مصطفی سرخوش

مصطفی سرخوش، شاعر و دبیر ادبیات دبیرستان البرز بود. شهرت وی به سبب سرودن شعر مهر میهن است.[1]

مصطفی سرخوش در آلمان کشاورزی خوانده بود و آنقدر به فارسی عشق می‌ورزید و آن را خوب می‌دانست که برای تدریس فارسی در دبیرستان البرز استخدام شد. از وی به عنوان یک ملی گرا و پان‌ایرانیست نام برده می‌شود که دربارهٔ ایران کهن دیدگاهی کاملاً آرمانی داشت.

همه شعرهای او از نوع مثنوی شاهنامه فردوسی بود و بیشتر آنها آکنده از تحسین احساساتی نسبت به ایران پیش از اسلام و مابقی اشعار به نقد شدید از ایران معاصر می‌پرداخت.

سرخوش نیز همانند عارف و عشقی، شاعران ملی‌گرای پرشورِ اوایل سده بیستم، دوران کهن را می‌ستود و ایران معاصر را به دیده تحقیر می‌نگریست و همانند آن دو و دیگر همفکرانشان از عرب‌ها بیزار بود و فکر می‌کرد اگر به خاطر سلطه اعراب در قرن هفتم میلادی نبود ایران کشوری بسیار پیشرفته می‌شد.[2]

از کتابهای وی می‌توان به پیک مهر (چاپ ۱۳۳۱) و آتش دل (چاپ ۱۳۳۵) و زبان اشک (۱۳۴۳) اشاره کرد.[3] از سرخوش در مجلات کاوه و گوهر نیز اشعاری چاپ شده است.[4]

گزیده‌ای از مثنوی مهر میهن

به دل آتشی‌‌ دارم افروخته وز آن خرمن جان من سوخته
دلم گشته چون کوه آتشفشان شرارش همی‌‌ سر زند از زبان
به دل هر‌ که را مهر‌ میهن بود روانش چو من پاک‌ و روشن بود
من او را ندانم جز آزاده کس که آزادگان راست این مهر‌ و بس
خود این مهر‌ را گوهر‌ آزادگی‌ست که آزادگی‌‌، خود خدادادگی‌ست
خرد نیست آن را که این مهر‌ نیست خردمند داند که این مهر‌ چیست
سرشت من از مهر‌ میهن بود من از میهن و میهن از من بود
دراین خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما که شد مهر میهن فراموش ما؟
که انداخت آتش در این بوستان کز آن سوخت جان و دل دوستان؟
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر گرامی بُد آن کس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چیره گشت که مارا روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم برون سر از این بار ننگ آوریم
بیا تا بجوییم یاری‌‌ ز هم بکوبیم پا بر‌ سر‌ رنج و غم
برانیم دشمن از این بوم و بر‌ هنر‌ را پدید آوریم از گهر‌
ز «سرخوش» بیاموز آیین کار به میهن‌پرستی‌‌ شو آموزگار‌

منابع

  1. دهکده ما
  2. البرز و معلمان آن، مجله بخارا
  3. . پایگاه اطلاع‌رسانی کتابخانه‌های ایران http://www.lib.ir/search/author/سرخوش%20مصطفی/. دریافت‌شده در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۶. پارامتر |عنوان= یا |title= ناموجود یا خالی (کمک)
  4. http://www.noormags.ir/view/fa/creator/112916/مصطفی_سرخوش. دریافت‌شده در ۱۶ ژوئن ۲۰۱۶. پارامتر |عنوان= یا |title= ناموجود یا خالی (کمک)
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.