تاریخ پزشکی در ایران
سرآغاز پزشکی ایران
آغاز تاریخچه پزشکی در ایران در واقع از دورهای است که پارتها در زادگاه نخستین خود در نزدیکی خوارزم زندگی میکردند و اولین پزشک آریایی تریتا یا (سریتا) نامیده شده که در واقع مانند اسکلپیوس برای یونانیان و آسکولاپیوس برای رومیان است.[1] نوشتههای کتابهای مختلف زبان پهلوی نشان میدهند که «تریتا» در جراحی نیز دست داشته. تریتا از خواص دارویی گیاهان مختلف نیز آگاهی کامل داشته و به ویژه خود عصارهٔ آنها را تهیه میکردهاست. همانگونه که در یسنای ۹ بند ۱۰آمدهاست: «سومین ناموری که گیاه هئوما را فشرد و عصاره آن را مهیا ساخت تریتا از خاندان سام بود، همان که صاحب دو پور دلیر یکی ارواخشیه ودیگری گرشاسب گردید».[1]
نام این پزشک نه تنها در پزشکی ایران به جاماندهاست بلکه درمنطقهِ هندوستان نیز نخستین پزشک آریایی شناخته شده و این نشان میدهد که وی هنگامی زندگی میکرده که آریاییان هند و ایران از هم جدا نبودهاند.
پس از تریتا درناحیهِ آریاویژ درمکانی به نام «ورایماکرت» یک پزشک آریایی به نام یما توانست گروهی از بیماریان پوستی و استخوانی و دندانی و بسیاری از بیماران دیگر را از افراد سالم تشخیص دهد.
ساکنین این ناحیه جهت سلامتی خود از پرتوهای آفتاب بهره میگرفتند .. در مینوخرد پرسش ۶۰ بند ۲ اشاره مینماید: ورایماکرت در ایران ویژ، ساخته یما است و هر آیین مردمان و ستوران و پرندگان در آنجا به خوبی زیسته و در آنجا از مردان وزنان هر چهل سال نسلی جدید وخانوادهای پدید آید وزندگانی آنها بسیار و ایشان را درد و رنج و بیماری کمتر است". ناگفته نماند نام یما نیز مانند تریتا در کتب هنود یادشدهاست.[1] بقراط ظاهراً اولین کسی بود که در تاریخ طب را به صورت منظم و مدون ارائه کرد و آن را از سحر وجادو جدا ساخت بود (۴۶۰–۳۵۵ قبل از میلاد مسیح). پس از وی، جالینوس (سال ۱۹۹–۱۲۹ میلادی) مدرسه جدیدی برای تشریح بنا کرد وآثارش برای مدت بیش هزار سال اساس عقاید طبیعی دانان قرار گرفت. طب مزاجی در واقع اساس روش درمانی بقراط و جالینوس بود. دکتر نجمآبادی در کتاب تاریخ طب در ایران ضمن اشاره به این مطلب اذعان میکند که «مکتب طبی زرتشت خیلی پیش تر از مکاتب طبی یونان، در عالم وجود داشتهاست». اما بههرحال در میان مورخین در مورد مبدأ طب مزاجی اتفاق نظر وجود ندارد.[2] آقای سیریل الگود نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران در صفحه ۳۶ این کتاب عنوان کردهاست:" تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته تر از آشور بود. حتی به جرات میتوان پارا فراتر نهاده گفت که ایرانیان اصول آن چیزی را که طب یونانی نامیده شده به یونانیان تعلیم دادهاند. حتی خود یونانیها هم فرضیه طبایع چهارگانه خود را یک فرضیه بیگانه میشناختند و به رسم آن زمان آن را ایرانی مینامیدند ."[3]
در قرن چهارم میلادی بود که مردم و حتی اطباء کمکم روش بنا نهاده شده توسط بقراط و جالینوس را رها کردند و برای درمان بیماریها به معالجه باسحر و طلسم متوسل شدند و سالهای متمادی روش بقراط و جالینوس به فراموشی نهاده شده بود.
در جنگهای ایران ویونان بود که آثار طبی بقراط و دیگر اطبای یونانی بدست ایرانیان افتاد و ایرانیان از آن بهره جستند. در واقع درمدرسه جندی شابور با ترجمه آثار مهم نویسندگان یونانی، به کمک دانشمندان ایرانی طب یونان دوباره شکوفا شد. بعد از اسلام نیز با شکوفایی ترجمه کتب طبی یونان، دانشمندان مسلمان بزرگی از جمله محمدبن زکریای رازی و ابن سیناظهور کردند. پیشرفتهای علمی سریع مسلمانان موجب شگفتی جهانیان شده بود، طوریکه هر کس به دنبال علم بود پا به این سرزمین میگذاشت. اما در اروپا شرایط متفاوت بود. در آن زمان در اروپا نقاط بیمارستانی کمی وجود داشت و شیوه درمانی علمی چندان مرسوم نبود، در حالیکه در قلمرو اسلام بیمارستانهایی مجهز به بخشهای مختلف با تخصصهای مختلف وجود داشت.
همچنین آوردهاند که بیمارستانها دارا ی کتابخانه، سالن تدریس و داروخانه بهطور مجزا بودهاست. در دوران پیش از رنسانس که اروپا تحت فرمان کلیسا اداره میشد اروپائیان کار ی نمیکردند مگر با انگیزههای دینی و خرافات برگرفته از دین مسیحیت، طوریکه در درمان بیماریها نیز فقط به دعا درمانی میپرداختند. با فتح شهرهای مسلمانان توسط مسیحیان، آثار علم و فن آوری و تمدن مسلمین در این شهرها موجب تعجب اروپائیان شد که از جملهِ این شهرها بیت المقدس بود. این مسائل موجب زمینهسازی "انقلاب رنسانس" در اروپا شد. در طی دوران رنسانس کتابهای دانشمندان مسلمان به زبانهای اروپائی ترجمه شدند و این روند باعث پیشرفت اروپاییها شد. گفته میشود که در زمینه طب، پس از انجیل کتاب " قانون در طب" ابن سینا متداولترین کتاب در اروپا شد و طب ابن سینا برای مدتها در اروپا تدریس میشد. در این دوران بود که مسلمانان دچار جنگهای داخلی و حکمفرمایی حکام نالایق و سیاستهای استعماری دولتهای اروپائی شدند و به تدریج از علوم دور ماندند.
طب شیمیایی در مقابل طب مزاجی
بعد از رنسانس اروپائیها به دنبال این بودند که خود را از شرمندگی تقلید دانش از مسلمانان خارج کنند و بنابراین تلاشهای بسیاری انجام دادند. برخی از آنان براندازی سنتهای عربی را پیشهِ خود کردند. گفته میشود که شخصی به نام پاراسلسوس (۱۵۴۱–۱۴۹۳ میلادی) که کیمیاگری از سرزمین سوئیس بود شروع به تدریس پزشکی در «دانشگاه بال» سوئیس کرد و در روز شروع استادی خود کتاب «قانون» را در آتش سوزاند و این گونه فریاد کشید: «با کمال بی باکی به شما میگویم که موهای پشت گردن من بیش از کلیه دانشمندان شما معلومات دارد. تکمهای در کفش من از ابن سینا خردمندتر است و ریش من از آکادمی شما تجربه بیشتری دارد و… سپس روبه پزشکان حاضر در جلسه کرد وگفت: کلید اصلی پزشکی و به ویژه درمانشناسی قبل از هر چیز در شیمی است … این حالت خودباوری او توسط اطباء اروپایی مورد تأیید قرار گرفت و به این ترتیب مسیر طب تغییر یافت و از داروهای طبیعی به سمت داروهای شیمیایی انتقال یافت».[1] با این حال داروهای شیمیایی نیز جایگاه خاص خود را در طب سنتی داشتند و به آنها عناوینی مثل داروها «ذوالخاصیت» (یعنی داروهایی که در هر مزاجی وبا هر طبعی یک کار مشخص و معین را انجام میدهند) داده شدهاست.
علم پزشکی در جندی شاپور
جندی شاپور نقشی مهم در تاریخ طب ایران داشتهاست. کفته میشود که تأسیس اولیهِ این شهر به دوران قبل از تاریخ و زمان ورود قوم آریاییها برمی گردد و بعدها بهوسیلهِ "شاپور" تجدید بنا شدهاست. هدف اولیه وی از این تجدید بنا ایجاد محلی برای استقرار اسیران رومی و یونانی و استفاده از تخصصهای آنان بود.[4]
در واقع آنچه باعث پیشرفت این شهر شد تمایل شدید پادشاهان ساسانی به جمعآوری بخشهای پراکنده اوستا و مطالب دینی زرتشتی بود. قسمت عمده اوستا که بیشتر شامل بخشهای علمی آن بود، با حمله اسکندر و پس از آن بیمهری و کم توجهی پارتیان، پراکنده شده بود، کریستین سن، مورخ مشهور تاریخ ساسانیان در این باب چنین میگوید:
«کتب مذهبی اوستایی در اثر بقای کیش زرتشتی در دوران تاریک غلبه اسکندر و سالهای بعد از آن، همچنان محفوظ مانده بود، ولی آثار اوستایی در زمینههای غیر دینی مانند طب، نجوم، جغرافیا و فنون بهطور عمده به هندوستان، یونان و کشورهای دیگر پراکنده شده بود. اکنون جمعآوری مجدد این آثار وجهه همت شاپور قرار گرفت و دستورات لازم دربارهٔ آن صادر گردید. ظاهراً در این دوره در ریشهر، ناحیهای در شوش هیاتی از نویسندگان تأسیس شد که کارشان ثبت مطالب مربوط به نجوم و علوم سری به زبان مخصوص و شاید با علامات رمزی به نام گشتک بود . . .»[5]
مهاجرت علمای نستوری عامل دیگری بود که باعث پیشرفت علوم قدیم در گندی شاپور شد. دلیل مهاجرت علمای نستوری این بود که آنان در شهر الرها تحت فشار شدید بودند. شهر الرها یا ادسا به دلیل موقعیت سوق الجیشی و مهمش همواره مورد توجه دانشمندان یونانی و ایرانی قرار داشت و مدرسه معروفی به همین نام در آنجا ساخته شده بود. الرها یک شهر کاملاً یونانی بوده و به دلیل نفوذ فراوان کلیسا و علمای مسیحی بخصوص پاپ سایهای از تعصب مذهبی بر آن گسترده شده بود و این درست برخلاف گندی شاپور بود که از هر تعصبی فارغ و آزاد بوده و محدودیتی برای دانشمندان نداشت.[6]
در واقع از دلایل مهم چنین مهاجرتی آزادی مذهبی، صلح و آرامش شهر جندی شاپور بود. یک قرن امنیت که نتیجهِ پایان جنگهای بین ایران و روم بود باعث شد که تدریس علوم و به ویژه طب به روال عادی برگردد و این گونه بود که علوم یونانی با مهاجرین شهر الرها به ایران آمد. شدت تأثیرپذیری از علوم یونانی به حدی بود که مدرسه گندی شاپور کاملاً تحت نظر علمای نستوری اداره میشد. سیریل الگود در این باره عنوان میکند: «هنگامیکه شاپور بر تخت سلطنت نشست شهر را وسعت داد و تأسیس دانشگاه نیز در آن شهر به وی نسبت داده شدهاست تصور میشود این دانشگاه تحت نظر اولیای کلیسای نستوری اداره میشده زیرا پزشکان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم دعای صبحگاهی شرکت جویند»[7]
از سیر تحولات مدرسه گندی شاپور در بقیه دوران حکومت ساسانیان اطلاع چندانی در دست نیست ولی گفته میشود که پزشکان متبحری از این مدرسه به اطراف کشور و حتی کشورهای همجوار گسیل میشدهاند که نام برخی از آنان در آثار بزرگانی چون سعدی، جاودانه گشتهاست.[8] زمانی که اعراب به ایران حمله کردند این مدرسه در اوج شکوفایی علمی خود بود. در سال ۶۳۶ میلادی گندی شاپور به سپاه اسلام تسلیم شد، ولی خوشبختانه شهرت دانشگاه باعث شد که از گزند حوادث مصون بماند و همچنان به عنوان مرکز پزشکی قدیم و علوم یونانی نمایان باشد. بعدها با مهاجرت استادان آن به بغداد کمکم از شهرت و آوازهِ این شهر کاسته شد و بغداد جای آن را گرفت.
سیریل الگود در باب علم طب قدیم میگوید: «از جمله، طب عرب در زمان مأمون از منابع مختلفی فراهم گردیده و از همه بیشتر مدیون افکار یونانیان بود و این از روزی که داریوش دموکدس را مجبور ساخت مهارت علمی خود را به کار اندازد روز به روز افزایش مییافت. با وجود این درست نیست بگوییم که مطالعه آثار یونانی نخستین بار به وسیله خلفای عباسی امکانپذیر گردیدهاست زیرا اصول طب که در گندی شاپور متداول بوده نیز تا اندازه زیادی یونانی بوده و تصور میرود مدتها پیش از چیرگی عرب بر ایران، ترجمههای سریانی در کتابخانه بیمارستان موجود بودهاست. به همین نحو نباید افتخار گشایش عصر ترجمه را که در زمان مأمون در بغداد معمول شده و به اوج خود رسیده بود به این خلیفه منسوب دانست.»[9]
سید حسین نصر نیز بیان داشتهاست که «پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصاً در مدرسه گندی شاپور جستجو کرد نه اسکندریه. به هنگام ظهور اسلام گندی شاپور بهترین دوران خود را میگذراندهاست. مدرسه مزبور که مهمترین مرکز پزشکی عصر بهشمار میآمد محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیتهای گوناگون بود و سنتهای پزشکی یونانی، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده میکرد.»[10]
پزشکی در ادوار مختلف ایران
پزشکی از علوم است که وابسته مرزها نیست؛ در ایران نیز، تاریخ پزشکی آن با همسایگان پیوستگی دارد. مثلاً، ابن تلمیذ (۱۰۷۴ - ۱۱۶۵م) پزشک برجستهٔ چندزباندان عراقی بود که سالهای بسیاری در ایران تا پس از ۱۱۱۶م/ ۵۱۰ق به پزشکی میپرداخت.[11][12][13][14][15]
طب در دوران خلافت امویان
یک قرن و نیم ابتدای استیلای مسلمانان بر ایران از جمله ادوار پرابهام تاریخ سرزمین ایران است. در واقع اطلاعات موجود از وضعیت سیاسی، اجتماعی و علمی این دوران بسیار اندک است. «ا.س.کندی» در این باره میگوید: «از قضا آگاهی ما دربارهٔ علم در عصر ساسانی بیش از اطلاع ما از همین زمینه در سال استیلای عرب میباشد.»[16]
در نتیجهِ این کم اطلاعاتی اظهار نظرهای متفاوت و گاهی متضاد در بین مورخین وجود دارد، چنانکه بعضی اعراب را بی فرهنگ و دشمن علم دانسته[17] و برخی دیگر توصیههای اسلام در خصوص لزوم یادگیری علوم را مورد تأکید قرار داده و مسلمانان را طرفدار و دوستدار علم دانستهاند.[18]
شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری از کتابها و کتابخانههای ایران دستخوش آسیب فنا گشتهاست. این دعوی را از تاریخها میتوان حجّت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تأیید میکند.[19] سید حسین نصر در این باب ادعا کردهاست که: «از یک جهت فعالیت علمی این دوره ادامه فعالیتهایی بوده که از اواخر عصر ساسانی آغاز شده بود اما به مقیاسی بسیار وسیعتر»[20] از شواهد تاریخی بر میآید که در این دوران رکود علمی کم و بیش وجود داشتهاست. دلیل این رکود علمی را در چند چیز میتوان دانست. مهمترین عامل این بودهاست که اعراب چیزی بیشتر از علم و فرهنگ ایرانیان نداشتند تا به ایرانیان بدهند.[21] دیگر اینکه در طی دوران حکومت امویان، ایران دچار حوادث و آشوبهای بسیاری بودو در نتیجه دانشمندان و پزشکان به جای توجه علم به فکر جان و مال خود بودند. دیگر اینکه ایران مفتوحه بود و بنابراین در نظر اعراب عرصهای برای گسترش اسلام و منبع ثروت برای تأمین مخارج حکومت بوده و به همین دلیل دیگر در ایران جایگاهی برای دانش پروری باقی نماند. ویکتور دانر در این باره میگوید:
«در ابتدا دوران امویبه بخش ایرانی عالم اسلام توجه اندکی شده بود زیرا مرکز صحنه که در دست پیشگامان و راهنمایان بود نخست در حجاز و سپس بعدها در دمشق و بغداد قرار داشت. این امر تا حد زیادی بواسطه خاستگاههای اسلام در حجاز و جابجاییهای بعدی پایتخت آن و انتقال بعدی مراکز فرهنگی به جاهای دیگر . . . بود.»[22]
خلافت عباسیان و علم پزشکی
با روی کار آمدن عباسیان، نگرش طبقاتی و برتری عرب بر عجم کم شده و در نتیجه خلفا تمایل بیشتری نسبت به حضور ایرانیها پیدا کردند. از جمله نمونههای بارز این مسئله حضور اطبای ایرانی در دستگاه خلافت از زمان حکومت منصور به بعد بود. طبق شواهد تاریخی این حضور به حدی پررنگ بوده که برخی نویسندگان بیان کردهاند که منصب وزارت که در ابتدای دوران عباسی شکل گرفت اغلب در اختیار پزشکان قرار میگرفت.[23]
در مورد آغاز نفوذ پزشکان غیر عرب به دربار خلیفه منصور گفته شده که وی به دلیل بیماری سوهاضمه ای که همواره از آن رنج میبرد و اطبای مخصوص خلیفه از درمان آن عاجز و ناتوان بودند، از «جورجیس بختیشوع» رئیس «دانشگاه گندی شاپور» برای آمدن به بغداد دعوت کرد و بختیشوع پس از این دعوت پسرش را به عنوان رئیس دانشگاه منصوب نموده و خودش به همراه تعدادی دیگر از همکارانش به بغداد عزیمت کرد. این حضور در واقع به عنوان نقطه عطفی برای خاندان بختیشوع و کلیه پزشکان غیر عرب به حساب میآید چون اولاً به غیر از جورجیس که علاوه بر علم طبابت در علم ترجمه هم متبحر بوده و شهرتی به سزا داشت و گفته میشود از اولین مترجمان آثار طبی به زبان عربی بود،[24] بقیه خاندان او و فرزندانش برای سالیان دراز (تا زمان عضدالدوله)در دربار خلفای عباسی میزیستند. فرزندان بختیشوع گرچه اعتبار علمی پدر را نداشتند و بیشتر به امور سیاسی مشغول بودند، ولی به هر حال همواره مقرب درگاه بودند. ثانیاً حضور آنان به منزله فتح بابی بود برای حضور دیگر اطبای غیر عرب در دستگاه خلافت که از مهمترین آنها میتوان به خاندان ماسویه طبیب اشاره کرد. در کتاب مختصرالدول در خصوص این اتفاق چنین نوشته شدهاست: «این هیئت با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خلیفه داستان بیماری اسف انگیز خود را با جورجیس در میان گذاشت و با کمال خوشوقتی وعده درمان خود را از او استماع کرد. معالجه با موفقیت کامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجیس خواسته شد که با سمت سر پزشک خلیفه در دربار باقی بماند»[25]
ماسویه به همراه دو پسرش میکائیل و یوحنا وارد دستگاه خلافت هارون الرشید شده و به دلیل آوازهِ علمی به رقابت با خاندان بختیشوع پرداختند. گفته میشود که یوحنا از شهرت علمی و طبی بیشتری برخوردار بود و در دوران چهار خلیفه عباسی یعنی مأمون، معتصم، واثق و متوکل به امر طبابت و ترجمه آثار یونانی اشتغال داشت. الگود در مورد او میگوید: «یوحنا فرزندی نداشت که نام او را زنده نگه دارد ولی در عوض کتب و آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشت. این نوشتهها تقریباً تمامی رشتههای طب از جمله طب بالینی، زنان، داروسازی و تشریح را حتی به صورتی سادهتر شامل میشوند.» نهضت ترجمه که از دوران عباسی آغاز شده بود، در دوران مأمون با شروع به کار «بیت الحکمه» به اوج خود رسیده بود و یکی از اعصار مهم تاریخ پزشکی است. اشتیاق فراوانی بین مترجمین که اکثر آنها اطبای دربار بودند، برای ترجمه آثار طبی یونانی وجود داشت و حمایتی خلفا از این حرکت علمی و دقت مترجمین برای ترجمه این آثار همه از جمله عواملی بود که این دوران را به دورهای طلایی در شکوفایی علمی بخصوص علم طبابت تبدیل کرد. اهمیت این حرکت علمی، از نظر ترجمه آثار و پیشرفتها ی علوم در حدی است که برخی نویسندگان این دوران را معادل دوره تجدید حیات علمی در غرب میدانند و معتقدند که مترجمان اروپایی از نظر سبک ترجمه و دقت لازم به مراتب از همکاران عرب خود عقبتر بودند.
اکثر این مترجمان اطبای مسیحی بوده و در دربار زندگی میکردند. در کتاب "طبقات الطباء" اسم تعدادی از این پزشکان آمدهاست که از بارزترین آنها میتوان به اسرائیل بن ذکریا، ثابت بن قره، یوسف الساهر، سنان بن ثابت، هلال بن ابراهیم و . . . اشاره کرد.[26]
چشم پزشکی یکی از شاخههای پزشکی بود که در این دوران به شکوفایی خود رسید. البته مسلمانان در داروسازی هم پیشرفتهایی داشتند ولی ایجاد روشهای نوین در چشم پزشکی از افتخارات پزشکان اسلامی بود. گفته شدهاست که مسلمانان دانستههای رومیان و یونانیان را از طریق ترجمه به دست آورده و سپس بر آنها افزودند.[27] با پیشرفت این علم مسلمانان توانستند بسیاری از انواع بیماریهای چشم را تشخیص داده و شیوهِ درمان آنها را بیان نمایند. در زمینه جراحی چشم نیز مسلمانان به پیشرفتهای چشمگیری دست پیدا کرده. در دوران خلافت متوکل به دلیل سختگیریها و تعصبات او در مسایل مذهبی و غیر مسلمانان بخصوص پزشکان حرفه پزشکی سخت تحت فشار قرار گرفت. در زمان متوکل با کاهش حمایت خلیفه شکوفایی علوم کاهش یافت و سیاست وی باعث ایجاد رکود در طبابت شد.
آل بویه و تحولات علم طب
شروع خلافت آل بویه و اعمال نفوذ آنان در دستگاه خلافت باعث ایجاد فضای نسبتاً مناسبی برای رشد دانش و فرهنگ شد و اطبا دوباره به کارهای علمی روی آوردند و دوباره شرایط برای رشد و شکوفایی طب فراهم شد. ابن العبری در کتاب خود در مورد این دوران چنین میگوید: «بدین ترتیب اینگونه مطالعات و تفکرات که مرده بودند جانی تازه یافتند و مشتاقان این حقایق که پراکنده بودند بار دیگر انجمن آراستند. جوانان به تحصیل و مطالعه تشویق شدند و پیران به ارشاد و تربیت مأمور گشتند. میدان آزاد و وسیع شد و بازار قابلیتها که قبلاً خریدار نداشت گرم و رایج گردید.»[28] از جمله کارهای مهم آل بویه بخصوص عضد الدوله تلاش فراوان وی برای احداث بیمارستان بود که باعث شد بیمارستانهای بسیاری در شهرهای مختلف تأسیس گردد. بیمارستانهایی که در دوران اسلامی در شهرهای مختلف ساخته میشد غالباً الگوی بیمارستان گندی شاپور را داشتند و مرکز گندی شاپور برای سالهای متوالی تأمینکننده کادر پزشکی و پرستاری این بیمارستانها بود. در این بیمارستانها مانند مراکز درمانی دانشگاهی امروزی عمل میکردند یعنی تمامی کارهای پزشکی و داروسازی انجام میشد و علاوه بر آن اطبای با سابقه به تعلیم اطبای جوان میپرداختند. در تاریخ آمدهاست که قبل از عضد الدوله بیمارستانی در قسمت قدیمی شهر بنا شده بود که در طرف دروازه کوفه قرار داشت.[29]
این بیمارستان از قدیم به مریضخانه مرکزی بغداد مشهور بوده و اغلب پزشکان بغداد از بختیشوع تا زمان احداث بیمارستان عضدی در آنجا کار میکردند. عضدالدوله علاقه و عشق زیادی به ترجمه مطالب علمی و پزشکی داشت و بیمارستانهای مجهزی را در شهرهای مختلف احداث کرد از جمله بیمارستان بغداد که طبق شواهد تاریخی بسیار بزرگ و مجهز بودهاست.[30] دراین دوران بود که بوعلی سینا، رازی و بسیاری دیگر از دانشمندان و اطبای نامدار ظهور یافتند.
پزشکی مدرن در ایران
نخستین مرکز نوین آموزش پزشکی در سال ۱۲۳۰ به همت میرزا تقی خان امیرکبیر به عنوان بخشی از مدرسه دارالفنون تأسیس شد. یاکوب ادوارد پولاک اتریشی به عنوان معلم حکمت و طب و جراحی و فوکتی ایتالیایی به عنوان معلم علوم طبیعی و دواسازی در دارالفنون به استخدام درآمدند. پولاک به تدریج فارسی آموخت و با کمک نخستین شاگردانش به تألیف کتب پزشکی به زبان فارسی و معادلیابی دقیق واژگان پزشکی فرانسوی پرداخت که نخستین کتب مدرن پزشکی فارسی محسوب میشدند.[31]
پولاک بنیانگذار و نخستین انجامدهنده بسیاری اقدامات پزشکی مدرن در ایران است؛ از جمله نخستین عمل جراحی مدرن که در دسامبر ۱۸۵۲ انجام شد و در آن فوکتی برای نخستین بار در ایران از اتر برای بیهوشی استفاده کرد، یا کالبدشکافی یکی از معلمان فوت شده دارالفنون که اولین نمونه از بررسیهای پزشکی قانونی در ایران هم محسوب میشود. پس از آن چند تن از شاگردان برای تکمیل تحصیلات به فرانسه اعزام شدند ولی نخستین کسی که در ایران درجه دکتری گرفت خلیل خان ثقفی (اعلمالدوله) است که در ۱۳۰۵ فارغالتحصیل شد.[32]
در هفتادمین سالگرد تأسیس دارالفنون، شعب طب و داروسازی آن جدا شد و با عنوان «مدرسه طب و داروسازی» به فعالیت ادامه داد. تا سال ۱۳۰۳ مدرسه در همان دارالفنون دایر بود که در این سال به یکی از حیاطهای عمارت مسعودیه منتقل شد. در سال ۱۳۱۳ با تصویب قانون تأسیس دانشگاه مدرسه طب و داروسازی به یکی از دانشکدههای این دانشگاه تبدیل شد. سالن تشریح نخستین بخش از محوطه اصلی بود که شروع به کار کرد.[33] در سال ۱۳۱۸ پروفسور شارل ابرلن از آسیبشناسان به نام دنیا به ریاست دانشکده پزشکی درآمد. پس از وی امیراعلم و سپس جواد آشتیانی این ریاست را بر عهده داشتند. در سال ۱۳۱۳ شرط تکمیل دوره طب طی کردن پنج سال تحصیل بود که در سال ۱۳۱۵ به ۶ سال افزایش یافت و در ۱۳۳۶–۳۷ با یک سال کارورزی به ۷ سال رسید که تا امروز بدون تغییر ماندهاست. از سال ۱۳۳۵ دانشکدههای دندانپزشکی و داروسازی مستقل شدند. در ۱۳۴۰ برای دانشکده چهار رشته پزشکی، جراحی، بیماریهای زنان و مامایی تعیین شد.[34] در سالهای بعد دانشکدهها و مراکز آموزشی دیگری در شهرهای دیگر ایران بنا شدند.
پانویس
- گروه تحقیقاتی طب سنتی ایران
- محمود نجمآبادی
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۳۶
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۶۶
- کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۲۹۳
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص ۶۶
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران
- اشاره به حکایتی از گلستان سعدی که طبیبی علت سلامت مسلمانان را از پیامبر اعظم (ص) پرسش نمود و ایشان رعایت آداب غذا خوردن و پرهیز از پرخوری را رمز این سلامت دانست. ظاهراً این پزشک حارث بن کلده بوده که از دانشگاه گندی شاپور فارغالتحصیل گشته بود.
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۱۲۲
- سید حسین نصر، تاریخ کمبریج
- حنبلی، ابن عماد (۱۹۸۶). شذرات الذهب. ۳. دمشق: دار ابن کثیر. ص. ۱۹۰. تاریخ وارد شده در
|سال=
را بررسی کنید (کمک) - زرکلی، خیرالدین (۲۰۰۲). الأعلام (به عربی). ۹. بیروت: دارالعلم للملایین. ص. ۵۹. تاریخ وارد شده در
|سال=
را بررسی کنید (کمک) - حموی، یاقوت (۱۹۹۳). معجم الأدباء. ۴*. بیروت: دارالغرب الإسلامی. صص. ۲۷۶. تاریخ وارد شده در
|سال=
را بررسی کنید (کمک) - فروخ، عمر (۱۹۸۴). تاریخ الأدب العربی (PDF). ۳. بیروت: دارالعلم للملایین. ص. ۳۱۷. تاریخ وارد شده در
|سال=
را بررسی کنید (کمک) - ابن خلّکان، احمد (۱۹۷۲). وفیات الأعیان. ۳. بیروت: دار صادر. ص. ۲۷۶. تاریخ وارد شده در
|سال=
را بررسی کنید (کمک) - ای اس کندی تاریخ کمبریج
- به عنوان مثال به این اظهار نظر از آقای علی سامی توجه فرمایید: «سده یکم هجری به جنگ و پیکار و کشورگشایی و کشمکشهای خلاف و سرداران عرب برای کسب قدرت و رهبری خلافت گذشت و کشورهای متمدن گشوده شده هم بواسطه هجوم تازیان و مسلمانان و در اثر پیکار و بهم خوردگی و دگرگونی فرصت سیر طبیعی و پیش برد مراحل فرهنگی را از دست دادند و کسی مجال غور و بررسی در علوم و فنون را پیدا نکرد و در نتیجه این قرن از لحاظ دانش و هنر موقعیت درخشانی ندارد و آثاری هم از خود بجا نگذاردهاست. تازیان با زبان و خط و کتب و کتابخانههای ایران مخالف و از هر گونه رفتار شدیدی در برانداختن آنها فروگذار نکردند. قتیبه بن مسلم سردار عرب در خوارزم دانشمندان را از دم شمشیر گذرانید و کتابها را سوزانید و مردم امی و بیسواد را مصونیت داد.» سامی، علی. «سیرفرهنگ ایران در قرون اول و دوم هجری و تأثیر آن درتمدن اسلامی». دوره ۹، ش ۱۰۲ و ۱۰۳ (فروردین و اردیبهشت ۵۰): ۴۴–۴۶
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۸۸
- دکتر زرینکوب، ۲ قرن سکوت، انتشارت امیرکبیر صفحه ۹۶٬۹۷- انتشارت سخن ص۱۱۷٬۱۱۸.
- سید حسین نصر، تاریخ کمبریج
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص ۸۳.
- ویکتور دانر، تاریخ کمبریج
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۹۲
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۹۸
- ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص۱۸۶
- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الطباء
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص۱۵۷
- ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص ۲۴۳
- سیریل الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص ۹۳
- همان، ۲۰۲
- کرامتی، یونس (آذر ۱۳۹۰). «آموزش پزشکی نوین در ایران (۱۲۳۰–۱۳۵۰ شمسی)». کتاب ماه علوم و فنون. دوم (۵۶): ۸۴و ۸۵. پارامتر
|تاریخ بازیابی=
نیاز به وارد کردن|پیوند=
دارد (کمک) - کرامتی، ص ۸۵و۸۶
- کرامتی، ص ۸۷و۸۸
- کرامتی، ص ۸۸
منابع
- الگود، سیریل (Cyril Elgood)، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه دکتر باهر فرقانی، امیر کبیر، ۱۳۷۱
- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، علمی فرهنگی، ۱۳۷۳
- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الطباء، تصحیح نزار رضا، چاپ بیروت
- کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب ،۱۳۷۰
- زرین کوب، عبد الحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، امیر کبیر ۱۳۸۳
- ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه دکتر محمد علی تاج پور، دکتر حشمت ا… ریاضی، اطلاعات ۱۳۶۴
- پژوهش دانشگاه کمبریج، جلد چهارم، تاریخ ایران (از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان)، امیر کبیر ۱۳۸۱
- ولایتی، علی اکبر، فرهنگ و تمدن اسلامی، نشر معارف ۱۳۸۴
- گلستان سعدی، تصحیح ذکاءالملک فروغی، انتشارات اقبال ۱۳۶۹
- سامی، علی، سیرفرهنگ ایران در قرون اول و دوم هجری و تأثیر آن درتمدن اسلامی دوره ۹، ش ۱۰۲ و ۱۰۳ (فروردین و اردیبهشت ۵۰): ۴۴–۴۶
- محمود نجمآبادی، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۶۶..
- گروه تحقیقاتی طب سنتی ایران
متن عنوان
''''
- متن پررنگ