الف
الف اولین حرف الفبای فارسی و الفبای عربی و الفبای عبری و سایر ابجدهای استفادهشده توسط زبانهای سامی است.
- در الفبای فارسی و الفبای عربی: ا و آ
- در الفبای عبری: א
ا | |||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
| |||||||||||
نمایش آوانگاری | ʔ | ||||||||||
موقعیت در الفبا | ۱ | ||||||||||
ارزش عددی | ۱ | ||||||||||
مشتقات الفبایی فنیقی | |||||||||||
|
الفبای عربی-فارسی
این شکل الفبایی هم در نقش یکی از حروف واکهٔ بلند (مصوت بلند) است که گاه به صورت (ا) در کلماتی چون: آب، باد و دریا است. و هم در نقش تلفظ همزه به کمک حرفهای واکه به کار میرود، مانند: اَبر، اِنسان و اُستاد (با حروف واکه کوتاه فتحه - کسره و ضمّه) و مانند: آب (الف اول در اصل=ااب)، او، این (با حروف واکه بلند) است.
در لغتنامهها "ا." مخفف اسم است.
شكل حرف | ||||
---|---|---|---|---|
جدا | آغازی | میانی | پایانی | |
ا | ا | ـا | ـا |
الف مددار
آ یا الف مَددار (به عربی: ألف ممدودة) است که آن را با همزه یا الف یکی میشناسند، اما در حقیقت حرفِ جداگانهای است. این حرف تغییر شکلیافتهٔ حرف عبری א است.
این نشانه با نامهای مختلفی معرفی شده است، از جمله:
در فرهنگ معین در آغاز فصل «آ، ا» نوشته شدهاست: « «آ» و «ا» را در الفبای فارسی یک حرف بهحساب آورند، اما درحقیقت دو حرف جداگانهاند،...»[4] در لغتنامهٔ دهخدا نیز آمدهاست: «آ. (حرف) الف لیّنه، مقابل همزه یا الف متحرکه، حرف اول است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به «یک» دارند.».[5] اما این نشانه درحقیقت ترکیبی از دو حرف از الفبای فارسی است: «ا» بهعنوان صامت که شکلی از اَشکال همزه است، و «ا» که مصوت بدون نامی است از مصوتهای ششگانهٔ خط فارسی.[6] اما بهاشتباه در دستور خطّ فارسی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در «جدول ۱. نشانههای خطّ فارسی، نشانههای اصلی»، سیوسه نشانه معرفی شدهاست و این نشان «آ» جزو نشانههای سیوسهگانهای که الفبای فارسی را تشکیل میدهند آورده نشدهاست.[3]
تبدیلات
تمام مطالب این بخش از لغتنامهٔ دهخدا، مادهٔ «آ»، نقل شدهاست؛ مگر آنکه از منبع دیگری نام برده شده باشد.
- در اول بعضی از واژهها به صامت همزه و مصوت زبر (همزهٔ مفتوحه) تبدیل میشود؛ مانند: «آفسانه» و «اَفسانه»؛
به پیش خلق، شب و روز بر مناقبِ توست | مدارِ قصه و تاریخ و آفسانهٔ من | |
- در میان بعضی از واژهها نیز به صامت همزه و مصوت زبر (همزهٔ مفتوحه) تبدیل میشود؛ مانند: «آشمیدن» و «آشامیدن»، یا «آرمیدن» و «آرامیدن»؛
دد و دام و هر جانور کش بدید | ز گیتی به نزدیک او آرمید | |
(فردوسی) |
- در بعضی از واژهها از اول واژه حذف میشود، اما معنای واژه تغییر نمیکند؛ مانند: «آلاله» و «لاله».
- در واژهٔ «ایمن»، «آ» که در عربی در آغاز واژهٔ «آمن» وجود دارد، به «ای» تبدیل شدهاست.
نوروز روزگار نشاط است و ایمنی | پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی. | |
(منوچهری) |
- در ترکیب با بعضی از واژهها «همزهٔ» آن حذف میشود و فقط مصوت باقی میمانَد، مانند: «شاداب».[8]
نقش دستوری
- به عنوان پیشوند بعضی از فعلها و اسمها را به معنای مقابلش تبدیل میکند. مانند: «هو» که به معنای «خوب» است و «آهو» که به معنای «ناخوب» و «بد» یا «سغده» سوخته و «آسغده» به معنی ناسوخته یا نیمسوخته.
دگر گفت بد چیست بر پادشا | کزو تیره گردد دل پارسا | |
چنین داد پاسخ که بر شهریار | خردمند گوید که آهوست چار. | |
(فردوسی) |
جستارهای وابسته
پانویس
- علیاکبر دهخدا، جلد ۱، ص۱
- محمد معین، جلد ۱، ص۱
- دستور خطّ فارسی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ص۱۶
- محمد معین، جلد ۱، ص۱
- علیاکبر دهخدا، جلد ۱، ص۱
- ایرج کابلی، وزنشناسی و عروض، ص۱۶
- حافظ به روایت شاملو، چاپ هفتم، ص۲
- علیمحمد حقشناس، ص۲۷۰
- احمد شاملو، ص۱
منابع
- دهخدا، علیاکبر (۱۳۲۵)، لغتنامه دهخدا جلد ۲ شماره مسلسل ۱، تهران: چاپخانهٔ مجلس
- معین، محمد (۱۳۷۵)، فرهنگنامه فارسی جلد اول، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص. ۷۵۶، شابک ۹۶۴-۰۰-۰۱۶۴-۳
- دستور خطّ فارسی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۶، شابک ۹۶۴-۷۵۳۱-۱۳-۳، وبگاه
- کابلی، ایرج (۱۳۷۶)، وزنشناسی و عروض، تهران: انتشارات آگه
- حقشناس، علیمحمد (۱۳۷۰)، «نقشهای دو گانهٔ همزه در ساخت آوایی زبان فارسی»، مقالات ادبی، زبانشناختی، تهران: انتشارات نیلوفر، ص. ۲۵۷
- شاملو، احمد (۱۳۷۷)، کتاب کوچه حرف آ، به کوشش با همکاری آیدا سرکیسییان.، تهران: انتشارات مازیار، شابک ۳-۲۹۱۲-۳۴-۹۶۴ مقدار
|شابک=
را بررسی کنید: checksum (کمک)
پیوند به بیرون
|
الفبای عربی | |||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
ألِف | باء | تاء | ثاء | جيم | حاء | خاء | دال | ذال | راء | زاي | سين | شين | صاد | ضاد | طاء | ظاء | عين | غين | فاء | قاف | كاف | لام | ميم | نون | هاء | واو | ياء |