عرفان
عرفان در تعریفی جامع و جهانشمول، به مفهوم شناختی «رازگونه و نهانی» خمیرمایه افکار بلند و آداب تأثیرگذاری است برای یافتن و پیوستن به حقیقت، از طریق «شهود»، «تجربه درونی» و «حال» که نشانههای آن، در مکاتب مختلف جهان، اعم از عقاید برهمنها، بودائیها، رواقیان، نسطوریان، مهریان (میترائیسم)، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید، فرامین زرتشت، در فرقه کابالا از آیین یهود و اعتقادات سرخپوستان آمریکا به چشم میخورد. مصداق حقیقت در عرفان الهی، وجود خداست. عرفان، شناختی حقیقتگرایانه و تلاشی عملگرایانه فراتر از واقعگرایی حسی-عقلی و آرمانگرایی تصوری است؛ از این رو این مرام با رازگونگی و غیبباوریِ[1] آمیخته از «عشق» و «ذوق» و «اشراق»، همراه است.
بخشیاز سلسله مقالات پیرامون |
معنویت |
---|
|
Influences |
پژوهش |
|
عرفان، نوعی روش برای حصول به حقیقت است که بر این فرض، بنا شدهاست که عقل و حواس پنجگانه، به دلیل خطاهای ادراکی، قابل اتکا نیستند و به تنهایی، قادر به درک حقیقت نمیباشند و از این رو، به نوعی تلاش برای ادراک بی واسطه حقایق، نیاز است که بِدان، عرفان میگویند.
همچنین گفته میشود که عرفان، شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال، حاصل میشود و آن را علم وجدانی هم میخوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است، عارف گویند. عرفان در بسیاری از اقوام و ملل و مذاهب مختلف جهان و حتی مکاتب فلسفی، شایع و رایج است.
عرفان که در لغت به معنای شناختن است در اصطلاح به ادراک خاصی اطلاق میشود که از راه متمرکز کردن توجه به باطن نفس (نه از راه تجربهٔ حسی و نه از راه تحلیل عقلی) به دست میآید و در جریان این سیر و سلوک معمولاً مکاشفاتی حاصل میشود که شبیه به «رؤیا» است و گاهی عیناً از وقایع گذشته یا حال یا آینده حکایت میکند.
عرفان و ادیان
در عرفانهای منتسب به ادیان، حقیقت وجود خداست و رسیدن به او غالباً از طریق زهد (و جذبه) میباشد.
توجه به امور معنوی، زهد و پرهیزگاری و بیاعتنایی به امور مادی و انصراف و بیتوجهی به دنیا از ویژگیهای عمومی مذاهب و ادیان است، در برخی ادیان مانند دین موسوی نشانههای این مطلب اندک است، ولی در بعضی آیینها مانند مسیحیت و آیین بودایی و تائوگرایی و دیگران این مطلب قویتر است. در تورات، انجیل و قرآن و کلمات بودا، لائوتسه، مانی و مزدک نیز چنین مطالبی به وفور یافت میشود.[2]
به باور بسیاری، عرفان زاییده و مولود دین میباشد ولی به تازگی این باور که عرفان (که کشف سوالات اساسی بشریت توسط احساسات میباشد) مادر دین است؛ با این توجیه که عرفان متعلق به قشر خاص و معدودی از افراد جامعه بشری میباشد که با گوشهگیری و ریاضت و گذشتن از نفسانیات و تکیه بر احساسات و امور ماورائی به این مهم میرسند.
عرفان بودائی
عرفان بودایی یا آیین بودا در ده جز تقسیم میشود
- چهار حقیقت عالی
- راه هشتگانه عالی
- سیر درون
- مقامات معنوی
- سنساره و ذمه
- زنجیر عالی
- نظر بودا دربارهٔ خود
- سه نشانه
- نیروانه:ذات بیمرگی
- راه به سوی نیروانه: از رهروی تا اهرت
عرفان هندی
جوکیان هند راه وصول به عرفان را خشنپوشی و ریاضت دانسته و قناعت و خرسندی را نردبان معرفت خدا شناختهاند و «اسنی» های یهود Essenciens و پارسایان مسیحی مسمی به «گوشهگیران» نیز پس از آنها چنین راهی داشتهاند. عرفان هندی که از آن به «یوگا Yoga» تعبیر میشود مانند ادیان هندی بر این پایه استوار است که انسان چگونه وجود جزئی و محدود خود را در وجود کل فانی سازد؟[2]
عرفان یهود
عرفان یهود از جمله بوسیله فلسطینیان یا فرقهٔ ربانیم ترویج شده که تعالیم آنها در تلمود جلوهگر است و نیز فرقهٔ یهود اسکندریه که عرفان یهود را با روش حکیمان یونان درآمیختند؛ و حکمت اسکندرانی افلوطین که مظهر کاملی از عرفان، و ترکیبی از حکمت افلاطون و علم کلام یهود و دیگر عوامل است. حکمت گنوسی نیز نوعی عرفان بهشمار میرود و آن نیز در حقیقت عرفان شرقی پیش از روزگار عیسی است که در اوایل تاریخ میلادی با آیین مسیحی درآمیخت و رنگ مسیحیت به خود گرفت، که و برخی آن را از عقاید یهود پیش از روزگار عیسی، و برخی برگرفته از افکار معنوی مصریان یا ایرانیان قدیم میدانند.[2]
عرفان مسیحی
عرفان مسیحی نیز دنبالۀ عرفان یهود است. ریشه و اساس این تعالیم را در زندگی مسیح و حواریان او، در روحالقدس، در انجیل یوحنا و در اعمال رسولان میتوان یافت. گذشته از این، غسل تعمید و عشاء ربانی و قیام مردگان نیز خود از عناصر عرفانی خالی نیست.[2]
عرفان مانوی
مذهب مانی (۲۱۵–۲۷۶م) آمیزهای از آیینهای زرتشتی - مسیحی - بودایی و فلسفهٔ یونانی و اساطیر قدیم است. به عقیدهٔ مانی جهان از دو عنصر روشنایی و تاریکی پیدا شده، و پایهٔ آن بر نیکی و بدی است؛ ولی اصل چنان است که سرانجام روشنایی از تاریکی جدا خواهد شد و بر آن پیروز خواهد گشت. وظیفهٔ یک مانوی این است که این دو عنصر یعنی نور و ظلمت را از هم جدا سازد و آمیزش آنها را به هم زند. اما این کار از یک راه ممکن است و آن اینکه: وجود خویش از بدی و فسادی که منسوب به تاریکی است، پاک کند؛ و از لذات این جهانی چون زن خواستن و گوشت خوردن و شراب خوردن و مال گردآوردن و نفس پرستیدن خودداری کند. کم و بیش شباهتی در اصول این دین با تصوف وجود دارد.[2]
عرفان اسلامی
در اسلام نیز آیات گوناگون در قرآن زهد و پارسایی و بیاعتنایی به امور دنیوی را مایه خشنودی خدا از بنده و سبب وصول او به مراتب و مقامات برتر و نزدیکی به پروردگار شمردهاست. پیامبر اسلام، روش زاهدان و پارسایان را داشت و در برخی اوقات از ترس خدا به خود میپیچید و مردم را نیز بدین راه میخواند اما آنها را از گوشهگیری و سختگیری بر خود برحذر میداشت. خلفای راشدین در آغاز اسلام نیز در نهایت سادگی به سر میبردند؛ و عرفان و بهخصوص تصوف اسلامی اگرچه متأثر از خارج خود بوده اما بن مایههای درونی داشتهاست.[2] به اعتقاد مسلمانان، عرفان اسلامی عالیترین روش، علم [یا جهانبینی] خداجویی است و حقیقت آن برآمده از متن اسلام است که در دامن فرهنگ اسلامی، رشد و تکامل پیدا کردهاست. مسلمانان اعتقاد دارند که عرفان اسلامی کاملترین نوع عرفان را در جهان به وجود آوردهاست. مسلمانان معتقدند، عرفان اسلامی، در میان مکاتب [روشها] و دیگر علوم اسلامی جهانبیننگر مانند فلسفه، کلام و اخلاق به مراتب با تعالی و جدیت بیشتر به دنبال حقیقت و خداجویی است و میتوان از آن به عنوان علمی یاد کرد.
شریعت، طریقت، حقیقت
در واقع، اسلام از دو سلسلهٔ ظاهر و باطن، یعنی شریعت و طریقت، که لازم و ملزوم یکدیگرند، تشکیل شدهاست؛ که یکی بدون دیگری اثر نبخشد و هر دو در کنار هم معنا میدهد که آن معنا و ثمرهٔ این دو، حقیقت است. لازم به بیان است که این موضوع فقط مربوط به اسلام نیست، بلکه در سایر ادیان نیز صدق میکند. دانایان دو سلسله همیشه با هم بودهاند و هستند، منتهی این اختلافات ظاهری از سوی نادانان دو طرف است و ربطی به دانایان و اصل راه و روش ندارد. در رساله پند صالح، مؤلف آن صالحعلیشاه، دربارهٔ این دو رشته (یعنی شریعت و طریقت) اینگونه یاد میکند: «چه در احکام ظاهر و شریعت، و چه آداب باطن و طریقت، که این هر دو نباید از هم جدا باشد که بدون یکدیگر نتیجه نبخشد. شریعت اعمال راجع به تن و طریقت راجع به دلست. شریعت آراستن ظاهرست به طاعت، طریقت پاکیزه نمودن باطن است به اخلاق پسندیده و دوستی و یاد خدا و روشن ساختن دل به شناختن او. پس این هر دو مانند مغز و پوست بلکه مانند لفظ و معنیست و مانند جان و تن یا چراغ و روشنایی آن یا مانند دوا و اثر آن و جمع بین ظاهر و باطن و شریعت و طریقت از اختصاصات سلسله نعمتاللّهیه بوده و هست…».[3] برخی از عرفا رابطه شریعت، طریقت و حقیقت را به بادام تشبیه کردهاند. به این معنی که هدف رسیدن به مغز بادام است اما راه رسیدن عبور از پوسته بادام است. شیخ محمود شبستری میگوید: «شریعت پوست مغز آمد حقیقت/// میان این و آن باشد طریقت.[4] برای رفع این شبهه که پس از شکستن پوست بادام یعنی شریعت و رسیدن به مغز بادام، دیگر نیازی به انجام شریعت نیست، پاسخ داده شده که اولا رسول خدا و امامان (ع) که برترین عرفا بودهاند پس از رسیدن به حقیقت، ذره ای در انجام احکام شریعت کوتاهی نکردهاند. ثانیاً شریت مانند نردبانی است که برای عروج به سمت خداوند مورد استفاده قرار میگیرد و عارف در سیر به سوی حق تعالی همواره بر روی نردبان است و هر گاه خود را بینیاز از نردبان تصور کند قطعاً سقوط وحشتناکی خواهد داشت.[5]
عرفان اسلامی و تصوف
دربارهٔ عرفان از دو جنبه میتوان بحث و تحقیق کرد: یکی از جنبهٔ اجتماعی، و دیگر از جنبهٔ فرهنگی. عرفان اسلامی به دو دسته نظری و عملی تقسیم میشود عُرَفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقها، متکلمین، فلاسفه، ادبا و شعرا یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقهٔ فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان را به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی نیز تألیف کردند، یک فرقهٔ اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، بر خلاف سایر طبقات فرهنگی مثل فقها و حکما و غیره، که صرفاً طبقهٔ فرهنگی هستند و یک فرقهٔ مجزا از دیگران بهشمار نمیروند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی خود، یاد شوند با عنوان «عُرَفا» و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالباً با عنوان «متصوفه» مورد خطاب قرار میگیرند.[6]
عرفانهای نوظهور
عرفانهای نوظهور مجموعه جنبشهای معنوی مدعی ارمغان آرامش و شادی درونی و رستگاری برای بشر میباشند و عموماً با عرفانهای دینی و سنتی، تفاوتهای اساسی دارند و در مواردی در تقابل قرار میگیرند، ازاینرو این مرامهای نوپدید از دیدگاه سنتی بعضی ادیان از جمله اسلام غیرقابل پذیرش و کاذب خوانده میشوند. بعضی عرفانهای سنتی و قدیمی که در یک منطقه به تازگی وارد میشوند نیز نسبت به آنجا نوپدید تلقی میشوند. مهمترین تفاوت عرفانهای نوپدید با عرفانهای دینی در غایت آنهاست چرا که غایت در عرفانهای نوظهور لزوماً خدا نیست بلکه کسب آرامش برای انسان است هر چند ممکن است خدا به عنوان یک عامل مهم مطرح باشد در حالیکه عرفان دینی بهخصوص اسلامی خدامحوری است (هدف فنا فی اللهی) نه انسان محوری.
جستارهای وابسته
پانویسها و منابع
- تصوف چیست؟ وبگاه تبیان
- «منشاءِ تصوف از کجاست؟ (روایت دکتر حلبی)». کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت. دریافتشده در مرداد 92. تاریخ وارد شده در
|تاریخ بازبینی=
را بررسی کنید (کمک) - رساله پند صالح، چاپ ۱۳۹۶، جمع شریعت و طریقت، صفحهٔ ۶۴.
- گلشن راز، بخش 21
- محمدبن یحیی لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ج۱، ص۷، چاپ محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران ۱۳۷۱ ش.
- «مرتضی مطهری، کلیّات علوم اسلامی، ج۲، ص۸۳». بایگانیشده از اصلی در ۵ مه ۲۰۱۲. دریافتشده در ۳۰ آوریل ۲۰۱۲.
۴. مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج۱، ص۱۲۵
- مرتضی مطهری، کلیات علوم اسلامی، ج۲ بایگانیشده در ۵ مه ۲۰۱۲ توسط Wayback Machine
- «منشاءِ تصوف از کجاست؟ (روایت دکتر حلبی)». کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت. دریافتشده در ۱۸ مرداد ۱۳۹۲.
پیوند به بیرون
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به عرفان در ویکیگفتاورد موجود است. |
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ عرفان موجود است. |