خاکستر گرم
خاکستر گرم یا خاکستر داغ (به مجاری: A gyertyák csonkig égnek) (به انگلیسی: Embers) عنوان رمانی از شاندور مارائی، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و شرح حالنویس برجسته مجار در قرن بیستم است، که گرچه در چاپ نخست خود در سال ۱۹۴۲ و به زبان مجاری با استقبال چندانی مواجه نگردید، امّا پس از ترجمه و انتشار به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۱، توجه جمع کثیری از منتقدان برجسته ادبی دنیا را به خود جلب کرد و در میان ده اثر پرفروش ادبیات انگلیسی زبان قرار گرفت.
نویسنده(ها) | شاندور مارائی |
---|---|
عنوان اصلی | A gyertyák csonkig égnek |
برگرداننده(ها) | شمعها تا ته میسوزند |
کشور | مجارستان |
زبان | مجاری |
ناشر | Révai |
تاریخ نشر | ۱۹۴۲ |
انتشار به انگلیسی | ۲۰۰۰ |
شمار صفحات | ۲۱۰ |
معرفی رمان
عنوان اصلی این رمان به زبان مجاری شمعها تا ته میسوزند است که در سال ۲۰۰۱ با عنوان خاکستر گرم، به انگلیسی و سپس با همین عنوان در فارسی با ترجمه مینو مشیری توسط نشر ثالث منتشر شدهاست.
مضمون این رمان مشتمل بر ابراز دلتنگی برای گذشته چند قومی و چند فرهنگی جامعهای بود که در زمان امپراتوری اتریش و مجارستان در زادگاه مارائی وجود داشت، اثری که یادآور آثار یوزف رت بود. همچنین در سال ۲۰۰۶ اقتباسی از این رمان به منظور اجرای صحنهای آن، توسط کریستوفر همپتون نوشته شد، که در لندن به اجرا درآمد.
این رمان بلافاصله پس از ترجمه به زبان انگلیسی در کوتاه مدت توجه منتقدان صاحب نام انگلیسی زبان را به خود جلب کرد و در میان ده اثر پرفروش جهان ادبیات انگلیسی زبان جا گرفت. این رمان برای بار اول در سال ۱۹۴۲ در بوداپست به انتشار رسیده بود، امّا استقبال چندانی از آن به عمل نیامده بود.
منتقد ادبی بانفوذ روزنامه تایمز، چاپ لندن، رمان «خاکستر گرم» را «رمانی باشکوه با داستانی مسحورکننده و پرشور» توصیف کرد. دیلی تلگراف آن را «عالی، شگفتآور و بیاندازه تأثیرگذار» خواند. روزنامه آبزرور لندن، آن را «خارقالعاده، مرثیه مانند، تاریک، آهنگین و جذاب» نامید. ایونینگ استاندارد دربارهٔ آن نوشت: «یک شاهکار!... خواندن نوشتاری چنین خلاق و مبهوتکننده، شورانگیز است.» منتقد سکاتسمن گفت: «بهغایت حیرتآور، یک رمان استثنائی و زیبا» و همچنین ساندی تلگراف در مورد آن نوشت: «یکی از آن رمانهایی که مدتها در خاطره میماند. یک اثر برجسته»
در سالهای اخیر و به ویژه در ده سال گذشته، این رمان و آثار دیگری از شاندور مارائی، گذشته از زبان انگلیسی، به زبانهای فرانسوی، کاتالان، ایتالیایی، آلمانی، اسپانیایی، پرتغالی، ایسلندی، کرهای، [اخیراً به فارسی] و برخی زبانهای دیگر ترجمه شدهاند و مارائی را چندین سال پس از مرگش، از پرفروشترین نویسندگان در قرن بیست و یکم کردهاند و مهمتر اینکه اکنون آثار او به حق در جایگاه بهترین آثار والای قرن بیستم قرار گرفتهاند.
دربارهٔ رمان
نثر مارائی در رمان خاکستر گرم، نثری صحیح و دقیق و موشکافانه و رئالیست است. محور داستان که دربارهٔ یک مثلث عشقی است، تازگی ندارد و بهانهای بیش نیست. آنچه این رمان را متمایز میکند، جسارت نویسنده در ساختار تجربی اثر است، آن هم دهها سال پیش از میلان کوندرا و نویسندگان همنسل او. نویسنده به فراسوی ساختار کلیشهای داستان میرود و به آن بُعدی فلسفی و روانشناختی میدهد، زیرا رمان در واقع دربارهٔ وسواس فکری، تحقیق و کاوش دربارهٔ تنهایی انسان، غم و سرانجام با رسیدن به کمال پختگی، پذیرفتن یک درام روانی است.
بریدههایی از رمان
این نمونهای از نثر شاندور مارائی در کتاب خاکستر گرم، با ترجمه مینو مشیری است:
«.... زندگی تنها زمانی قابل تحمل میشود که انسان با همانی که هست، کنار آمده باشد، چه در چشم خودش و چه در چشم دیگران. همهٔ ما باید با آن چیز و کسی که هستیم کنار بیاییم، و باید بپذیریم که: این دانش تمجیدی هم برایمان به همراه نمیآورد، که زندگی نشان افتخاری به ما نمیدهد، که غرور، یا خودخواهی، یا کچلی، یا شکم گندهمان را پذیرفتهایم و تحمل میکنیم.
نه!، راز قضیه همین است که پاداشی وجود ندارد و ما باید خصلتهای ویژه و سرشت خودمان را تا حدّ امکان تحمل کنیم، زیرا هیچ میزانی از تجربه یا بصیرت، کمبودها، خودخواهیها یا آزمندیهایمان را اصلاح نمیکند. باید یاد بگیریم که امیال ما طنین دُرُستی در دنیا پیدا نمیکنند. باید قبول کنیم کسانی که دوستشان داریم، ما را دوست ندارند، یا آن گونه که ما آرزو میکنیم، دوستمان ندارند.
باید خیانت و نمک نشناسی و از همه سختتر، این را بپذیریم که کسی هست که از حیث شخصیت یا فراست از ما بهتر است…»
نمونهای دیگر:
«ما رفته رفته پیر میشویم. اول لذتی که ز زندگی و سایر اشخاص میبریم، کاهش پیدا میکند. همه چیز به تدریج واقعی میشود، همه چیز برایمان روشن میشود، همه چیز به گونهای کسلکننده و ناآرام تکراری میشود. این کار، کارِ سن است. حالا میدانیم لیوان، فقط لیوان است. انسان، این موجود بیچاره، فانی است و هرچه هم که بکند تأثیری بر این فناپذیریش، نخواهد داشت. بعدها بدنمان پیر میشود، امّا نه همه جای بدن با هم. اول چشمهامان، یا پاهایمان یا قلبمان. ما قسطی و خرده خرده پیر میشویم. بعد از اینکه جسممان پیر شد، یکباره حالت روحی مان شروع به پیر شدن میکند: بدن ممکن است که مُسن شده باشد، امّا روحمان هنوز مشتاق باشد و حافظه داشته باشد و جستجو کند و جشن بگیرد و درونی شادی کند.
وقتی شوق و شادی فروکش کرد، تنها چیزی که باقی میماند، خاطرات و نخوت است، بعد، عاقبت، دیگر راستی راستی پیر شدهایم.
یک روز بیدار میشویم و چشمها را میمالیم و نمیدانیم چرا بیدار شدهایم؟، همه میدانیم روز چه ارمغانی میآورد: بهار یا زمستان، ظاهر زندگی، آب و هوا، امور روزمره. هیچ چیز تعجبآور دیگری رخ نمیدهد، حتی هیچ چیز غیرمنتظره، غیر معمول، یا هولناکی حیرتزدهمان نمیکند، چون تمام احتمالات را میشناسیم. همه چیز را پیشبینی میکنیم، دیگر چیزی نمیخواهیم، چه خوب و چه بد. پیری این است.
هنوز اما، جرقهای در درونمان هست، خاطرهای، هدفی، کسی که دوست داریم دوباره ببینیم، چیزی که دوست داریم بگوییم یا یاد بگیریم، و میدانیم که زمانش میرسد. آن موقع دیگر خیلی اهمیت ندارد که حقیقت را بدانیم و آن طور که دههها تصور میکردیم به آن جواب دهیم. به تدریج دنیا را میفهمیم و بعد میمیریم.»
منابع
- مجله بخارا، شماره ۷۵، فروردین-تیر ۱۳۸۹، نوشته مینو مشیری (مترجم اثر به فارسی)
- شرح حال شاندور مارائی در ویکیپدیای انگلیسی، بازبینی در ۲۵ اوت ۲۰۱۰