متظرفه برایش آینده ساز بود؛ کتابهای گوناگون تاریخی، علمی، هنری، رمانها و داستانهای معروف را هرچه مییافت آنها را میخواند، خسته نمیشد، نتیجه اینکه آنهمه مطالعات به معلومات عمومی و ادبیات مهمی بجا گذاشت و چون از اطراف و هزاره جات آمده بود در ابتدا با لهجه هزارگی صحبت میکرد، بزودی با خواندن کتابها و نوشتن و کاپی کردن کتابها، حرف زدن و گوش کردن تواست از نگاه لهجه در محیط کابل خود را وفق بدهد و دیگر بهکسی اجازه نمیداد تا لهجهاش را تکرار کنند. در هر صورت فضای آرام و هنری صنایع و موجودیت احترام متقابله میان همصنفان و استادان قابل توجه بود و همه که در هر سطح بودند در تلاش آموزش بودند. آنزمان استادان از دانش هنری و پیداگوژی بالای برخوردار بودند. حفیظ از همان سال اول، اول نمره شد. از آن لحاظ مسئولیتهای در صنف برخوردار بود، صنفشان از پانزده شاگرد که از ولایات مختلف کشور تشکیل شده بودند با هم خیلی دوستانه همزیستی داشتند. سال آخر لیسه، نمراتش از هفت اول نمره شعبههای مختلف صنایع بالاتر شد، بنابراین اول نمرۀ عمومی از لیسۀ صنایع متظرفه فارغ گردید.
شعبه هنرهای زیبا در دارالمعلمین سید جمال الدین
در هنرهای زیبا سویه علمی، ادبی و هنری در یک گام و زینه بزرگتر و بالاتر قرار داشت برخورد و روابط میان محصلین و استادان در سطح بلندی غنا و کیفیت آموزشی قابل توجه و ارزشمند بود. حفیظ کاملاً تشنهٔ آموختن بود، زیرا خیلی به آینده خود را نزدیک احساس میکرد و از سوی با سرنوشت و وظیفه اش در جامعه آمادگی میگرفت. در سال آخر دارالمعلمین شعبه هنرهای زیبا برای آموزش اصول درسی و پیداگوژی منظماً با استاد پیداگوژی در صنفهای متوسطه یا لیسه میرفت و در آنجا درس دادن را تمرین میکرد. سر انجام دوره محصلی اش به پایان رسید بازهم اول نمره از هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد و مستقیماً به آینده اش سلام گفت و با هزاران افتخار و امید با او دست داده و با احترام بسویش نگاه کرد و آن عبارت از وظیفه استادیش بود.[3] چون سالها در ابتدائیه، متوسطه، لیسه و در دانشگاه معلمین و استادان میگفتند، شما آینده کشور هستید وقتی فارغ شدید خدمتگار جامعه و اجتماع تان میشوید… و حالا حفیظ به هدفش رسیده و به جامعه مفید هست، خوشحال و خوشبختی اش حدی نداشت در دارالمعلمین لشکرگاه درس میداد همزمان عمیقاً در مطالعات جدی فرورفته بود تا هرچه بیشتر آگاهی و معلومات عمومی و مسلکی اش را وسیعتر بسازد و در خدمت محصلین آن را قرار بدهد. آن وظیفه برایش افتخارآمیز و گرانبها بود به هیچ وظیفه دیگر و به هیچ قیمتی آن را عوض نمیکرد. با هزاران تاسف مثل هزاران افغان دیگر، آن شغل و آن خوشبختی اش را از وی گرفتند، به جبر راهی اروپا شد، در جهان دیگری در اقیانوسی دست و پا زد و با تلاش، سرسختی، پیگری خستگی ناپذیر بدون حراس و با اعتماد بخود و خوشبین بودن به آینده دیگر که منتظرش است از هفت خوان اقیانوس بی سروپا خودش را سالم بیرون کشید؛ و حالا میوههای آن همه زحماتش به پختگی رسیده و بسیار خوشمزهاست.[3]
مهاجرت به ایران و فرانسه و ادامه فعالیتهای هنری اش
حفیظ پاکزاد چون میلیونها افغان به جبرسیاسی ترک کشور نموده به ایران رفت و سپس به فرانسه پناهنده شد. در سال ۱۹۸۲ وقتی به فرانسه رسید هدف اولش فراگرفتن زبان فرانسوی بود که آن را بتواند هرچه زود تر بیاموزد. دو سال بعد، او در یک کارگاه هنری، آباژورسازی سبک ۱۹۳۰ که آن کارگاه به نام (Objet Lumineau , Non identifie) یاد میشد و اینگونه ترجمه میشود «اشیاء روشتنزای بدون هویت» به عنوان مسئول و نقاش آن شرکت هنری یک سال کار کرد. نقاش با ترک اولین کارش در پاریس از فرصت استفاده کرده با گرفتن Stageها یا کار «آموزشی»های مختلف چون: (Aerographie) یعنی، نقاشی با فشار هوا و (Caligraphie) یعنی خطاطی و (Decoration) دیکور و هم با کورس شبانه رسامی " مدلهای زنده " که در شعبههای زیبا در افغانستان این بخش وجود ندارد، سه سال ادامه داد، بدینطریق ابعاد شناخت هنری اش را وسعت بیشتر بخشید.[3] چون پاریس شهر با شکوه قدیمی است هر سال برای ترمیم بعضی از ساختمانهای بزرگ و معروف، روی آن را خوازه آهن میبندند. وقتیکه Catherine Feeff در سال ۱۹۸۶ شرکت نقاشی و دکورش را به فعالیت انداخت، برای اولین بار در فرانسه ابتکار نقاشیهای بزرگ و با شکوه چند صد متری و بعد چند هزار متری که روی خوازههای آهنی را میپوشاند تا از زیبایی آن قسمت پاریس کًم نشود، رواج داد. این خانم هنرمند که شرکتش به نام " Atelier Catherine Feff " یاد میشد، بزودی در سطح فرانسه، اروپا و در جهان مدرن شهرت یافت. در آن شرکت رسامان، طراحان و نقاشان زبر دستی به فعالیت بودند. در سال ۱۹۸۷، حفیظ پاکزاد با سپری کردن یک امتحان جدی موفق شد تا رسماً شامل گروه آن شرکت شود و بزودی نقش مهمی در میان گروپ پیدا کرد که فعلاً جز از نقاشان رده بینالمللی میشابد فرمایشهای زیادی هنری در سطح بینالمللی دریافت میکند.[4] بزرگترین و با شکوترین نقاشی آن شرکت که حالا حفیظ در آن کار میکند در برلین (Berlin) یکی از شهرهای عمده آلمان انجام شد و آن عبارت بود از یک قصر قدیمی و مشهور برلین که در جنگ دوم جهانی آن را خراب کردند و آلمانها خواستند تا آن قصر را با هنر نقاشی دوباره به انظار زنده سازند. آن قصر که به نام (Stadtschloss) یاد میشد در سال ۱۹۹۳ در حدود ده هزار متر مربع(10000 m2) نقاشی شد و شرکت هنری Catherine Feff رکورد جهانی را در خصوص شکوه و بزرگی نقاشی از آن خود کرد. حفیظ ۱۹ نزده سال درین شرکت به عنوان معاون به فعالیتهایش ادامه داد و موجب ایجاد صدها اثر هنری برای شرکت در سطح فراسنه، اروپا و جهان شد.[5] در سال ۲۰۰۵ به عضویت کانون هنرمندان فرانسه درآمده و حالا بهشکل آزاد به ابتکار و ایجاد هنری اش ادامه میدهد؛ و هم چنان با شرکت سابق که همکار بود وفا دارانه، همکاری میکند و سالانه سفارشهای مهمی نقاشی از ان طریق نیز بدست میآورد. او تابلوهایش را در پاریس و سایر شهرهای فرانسه به نمایش میگذارد[6][7] و تا حالا چندین تا جایزه بدست آورده و از آن جمله یک جایزه اول را در یک کانکور امپرسیونیستها (impressioniste) از آن خود کرد. همچنان یکی از تابلوهایش که مربوط به مجسمه بزرگ بامیان (سلسال) میشود و به بلندی دو متر نقاشی شده، موزهٔ گیمِه (Musée Guime) یکی از مهمترین موزیمهای پاریس آن را در سال ۲۰۰۷ جز از کلسیون هنرهای آسیای خود کردهاست.[8][9] به همین ترتیب یک تابلوی دیگر از بودای بزرگ بامیان را که آن نیز بهشکل و به سبک (Hyperrealiste) نقاشی شدهاست برای اینکه بوداهای بامیان بفراموشی سپرده نشود، آن را به سفارت کبرای افغانستان در پاریس هدیه دادهاست. اکنون نقاش دهها تابلو از اثرش برای نمایش در هر گوشه و کنار آماده دارد و منظماً در شهرهای مختلف فرانسه در نمایش قرار میدهد.
سبک نقاشی حفیظ پاکزاد
حفیظ پاکزاد دو سبک نقاشی را پیش برد، سبک (Hyperrealiste) هیپریالیست که بیشتر موضوع آن از افغانستان گرفته شدهاست، تابلوی بزرگ بامیان به همین سبک نقاشی شده و هم سبک (Pointilliste) یا نقطه گذاری، که اکثر سوژه یا موضوع آن شکل جهانی دارد، از هردو سبکش تا هنوز تقدیر قابل توجه شدهاست.[10]
حفیظ پاکزاد در تماس همیشگی با زادگاهش
کشور و زادگاهش با او تار پور ناگسستنی دارد که هر موضوع و هر حادثه بد و نیکی وی را بیاد گذشتههایش میاندازد و روحاً در تماس همیشگی با زادگاهش میباشد. تراژی و فاجعه بزرگ سی ساله که با هزار تاسف دوامدارد او را بدون احساس باقی نمانده، مخصوصاً فاجعه جبرانناپذیر که در بامیان قدیم و درخشان به صورت بربریت صورت گرفت و بزرگترین آثار تاریخی هنر " گریک و بودیک " که از گذشته گان برای جهانیان، برای همه کشورها و برای مردم افغانستان میراث مانده بود و به یک هویت فرهنگی شان تبدیل شده بود، از جانب دشمنان فرهنگ و انسانیت جسماً منفجر و نابود شدند و بامیان دیگر بدون قلب باقیماند، اما نمیتوان آن فرهنگ دو هزار ساله را که مربوط به همه ملت افغانستان است باین سادگی از ذهنیت و قلب میلیونها انسان خالی ساخت.
دورنما و اهداف حفیظ پاکزاد
حفیظ به عنوان نقاش زاده بامیان، آرزوهای فراوانی در خاطره و ذهنش تراوش میکند. از آن جمله دو هدف مهم را در افکارش پرورش میدهد: یکی اینست تا اگر شرایط و امکانات برایش آماده شود یک نقاشی بزرگ به سبک (Hyperrealiste) هیپرریالیست از بودای بزرگ بامیان (سلسال) باندازه بلندی واقعیش یعنی ۵۴ متر نقاشی نموده و روی خوازههای آهنی پیشروی جایگاه اصلی بودا به یک مدت معین شاید یکسال نصب شود. آنهایکه بودا را دیده بودند، به نظر شان تجدید خواهد شد و کسانیکه هرگز ندیده بودند از عضمت آن اثر عظیم هنر مجسمهسازی، در عصر طلائی بامیان، در آن زمان سفر خواهند کرد. دیگر اینکه او آرزو دارد، اگر بامیان در سطح بزرگی غنائی فرهنگی و آثار تاریخی یافت شده اش بتواند یک موزیم عالی در آینده نزدیک داشته باشد، تا از یکسو آثار پیدا شده در حفظ و امنیت قرار بگیرد و از سوی دیگر این آثار برای بامیانیها، افغانها و بالاخره برای جهانیان معرفی شوند و تاریخ بامیان زنده نگهداشته شود چون افتخار همه افغانهاست. در آنصورت با هزار شوق و علاقه و افتخار، به عنوان نقاش آن سرزمین فرهنگی و زاده آنجا دها اثر نقاشی اش را در کلسیون موزیم بامیان هدیه خواهد داد؛ و همچنان یک تابلوی چندین متری بودا را در خدمت موزیم بامیان قرار خواهد داد. بدینگونه صادقانه با قلب صفا فرزند آن سرزمین به زادگاهش میاندیشد تا در سراسر کشور اصلیش که از تمدنهای مختلفی در تاریخ برخوردار بود بعد ازین در حفظ و امنیت و پشتبانی همه قرار بگیرد، و به پروژههای خستگی ناپذیر ادامه میدهد… تا آخرین هدف بزرگش بانجام برسد و آن عبارت از بازسازی بودای بامیان است. آنروز روشنترین روز برای او و میلیونها انسان فرهنگ دوست و انسان دوست نه تنها در افغانستان بلکه در سراسر جهان خواهد بود و این بار همه اشک شادی خواهند ریخت.
زندگی شخصی
حفیظ پاکزاد با خانم عزیزه فارغ تحصیل از دارالمعلمین کابل که وظیفه معلمی را در کابل انجام میداد ازدواج کردهاست؛ و او حالا در فرانسه هم به عنوان همکار معلم در مکتب کار میکند. ایشان زندگی خوشآیند و رضایت بخش داشته و دارای سه تا فرزند میباشد، سارا و سیمین در لیسه و متوسطه و پسر شان یم yam در صنف اول مکت میباشد. در زندیگی روزمره خیلی مهمان نواز اند و دوستهای فرانسوی شان به غذاهای افغانی خیلی علاقه دارند مخصوصاً از منتو و قابلی زیاد توصیف میکنند. دیگر اینکه تمام اعضای فامیل علاقه خاصی به کتاب و کتاب خوماندن دارند. هر کدام از اعضای فامیل کتابخانه مخصوص خودش را دارد. حفیظ هم سالها از هر فرصت استفاده کرده به تدریج کتابخانه خوبی مخصوصاً از کتابهای هنری برایش کلسیون ساختهاست و هر لحظه که ضرورت شود، راجع به سبکهای هنری، تاریخ هنر، هنرمند یا تخنیک هنری در نقاشی بآن مراجعه میکند. بدینترتیب یک نوع سرمایه و غنای فرهنگی و هنری بهشمار میرود. همچنان هر کتاب که روی افغانستان چاپ میشود و در بازار کتاب پیدا و ظاهر میشود آن را در کلیسون کتابخانه اش اضافه میکند در پهلوی اینها دیدار از موزیمهای پاریس، نمایشات و دیدار از قصرهای تاریخی فرانسه جز از سرگرمیهای شخصی و فامیلی او میباشد.[11] حفیظ پاکزاد با موسیقی فلوکلور افغانستان مخصوصاً (دمبوره) آشنایی داشته و به آن علاقهمند است. در خانه گاهگاهی دمبوره مینوازد مخصوصاً به مهمان افغانی، دمبوره را در زادگاهش یکاولنگ یادگرفته بود در پهلوی آن یم پسرش با وی شطرنج بازی میکند و خواهرانش تیاتر را دوست دارند و چندین سال است آن را موازی با مکتب شان تعقیب میکنند. خلاصه برای وی بهترین سرگرمی و آرامش همان نقاشی و رسامی است که شبها تا دیر به آن ادامه میدهد.[12]
منابع
- «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۱۱ نوامبر ۲۰۱۳. دریافتشده در ۲ سپتامبر ۲۰۱۳.
- http://www.teheran.ir/spip.php?article1588
- http://www.kabulnath.de/Sal-e-Dhaoum/Shoumare_218/bahir%20bijani-chambori%20sokot.html
- http://www.artenpoche.com/services.php?page=des_artiste_2
- http://www.catherinefeff-studio.com
- «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۱۷ فوریه ۲۰۱۵. دریافتشده در ۱۷ فوریه ۲۰۱۵.
- http://carinabarone.free.fr/photos_expos/galerie_cormeilles2014/
- Catalogue de la SNBA au Grand Palais 2008, p48, http://en.calameo.com/read/0000522137fd60cfa5f9e
- «نسخه آرشیو شده». بایگانیشده از اصلی در ۱۱ نوامبر ۲۰۱۳. دریافتشده در ۲ سپتامبر ۲۰۱۳.
- http://www.acryom.com/article-13967-Pakzad-hafiz.html
- گفتگوی ایرج ادیبزاده با حفیظ پاکزاد، رادیو زمانه
- گفتگوی خصوصی با ایشان