سیفالدین قطز
سیفالدین قُطُز با نام کامل الملک المظفر سیفالدین قطز[1] شاهزادهٔ ایرانی با اصالتی تُرک خوارزمشاهی[2][3][4] و سومین حاکم از سلطنت مملوک مصر در دورهٔ حکومت تُرکان بر مصر بود.[5][6] وی نوهٔ دختری سلطان محمد خوارزمشاه بود که به فرماندهی سپاه مسلمانان مصر رسید. سیفالدین در حملهٔ مغولان با فداکاریهای خود نخستین شکست بزرگ را به آنان در نبرد عین جالوت تحمیل نمود و زمینهٔ شکستهای بعدی را فراهم ساخت.[7][8][9]
سیف الدین | |||||
---|---|---|---|---|---|
ممالیک بحری | |||||
زاده | خوارزم (امروزه ازبکستان) | ||||
فرزند(ان) | |||||
| |||||
دین و مذهب | اسلام، سنی |
تولد و اسارت
در گیر و دار جنگ باقیماندهٔ خوارزمشاهیان با مغولان، خواهر سلطان جلالالدین، پسری به نام محمود به دنیا آورد. در حملهٔ مغول به خوارزم که به نابودی آن شهر منجر گشت و تقریباً تمامی مردم شهر به غیر از تعدادی انگشت شمار کشته شدند و محمود به همراه تعدادی دیگر از کودکان به بردگی گرفته شد.
محمود خردسال در همان سرآغاز کودکی و در حال اسارت نیز از خود ضعف نشان نمیداد و بدین خاطر مغولان به او لقب قطز دادند که در زبان مغولی به معنی سگ وحشی میباشد.
سربازان مغول که از شخصیت و نسبت قطز با سلطان جلالالدین آگاهی نداشتند، از جان او در گذشته و برای بدست آوردن مال او را به تجارِ برده فروخته و آنها نیز قطز را به همراه دیگر کودکان در بازار برده به معرض فروش گذاشتند.
در دمشق شخصی به نام ابن الزعیم او را خریداری کرد. قطز با وجودی که بردهای خردسال بود، توانست در دمشق زبان عربی و قرآن کریم و آموزشهای ابتدایی فقه اسلامی را فرا بگیرد.
در تاریخ وارد شده که روزی استاد قطز، او را زد. قطز گریه کرد و یک روز کامل چیزی نخورد. هنگامی که استاد تصمیم گرفت برود، به شخصی به نام حاج علی فراش سفارش کرد تا قطز را دلداری داده و به او طعام بدهد.
فراش میگوید: زمانی که پیش قطز آمدم به او گفتم: آیا به خاطر یک ضربهٔ استاد، این همه گریه میکنی؟ قطز گفت: گریهٔ من بهخاطر کتک خوردن نیست، بلکه بهخاطر این است که او پدر و جد مرا لعنت کرده و این در حالی است که آنها از او بهتر و بهتر هستند.
پس به او گفتم: مگر پدر تو کیست؟ مگر نه این است که او کافری بیش نبوده؟ قطز جواب داد: قسم به خدا که من مسلمانی فرزند مسلمانی دیگر هستم. من محمود بن مودود، خواهرزادهٔ خوارزمشاه و از فرزندان پادشاهان هستم.
قطز در همان روزگار نوجوانی در اسبسواری و استفاده از شمشیر و آلات جنگی، مهارت و تبحر ویژهای یافت و تقریباً تمامی فنون جنگی را یادگرفت.
به سلطنت رسیدن
در زمان سلطنت ملک نجمالدین ایوب از خاندان صلاح الدین ایوبی، بسیاری از بردگان ترک به مصر آورده شدند که از جملهٔ آنها عزالدین ایبک ترکمانی بود که بعدها او نیز قطز را خریداری کرده و به مصر آورد.
در اواخر حکومت ایوبیان، اختلافاتی میان درباریان و فرماندهان رخ داد که سبب شد بردگان مملوکی به قدرت برسند.
قضیه از این قرار بود که پس از مرگ ملک نجمالدین ایوب، فرزند او تورانشاه به قدرت رسید. هنگامی که تورانشاه بر تخت سلطنت تکیه زد، راه ناسازگاری را با همسر پدرش، شجرة الدر در پی گرفت و بر بردگان و مملوکانی که توسط پدرش به مصر آورده شده بودند، ستم روا کرده و تعدادی از آنها را به قتل رساند.
این امر سبب شد تا شجرة الدر، مملوکان را علیه او بشوراند و او را به قتل برساند. کشته شدن تورانشاه، سبب شد تا برای نخستین بار و آخرین بار تا این زمان، یک زن که همان شجرة الدر همسر نجم الدین ایوب میباشد در مصر به حکومت برسد.
اگر چه تمامی بزرگان دربار و سپاه بر سلطنت شجرة الدر اتفاق کردند، ولی او بیش از سه ماه حکومت نکرد، چرا که خود او صلاح را در این دید که از سلطنت استعفا داده و آن را به عزالدین ایبک ترکمانی واگذار نماید و خود او نیز همسر او شد.
با به قدرت رسیدن عز الدین ایبک ترکمانی، حکومت دودمان ایوبیان به پایان رسید و سلطنت ممالیک (بردگان) آغاز شد.
ایبک که از جنگآوری و چابکسواری قطز و تدبیر و ایمان قطز آگاهی داشت او را فرماندهٔ لشکر و وزیر دست راست خود قرار داد.
عز الدین ایبک مدتی امور را تحت تصرف خود داشت تا اینکه توسط همسرش، شجرة الدر و با کمک گروهی از ممالیک به قتل رسید و علت قتل او این بود که همسر او متوجه شد که ایبک میخواهد بر سر او هوو (زن دوم) بیاورد.
پس از کشته شدن عزالدین ایبک توسط همسرش شجرة الدر، فرزند پانزده سالهٔ او به نام نورالدین علی به حکومت رسید.
به حکومت رسیدن این نوجوان پانزده ساله مصادف با تصرف و نابودی بغداد توسط مغول و کشته شدن خلیفهٔ عباسی توسط لشکر هولاکو و در پی آن تسلط آنان بر شام و حلب بود.
لشکر مغول تا آنجا پیش رفته بود که در پشت دروازههای مصر، برای حمله به آنجا اردو زده بود.
در این زمان بزرگان و اعیان دولت که شاه جوان را از تدبیر امور عاجز میدیدند او را از سلطنت خلع کرده و به اتفاق آراء، قطز را که ستارهای در حال طلوع بود، به سلطنت منصوب کردند.
قطز بلافاصله به اصلاح امور و سر و سامان دادن به اوضاع و احوال مملکتی پرداخت. ابتدا رقیبانش در شام و مصر را به سوی خود جذب کرد و آنها را به صفوف لشکر خود درآورد. سپس به تقویت روحیهٔ مردم و سربازان خود پرداخت و آنها را برای نخستین رویارویی با لشکر مغول آماده ساخت.
ورود نمایندگانی از جانب مغول
مغولان که تا نزدیکیهای مصر پیش آمده بودند، نمایندگانی را به همراه نامهای که سراسر تهدید و اهانت بود و در آن خواستار تسلیم ممالیک شده بودند، نزد قطز فرستادند.
متن نامه بدین شرح بود:
«امور را به ما واگذار کنید تا در امان بمانید قبل از اینکه پرده (از قدرت ما) برداشته شود و پشیمان شوید. یقیناً در مورد شهرهایی را که ویران ساختیم و مردمانی را که قتلعام کردیم به گوش شما رسیدهاست. پس چگونه (و به کجا) فرار میکنید در حالی که ما شما را دنبال میکنیم. شما هرگز از شمشیرهای ما جان سالم به در نخواهید برد … تعداد ما برابر با تعداد ریگزارهاست. کسی که با ما درافتد، پشیمان میگردد. پس خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید.»
با این تهدیدات، قدم قطز برای لحظهای هم متزلزل نشد، چرا که او مؤمن و مسلمانی بود که شهادت در راه الله را بر خواری و خفت در برابر دشمنان دین و انسانیت ترجیح میداد. او با خود اندیشید که در هر صورت، «إحدی الحسنیین»، یکی از دو خوبی، را بدست خواهد آورد، یا پیروز میشود یا به درجهٔ رفیع شهادت نایل میگردد.
از سویی دیگر، او از خاندان خوارزمشاهیان و خواهرزادهٔ قهرمانی همچون سلطان جلالالدین بود که دلی همچون شیر داشت و یک تنه در برابر مغولان مقاومت میکرد و بارها آنها را به عقب رانده و بعضی از شهرها را از آنها پس گرفته بود. او پیشتر میدانست که سخن از شکستناپذیری مغول افسانهای بیش نیست، چونکه او در اوان کودکی شکست مغول را دیده بود؛ لذا:
نمایندههای مغولان را حبس کرد و نامهٔ آنها را پاره نمود و برای بالا بردن روحیهٔ سربازان و خرد کردن روحیهٔ مغولان، آنها را از دم تیغ گذرانید و آنها را بر دروازه به صلابه کشید.
آمادهسازی و تجهیز لشکر برای رویارویی با مغولان
قطز تصمیم گرفت به جای اینکه در مصر بماند و منتظر هجوم مغولان باشد و حالتی دفاعی را در پیش بگیرد، پیش از اینکه لشکر مغول آمادگی کافی را پیدا کرده و مصر را محاصره کند، برای رویاری با مغول، به شام لشکرکشی کند. او جبههٔ داخلی را با عزل تمامی کسانی که در حمایت و شجاعت آنها شک داشت، تقویت کرد و به جای آنها افرادی از نزدیکان خود که به آنها اعتماد کافی داشت را منصوب کرد. سپس در شهر قاهره و سایر شهرهای زیر سلطهٔ خود اعلام جهاد نمود و مردم را برای جنگ فرا خواند.
برای تجهیز لشکر به جمعآوری اموال پرداخت و مالیاتهایی را بر مردم تعیین کرد، اما بسیاری از عالمان که در میان آنها علامه و دانشمند بزرگ، عزّ بن عبدالسلام نیز قرار داشت، بر این امر اعتراض کردند و از او خواستند تا بودجهٔ لازم برای تجهیز لشکر را از اموال فرماندهان ممالیک تأمین نماید تا جایی که در اختیار فرماندهان هیچ مالی غیر از اسب و سلاح آنها برای جنگ، چیز دیگری باقی نماند و اگر باز هم نیاز لشکر برآورده نشد، آنگاه بر مردم مالیات ببندد.
قطز که متوجه شد این فرمانبر بعضی از أمرا گران آمدهاست، بر آنها فریاد برآورد:
ای فرماندهان مسلمانان، زمانی بود که شما از اموال بیتالمال میخوردید، اما امروز از جنگ و جهاد کراهت دارید. من در راه رفتن به جنگ هستم پس هر کس که قصد جهاد دارد همراه من میآید و هر کس که از جهاد روی گردان باشد به خانهاش بر میگردد اما خداوند از او آگاه است و پایمال شدن حرمت و ناموس مسلمانان بر گردن بازماندههاست.
این سخنان قطز بر فرماندهها بسیار تأثیر گذاشت و آنها را متحول کرد و همهٔ آنها به اعلام جهاد پاسخ مثبت دادند.
قطز به همراه لشکر از مصر خارج گشته و پس از پیوستن لشکر شام به او، به غزه رسید.
قطز فرماندهٔ خط مقدم لشکر خود را، بیبرس که بسیار قوی و دارای روحیهٔ جنگآوری بالایی بود قرار داد. پیش از آغاز جنگ، بیبرس با تعداد سربازی که در اختیار داشت بر مقدمهٔ لشکر مغول یورش برده و آنها را از پای درآوردند.
این امر باعث بالا رفتن روحیهٔ بقیهٔ لشکریان که به همراه قطز به آنها پیوسته بودند، شد. پیروزی خط مقدم لشکر قطز بر پیش قراولان لشکر مغولان سبب شد تا پشت صلیبیهایی که هنوز در بعضی مناطق حضور داشتند و گاه بر قسمتهایی از سرزمینهای مسلمانان یورش میبردند، به لرزه در آید و از قدرت و کمیت و کیفیت سپاه قطز به وحشت بیفتند و برای در امان ماندن از خشم و هجوم سپاه اسلام، به آنها تعهد دهند تا به مغولان علیه آنها هیچ کمکی نکنند.
قطز نیز آنها را تهدید کرد که در صورت هرگونه مساعدت مغول و همکاری با آنها علیه مسلمانان، پیش از مغول، به آنها حمله خواهد کرد.
نبرد عین جالوت
در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۸ ه.ق مصادف با ۱۲۶۰م، دو لشکر در مکانی به نام عین جالوت با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها درگرفت. پس از مدتی از آغاز جنگ، لشکر مغول، مرتفعات جبهه را تصرف کرده که این امر سبب شد تا ستون چپ لشکر مغولان به راحتی بتواند با بدترین حالت ممکن بر قسمت راست سپاه مسلمانان یورش ببرد.
این یورش سبب شد تا سپاه مسلمانان از هم بپاشد و نزدیک بود تا آخرین امید مسلمانان در برابر مغول بر باد برود و با شکست سپاه قطز، جهان به ورطهٔ نابودی کشیده شود که ناگهان سیفالدین قطز از بالای اسب به پایین آمده و کلاه خود خود را بر زمین کوبید. با صدای بلند فریاد برآورد: “وا اسلاماه وا اسلاماه.”
پس همهٔ کسانی که صدای فریاد او را شنیدند، اطراف او را فرا گرفتند و با تمام قدرت بر لشکر مغول هجوم برده و توان آنها را برهم زدند و آنها را به عقب راندند. قطز مدام فریاد میزد: “یا الله انصر عبدک قطز علی التتار”. یعنی: خدایا بندهات قطز را در برابر مغول یاری کن.
از خوشاقبالی مسلمانان در این هجوم، کتبغا فرماندهٔ لشکر مغول به هلاکت رسید و مغولان به سمت شمال عقبنشینی کردند. مغولان بار دیگر صفوف لشکر خود را منظم کردند اما سیفالدین قطز آنها را دنبال کرده و پس از ساعتها جنگ و درگیری میان دو طرف، سرانجام مسلمانان پیروزی خود را قطعی کردند و مغولان برای نخستین بار در تاریخ خود، جام بزرگترین شکست خود را که منجر به شکستهای بعدی آنها شد، سر کشیدند.
در این هنگام سیفالدین قظز از بالای اسب، پایین آمده و برای تشکر از پروردگارش، پیشانی را بر خاک نهاده و سجدهٔ شکر به جا آورد. در جنگهای پس از عین جالوت، سپاه ممالیک به فرماندهی سیفالدین قطز و بیبرس، به پاک کردن سریع شهرهای شام از سلطهٔ مغولان پرداختند و دمشق و حلب را از آنها پس گرفتند و لشکر از پای در آمدهٔ مغول از شهرهای شام گریختند.
هر چند که جنگ عین جالوت، پایان کار مغولان نبود اما آغازی شد برای شکستهای بعدی آنها که توسط ملک الظاهر بیبرس پس از قطز ادامه یافت. اهمیت نبرد عین جالوت به فرماندهی سیفالدین قطز در این است که این جنگ، خط قرمز و پایان دهندهٔ هجومها و پیروزیهای مغول علیه دولتهای اسلامی بود که تر و خشک را با هم نابود کرده بود.
پیروزی در این جنگ، در ظاهر همانند بقیهٔ پیروزها و فتوحات در تاریخ متصور میشود که نصیب بسیاری از فرماندههان شدهاست. اما ارزش و اهمیت فرماندهٔ غازی، سیفالدین قظز و پیروزی او در عین جالوت، از آنجا روشن میشود که او جهان اسلام را که بیش از دو سوم آن به آتش کشیده شده بود، از نابودی نجات داد و پس از کشته شدن میلیونها مسلمان توسط مغول، از کشته شدن بیشتر مسلمانان جلوگیری کرد.
سیفالدین قطز، افسانهٔ شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز پرداخته بودند از میان برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است. او استراتژی مغول را که تا به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از میان برد.
آنچه قابل توجه میباشد این است که چگونه قطز از خانوادهای درباری، به پایین کشیده شد و به اسارت درآمد، اما اسارت جسم او باعث نشد که عزت نفس و پشتکار و امید و آروزی خود را که همان شکست مغول بود از دست دهد تا جایی که با تلاش فراوان و پشتکار هر چه تمامتر در آموزش علوم دینی و فنون رزمی توانست بار دیگر، جایگاه واقعی خود در نقطهای دیگر از جهان بدست آورد و آرزویی را که از هنگام کودکی در سر میپروراند، تحقق بخشد.
درگذشت
گرچه قهرمان نبرد عین جالوت، برای ملت خود، فرح و خوشحالی را به ارمغان آورد اما دست اجل این فرصت را از او گرفت تا بتواند برای لحظاتی در کنار مردم خود این پیروزی بزرگ و تاریخی را جشن بگیرد.
سیفالدین قطز هم همانند داییاش سلطان جلالالدین و بسیاری از فرماندهان مسلمان دیگر، قربانی خیانت لشکریان خود شد. زمانی که سلطان تمامی سرزمین شام را از سلطهٔ مغولان پاک کرد و دوباره امنیت و آرامش را به آنجا برگردانید، در راه بازگشت به مصر تعدادی از لشکریان او را غافلگیر کرده و او را به کشتند.
عمر سلطنت او بیش از یازده ماه به درازا نینجامید، اما خدماتی که در درازای این مدت انجام داد و پیروزیهایی که به دست آورد، نام او را در تاریخ جاودانه کرد تا جایی که باعث افتخار مسلمانان گردید و او را الگویی برای زندگی فرزندان خود قرار دادند. ملک الظاهر بیبرس نیز همانند قطز از بردگانی بود که با نشان دادن لیاقت خود به مراتب بالایی دست یافته بود و به همراه قطز در جهاد با مغول شرکت کرد وی سپس اشتباه بزرگی مرتکب شده و قطز را به قتل رسانید و به جای او بر تخت نشست. اما بعدها خدمات شایانی انجام داد تا این خطای خود را جبران نماید که از جملهٔ آنها میتوان به اخراج کامل مغولان از سرزمینهای مصر و شام اشاره کرد.
جستارهای وابسته
منابع
- The Cambridge History of Egypt, Volume 1 -edited by Carl F. Petry- p518.
- Clot, André (2009). L'Égypte des Mamelouks: L'empire des esclaves, 1250–1517 (in French). Paris: Perrin. ISBN 978-2-262-03045-2. OCLC 912631823.
- Koperman, Kazım Yaşar (1989). Mısır Memlükleri tarihi: Sultan al-Malik al-Mu'ayyad Şeyh al-Mahmûdô devri: (1412-1421) (in Turkish). Ankara: Ministry of Culture and Tourism Publications. ISBN 975-17-0489-8. OCLC 644353691.
- Yiğit, İsmail (2008). Memlukler 648-923/ 1250-1517 (in Turkish). İstanbul: Kayıhan Publications. ISBN 978-605-5996-02-4. OCLC 949555454.
- Al-Maqrizi, p. 507/vol. 1.
- Holt et al. p. 215 The Cambridge History of Islam: The central Islami lands since. کاراکتر line feed character در
|عنوان=
در موقعیت 19 (کمک) - The Kipchak connection: the Ilkhans, the Mamluks and Ayn Jalut1 -Published online by Cambridge University Press - Charles J. Halperin- : "In 1260 an army of Egyptian Mamluks, led by Sultan Qutuz, defeated a Mongol army from the Ilkhanate led by Ketbugha, at the battle of Ayn Jalut (Ain Jalut)".
- The Mamluk Rulers of Egypt -Anne Wolff-Publisher: Liverpool University Press- :"at ‘Ayn Jalut, when the sultan al-Muzaffar Qutuz and his general, the dark-skinned al-Zähir Baybars, outmanoeuvred the Mongols, are still very much alive in Arab memories today".
- "Battle of Ayn Jalut | Summary". Encyclopedia Britannica. p. The Mongols then sent an envoy to Cairo in 1260 to demand the submission of al-Muẓaffar Sayf al-Dīn Quṭuz, the Mamlūk sultan, whose reply was the execution of the envoy. The two powers then prepared for battle. Retrieved 2021-04-04.
- 1- عقد الجمان فی تاریخ أهل الزمان لبدر الدین العینی
- فوات الوفیات لمحمد بن شاکر الکتبی
- سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی لالعصامی
- أعیان العصر وأعوان النصرللصفدی
- سیر اعلام النبلا للذهبی
- الوافی بالوفیات للصفدی
- نگاهی به تاریخ ایران بعد از اسلام فریدون اسلامنیا