خدای حفرهها
خدای رخنهپوش، خدای حفرهها یا خدای شکافها (به انگلیسی: God of the gaps) که از آن به صورت پرستش شکافها (به انگلیسی: Worshiping the gaps) نیز یاد شدهاست، به مجموعهای از چند دیدگاه دربارهٔ خدا گفته میشود؛ که بهطور کلی درصدد اثبات است.
با پیشرفت علوم و فناوری از یک سو، و پیدایی فلسفههایی خاص از سویی دیگر، موضع میدانمگرایانه هیوم در برخوردهای نیستی، به مذاق فلاسفهٔ پس از داروین شیرین آمد. صورتهای ضعیف حس گرایی را از ویلیام آکی میبینیم. برخی چون آیر تا آنجا پیش رفتند که بهطور کلی معناداری گزارههای مابعدالطبیعی، از جمله وجود دارد را منکر شدند.[1]
عبارت خدای حفرهها دلالت به این ایده دارد که خدا برای پر کردن خلأ علمی بشر ساخته شدهاست.[2][3]
خدای حفرهها را نخستین بار هنری درومند مطرح نمود؛ اما ریشههای این ایده را میتوان در اندیشههای فیلسوفانی چون دیوید هیوم نیز یافت. چنین نگرشی سپس توسط فلاسفه تحصلی گسترش یافت.[4]
منشأ واژه
واژۀ خدای حفرهها نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی، توسط مبلغی مسیحی به نام هنری درومند در مجموعه سخنرانیهایش (که به صورت کتابی به نام ظهور انسان منتشر گردید) بکار گرفته شد. او به سرزنش آن دسته از مسیحیانی که همواره اشاره به آنچه که علم هنوز پاسخی در خور برایش نیافته بود -حفرههایی که با خدا پر میشدند- داشتند، پرداخت و آنها را دعوت به پذیرش این واقعیت نمود که همه طبیعت را متعلق به خدا و نتیجه آفرینش او در نظر گیرند. او گفت: «خدایی فراگیر (حاضر در همه جا) که همان خدای فرگشت است به مراتب از خدای کهنه الهیات که تنها گهگاهی اعمال معجزهآمیز انجام میدهد، پرشکوهتر است.»[4]
در قرن بیستم دیتریش بونهوفر در نامههایی که در زمان حضور در یکی از زندانهای نازیها نگاشت، در توضیح مطلبی مشابه همان واژه را بهکار گرفت.[5] به عنوان مثال او نوشت: «چه اشتباهی است که خدا را به عنوان سرپوشی برای دانش ناکامل خود بهکار میگیریم. در واقع اگر مرزهای دانش بیشتر و بیشتر گسترش یابند (که امری اجتناب ناپذیر است)، بهطور همزمان خدا به عقب رانده میشود و به همین صورت خدا همواره در حال عقبنشینی خواهد بود. ما باید خدا را در آنچه میدانیم بیابیم نه در آنچه که نمیدانیم.»[5]
در ۱۹۵۵ چارلز کالسن کتاب علم و ایمان مسیحی را نوشت، که توضیحات وی در زمینه اصطلاح خدای حفرهها تا حدودی مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت؛ آنجا که کالسن میگوید: هیچ خدای حفرههایی نیست که از عهده شرح مسائل راهبردی که علم از شرحشان عقیم مانده بربیاید؛ زیرا حفرههایی از این نوع، عادت اجتناب ناپذیر آب رفتن دارند![6]
اصطلاح خدای حفرهها بار دیگر در کتابی به سال ۱۹۷۱ و مقالهای به سال ۱۹۷۸، هر دو از ریچارد بوب استفاده شد. او مفهوم مورد ذکر را با جزئیات بیشتری بیان کرد و به تدقیق و برجسته سازی آن همت گماشت؛ اما تفاوت مهم ایده بوب با کاربرد امروزی خدای حفرهها، آن است که بوب به تمایز میان دو اصطلاح خدای حفرهها و خدای انجیل پرداخت، زیرا او درصدد بیان برهانی علیه خدا نبود.[7]
خدای حفرهها به عنوان برهانی استنتاجی
امروزه این واژه در برهانی به همین نام بکار رفتهاست که مقصود از آن تبیین نادرستی براهین اثبات خداست؛ زیرا این براهین را شکلی خاص از مغالطه توسل به جهل میداند.[8][9] این استدلال، براهین اثبات وجود خدا را مشابه استدلال زیر میداند:
- الف- شکافی در درک برخی جهات (محمولات، یا وجود) جهان طبیعی وجود دارد.
- ب-بنابر این چنین دلیلی باید ماوراء طبیعی باشد.[10][5][6][11][12]
به صورت دیگر، میتوان چنین تقریرهایی از برهان ارائه داد:
- وجود خدا قابل اثبات است، اگر و تنها اگر خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان باشد.
- خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان نیست.
نتیجه: وجود خدا قابل اثبات نیست.
- جهان نیازمند خداست، اگر و تنها اگر خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان باشد.
- خلقت گرایی موضعی صادق در شناخت جهان نیست.
نتیجه: جهان نیازمند خدا نیست.[اگر بتوان وجود خدا را مستلزم نیاز جهان به خدا در نظر گرفت، میتوان اینگونه تقریر کرد:خدا وجود دارد، اگر و تنها اگر خلقت گرایی... و نتیجه آنکه خدا وجود ندارد.]
چرا اثبات وجود خدا مستلزم صحّت خلقت گرایی است؟
اگر خدا را در تعریفی کلی، به هر نوع الهه و خالق تعبیر کنیم، که پدیدهای را خلق نموده، به صورتی که قوانین حاکم بر آن پدیده بر او حاکم نیست؛ قائل به خلقت گرایی شدهایم.
از تعریف بالا روشن میشود که اثبات وجود هر نوع الهه و خدا، از جمله تعاریف خاص تر خداو نه لزوماً در ادیان ابراهیمی، مستلزم گونهای خلقت گرایی است.
این خلقت گرایی میتواند تبیین ویژگیهای یک پدیده، یا تبیین تحقّق یا رخداد آن پدیده، با پیش کشیدن فرض وجود یک خالق-به وصفی که در بالا گذشت- باشد. در حالی که تعاریفی از خدا که همخوانی با صدق قوانین حاکم بر مخلوقات مانند تکامل دارند به کلی از این سخن مبراست.
بر این اساس؛ وجود خدا میبایست با پیش کشیدن فرض وجود یک خالق، به عنوان علت وقوع پدیدهای چون بارش باران و حرکت قارهها، یا پدیدهای چون حرکت موجودات یا نظم موجودات؛ یا در کلیترین حالت وجود موجودات، به اثبات برسد.
با توجه به توضیحات پیشین، مشخص میگردد که مهمترین وظیفه تبیینی دین (صرف نظر از مناقشات جزئی دربارهٔ ادیان بیخدا)، اثبات وجود خدا با به کار بستن گونهای خلقت گرایی است.
ناموجّه بودن منطقی تبیین متافیزیکی حتی در فقدان تبیین علمی
زمانی که بر ما معلوم گردد پیدایش باور به موجودی فراطبیعی (خدا)، ناشی از ناتوانی انسان در توضیح علمی جهان پیرامونش بودهاست، از آنجا که این اقدام، نوعی مغالطه توسل به جهل است، برای دانستن باطل بودن مغالطات نیازی به ارائه مدل جایگزین نمیباشد.
سخن ریچارد داوکینز:
پیش از کشف انتخاب طبیعی، فیلسوفانی مانند هیوم فهمیده بودند که نامحتملی حیات، ضرورتاً به معنای آفریده بودن آن نیست، اما آنان آلترناتیوی برای آفرینش نمیشناختند. پس از داروین، همگی ما باید عمیقاً در برابر هر ایدهٔ آفرینش شکاک باشیم. توهم آفرینش، دامی است که پیش تر در آن افتادهایم.
داوکینز در سال ۱۹۸۶ در کتاب ساعتساز نابینا مینویسد:
پیش از کشف تکامل توسط علم یک خداناباور بر پایه نظرات هیوم میتوانست بگوید: «من برای اشکال پیچیده بیولوژیک توضیحی ندارم. تنها میتوانم بگویم که خدا توضیح خوبی در این رابطه نیست. بهتر است که صبر کنیم و چشم امید داشته باشیم تا شخصی با نظری بهتر از راه برسد.» بدون شک این دیدگاه، گرچه از نظر منطقی درست بنظر میرسید، ولی توان متقاعد ساختن افراد را بهطور کامل نداشت.[13]
علم، در تقابل با خلقت گرایی
در تشریح این مطلب بهطور خلاصه میتوان گفت، روش صحیح شناخت جهان روش علمی است و هدف این روش، حذف تبیین خلقت گرایانه است؛ زیرا علم به تبیین پدیدههایی میپردازد که پیش از ارائه تبیین علمی، تنها فرضی که تحقق آنها را موجّه میکردهاست، فرضیه وجود خدا و رجوع به متافیزیک بودهاست.
برای مثال، تنها مدلی که بارش باران یا وقوع سیل و رعد و برق و خشکسالی را برای انسانهای اولیه موجه جلوه میدادهاست، فرضیه وجود خدای باران و خدای رعد و برق و خدای خشکسالی بودهاست.
دلیلی وجود ندارد که علم از حذف دیگر صورتهای خلقت گرایی ناتوان باشد. برای مثال میتوان به حرکت اجسام، یا پیچیدگیهای زیستی بدن موجودات زنده اشاره نمود. موارد ذکر شده پیش از این جز با فرض وجود خدای محرّک و خدای ناظم موجّه نبودهاند، اما امروزه تبیین صحیح علمی یافتهاند.
همچنین است دربارهٔ علت جهان به عنوان یک کل. استیون هاوکینگ در این باره میگوید:
در حال حاضر علم به سوالاتی پاسخ میگوید که زمانی تصور میشد پاسخ آنها در محدوده اختیارات دین است… اکنون حوزهای که تصور میشود تفسیر آن منحصر به آموزههای دینی است، مسئله منشأ جهان است. اما در همین حوزه نیز علم تلاش میکند به پاسخهایی برسد، و فکر میکنم به زودی پاسخهایی توصیفی برای مسئله پیدایش جهان یافت خواهد شد.[14]
نگرش ساده اندیشانه دربارهٔ تبیین علمی آن است که اگر منشأ جهان را انفجار بزرگ در نظر بگیرند، خواهیم گفت که انفجار بزرگ از کجا آمده و اگر منشأ را حرکت پروتونها معرفی کنند، باز همان را خواهیم پرسید؛ اما نگاهی کوتاه به نظریات در حال آزمایش فیزیک، همچون علیت معکوس، تواناییهای تبیینی منحصربهفردی را هویدا میسازد.
دووجهی معیوب
خداباوران عموماً مدل الهی از جهان را به دلیل آنکه گزینه دیگری تاکنون برای توضیح جهان به دست نیامده، الزاماً درست میپندارند. هر تبیین علمی با موشکافی بسیار باید مورد ارزیابی قرار گیرد، اما مدل الهی از جهان نیاز به ارائه شواهد و مدارک ندارد. به باور ریچارد داوکینز:
فرضیهٔ وجود خدا یک نظریهٔ علمی دربارهٔ جهان است. نظریهای که باید با همان شکاکیتی بدان پرداخت که به نظریههای دیگر میپردازیم.[15]
مدل الهی از جهان اصلاً تبیین چیزی نیست
فرضیه وجود خدا با سخن گفتن از سلسله حرکتها و نظمها، سعی در اثبات خدا دارد، اما از آن جا که روشی نادرست در شناخت جهان برگزیده، تنها توجیهی که برای موارد ذکر شده مییابد، وجود محرک و ناظمی است که سابق بر آن محرک و ناظم دیگری نباشد. پس عملاً برای توجیه حرکت و نظم، چارهای جز پاک کردن صورت سؤال نیافتهاست!
البته مقصود آن نیست که وجود خالق ورای پدیدهها نامعقول است. طبعاً میتوان مسئله را اینگونه توجیه نمود که دلیل علت نداشتن یا ناظم نداشتن علت الهی و ناظم الهی، ویژگیهای متفاوت او در مقایسه با پدیدههای جهان است.
اما به طریق مشابه، خداباوران باید اعتراف کنند که فرض وجود خدای باران به عنوان عامل بارش باران هم هرگز فرضی غیر عقلی و ضد عقلی نیست، اما این مسئله سبب نمیشود که چنین فرضی را از معتقدان به خدای باران بپذیریم.
دانش به ما میآموزد که چگونه پیچیدگی (سختی) از داخل سادگی (آسانی) به وجود میآید. نظریهٔ خدا هیچ توضیح مفیدی برای هیچ چیز نمیدهد، زیرا که تنها به سادگی چیزی را که میخواهیم توضیح دهیم بدیهی میانگارد…
من به این دلیل مخالف مذهب هستم که مارا به راضیبودن و سرسپردگی تعلیم میدهد تا از درک علمی جهان ناتوان باشیم…[16]
دانش توضیح میدهد که چگونه پیچیدگی (مسئلهٔ دشوار) از سادگی (مسئلهٔ ساده) ایجاد شدهاست. فرضیهٔ وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ پدیدهای نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض میگیرد که قرار است توضیح دهیم. فرض سختی میکند تا مسئلهٔ سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها میکند.
تیغ اوکام
گفته میشود فرضیه وجود خدا به عنوان اینکه موجودی متمایز از جهان در نهایت علم و قدرت جهان را آفریدهاست، حداکثر نتیجه قابل حصول است، پس هر مدل دیگر که بتواند با مفروضاتی سادهتر جهان را تبیین کند، بر این فرضیه ارجحیت دارد.
دانش توضیح میدهد که چگونه پیچیدگی (مسئلهٔ دشوار) از سادگی (مسئلهٔ ساده) ایجاد شدهاست. فرضیهٔ وجود خدا هیچ توضیح ارزشمندی برای هیچ پدیدهای نیست، زیرا صرفاً آن چیزی را فرض میگیرد که قرار است توضیح دهیم. فرض سختی میکند تا مسئلهٔ سختی را توضیح دهد، و مسئله را رها میکند.
ابطال ناپذیری الهیات
کسی که به صحت چیزی باور دارد چون در کتاب مقدسش آنطور نوشته شده؛ و حتی اگر همهٔ شواهد دنیا را هم برخلاف رأی او باشند، چون در کتاب مقدس او طور دیگری نوشته، آن شواهد را نمیپذیرد. من مطلقاً منکر میشوم که چنین آدمی باشم. اگر شواهد، مرا به پذیرش مطلبی وادارند من هم مثل هر دانشمندی مشتاقانه آن را میپذیرم. من بدون داشتن شواهد چیزی را درست نمیدانم. درست است که گاهی احساساتی میشوم، اما این احساسات من ناشی از علاقه به حقیقت است. احساسات بسیار با بنیادگرایی فرق دارد.[17]
نقد استدلال ها
ادعای بیاعتباری علوم تجربی
یکی از انتقاداتی که برای رد این ایده طرح شدهاست، ادعای بیاعتباری علوم تجربی است. نخستین حالت ممکن آنست که علوم تجربی را بهطور مطلق بیاعتبار بدانیم. برای مثال میتوان به مثالهای متعددی اشاره نمود که دانشمندان و محققان علوم تجربی، فی المثل مردم را تشویق به استفاده از ماده غذایی خاصی همچون تخم مرغ نمودهاند اما با گذشت زمان خود ادعای نادرست بودن یافته پیشین را کردهاند و مردم را از مصرف بی برنامه آن ماده غذایی برحذر داشتهاند!
مثال معروف دیگر، در خصوص شکل زمین است. پس از رد ادعای مسطح بودن زمین، زمین کروی شکل دانسته شدهاست. اما امروزه زمین را شلجمی شکل دانستهاند. یعنی هرچند زمین شکلی کروی گونه دارد، کره کامل (به معنای هندسی کره) نیست، بلکه اندکی در قطبین و استوا دارای فرورفتگی و بیرون زدگی است.
در مقابل باید پرسید که آیا به نظر منتقدان، سه گزاره فوق در مورد شکل زمین به یک اندازه حکایت از واقع دارند یا آنکه یکی از دیگری به واقعیت نزدیکترند. (شبه کره بودن زمین ادعایی نزدیکتر به واقعیت نسبت به کروی بودن زمین و کروی بودن زمین بسیار واقعی تر از مسطح بودن زمین)
بر این اساس همین که بپذیریم که علوم تجربی میتوانند به گزارههایی دست یابند که یکی از دیگری صحیح تر و به واقعیت نزدیکترند اعتبار علوم تجربی را پذیرفتهایم.
ممکن است گروهی ضمن اذعان به اعتبار علوم تجربی به عنوان اینکه علوم مذکور میتوانند به گزارههایی دست یابند که یکی از دیگری به واقعیت نزدیکتر باشد، مدعی شوند که علوم تجربی هرگز نمیتوانند به گزارههایی قطعی و یقینی دست پیدا کنند.
این مدعا نیز مردود است. تمام کسانی که آشنایی مقدماتی با علوم تجربی دارند، به یقینی بودن گزارههای متعددی از جنس خنثی شدن اسید با باز اذعان دارند.
بر این اساس میتوان مدعی شد هرچند علوم تجربی خالی از نقص نبوده و کاستیهایی همراه دارند، اما با تمام نواقص و مشکلاتشان، یگانه راه شناخت جهان هستند.
ادعای مستلزم حس گرایی مطلق بودن ایده خدای حفرهها
شکی نیست که حس گرایی مطلق روشی مردود است، اما قائلان به ایده خدای حفرهها بر این باورند که ایده خدای حفرهها واجد چنین نقصی نیست.
اذعان به اعتبار علوم تجربی به عنوان یگانه راه شناخت جهان هرگز مستلزم رد دیگر شاخههای مطالعه بشر نیست. برای مثال هرگز ادبیات یا حقوق یا سیاست در پی ادعای شناخت جهان نبودهاند که اشکال شود اگر تنها راه علمی مقبول است، پس لزوماً باید منکر اعتبار آنها شد.
هدف ادیب برانگیختن تمایلات ملی و مذهبی در مخاطب یا انتقال عواطف و احساسات ادیب به خواننده، یا انتقاد از اوضاع و احوال اجتماعی با زبانی ادبی است و نه فهم آنکه در ستارگان و کهکشانها چه میگذرد.
همچنین است در مورد حقوق و سیاست که در پی وضع قواعدی برای اداره جامعه بشری هستند نه شناخت جهان.
اما در مورد فلسفه، فلاسفه تحصّلی، وظایف فلسفه را در سه حوزه برشمردهاند: کارکرد منطقی فلسفه، کارکرد زبان شناختی فلسفه و کارکرد کاربردی فلسفه.
منظور از کارکرد منطقی، منطق است. شکی نیست که هر استدلال (از جمله همین استدلال خدای حفرهها) مبتنی بر اصولی غیر حسی و غیر تجربی است که این اصول به ویژه در منطق بیان میگردند.
منظور از کارکرد زبان شناختی، فهمیدن جهان از راه فهمیدن کاربرد درست واژههاست. به عنوان مثال گیلبرت رایل در کتاب مشهورش با نام مفهوم ذهن نشان دادهاست، بسیاری از اندیشههای نامفهوم مرتبط با طبیعت ذهن نتیجه مستقیم برداشت نادرست از چگونگی کاربرد واقعی واژههایی چون دانستن، باور داشتن و استنباط کردن است.
منظور از کارکرد کاربردی فلسفه نیز مباحث گستردهای چون فلسفه علم، فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق و … است که پرداختن به آنها به علت ضرورت دانستن، ضرورت گرداندن جامعه و ضرورت زیستن توجیه پذیر است.
خدای حفرهها ایستادن در نیمه راه استدلال اثبات خدا
استدلال خدای حفرهها مانند این است که ابیاتی از یک شعر را حذف کنیم و شروع به نقد آن کنیم. این فرض که وقتی از چگونگی وقوع چیزی مطلع نیستمی ناگزیر آن را به خدا نسبت میدهیم، استدلالی تحریف شده برای اثبات وجود خداست. دیدگاه منطقی برای اثبات وجود خدا این است که علت و نحوه ایجاد این جهان و حیات موجود در آن به هر نحوی که باشد (مثلاً مه بانگ و فرگشت یا هر چیز دیگر) شامل چهار حالت میشود:
حالت اول: باید بهطور کلی مستقل باشد و خود نیازی به یک علت بیرونی نداشته باشد
حالت دوم: خود نیاز به یک علت بیرونی داشته باشد.
حالت سوم: تصادف نسبی باشد.
حالت چهارم: تصادف مطلق باشد.
اگر فرض کنیم حالت اول درست است: شرط لازم برای آن این است که علت ایجادکننده جهان شامل اجزا نباشد چون وقتی شامل اجزا باشد قطعاً باید به دنبال علت در کنار هم قرار گرفتن آن اجزا باشیم (هر چیزی که قابل تقسیم شدن به اجزا است قطعاً علتی برای کنار هم قرار گرفتن آنها وجود داشتهاست) که ناقض مستقل بودن علت ایجاد جهان است. همچنین علت پیدایش جهان حالت خاصی نباید داشته باشد چون هر حالتی که داشته باشد باید به دنبال دلیلی برای ایجاد آن حالت باشیم که ناقض مستقل بودن علت ایجاد جهان است. یعنی هر فرآیندی که باعث پیدایش جهان و حیات باشد اگر دارای اجزا و فرایند و چگونگی باشد باید به دنبال علتی برای آن باشیم در غیر این صورت بنبستی جاهلانه برای علم قائل شدهایم و رشته ادامه دارد تا به نقطهٔ مطلقی برسیم که نه شامل اجزا باشد و نه تقسیم پذیر باشد و نه فرایند و چگونگی ساختاری در آن وجود داشته باشد و نه قاعده و شرایط محدودکنندهای برای آن. پی میتوان نام خدا برآن نهاد که در ادیان تنزیه و تسبیح (سبحان الله) میشود.
اگر فرض کنیم حالت دوم درست است: باید در پی علتی قبل از علت پدید آورنده جهان باشیم که در نتیجه با تسلسل علتها مواجه میشویم که در نهایت باید به یک علت مستقل ختم شود و در غیر این صورت تسلسل علتهای بی پایان هرگز باعث ایجاد جهان نمیگردد. (مثلاً در یک خانواده همه بگویند من تا دیگران شروع به غذا نکنند من نیز شروع به غذا نمیکنم پس در این خانواده هیچکس غذا نخواهد خورد مگر اینکه یک نفر غذا خوردنش وابسته به غذا خوردن دیگری نباشد). در نتیجه اگر حالت دوم نیز درست باشد در نهایت به حالت اول میرسیم.
اگر فرض کنیم حالت سوم درست است: هر اتفاق تصادفی، نیاز به یک سری شرایط ثابت (بستر تصادف) دارد. مثلاً در پرتاب یک تاس تاس باید شش وجه داشته باشد، وجوه آن باهم برابر باشند، جاذبه زمین وجود داشته باشد، سطحی که تاس با آن برخورد کند و شخص یا چیزی که باعث حرکت تاس شود. یا در قرعه کشی باشد بلیطهایی که هر بلیط با بلیط دیگر یک قابل تشخیص باشد و یک شخص یا چیز انتخابکننده وجود داشته باشد. یا در انتخاب یک عدد تصادفی در کامپیوتر یک بازه از اعداد و ساعت کامپیوتر و شخصی که در یک لحظه کلیدی را فشار دهد از قوانین حاکم بر تصادف است. به عنوان مثال حرکت و زمان نقش کلیدی در هر تصادف دارد. پس هر تصادفی تابع یک قوانین زمینهساز آن است و تصادفی که شرائط ثابت و قاعده محدودکنندهای داشته باشد باید به دنبال علت وجود آن شرائط ثابت و قواعد محدودکننده بود. پس در نهایت به حالت اول میرسیم.
اگر فرض کنیم حالت چهارم درست است: اگر تصادفی وجود داشته باشد که هیچ شرط محدودکنندهای نداشته باشد و تابع هیچ قاعدهای نباشد یعنی هیچ محدودیتی ندارد و در تمام ابعاد وجود کامل است و همیشگی است و همیشه بوده چون از محدودیت زمانی هم نداشتهاست. شامل اجزا هم نیست چون داشتن اجزا برابر است با داشتن قاعده و قانون و در نیجه علت بیرونی. در واقع میتوان این تصادف مطلق نامحدود که در تمام ابعاد وجودی کامل است را خدا نام نهاد.
در واقع برای درک چگونگی پیدایش جهان و حیات، کاوش در موجودات تقسیم شدنی و حالتدار، لازم هست ولی کافی نیست. بلکه گام دوم یافتن علتی مطلق و تقسیم نشدنی که است که میتوان نام خدا بر آن نهاد.
کتابشناسی
- ریچارد داوکینز (۱۳۸۶)، پندار خدا، ترجمهٔ ا. فرزام، توزیع در اینترنت
- Dietrich Bonhoeffer, Letters and Papers from Prison, New York: Simon & Schuster, 1997 (ISBN 978-0-684-83827-4) "Letter to Eberhard Bethge", 29 May 1944, pages 310-312.
- Richard H. Bube, "Man Come Of Age: Bonhoeffer's Response To The God-Of-The-Gaps," Journal of the Evangelical Theological Society, volume 14 fall (1971), pages 203-220.
- Charles Alfred Coulson, Science and Christian Belief (The John Calvin McNair Lectures, 1954), London: Oxford University Press, 1955. Page 20, see also page 28.
- Henry Drummond, The Lowell Lectures on the Ascent of Man, Glasgow: Hodder and Stoughton, 1904 (Chapter 10, containing the relevant text).
جستارهای وابسته
پیوند به بیرون
- پرستش شکافها توضیح خدای حفرهها به قلم ریچارد داوکینز.
- Top 10 arguments for the existence of God from Freethoughtpedia.
- The Freethought Zone — God of the Gaps
- Miracles, Intelligent Design, and God-of-the-Gaps (PDF)
- Skeptical Christian: God of the Gaps?
- God of the Gaps: An Islamic Perspective
- "The God of the Gaps". R. Laird Harris. JASA. Vol.15.No.4. Dec. 1963. pp. ۱۰۱–۱۰۴.
پانویس
- عسکری سلمانی امیری، نقد برهان ناپذیری وجود خدا، پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی، صفحهٔ ۱۷
- http://books.google.com/books?id=PN7UMUTBBPAC&pg=PA242&dq=The+Westminster+Dictionary+of+Christian+Theology+god-of-the-gaps+phrase
- Teleological Arguments for God's Existence (Stanford Encyclopedia of Philosophy)
- See Thomas Dixon "Science and Religion: A Very Short Introducion" p. 45
- Dietrich Bonhoeffer, letter to Eberhard Bethge, 29 May 1944 pages 310-312, Letters and Papers from Prison edited by Eberhard Bethge, translated by Reginald H. Fuller, Touchstone, ISBN 0-684-83827-3, 1997; Translation of Widerstand und Ergebung Munich: Christian Kaiser Verlag, 1970
- Charles Alfred Coulson (1955) Science and Christian Belief, p 20.
- Man Come Of Age: Bonhoeffer’s Response To The God-Of-The-Gaps. Richard Bube. Journal of the Evangelical Theological Society. Volume 14. 1971. pp.203-220.
- Michael Shermer (2003) How We Believe: Science, Skepticism, and the Search for God, p 115 ff.
- Robert Larmer, "Is there anything wrong with 'God of the gaps' reasoning?" International Journal for Philosophy of Religion, Volume 52, Number 3 / December, 2002, p 129 ff.
- See, e.g. , Mark Isaak (2006) The Counter-Creationism Handbook pp x, 11-12, 35.
- Thomas Dixon "Science and Religion: A Very Short Introduction" p. 45
- Man Come Of Age: Bonhoeffer’s Response To The God-Of-The-Gaps, Richard Bube, 1971
- Dawkins, Richard (1986). The Blind Watchmaker. New York: Norton. p. 6. ISBN 0-393-31570-3.
- گفتگوی نیوساینتیست با استیون هاوکینگ و دخترش لوسی به مناسبت چاپ کتاب خزانه کیهانی جورج
- توهم خدا، ترجمه ا. فرزام، صفحهٔ ۵۰
- توهم خدا، ترجمه ا. فرزام، پیشگفتار
- مصاحبه با بیبیسی/۲۰۰۴ میلادی
منابع
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «God of the gaps». در دانشنامهٔ ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۳۰ مارس ۲۰۱۰.