اسمعیل بزاز
اسماعیل بزاز، یا در اواخر عمر حاج اسمعیل بزاز، از جمله مشهورترین دلقکهای دربار ناصرالدین شاه قاجار بود، که از اهالی شهر اصفهان محسوب میشد و در دربار شاه، به کار تقلید و مسخرگی و لودگی اشتغال داشت. از شوخیها و اعمال قبیحی که وی، به منظور خنداندن شاه و درباریان انجام میداده، مطالب بسیاری در تاریخ قاجاریه ذکر شدهاست که نمونههایی از آن را میتوان در کتاب یادداشتهای روزانه اعتمادالسلطنه مشاهده نمود.
خیابان مولوی تهران، قبلاً بدین دلیل که سکونتگاه وی بهشمار میآمد، به نام وی، خیابان اسماعیل بزاز خوانده میشد.
سالهای نخست زندگی
اسمعیل بزاز، یکی از دلقکهای دربار ناصرالدین شاه بود که در ابتدا هم به شغل بزازی (پارچه فروشی) اشتغال داشت [و به همین دلیل اسمعیل بزاز خوانده میشد] و هم یکی از اعضای دستههای طرب و بازیگرانی بود که به منازل اعیان و رجال میرفت و از راه لودگی و مسخرگی، اسباب خنده و شادی آنان را فراهم میساخت. وی به تدریج کارش بالا گرفت و به دربار ناصری هم راه پیدا کرد، و به اصطلاح «شاه شناس» شد.
هرچند که برخی در مورد وی گفتهاند، که وی در زمان کودکی از غلام بچگان خانهٔ ملکزاده خانم عزت الدوله، خواهر تنی ناصرالدین شاه بودهاست. در همین ارتباط مهدی بامداد، از قول دوست نزدیک خود، دکتر خلیل خان ثقفی اعلم الدوله، شرحی بدین مضمون از آغاز زندگی اسماعیل بزاز نقل کرده و در ضمن آن توضیح داده که این شرح را، خودِ اسمعیل بزاز، در ضمن عملیات خود، برای حضار نقل کردهاست:
من در خانه عزت الدوله تا سن ده دوازده سالگی غلام بچه (خانهشاگرد) بودم، روزی پدرم به در ِخانهٔ عزت الدوله آمد و مرا صدا زد و به من گفت: «پسر جان!، آن وقت که من تو را اینجا گذاشتم بچه بودی و حالا هزار ماشاءالله بزرگ شدهای و برای اینکه چشم و گوشت بیش از این باز نشود و بعضی چیزها را نبینی، دیگر اینجا نمان، [چون که ماندن در اینجا دیگر] خوب نیست! و بیا تو را دوباره به خانه خودم ببرم.» ، [بدین ترتیب] پدرم مرا از آنجا برد که چشم و گوشم باز نشود و بچهٔ سربراهی باشم، امّا حالا آن پدر کجاست که وضع حاضر مرا ببیند و ببیند که آیا چشم و گوش من باز شدهاست، یا خیر؟!
نمونههایی از عملیات او
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، در یادداشتهای خود، به نمونههایی از اعمال اسمعیل بزاز و طرز مسخرگی او، اشاره کردهاست. وی از جمله مینویسد:
جمعه ۸ ذی الحجه ۱۳۰۲ هجری قمری: امروز شتر قربانی حضور شاه آورده بودند، اسمعیل بزاز در حضور شاه بازی درآورده بود و با پسر خود(علی اکبر) لواط میکرد. یعنی نه لواط حقیقی، [بلکه] مشابه لواط، و گفته بود: «این پسر که عاقبت به این و آن… خواهد داد، پس چرا من خودم نکنم؟!»، بسیار این مقلدیها قبیح است، بعد شتر و مطاربه [جمع مطرب] را اندرون برده بودند، برای ملیجک
یا در نمونهای دیگر، مینویسد:
«۲۱ ذی الحجه ۱۳۰۵ هجری قمری: هنگام مراجعت شاه از شهرستانک به تهران، به اغلب ملتزمین [=همراهان شاه]، شال و خلعت داده شد. اسمعیل بزاز هم که مقلد معروفی است، عرض کرد: «حالا که به هر سگ و گربه خلعت دادید، ما را هم از این نمد، کلاهی [بدهید]!»، شالی هم به او مرحمت شد.»
و یا نمونهای دیگر:
محرم ۱۳۰۶ هجری قمری: بعد از ختم تعزیه در تکیه دولت، سفراء انگلیس و ایتالیا با اتباعشان آمده بودند تماشا. اسمعیل بزاز، با قریب دویست نفر از مقلدین و عمله طرب که [همراه او] بودند، با ریشهای سفید و عاریه و لباس[های] مختلف، از فرنگی و رومی و ایرانی، ورود به تکیه کردند و حرکات قبیح از خودشان بیرون آوردند، طوریکه مجلس تعزیه از تماشاخانه بدتر شد!
و همچنین این نمونه:
۱۴ رجب ۱۳۰۶ هجری قمری: دیشب شاه تماشاخانه رفته بود. اسمعیل بزاز، بازی سرهنگ مجبوری درآورده بود.
و نمونهای که بیانگر میزان درآمدی است که اسمعیل بزاز از دلقک بازی خود بدست میآوردهاست:
شنبه ۹ رجب ۱۳۰۷ هجری قمری: امروز خُلق همایون بهتر از دیروز بود. دیشب هم تماشاخانه تشریف برده بودند، اسمعیل بزاز بازی درآورده بود. میگویند وی [در همان یک شب] چهارصد تومان مداخل کردهاست.
دربارهٔ او
گفته میشود که اسمعیل بزاز، عضو اصلی گروه تقلید یا نمایشی بود که به هنگام افتتاح تالار دارالفنون، نمایش طبیب اجباری، اثر مولیر را به روی صحنه آوردند. در این نمایش که جزو نمایشهای روحوضی طبقهبندی میشود، به جای استفاده از ترجمه اعتمادالسطنه از شیوهٔ متداول نزد خود بازیگران گروه، یعنی از شیوهٔ بازی فی البداهه استفاده شده بود.
ناصر نجمی نیز دربارهٔ اسمعیل بزاز نوشته است:
اسمعیل بزاز یکی از سر دستههای مطربهای تهران بود. او که جوان اصفهانی بود با خوشمزگیهای مخصوص اصفهانیها در آن روزگار هنرپیشه روحوضی بود. اسمعیل ذاتاً مردی خوش قلب و انسانی شریف بود که در این اواخر ضمن مطربی به کار بزازی میپرداخت ولی آنچه از کار مطربی و دلقکی به دست میآورد به فقراء و مستمندان میبخشید.
عاقبت وی
اسعیل بزاز، در اواخر عمر خویش دست از کار خود، یعنی دلقک بازی و تقلید و مسخرگی کشید و تائب شد. وی برای زیارت خانه خدا به مکه رفت و حاجی شد و نامش به حاج اسمعیل بزاز، تغییر یافت. وی سپس از پول هائی که در مدت کار کردن خویش در دربار برای خویش جمعآوری و اندوخته کرده بود، مسجدی عالی در نزدیکی خانهٔ مسکونی خویش، به نام مسجد اسمعیل بزاز بنا کرد.
از یادداشت زیر که در کتاب خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه نقل شدهاست، چنین برمی آید که توبه اسمعیل بزاز، در حدود سال ۱۳۱۰ هجری قمری صورت پذیرفتهاست:
۲۳ ربیعالاول ۱۳۱۰ هجری قمری: امروز آش پزان، معمول بود، فرقی که با سنوات قبل داشت، توبه اسمعیل بزاز بود [که قبلاً در مراسم آشپزان، نقش مقلد را داشت]، به جای او، اکبر غوره نامی مقلد شد و بسیار تلخ و بیمزه بود.
سر انجام پسرخودعلی اکبررا درتهران رها کرد و به یزد بازگشت تا مسجد اسمعیل بزاز را بنا کند همچنین امروزه موزه ای به نام اسمعیل بزاز نیز در یزد وجود دارد.
جستارهای وابسته
منابع
- بامداد، مهدی (۱۳۴۷)، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری (جلد ۱)، تهران: زوار
- تاریخچه نمایش روحوضی یا تخته حوضی
- مقاله حاضرجوابیهای اصفهانیها در وبسایت تبیان