فرانکنشتاین
فرانکنشتاین؛ یا پرومتهی مدرن[1] معروفترین اثر نویسنده انگلیسی مری شلی است. ایده اولیه نوشتن این کتاب را لرد بایرون (۱۸۲۴–۱۷۸۸) شاعر رمانتیک انگلیسی و از دوستان خانواده شریها پیشنهاد کرد. فرانکنشتاین اولین بار در سال ۱۸۱۸ منتشر شد.
نویسنده(ها) | مری شلی |
---|---|
کشور | پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند |
زبان | انگلیسی |
گونه(های) ادبی | داستان گوتیک، داستان ترسناک، علمی-تخیلی نرم |
رویداده در | انگلستان، ایرلند، ایتالیا، فرانسه، اسکاتلند، سوئیس، روسیه و آلمان. در اواخر قرن هجدهم |
انتشار | ۱ ژانویه ۱۸۱۸ (لاکینگتون، هیوز، هاردینگ، میور و جونز) |
شمار صفحات | ۲۸۰ |
۸۲۳.۷ | |
کتابخانه کنگره | PR5397 .F7 |
روایت
فرانکنشتاین دانشمند جوان و جاه طلبی است که با استفاده از کنار هم قرار دادن تکههای بدن مردگان و اعمال نیروی الکتریکی جانوری زنده به شکل یک انسان و با ابعادی اندکی بزرگتر از یک انسان معمولی میسازد. موجودی با صورتی مخوف و ترسناک که بر همه جای بدنش رد بخیههای ناشی از دوختن به چشم میخورد. این موجود تا بدان حد وحشتناک است که همگان، حتی خالقش از دست شرارتهای او فرار میکنند. هیولایی که خالقش نیز نمیتواند آن را کنترل کند و خود مقهور آن میشود.
اقتباسهای سینمایی
فرانکنشتاین شهرت خود را بیش از هر چیز مدیون اقتباسهای سینمایی خود است. اولین اقتباس سینمایی آن در سال ۱۹۱۰ توسط کمپانی ادیسون ساخته شد. این اقتباس ۱۲ دقیقه طول داشت. اما اولین اقتباس مشهور از آن در سال ۱۹۳۱با نقش آفرینی بوریس کارلوف و کارگردانی جیمز ویل ساخته شد. کارلوف با بازی در نقش هیولای فرانکنشتاین در این فیلم به شهرت زیادی رسید. از روی این اثر بیش از ۳۰ اقتباس سینمایی یا تلویزیونی ساخته شدهاست که آخرین آنها در سال ۱۹۹۴ با نقش آفرینی بازیگر معروف سینمای هالیوود، رابرت دنیرو در نقش هیولای فرانکنشتاین و کنت برانا در نقش فرانکنشتاین بودهاست. کارگردانی این اثر با خود کنت برانا بود. اثری دیگر در همین موضوع در زانویه ۲۰۱۴ به اسم من، فرانکنستاین ساخته شدهاست؛ که در این اثر هیولای فرانکشتاین همسر او را به قتل میرساند و فرانکشتاین به دنبال او تا قطب میرود و او میمیرد و پس از ۲۰۰ سال بعد از تولد هیولا را نشان میدهد در این داستان که هیولا ۲۰۰ سال دارد و با فرشتهها متحد میشود و در پایان داستان هم پسر شیطان را نابود میکند. آخرین فیلم ساخته شده با بازیگری هنرمندان هالیوود به نام "ویکتور فرانکشتاین "ساخته و اکران شد.
شخصیتها
ویکتور فرانکنشتاین: شخصیت اصلی داستان که برای رسیدن به هدفش (پی بردن به راز حیات) با کنار هم قرار دادن تکه های بدن اجساد هیولایی با ظاهری مخوف خلق کرد و در نهایت با از دست دادن تمام اعضای خانواده و جانش تاوان گناه خود را داد.
هیولا (هیولای فرانکنشتاین): موجودی زشت و ترسناک که توسط ویکتور فرانکنشتاین ساخته شد. هیولا، به دلیل ظاهر مخوفش از طرف مردم رانده میشود و تمام خاطرات تلخی که در دوران تنهایی بدست آورده باعث میشود که او کینهی انسانها را به دل بگیرد و از خالقش که فرانکشتاین است میخواهد که هیولایی مونث خلق کند تا او دیگر تنها نباشد ولی چون خالقش اهمیتی به خواستهی او نمیدهد (از ترس اینکه آن دو زاد و ولد کرده انسانها را به خطر بیندازند) دست به قتل و جنایت میزند.
کاپیتان رابرت والتون: کسی که کل داستان در قالب نامه های او روایت میشود. والتون محققی است که برای یک سفر اکتشافی راهی قطب شمال میشود و در راه ویکتور فرانکنشتاین را (که در تعقیب هیولا بود) از دریا نجات داده و داستان او را مینویسد و برای خواهرش میفرستد. در انتهای داستان او با هیولا ملاقات میکند.
خانم مارگارت ساویل: خواهر والتون است که نامهها برای او فرستاده میشود.
بوفورت: پدربزرگ مادری ویکتور فرانکنشتاین، از دوستان صمیمی پدر ویکتور که دچار ورشکستگی شد و به همین دلیل به همراه دخترش تارک دنیا شد و در نهایت درگذشت.
کارولین بوفورت: مادر ویکتور که بعد از مرگ پدرش با دوست صمیمی او ازدواج کرد. او در نهایت دچار تب مخملک شد و از دنیا رفت.
هنری کلروال: صمیمی ترین دوست ویکتور و پسر یکی از تجار ژنو که از استعداد های زیادی بهرهمند بود. بسیار روحیه لطیفی داشت و به جزئیات در طبیعت توجه زیادی می کرد و از آنها لذت می برد. او در سفری که به همراه ویکتور بود از او جدا شد و بوسیله هیولا به قتل رسید.
جاستین موریتز: کسی بود که در خانهی فرانکنشتاین کار میکرد و به عبارتی مستخدم بود. بعد به جرم قتل ویلیام (برادر کوچک ویکتور) اعدام شد در حالی که قاتل اصلی هیولا بود.
الیزابت لاونزا: دختر عمهی ویکتور بود که بعد از مرگ مادرش به خانوادهی فرانکنشتاین سپرده شد و همبازی ویکتور گشت. بعد از فوت مادر ویکتور، همه زحمت خودش را برای برپا کردن آرامش در خانه انجام داد و به قولی توانست جایگاه مادر ویکتور را بگیرد. او نقش بسیار مهمی در زندگی ویکتور داشت، او را همیشه می ستود و احترام می کرد. بعد از اینکه آنها بزرگ شدند با هم ازدواج کردند ولی در همان شب عروسی هیولا او را به قتل رساند.
آلفونس فرانکنشتاین: شهردار ژنو و پدر ویکتور بود که بزرگترین پشتیبان پسرش محسوب میشد و او پسرش را در راه رسیدن به علم و دانش قرار داد. و بسیار نگران ویکتور بود. ولی بعد از شنیدن خبر مرگ الیزابت از شدت غصه و ناراحتی درگذشت.
ویلیام فرانکنشتاین: کوچک ترین فرزند آلفونس بود که توسط هیولا خفه شد.
دولاسی: پیرمرد کوری بود که در نزدیکی محل اقامت هیولا زندگی میکرد و هیولا یکبار از او درخواست کمک کرد.
فلیکس: پسر دولاسی که هیولا را با کتک از خانه بیرون کرد.
آگاتا: خواهر فلیکس.
قاضی کروین: در ایرلند وی از ویکتور حمایت میکند.
تأثیرات
تأثیر این داستان به حدی بود که این کلمه به صورت مدخلی در فرهنگ لغات درآمدهاست. در داستان، فرانکنشتاین سازندهی موجود است و مخلوق یک هیولا است. هیولا فقط هیولا است و هیچ اسمی ندارد، اما به مرور زمان آن هیولا به نام خالق خویش به فرانکنشتاین معروف شدهاست. شکل صحیحتر دیگری که رواج یافتهاست «هیولای فرانکنشتاین» است. اما تأثیر هیولای فرانکنشتاین در سراسر دنیا به قدری زیاد بوده که اشخاص مختلف و نویسندگان گوناگونی از آن به عنوان شخصیت کتب خود استفاده میکنند. این داستان مربوط به دوره رمانتیک اروپا می باشد که در سراسر داستان امید، دلگرمی و همدردی نمایان است. همه ما انسان ها نیازمند کمک و یاری از طرف یکدیگر هستیم و با تنها بودن فقط ناامید و خسته نی شویم. مثلاً ویکتور برای خلق هیولا به مدت 2 سال تنها زندگی می کند که در این مدت بسیار بیمار و ضعیف می شود و حتی وقتی هیولا چشمانش را باز می کند، ویکتور از شدت ترس و ناامیدی فرار می کند. در این کتاب تعداد بسیاری تعریف کننده هستند. و این از نشانه های دوره رمانتیک است که هر کسی با دید خودش داستان را تعریف می کند.
پانوشتها
- تلفظ انگلیسی: فرَنکِنستاین
جستارهای وابسته
- نویسندگان علمی-تخیلی
- علمی-تخیلی
منابع
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به فرانکنشتاین در ویکیگفتاورد موجود است. |