فریدریش نیچه
فریدریش ویلهِلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ – درگذشتهٔ ۲۵ اوت ۱۹۰۰) فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعهشناس، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و استاد لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن بر جای گذاشتهاست.[1][2][3][4]
فریدریش نیچه | |
---|---|
نام در زمان تولد | فریدریش ویلهلم نیچه |
زادهٔ | ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ روکن، پروس |
درگذشت | ۲۵ اوت ۱۹۰۰ (۵۵ سال) وایمار، امپراتوری آلمان |
دیگر نامها | |
دوره | فلسفه قرن نوزدهم |
حیطه | زیباییشناسی، روانشناسی، اسطورهشناسی، خداناباوری، فلسفه اخلاق، اگزیستانسیالیسم، متافیزیک، هیچانگاری، هستیشناسی، فلسفه تاریخ، داستاننویسی، روانشناسی، تراژدی |
مکتب | فردگرایی، اگزیستانسیالیسم پسانوگرایی، پساساختارگرایی فلسفه قارهای |
تأثیرگرفته از
| |
تأثیرگذار بر
| |
امضاء | |
در سال ۱۸۶۹ با ۲۴ سال سن، به کُرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل دست یافت که جوانترین فرد در نوع خود در تاریخ این دانشگاه بهشمار میرود. در سال ۱۸۷۹ به خاطر بیماریهایی که در تمام طول زندگی با او همراه بود، از سمت خود در دانشگاه بازل کنارهگیری کرد و دههٔ بعدی زندگانیاش را به تکمیل هستهٔ اصلی آثار خود که تا پیش آن به نگارش درآورده بود، اختصاص داد. او بیماری خود را موهبتی میداند که باعث زایش افکاری نو در وی شدهاست.[5] در سال ۱۸۸۹ در سن ۴۴ سالگی، قوای ذهنیاش را بهطور کامل از دست داد و دچار فروپاشی کامل ذهنی گردید.[6] او سالهای باقیمانده عمر را تحت مراقبت مادرش (تا زمان مرگ او در سال ۱۸۹۷) و پس از آن خواهرش الیزابت فورستر-نیچه گذراند و سرانجام در سال ۱۹۰۰ در گذشت.[7]
شاکلهٔ اصلی نوشتههای نیچه از جدل فلسفی، شاعری، نقد فرهنگی و قصه تشکیل شده و در کنار آن بهطور گستردهای نیز به هنر، لغتشناسی، تاریخ، دین و دانش پرداخته شدهاست. نوشتههای او در عین آنکه سرشار از جملات قصار و گوشه کنایه[8] است، شامل مباحث بسیار دیگری همچون اخلاق، زیباییشناسی، تراژدی، معرفتشناسی، خداناباوری و خودآگاهی نیز میشود. بنیانهای اصلیِ فلسفهٔ او عبارتند از نقدهایی تند علیه حقیقت مطلق در دفاع از منظرگرایی، انگارهٔ «آپولونی و دیونیسی»، نقدهایی تبارشناسانه بر دین و اخلاق مسیحی و نظریه او در این رابطه تحت عنوان «اخلاق ارباب-بردهای»،[9] تصدیق زیباییشناسانهٔ هستی و وجود در واکنش به پدیدهٔ «مرگ خدا» و بحران عمیق هیچانگاری، و تعریف سوژه بشری به عنوان تجلیگاه ارادههای متنازع و در-کشاکش که در مجموع با عنوان «اراده قدرت» شناخته میشود.[10] نیچه در آثار بعدیاش مفاهیم تأثیرگذاری همچون «اَبَر-مرد» و «بازگشت جاودان» را مطرح کرد و بهطور فزایندهای با قدرتهای خلّاقهٔ فرد به عنوان نیرویی برای غلبه بر پیشفرضهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی و نیل به ارزشهای نو و سلامتِ زیباییشناسانه درگیر شد و به غور و تفحّص در بابِ آنها پرداخت.[11]
پس از درگذشتِ نیچه، خواهر او الیزابت فورستر-نیچه متصدّی و ویراستار دستنوشتههای او شد و شماری از آثار منتشرنشدهٔ او را جهتِ تطابق با ایدئولوژی ملیگرایانهٔ آلمانیِ شخصیاش بازنویسی کرد و در عین حال دیدگاههای صریح او را که به روشنی در تضاد با یهودستیزی و ملیگرایی بودند دچار واگردانی، پیچیدگی و غموض کرد. آثار نیچه در ویراستهای چاپی الیزابت به فاشیسم و نازیسم ارتباط داده شد،[12] اما شماری از پژوهشگران قرن بیستم چنین خوانشی از آثار نیچه را به چالش کشیدند و ویراستهای اصلاحشدهٔ آثار او به زودی عرضه گردید.[13] اندیشههای او در دههٔ ۱۹۶۰ بار دیگر به محبوبیت رسید، و از آن زمان تاکنون تأثیری عمیق بر اندیشمندان حوزههای فلسفه (به خصوص مکاتب فلسفه قارهای همچون اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و پسا-ساختارگرایی)، هنر، ادبیات، روانشناسی و فرهنگ عامه در قرن بیستم و بیست و یکم گذاشتهاست.[11][14][15][16][17]
از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفهٔ امروزی بر مبنای سؤالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق بودهاست. نوشتههای وی سبک تازهای در زبان آلمانی محسوب میشد؛ نوشتههایی بسیار ژرف و پر از ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گوییها مینامید. یکی از مشهورترین جملات او «خدا مردهاست»[18][19] میباشد که بحثهای فراوانی را پدیدآورده است.
زندگی
او در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در شهر کوچک روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، که در روز تولد نیچه چهل و پنج ساله میشد، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد (نیچه بعدها بخش میانی نام خود ویلهلم را حذف کرد[20]).
والدین او کارل لودویگ نیچه (۱۸۴۹–۱۸۱۳) که کشیشی لوتری و سابقاً یک معلم بود و فرانسیسکا نیچه (۱۸۹۷–۱۸۲۶) یک سال پیش از متولد شدن نیچه در سال ۱۸۴۳ ازدواج کردند. آنها صاحب دو فرزند دیگر نیز شدند: الیزابت فورستر-نیچه متولد ۱۸۴۶ و پسری دیگر به نام لودویگ جوزف متولد ۱۸۴۸. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر یک ناخوشی مزمن مغزی درگذشت. شش ماه پس از آن فرزند آخر خانواده لودویگ جوزف در دو سالگی فوت کرد.[21] نیچه پس از آن همراه با خانواده به ناومبورگ نقل مکان کرد. در آنجا با مادربزرگِ مادری و دو عمهٔ مجرد نیچه زندگی میکردند. پس از فوت مادربزرگش در سال ۱۸۵۶، به خانهٔ اصلی خود نقل مکان کردند که هماکنون به موزه و مرکز مطالعات نیچه بدل شدهاست . نایجل راجرز و مل تامپسون در کتاب فیلسوفان بدکردار نشان میدهند که نیچه دائماً بیمار بوده و سردرد داشته و اگر بر اثر بیماری سفلیس نمیمرد، میشد نتیجه گرفت که او در هنگام مرگ هنوز پسر بودهاست. نیچه چند مورد به زنانی مثل لو سالومه و کازیما واگنر ابراز عشق کرده بود اما همه این موارد با تلخی پایان یافت و مخصوصاً خیانت لو سالومه و دوستش پل ری به او ضربه بسیار محکمی به او وارد آورد که بیماری او را تشدید کرد. در اواخر عمر نیچه خواهرش از او مراقبت میکرد که او هم حداکثر استفاده را از عواید فروش آثار او برد. نیچه در ده سال آخر عمرش عملاً مجنون بود.[22]
تحصیلات
او در ابتدا در یک مدرسه پسرانه و پس از آن مدرسهای خصوصی مشغول به تحصیل شد، و در همانجا با افراد همچون گستاو کروگ،[23] رادولف واگنر[24] و ویلهلم پیندر[25] که از خانوادههای بسیار محترم بودند رابطه دوستی برقرار کرد. در سال ۱۸۵۴ به دبیرستان معروف دومگیمنازیوم (Domgymnasium) در ناومبورگ وارد شد. بعداً به خاطر خدمتی که پدرش به عنوان کشیش به دولت کرده بود، بورسیه تحصیل در مدرسه پفورتا (Pforta) که از شهرتی جهانی برخوردار بود به او پیشنهاد گردید.[26] او به این مدرسه منتقل گردید و در میانهٔ سالهای ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ در آنجا به تحصیل مشغول شد. در همانجا با افرادی همچون پائول یاکوب دویسِن[27] و کارل فون گرسدورف[28] دوست شد. او همچنین اوقاتی را به شاعری و نگارش موسیقی میگذراند. او تابستانها در ناومبورگ هدایت یک انجمن ادبی و موسیقایی به نام «گرمانیا» (Germania) را بر عهده داشت. نیچه در مدرسه پفورتا توانست بنیهای قوی در چندین زبان - یونانی، لاتین، عبری و فرانسوی - کسب کند و اینگونه قادر به مطالعهٔ منابع دست اول مهم شود.[29] او در این دوران برای نخستین بار دوری از خانواده را در محیط محافظهکارانهٔ یک شهر کوچک تجربه کرد.[30]
نیچه در پفورتا تمایل به دنبال کردن موضوعاتی داشت که معمولاً نامناسب و ناشایست توصیف میشدند. در همین دوره، با آثار شاعر تقریباً ناشناختهٔ آن عصر، فریدریش هولدرلین، آشنا شد و از او به عنوان «شاعر محبوب» خویش یاد کرد، و در مقالهای که در باب او نوشت، بیان داشت که این شاعرِ مجنون، آگاهی را به «متعالیترین کمال» خود رسانیدهاست.[31] معلّمی که مقالهٔ نیچه را تصحیح کرد نمرهٔ خوبی به کار او داد، اما از سویی به نیچه توصیه کرد که در آینده، خود را به نویسندگانی سالمتر، با بیانی روشنتر و البته «آلمانی» تر مشغول کند. او همچنین در این دوره با ارنست اورتلپ[32] که شاعری غیرعادی، کافرکیش و اغلب مست و لایعقل بود آشنا گردید که جسدش چند هفته پس از ملاقات با نیچهٔ جوان در یک آبراهه پیدا شد. احتمالاً او بودهاست که نیچه را با موسیقی و آثارِ ریچارد واگنر آشنا کردهاست.[33] شاید تحتِ تأثیر اورتلپ بود که روزی نیچه و یکی از همکلاسانش به نام ریشتر، مست و مخمور به مدرسه بازگشتند و در آن وضعیت با یک معلم روبهرو شدند، که همین امر باعث تنزّل نیچه از تراز اوّل بودن در کلاس و مخدوش شدن وجههاش به عنوان یک دانشآموز نمونه و کامل شد.[34]
پس از فارغالتحصیلی در سپتامبر ۱۸۶۴،[35] به امید رسیدن به مقام کشیش پروتستان، در دانشگاه بن به تحصیلِ الهیات و فیلولوژی کلاسیک مشغول شد. او و دویسن دورهای کوتاه به عضویت انجمن برادری بوشِنشافت (Burschenschaft) در فرانکونی درآمدند. پس از یک ترم تحصیل، نیچه به مطالعات الهیاتی خویش پایان داد و ایمان و اعتقادات مسیحی خویش را رها کرد.[36] در همان دورانِ نگارش مقالهٔ خود با عنوان «سرنوشت و تاریخ» در سال ۱۸۶۲، نیچه استنباط کرده بود که تعالیم بنیادین مسیحیت تحتِ تأثیر پژوهشهای تاریخی بیاعتبار گشتهاست؛[37] اما از سویی به نظر میرسد در همین دوران کتاب «زندگی مسیح» نوشتهٔ داوید اشتراوس نیز بر نیچه جوان تأثیری عمیق بر جای گذاشتهاست.[37] افزون بر این، کتاب «جوهر مسیحیت» نوشتهٔ لودویگ فوئرباخ که در آن نویسنده استدلال کردهاست که مردم خدا را آفریدهاند بر نیچه تأثیرگذار بود.[38] در ژوئن ۱۸۶۵، نیچه در نامهای به خواهر شدیداً مذهبیِ خود خبر از رها کردن ایمان مذهبی خویش داد. نیچه در بخشی از این نامه چنین مینویسد:
«و اینگونه راهها از یکدگر جدا افتد: اگر طالب خوشی و آرامش روح هستی، پس ایمان داشته باش. لیک اگر طالب آنی که مُریدِ حقیقت باشی، پس تحقیق و جستجو کن…»[39]
در ۱۷ اوت ۱۸۶۵، بن را ترک کرد و رهسپار دانشگاه لایپزیک شد تا تحت نظر فریدریش ویلهلم ریچل[40] به مطالعه لغتشناسی بپردازد.[41] در آنجا بود که با همکلاسیِ خود اروین روده[42] پیوند دوستیِ نزدیکی برقرار کرد. نخستین آثار او در حوزهٔ لغتشناسی بهزودی در همین دوران ظاهر شدند.
او در سال ۱۸۶۵ تمامیِ آثار آرتور شوپنهاور را مطالعه کرد. او بیداری علایق فلسفی خود را مرهونِ مطالعهٔ کتاب «جهان همچون اراده و تصور» اثر شوپنهاور میدانست؛ و بعدها تصدیق کرد که او یکی از معدود اندیشمندانی است که برایشان احترام قائل است، و بخش «شوپنهاور همچون آموزگار» را در کتاب «تأملات نابهنگام» به افتخار او به نگارش درآورد.[43] او در دانشگاه لایپزیک با فلسفهٔ یونان نیز آشنا شد.
او در سالِ ۱۸۶۶ کتابِ «تاریخِ ماتریالیسم»[44] نوشتهٔ فریدریش آلبرت لانگه[45] را مطالعه کرد. شروحی که لانگه در این کتاب در بابِ فلسفهٔ ضد-ماتریالیستی کانت، خیزشِ ماتریالیسمِ اروپایی، علاقهٔ روبهرشدِ اروپا به دانش، نظریهٔ فرگشت چارلز داروین، و طغیانهای عمومی علیه سنّت و سلطه ارایه کرده بود شدیداً نیچه را مجذوبِ خود ساخت. محیطِ فرهنگیِ عصری که در آن میزیست، نیچه را بیش از پیش تهییج کرد که افقهای مطالعاتیِ خود را به فراسوی حوزههای لغتشناسی بسط دهد و مطالعات فلسفیاش را همچنان دنبال کند، هر چند او ارایهٔ توضیحی فرگشتی در بابِ حسّ زیباییشناسانهٔ بشری را ناممکن میدانست.[46]
او در سال ۱۸۶۷ برای یک سال خدمتِ داوطلبانه در توپخانهٔ ارتشِ پروس در ناومبورگ ثبتنام کرد. در این دوران، او در میان همقطاران تازهواردش به عنوانِ بهترین سوارکار شناخته شد، و افسرانِ او پیشبینی کردند که او بهزودی به مقامِ فرماندهی دست خواهد یافت. با این حال، در مارسِ ۱۸۶۸ هنگامِ پریدن بر زینِ اسب سینهاش با قاشِ زین برخورد پیدا کرد و ماهیچههای سمتِ چپ آن از دو ناحیه دچار پارگی شد؛ این مسئله باعث شد که تواناییِ راه رفتن را برای ماهها از دست بدهد.[47][48] از همین رو، نیچه بارِ دیگر توجّهِ خود را به مطالعاتِ گذشته خویش معطوف کرده و آنها را در سال ۱۸۶۸ تکمیل کرد، و بعدها در همان سال برای نخستین بار با ریچارد واگنر ملاقات کرد.[49]
استادی در بازل
نا حدودی به واسطهٔ حمایتهای ریچل، نیچه در سال ۱۸۶۹ پیشنهادی قابلتوجه برای مقام استادیِ لغتشناسیِ کلاسیک در دانشگاه بازل سوییس دریافت کرد. در آن زمان نیچه تنها ۲۴ سال داشت و هنوز نه دورهٔ دکتریِ خود را به پایان رسانیده بود و نه گواهیِ شایستگیِ علمی دریافته کرده بود. در اینجا نیز باز با حمایتهای ریچل از سوی دانشگاه لایپزیک به او دکترای افتخاری داده شده بود.[50] این پیشنهاد در زمانی به او ارایه شد که او داشت به تغییر رشته از لغتشناسی به علومِ تجربی فکر میکرد، لیک به هر روی، او این پیشنهاد را پذیرفت.[51] تا به امروز، هنوز هم نام نیچه در فهرستِ جوانترین استادانِ ثابتِ علومِ کلاسیک به چشم میخورد.[52]
او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورکهارت» نویسنده کتاب «تمدن فرهنگی رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزواء گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» میخواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه میگوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانهای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم میداند.»
با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.
ترک شهروندی آلمان
در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی میکرد بخش عمدهای از آثار معروف خود را آفرید.
تغییر نام
نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مسئله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شدهاست که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست… من به لهستانی تبار بودن خود افتخار میکنم.»[53][54] نیچه نوشت: «به من گفته شده که نیاکانم از سرشناسان لهستانی بودهاند که حدود یکصد سال پیش به واسطه باورهای مذهبیشان (پروتستان در لهستان اکثریت کاتولیک) مجبور به ترک خانه و سرزمینشان شدند؛ نامشان بعد از مهاجرت، آلمانیمآب میشود و از نیتسکی (Niëtzky) به نیچه (Nietzsche) تغییر داده میشود.[55]
لو آندرئاس سالومه دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناکترین عشق نیچه بدل شد. او میگوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.
جنون و مرگ
در باب شروع جنون نیچه روایتی معروف وجود دارد که میگوید روز سوم ژانویه ۱۸۸۹ نیچه در میدان کارلو آلبرتوی[56] تورین داشت قدم میزد که با صحنهٔ شلّاق زدنِ یک اسب توسط یک کالسکهچی روبهرو شد. نیچه با دیدنِ این صحنه منقلب میشود و به سوی آن حیوان میشتابد: نیچهٔ گریان گردن اسب را در آغوش میگیرد و با مهربانی نوزاش میکند؛ و پس از چند لحظه در برابر چشمان حیرتزدهٔ کالسکهچی و ناظران ناگهان نقش بر زمین میشود. جنون و کسوف معنویِ نیچه با این اتفاق در میدان کارلو آلبرتو آغاز میشود.[57][58]
نیچه زندگی شخصی پر تلاطمی داشت و چندان با زنان هم میانهای نداشت. نیچه دائماً بیمار بوده و سردرد داشته و این سردردها را نتیجه زایش افکار نو میدانستهاست. در اواخر عمر نیچه خواهرش از او مراقبت میکرد. نیچه در ده سال آخر عمرش عملاً مجنون بود. برخی روانپزشکان همعصر نیچه به ویژه پزشکان معالج او علت دیوانگیِ نیچه را فلج تدریجیِ مغزی ناشی از عفونت سیفلیس دانستند.[59] بنا بر این نظریه، طی سالهای ۱۸۶۴ تا ۱۸۸۸ نیچه ابتدا در یکی از روسپیخانههای اروپا به سیفلیس مبتلا شده و سپس دچار فلج مغزی شدهاست. مدتی این تشخیص معیار عام و خاص بود و تا اواسط قرنِ بیستم بسیاری به آن استناد میکردند؛ موردی که بعداً هم از لحاظ روانشناختی و هم پزشکی به چالش کشیده شد. الیزابت فورستر-نیچه خواهر او معتقد بود عامل جنون او استعمال کلورال[60] (نوعی مسکن که نیچه برای دردهای خود استفاده میکرد) است. او همچنین مدعی بود که کار فکری شدید نیز در آشفتگیهای ذهنی برادرش نقش زیادی داشتهاست.[61]
برخی پژوهشگران از جمله پییر کلوسفسکی به دیوانگیِ ساختگی نیچه اعتقاد دارند.[62][63] بنا بر این نظریه، نیچه توطئه کرده و طبقِ برنامهای از پیش تنظیمشده طوری نقش بازی کردهاست که با وانمود کردنِ خود هم جامعه و هم زمانهٔ خود را دست بیندازد. این نظریه با استناد به برخی پارهنوشتهای نیچه بیش از پیش تقویت میشود. مثلاً او در کتابِ «سپیدهدم» چنین مینویسد:
«تقریباً در همهجا جنون و دیوانگی راهِ اندیشهٔ جدید را باز میکند… قدیمیها فکر میکردند آنجا که جنون ظاهر میشود ذرهای نبوغ و خردمندی نیز همراهِ آن است… وقتی انسانِ برتر میخواهد یوغِ اخلاقِ حاکم را متلاشی و قانون جدیدی را وضع کند ناچار است دیوانه شود؛ یا اگر واقعاً دیوانه نباشد [با رجوع به متن کتاب مشخص میشود که نیچه زیر عبارت «اگر واقعاً دیوانه نباشد» خط کشیدهاست!] خود را به دیوانگی بزند… مشاهده میشود که حتی نوآوران علمِ عروض مجبور شدهاند نگرشِ شاعریِ تازهٔ خود را زیر نقابِ جنون پنهان و مطرح کنند… چگونه میتوان دیوانه شد وقتی دیوانه نباشی و شجاعتِ وانمود کردن به آن را نداشته باشی؟... ای نیروهای الهی به من دیوانگی عطا کنید، آری دیوانگی عطا کنید تا بتوانم بالأخره خودم را باور کنم! آری به من هذیان، تشنج، روشنایی و تاریکی بدهید…»[64]
نیچه در ادامه مینویسد که در یونان باستان سه شیوهٔ جنون وجود داشتهاست: جنون ساختاری (وجودی)، جنون عمد (ارادی) و جنون ساختگی (تظاهر). در گفتارِ دیگری از همین اثر، نقش مؤثر جنون در تغییر و تحوّل جامعهٔ سنتی مطرح شدهاست:
«تمامیِ رهبرانِ معنوی ملتها به عوامل دیوانگی و شهادت متوسل میشدند و با تغییر آداب و رسوم جامعه روند راکد آن را متحوّل میکردند.»[65]
نیچه در کتاب «دانش طربناک» میگوید که مردمِ عوام اشخاص برجسته و تاریخساز را دیوانه میپندارند:
«به چشم عوام، احساسات والا و سخاوتمندانه فاقدِ فایدهٔ عملی و در نتیجه به دور از واقعیت است… آدمهای حقیر، آدم نجیب و بزرگمنش را دیوانه میپندارند، چون او سرشتِ نامعقولتری دارد. کشش انسانهای برتر به طرف چیزهای استثنائی است، چیزهایی که هیچ جذابیتی برای سایر مردم ندارد.»[66]
او همچنین در نامهای به پیتر گاست صمیمیترین دوست خود مینویسد:
«هر روز بیشتر به این واقعیت پی میبرم که زندگی را نمیتوان تحمل کرد مگر دیوانگی چاشنی آن باشد.»[67]
به باور میشل فوکو، یکی از مهمترین شخصیتهای مرزی در تاریخ جنون که برحسب شرایط مربوط به عصر روزگار خود وارد مرحله جنون گردیده، بیشک نیچه است. یکی از مهمترین مقولات انسانشناسی ساحتی از وجود انسانی است که در برزخی از عقل و عشق، سکر و صحو یا خرد و جنون بهسر میبرد. انسانهایی از آنان به «انسانهای مرزی» تعبیر میشود، محصول عدم تعیّن به جغرافیای معنوی خاص میباشند و در تعابیر عرفانی، به عقلاءالمجانین شهرت یافتهاند. این بُعد وجودی انسان را از آن لحاظ میتوان به انسانهای مرزی تعبیر کرد، که در وجود آنان، جدال میان «جهانهای موازی» مشاهده میشود؛ لذا زمانی که از تجربههای عالم معنا در عالم ناسوت سخن میگویند یا بنا بر منطق آن جهان متعالی و شهودی در این جهان ناسوت عمل میکنند، توسط انسانها متهم به جنون میگردند.[68]
خاطرهای از روزهای اول جنون نیچه وجود دارد که نظریه «دیوانگی عرفانی»[69][70] را مطرح میکند. زمانی که نیچه دیوانه میشود اوِربک از دوستان صمیمیاش او را با قطار به شهر بازل برمیگرداند (دهم ژانویهٔ ۱۸۸۹). در ایستگاه قطار پروفسور ویل به پیشواز آنها میآید تا شخصاً نیچه را در کلینیک فریدمات بستری کند. نیچه فوراً ویل را میشناسد و میگوید: «آقای ویل؟ آری، شما روانپزشک هستید. چند سال پیش با هم دربارهٔ دیوانگی عرفانی بحث کردیم و موضوع بحث ما دیوانهای به نام آدولف ویشر بود که اینجا زندگی میکرد.» ویل بدون اینکه سخنی بر لب بیاورد حرفهای او را با سر تأیید میکند.[71] بدین ترتیب مشخص میشود که نیچه با مفهوم «دیوانگیِ عرفانی» آشنایی داشته و با پروفسور ویل در اینباره گفتگو کرده بود.
پژوهشهای پزشکی نیز چالشهایی را در باب نظریهٔ نقشِ سیفلیس در جنون نیچه مطرح میکنند. در پژوهشی که توسط پزشکی آمریکایی به نام لئونارد ساکس به انجام رسیدهاست، بیان شدهاست که عامل جنون او آن طور که پیشتر تصور میشد بیماری سیفلیس نبوده، بلکه سرطان مغزی از نوع دیر-پیشرونده آن بودهاست. به گفتهٔ ساکس نشانههایی که نیچه از خود بروز میدادهاست هیچکدام با علائمی که امروزه برای تشخیص بیماری سیفلیس کاربرد دارد مثل بیحالتی چهره و نامفهومی گفتار، مطابقت ندارد. ساکس اضافه میکند که در اواخر قرن نوزدهم بیش از ۹۰ درصد مبتلایان به سیفلیس پیشرفته سریعاً ناتوان میشدند و ظرف پنج سال پس از تشخیص بیماری میمُردند؛ این در حالی است که نیچه یازده سال همچنان زندگی کرد. به گفتهٔ ساکس پزشکان نیچه احتمال میدادند که او به سیفلیس مبتلا نشده باشد، اما از ارائه تشخیصی جایگزین برای بیماری او ناتوان بودند. به گفتهٔ ساکس این عقیده که نیچه از روسپیان سیفلیس گرفته، برای نخستین بار در سال ۱۹۴۷ اظهار شد. لانگ-آیکبام[72] در کتابی که در محکومیت نقش نیچه در فلسفه نازیسم نوشته بود، مدعی میشود که زمانی عصبشناسی برلینی به او گفتهاست که «نیچه در روسپیخانهای واقع در لایپزیک وقتی که دانشآموز بود خود را گرفتار سیفلیس کرده و بخاطر این بیماری توسط دو پزشک لایپزیکی تحت درمان قرار گرفتهاست.» «بهطور عجیبی این خبر واحد که نیچه سیفلیس داشتهاست و در کتاب اساساً مشکوک و غیرمعتبر لانگ-آیکبام مطرح شده بود، به کرّات مورد استناد قرار گرفتهاست.»[73] نیچه در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار درگذشت.
فلسفه
آپولونی و دیونیسی
آپولونی و دیونیسی یک مفهوم دو-وجهی فلسفی است که بر اساس شماری از چهرههای اسطورهای یونان باستان یعنی آپولون و دیونیسوس شکل گرفتهاست. هر چند این دیدگاه بهطورِ معمول به کتابِ معروفِ نیچه «زایش تراژدی» نسبت داده میشود، اما هولدرلین نیز پیشتر در بابِ آنها در اشعار خویش سخن گفته بوده، همچنین وینکلمان که از باکوس که نام رُمی دیونیسوس است، پیش از نیچه چیزهایی بیان کرده بودهاست. یک سال پیش از انتشار زایش تراژدی، نیچه نوشتاری را تحت عنوان «در بابِ موسیقی و واژهها»[74] به نگارش درمیآورد. او در این نوشتار به ارائه داوریای شوپنهاوری در باب موسیقی میپردازد که موسیقی بیانی است بنیادی از جوهرهٔ هر چیز. در وهلهٔ دوم نیز شعر غنایی و درام قرار میگیرد که از موسیقی مشتق شدهاست و تجلیهایی پدیدار از اشیا ارائه میدهد؛ و به اینگونه با نظر گرفتنِ این فرایند، تراژدی از دلِ موسیقی زاییده میشود.
نیچه در بخشهای ابتدایی زایش تراژدی داستانی اسطورهای را از یونان باستان ذکر میکند که در آن حکایت تلاشهای شاه میداس در جنگل برای شکار سیلنوس، همزاد دیونیسوس، روایت میشود. پس از سالها تلاش، شاه میداس بالأخره سیلنوس را در جنگل به چنگ میآورد و از او این سؤال را میپرسد که خواستنیترین و بهترین چیز در زندگی برای آدمی چیست. سیلنوس در ابتدا سکوتی گزنده اختیارمیکند؛ و در نهایت با فشارهایی که از سوی شاه میداس بر او وارد میشود، با خندهای گستاخانه اینگونه لب به سخن میگشاید که «آه، ای نژادِ مصیبتزدهٔ فانی… چرا مرا وادار به بیان چیزی میکنید که به صلاح شماست هرگز آن را نشنوید؟ خواستنیترین و بهترین چیز مطلقاً از دسترسِ شما خارج است: زاده نشدن، نبودن، هیچ بودن. اما در درجهٔ دوم بهترین و خواستنیترین چیز همانا… هر چه زودتر مُردن است.» نیچه بر آن است که یونانیان به خوبی وحشت هستی و وجود را درک میکردند؛ از همین رو برای برای پوشاندن این حقیقت تلخ (حقیقت دیونیسوسی هستی)، هنرهای زیبا و خدایان المپی خویش را همچون یک لفّافه و استتارِ رویاگونه (وجه آپولونی فرهنگ یونانی) آفریدند.[75]
نیچه در تراژدی کلاسیک آتن شکلی هنری را مییابد که در آن بدبینی و تولدستیزی موجود در «خردِ سیلنوس»[76] استعلا مییابد. تماشاگران یونانی با کنکاش در ورطهٔ تاریک رنجهای بشری که توسط شخصیتهای تراژدی بر صحنه بازنمایی میشد، شادمانه و با شور و حالی وصفناپذیر به زندگی آری میگفتند و آن را شایسته و سزاوار زیستن مییافتند. زمینهٔ اصلیای که در کتاب زایش تراژدی به آن پرداخته میشود این است که هنرهای دراماتیک و بهطور خاص تراژدیها حاصل تلفیق انگیختارهای هنریِ دیونیسی و آپولونی هستند. او در ادامه استنباط میکند که چنین تلفیق ظریفی در هنرهای دراماتیک از دورهٔ تراژدینویسان یونان باستان تاکنون شکل نگرفتهاست. در اینجا آپولون بازنمایندهٔ هماهنگی، تکامل، شفافیت و منطق است؛ در حالی که دیونیسوس در سویی دیگر بازنمایندهٔ بینظمی، مستی، عواطف، خلسهها و جذبههای بشری است. نیچه برای بیان تفکر خویش از این دو نیروی متقابل استفاده میکند چون جهان ذهن و نظم از یک سو، و جهان شور، حرارت و بی نظمی و هرج و مرج از سوی دیگر، پایههای بنیادین فرهنگ یونانی را شکل میدادند.[77][78] طرفِ اپولونی جهانی رؤیاگونه و مملو از توهّمات است؛ و طرفِ دیونیسی حالتی است سرمستانه، که آزادی غرایز و کنار زدن مرزها و محدودیتها را بازنمایی میکند. در این فازِ دیونیسی انسان همچون یک ساتیر ظاهر میگردد. او بازنمایندهٔ وحشت ناشی از اضمحلال اصلِ تشخّص[79] و در عین حال تصویرگر کسی است که از این اضمحلال لذت میبرد.[80] نتیجهای که از این دو بنیان فلسفی حاصل میشود، بازنمایی شرایط شناختی و ادراکیای است که از طریق عوالمِ هنر خود را به عنوان قدرت طبیعت در انسان متجلّی میسازد.[81]
نتیجهٔ حاصل از تقابلات آپولونی و دیونیسی در دلِ کشمکشها و تعاملات تراژدی آشکار میشود: قهرمان تراژیکِ درام یا همان شخصیت اول داستان، در تلاش است تا سرنوشت پرآشوب و نامتعادل (وجه دیونیسیِ هستی او) خویش را تعادل و انتظام (وجه آپولونیِ هستی او) ببخشد؛ هر چند در نهایت ناکام از دنیا میرود. مانند آنچه در شخصیت هملت به عنوان نمونهای از یک روشنفکر میبینیم که ارادهٔ تصمیمگیری ندارد، از همین رو برنهادی[82] زنده از یک انسان عملگرا میتواند بهشمار رود، نیچه چنین استنباط میکند که یک شخصیت دیونیسی در نهایت به این درک میرسد که اَعمالِ او توانِ ایجادِ تغییر در تعادل جاودانهٔ موجود در هستی را ندارند، و همین حقیقت او را آنچنان دلزده و رنجور میسازد که توانِ انجام هرگونه عملی در کلّیتِ آن از او سلب میشود. هملت در این دسته قرار میگیرد؛ او به واسطه شخصیت «روح» در داستان به حقایق فراطبیعی نظر کرده، او به معرفت صحیح دست یافتهاست و میداند که در هیچیک از اعمالِ او توانِ تغییرِ آن موجود نیست.[83] این نوع تراژدی برای مخاطبان درام زمینهٔ درک جوهرهای پنهان را که نیچه آن را یگانگیِ نخستینی مینامد و خود باعث احیای طبیعت دیونیسی میگردد، فراهم میآورد. نیچه این یگانگیِ نخستینی را همچون فزونی نیروها، و تجربهٔ سرشاری و غنای حاصل از سودا تعریف میکند. حالات سودایی در اینجا همچون یک سرمستی و به عنوان عاملی تعیینکننده در شکلگیری شرایط فیزیولوژیکی که فرد را قادر به آفرینش هنری میکند، ظاهر میشود.[84] برانگیختگیای که در چنین حالاتی به فرد دست میدهد، میل و ارادهٔ هنری را در او فزونی میبخشد:
در این حالت شخص هر چیزی را خارج از سرشاریِ درونیِ خویش، غنا میبخشد: هر آنچه را که مینگرد، هر آنچه را که بیرون از خویش اراده میکند، در نظرش گسترشیافته، قدرتمند، استوار و سرشار از نیرو جلوهگر میشود. فرد در این وضعیت چیزها را دچار استحاله و تغییر میکند، تا آنجا که به آیینهٔ قدرت او در بیرون بدل میشوند – آنچنان که گویی آنها بازتابهایی از تمامیت او هستند. انتظار میرود که این فرایند به تمامیتی که همان «هنر» است، منتج شود.
نیچه مصمم است که در آثارِ آیسخولوس و سوفوکل میتوان اوج آفرینش هنری و ظهور حقیقی تراژدی را مشاهده کرد. به زعمِ او، از دوران اوریپید است که شاهدِ شروعِ تنزّل[85] تراژدی هستیم. نیچه به استفادهٔ اوریپید از عقلگرایی و اخلاقگرایی سقراطی در تراژدیهایش انتقاد وارد میکند و بیان میدارد که اضافه کردنِ اخلاق و عقل تراژدی را از بنیانهای اصلیِ خود دور میکند و آن تعادل استواری را که میان عناصر دیونیسی و آپولونی در آن شکل گرفتهاست، برهم میزند؛ سقراط تا آن اندازه بر منطق تأکید میکرد که ارزش اسطوره و رنج بُردن را به حوزههای معارف بشری بسط و تقلیل داد. افلاطون نیز این خطِ مشی را در دیالوگهای خویش ادامه داد که خود باعث شد دنیای مدرن میراثدار منطقی شود که به قیمت چشمپوشی از انگیختارهایی که تنها در دلِ انشقاق موجود میان عناصر دیونیسی و آپولونی یافت میشود، به دست آمدهاست. تمام این موارد، نیچه را به این نتیجهگیری میرساند که فرهنگ اروپایی از زمانِ سقراط تنها جلوهای آپولونی داشته و از همین رو در سطحی نازل و ناسالم به حیات خود ادامه دادهاست.[86] نیچه همچنین بر این نکته تأکید دارد که وجهِ دیونیسی بدون چاشنیِ آپولونی فاقد ساختاری شایستهٔ برای به وجود آوردن هنری منسجم خواهد بود، و وجهِ آپولونی نیز بدون چاشنیِ دیونیسی از شور و وجدی ضروری در بطنِ خویش بینصیب خواهد ماند. تنها با محقق شدنِ تعادلی زیبا و ظریف، یعنی تعامل متقابل این نیروها است که شاهدِ ظهورِ هنری اصیل که همانا بازنمایندهٔ تراژدیِ واقعی یونانی است خواهیم بود.[87]
بازگشت جاودان
بازگشتِ جاودان[88] (که با عنوان عُود جاودان[89] نیز شناخته میشود) مفهومی فرضی است که بیانگر این مسئله است که هستی رجعت یافته و همچنان به رجعت یافتنهای پیاپیِ خود به صورتی مشابه و یکسان در قالب فضا-زمان بیکرانه برای دفعات بیشمار ادامه خواهد داد. بازگشت جاودان مفهومی کاملاً فیزیکی و مادی است و شامل هیچگونه تلقیِ تناسخی و ماورائی که با دخالت روح به وقوع میپیوندد نمیشود، بلکه بازگشتی است در قالب پیکرهای مادی مشابه و یکسان. نیچه برای نخستین بار به این اندیشه در قالب داستانی تمثیلی در بخش ۳۴۱ کتاب «دانش طربناک» اشاره میکند؛ او همچنان علاوه بر دیگر اشاراتی که به این مفهوم در آثار گوناگون خود داشته، در فصل «مشاهده و معما» از کتاب «چنین گفت زرتشت» نیز به این اندیشه بازمیگردد.[90] نیچه از این مفهوم با عنوان اندیشهای بالقوه «هراسناک و فلجکننده» یاد میکند و بیان میدارد که بارِ آن بر دوش فرد «سنگینترین وزنه» ای است که میتوان در تصور آورد ("das schwerste Gewicht").[91] میل به بازگشت جاودانهٔ تمامِ رویدادها به تصدیق مطلقِ زندگانی و حیات میانجامد که خود واکنشی است متقابل به ستایشهای شوپنهاور نسبت به انکارِ اراده و میلِ حیات. در اندیشه نیچه، به منظور درک کامل و همهجانبهٔ بازگشت جاودان، و نه اتّخاذ موضعی منفعلانه بلکه ادراکِ آن با تمام وجود، نیاز هست که فرد اندیشهٔ باستانی Amor Fati به معنای «عشقِ سرنوشت» را در خود پرورش دهد.[92] هایدگر در نوشتههای خویش در بابِ نیچه بیان میکند که نیچه برای نخستین بار در آثار خویش از این مفهوم بیشتر به عنوان پرسشی فرضی یاد میکند تا مُسلّم پنداشتن آن به عنوان یک حقیقت. به نظر هایدگر، آنچه که در تفکرِ مدرن از اهمیتی شایان برخوردار است همین بار سنگینی است که به واسطهٔ پرسش عود جاودان تحمیل میشود – صرف نظر از آنکه آیا چنین تلقیای صحیح است یا خیر: «شیوهای که نیچه در اینجا برای نخستین ارایهٔ خود از اندیشهٔ «بزرگترین بار» [عود جاودان] ارائه میکند، برای ما روشن میسازد که این «اندیشهٔ تمامِ اندیشهها» در عین حال «مشقّتبارترین اندیشه» نیز هست.»[93]
نیچه نه تنها قائل به این است که جهان در قالب فضا-زمانی بیکرانه در حال عود و بازگشت است، بلکه گمان میکند که اشکال گوناگونی از حوادثی که در گذشته رخ دادهاست، ممکن است در موقعیتهایی گوناگون بار دیگر به وقوع بپیوندد؛ از همین رو «تمامیِ ترتیباتی که پیشتر بر روی زمین وجود داشتهاست، میبایست هنوز هم رخ بدهد…»[94]؛ و با ظهور هر صورتی از یک واقعه، انتظار میرود که مقادیر معینی از آگاهی و معرفت که باعث بهبود شخص میگردد به دست آید؛ و «به اینگونه روزی فرا خواهد رسید که مردی درست شبیه من و زنی درست شبیه مریم متولد خواهد شد – تنها با این تفاوت که امید میرود مغز این مرد تازه، حماقت کمتری رو در خود جای داده باشد…»[94]
الکساندر نِهاماس[95] در کتاب خویش با عنوان «نیچه: زندگی همچون ادبیات»[96] سه شیوهٔ نگرش به اندیشهٔ بازگشت جاودان را ارائه میدهد: «(الف) زندگانی من به صورتی کاملاً یکسان و مشابه دچار عود و بازگشت خواهد شد.» این تلقی خوانشی کاملاً جبری از این اندیشه ارائه میدهد. «(ب) زندگانی من ممکن است به صورتی کاملاً یکسان و مشابه دچار عود و بازگشت گردد.» این تلقی بهطور نسبی بیانگر یک نوع کیهانشناسی است، اما از آنچه نیچه در بخش ۳۴۱ اثر خویش دانش طربناک به آن پرداختهاست، بازمیماند؛ و در نهایت «(ج) اگر قرار باشد که زندگانی من دچار عود و بازگشت شود، این فرایند تنها میتواند به صورتی یکسان و مشابه روی دهد.» نهاماس نشان میدهد این تفسیر سوم ماهیتی کاملاً مستقل از فیزیک دارد و حقایقِ کیهانشناسی را مد نظر خویش قرار نمیدهد. نهاماس در پایان چنین نتیجهگیری میکند که اگر قرار بر این باشد که اشخاص خود را بر اساس افعالِ خویش پی بریزند، تنها با زندگی کردنِ صورتی عودکننده از افعال و عملکردهای گذشتهشان است که قادر خواهند بود خویشتن را در شرایط کنونی خود حفظ کنند (Nehamas 153). این اندیشهٔ نیچه در تقابل با اندیشهٔ تاریخی رستگاری و نجات قرار میگیرد.[97]
منظرگرایی
نیچه بر آن است که مرگ خدا در نهایت منجر به از دست دادن هر گونه چشمانداز جهانشمول در باب چیزها، و به موازات آن هر گونه فهم و درک منسجم از حقیقت عینی میشود.[98][99] نیچه بشخصه اندیشه وجود یک حقیقت عینی و خارجی را رد میکند و بر آن است که معرفت و شناخت مشروط و مقیّد است و وابسته به چشماندازها و علایق نااستوار و متغیّر چیزها.[100] از این امر میتوان بازنگری مدام قواعد (چه فلسفی و چه روشهای علمی و غیره) را بر اساس مقتضیاتی که چشمانداز هر دوره و شخص ایجاب میکند، استنباط نمود.[101] این تلقی فلسفی و معرفتشناسانه «منظرگرایی» خوانده میشود.
نیچه در «چنین گفت زرتشت» بیان میکند که بر بلندای هر شخص بزرگی لوحی از ارزشها آویخته شدهاست. او اشاره میکند که آنچه میان اشخاص گوناگون مشترک است، گرامیداشت و آفرینش ارزشها است، هر چند ارزشهای موردِ نظر از شخصی به شخص دیگر متفاوت باشند. نیچه اعلام میدارد که آنچه شخصی را بزرگ میگرداند نه محتوی و مضمون عقاید او که خودِ عمل ارزشآفرینیِ او است. از همین رو، اهمیت ارزشهایی که یک جامعه در صدد بیان آن است، به اندازهٔ اهمیت میل و ارادهٔ جمعی آن جامعه برای تحقق آن ارزشها نیست. از نظرگاه نیچه، میل و اشتیاق اساسیتر از ارزشِ ذاتی و فینفسهٔ اهداف است. عنصر اصلی ارادهٔ و میل است، فارغ از محتوی و مضمون ارزشها و اهداف. «تا کنون هزار هدف وجود داشته، چون هزار فرد وجود داشتهاست. تنها جای یک یوغ برای هزار گردن خالی است: جای یک هدف خالی است. بشر هنور هیچ هدفی ندارد.» نیچه این عبارت را تحت عنوان «هزار و یک هدف» بیان میکند. این اندیشه که زین پس یک دستگاه ارزشی بر دیگر دستگاهها برتریای ندارد، هر چند شاید بهطور مستقیم به نیچه منسوب نشده باشد، اما مبدّل به پیشفرضی رایج در علوم اجتماعی مدرن گشتهاست. ماکس وبر و مارتین هایدگر این اندیشه را جذب کردند و آن را شخصیسازی کرده و به مالکیت خویش درآوردند. این تلقی تمام تلاشهای فلسفی و فرهنگی این دو شخصیت و همچنین چشمانداز سیاسیشان را شکل داد. به عنوان مثال، وبر با تکیه بر منظرگرایی نیچه معتقد است که هنوز نیز میتوان از عینیگرایی سخن گفت، تنها با این پیشفرض که چشمانداز، ارزش یا هدفی خاصی پیش از آن بنیان نهاده شده باشد.[102][103]
نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» ضمن نقد فلسفهٔ سنتیِ دکارت، کانت و افلاطون، به انگارهٔ «شی فینفسه»[104] و «میاندیشم پس هستم» به عنوان تلقیهایی ابطالناپذیر مبتنی بر پذیرشِ خامدستانهٔ انگارهها و مغالطات پیشینی حمله میکند.[105] السدیر مکاینتایر، فیلسوف نامدار اسکاتلندی، نیچه را در تاریخِ فلسفه در جایگاهی عالی قرار میدهد. او در عین نقدِ نیچه و پوچگرایی به عنوان نشانههای از یک زوال کلّی، او را بخاطر بازشناخت انگیختارهای روانشناسانهای که در پسِ فلسفهٔ اخلاقی کانت و هیوم نهفتهاست، ستایش میکند:[106]
چرا که فهمِ این مسئله واضحتر از هر فیلسوفِ دیگری، دستاورد تاریخی نیچه بود… که نه تنها آنچه به نظر میرسید گریزی بر عینیگرایی است، در حقیقت نمودهایی از امیال ذهنی بود، بلکه ماهیت مسائلی که برای فلسفه ایجاد میکرد نیز وضعیتی اینگونه داشت.[107]
معرفتشناسی و زبانشناسی
نیچه در کتاب «در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی» به ارائه گزارش و همچنین نقدی در باب نگرشهای معاصر به حقیقت و مفاهیم میپردازد و بدینگونه چنین استنباط میکند که این نگرشها از خودِ ایجاد و به وجود آوردن زبان، نشات میگیرند.
هر واژهای بیدرنگ به مفهومی بدل میشود، تا آنجا که گویی قرار نبودهاست یادآور تجربهای یگانه و کاملاً شخصی و اصیل باشد که زایش خود را بدان مدیون است؛ بلکه انگار میبایست با موارد بیشمار و کم و بیش همانندی – که به معنای واقعی کلمه یکسان نیستند – تطابق بیابد؛ به عبارتی دیگر با بسیاری موارد ناهمسان. در حقیقت هر مفهومی از همسانسازیِ مواردی ناهمسان سرچشمه گرفتهاست.[108]
به عقیده پل اف. گلن[109] نیچه در اینجا چنین استنباط میکند که «مفاهیم استعاراتی هستند که با واقعیت تطابق ندارند.»[110] نیچه مینویسد که هر چند مفاهیم در حقیقت استعاراتی هستند که توسط بشر ابداع شدهاند (به واسطه موافقتی همگانی برای تسهیل بر قراری ارتباط)، اما انسانها پس از ابداع آنها، این حقیقت را به دست فراموشی سپردند و و باور کردند که این آنها «حقیقی» و مطابق با واقعیت هستند.[110]
به زعم نیچه «حقیقت» در واقع:
سپاهی است متحرک از استعارات، کنایهها و انسانانگاریها – کوتاه سخن آنکه مجموعهای است از روابط انسانی که فزونی گرفته، دچار جابجایی گشته و با آرایههایی بیانی و شاعرانه تزیین شدهاست، و پس مدتهای مدیدی استفاده از آن، برای فرد به نظر پایدار، قانونمند و الزامآور میرسد: حقایق توهماتی هستند که فرد فراموش کردهاست که این همان چیزی است که آنها هستند، استعاراتی فرسوده که دارای هیچگونه نیروی حسانگیزی نیستند؛ سکههایی که تصویر خود را از دست دادهاند و همینک تنها به چشم فلز به آنها نگریسته میشوند، و نه دیگر سکه.[111]
چنین دیدگاههایی از او در باب حقیقت و ارتباط آن با زبان انسان، تأثیری خاص بر نظریهپردازان پستمدرنیسم بر جا گذاشتهاست؛ و همین نوشتهٔ «در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی» یکی از آثاری است که بیشترین تأثیر را در شهرت نیچه (شهرتی هر چند مورد اختلاف) به عنوان «سلسلهجنبان پستمدرنیسم» داشتهاست.[112]
زیبایی شناسی هنرهای تجسمی
اگرچه تفکرات زیبایی شناسانه نیچه نه به صورت متمرکز در یک کتاب بلکه به شکل پراکنده در نوشته های مختلف منتشر شدند، اما نیچه بر تفکرات حوزهی زیبایی شناسی اواخر قرن نوزدهم تاثیر بسیاری گذاشت. در مجموع با ثبات ترین تفکرات او حول موضوع زیبایی شناسی را در میتوان در بخش اول زایش تراژی یا: هلنیسم و پسیمیسم یافت. او در اینجا با الهام از پلوتارک قدرت خلاقه انسانی را به دو نیروی آپولونی و دیونوسی تقسیم میکند. به باور نیچه این دو نیرو دو قطب اخلاقی خلاقیت هستند که کشمکش مولد میان این دو از زمان تراژدی نویسان یونان باستان و به خصوص از زمان سوفوکل دیگر از کنترل خارج شده است. مهمترین خدمت نیچه در این زمینه این است که او جدای از کیفیات زودگذر شناخت احساسی، وجود احساس زیبایی شناسی را نیز برای ادراک جهان ظواهر به عنوان یک اصل کلی می پذیرد.[113]
زیباییشناسی موسیقی
نگرش نیچه به موسیقی برآیندی است از نظرگاه او به فلسفهٔ فرهنگ. نیچه در ابتدا برتری و تفوق موسیقی کلاسیک اروپا را میستاید. در این دوره او جنبههای غیرعقلانی نبوغ آهنگسازانی را که با بازآفرینش نیروهای دیونیسوسی به اصلاح اضافات جنبه عقلانی و خشک فرهنگ اروپایی کمک میکنند ستایش میکند. اما نیچه سرانجام از این موضع خود بازمیگردد و با حملاتی سخت و دامنهدار به موسیقی واگنر، مشخصههای «والا» یی را که با آن موسیقی هنری و کلاسیک را شناسایی میکنند مورد رد و انکار قرار میدهد. او معیارهای زیباییشناسانهای را که تا حد زیادی کانتی است در عالم هنر و موسیقی رد میکند و موسیقی عوام پسند افرادی همچون ژرژ بیزه و اوپرای کارمن او را میستاید و سادگی و حسانگیز بودن آن را ارزش تلقی میکند.[114] نیجه در زایش تراژدی میکوشد برخلاف پندار اکثریت نشان دهد که موسیقی تنها هنری است که از صورت های ظاهری عبور میکند نه آنکه در صورت های زیبای ظاهری تجلی کند. او در این ادعا تا حد زیادی وامدار شوپنهاور است.[115]
نظریه در مذهب
نیچه بر خلاف آنچه تصور میشود بیشتر بر اساسِ حرکت جمعی جامعه پیش میرود و مرگ یک ملت را مُردن آرمانها و ارزشهای انسانی میپندارد و همین را دلیلی مستحکم بر نفوذ مذهب و نابودی پیشروی میداند؛ او مذهب را زادهٔ خیال میداند و تا آنجا پیش میرود که میگوید: تمامی قلمرو اخلاق و دین ذیل این برداشت از علتهای زادهٔ خیال جای میگیرد و شناخت انسان را زیباترین میداند، به جای آنچه توهُم مذهبی مینامیم که باید اطاعت بیچونوچرا داشت.[116]
فلسفه نیچه همچنین مخالف با آموزههای مسیحیت است. طوری که مینویسد: مسیحیت را متهم میکنم. وحشتناکترین اتهامی را که تاکنون دادستانی بر زبان آورده علیه آن اقامه میکنم. به نظر من مسیحیت نهاییترین شکل قابل تصور فساد است. کلیسای مسیحی هیچ چیزی را از فساد خود مصون نگذاشته. من مسیحیت را یگانه نفرین و لعنتی عظیم، یگانه تباهی ذاتی عظیم مینامم؛ و در جای دیگری میگوید: الکل و مسیحیت دو مخدر بزرگ اروپا هستند.
به روایت نیچه، مسیحیت از افکار بردگان ترسوی امپراتوری روم نشات گرفتهاست. بردگانی که دل و جرئت صعود به ارتفاعات کوهستانی را نداشتند و بنابراین برای خودشان فلسفهای ساختند که ادعا میکرد رفتارهای حقیرانه آنها فضیلت است. مسیحیان میخواستند از مولفههای واقعی رضایت خاطر (مقام و منصب، رابطه جنسی، مهارت عقلانی و فکری، خلاقیت) بهرهمند شوند ولی شجاعت نداشتند سختیهایی را تحمل کنند که لازمه این چیزهای خوب است؛ بنابراین عقیده ریاکارانهای را رواج دادند که همان چیزی را لعن و نفرین میکرد که دوست داشتند و به آن متمایل بودند ولی آنقدر ضعیف بودند که نمیتوانستند برای کسب آن مبارزه کنند و همزمان چیزی را میستودند که دوست نداشتند ولی تصادفاً از آ» بهرهمند بودند. ضعیف بودن به «خوب بودن»، حقارت به «فروتنی»، فرمانبرداری از افراد مورد تنفر به «اطاعت» و به بیان صریح نیچه، «ناتوانی از انتقامگیری» به «بخشایش» بدل شد.[117]
ابر-انسان معنای زمین
فلسفهٔ وی متأثر از عقاید داروین است؛ و مفهوم ابر انسان او بر مبنای نظریه تکامل داروین طرحریزی شدهاست. در برابر ابر-انسان واپسین انسان قرار دارد که معتقد به برابری انسانها است. ابر-انسان کسی است که، فراسوی نیک و بد زندگی میکند و انسان اخلاقی را پشت سر گذاشتهاست. او مفهوم ابر-انسان را اولین بار در شاهکار خود چنین گفت زرتشت مطرح میسازد که یکی از مفاهیم بنیادین فلسفهٔ اوست. وی ستایشگر نبوغ و نکوهشگر دموکراسی و برابری انسانهاست.
چکیدهٔ نظریات
انتقاد با لحنی گزنده از تلقیِ ارزش و ضدِ ارزش در جامعه پیامِ محوریِ نیچه است. این پیام با مرگِ فراروایت در فلسفهٔ پست مدرنیته به منصه ظهور رسید. ارزش و ضدِ ارزش در اراده معطوف به قدرت نهفتهاست، بهطوریکه گاه خودِ ما فریب ظاهرِ حقیقتطلبی و عدالتخواهیِ نمادینِ خود را میخوریم، اما داوریِ ارزشیِ ما در پسِ میل به قدرت قرار دارد.
نیچه و ایرانیان
اطلاعات وسیع نیچه در زمینه زبانها، تاریخ، فرهنگ، از جمله یونانی و رومی و پژوهشهایی که صورت میدهد نشان از تسلط او بر فرهنگ و فلسفه ایران باستان دارد؛ مثلاً در «روزگار تراژیک یونانیان» که از نخستین آثار او است. شناخت او دربارهٔ تاریخ و فرهنگ یونان و روم، و مطالعهٔ آثار تاریخیِ بازمانده از ایران باستان، سبب آشنایی و علاقهٔ زیاد او به تاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان گردید. او در آثارِ خود، شامل پارهنوشتهها و یادداشتهای بازمانده در دفترهای او، که حجم زیادی از کلِ نوشتههای او را شامل میگردد، از فرهنگ ایرانِ باستان مکرراً یاد میکند. دلبستگی نیچه به ایران و ستایش فرهنگ باستانی آن را در کتاب چنین گفت زرتشت به وضوح میتوان دید؛ وی با نهادن نام زرتشت بر کتاب، سعی در با ارزش نشان دادنِ تحقیقات خود میکند.[118]
نیچه و حافظ
اما نیچه یکی از نمونههایِ عالی خردمند بینای دیونوسوسی خود را در حافظ مییابد. نام حافظ ده بار در مجموعهیِ آثارِ وی آمدهاست. بیگمان، دلبستگی گوته به حافظ و ستایشی که در دیوان غربی-شرقی از حافظ و حکمتِ شرقی او کرده، در توجه نیچه به حافظ نقشی اساسی داشتهاست. در نوشتههای نیچه نامِ حافظ در بیشتر موارد در کنار نامِ گوته میآید و نیچه هر دو را به عنوانِ قلههای خردمندیِ ژرف میستاید. حافظ نزدِ او نمایندهٔ آن آزادهجانی شرقی است که با وجدِ دیونوسوسی، با نگاهی تراژیک، زندگی را با شور سرشار میستاید، به لذّتهای آن روی میکند و، در همان حال، به خطرها و بلاهای آن نیز پشت نمیکند (بلایی کز حبیب آید، هزارش مرحبا گفتیم!). اینها، از دید نیچه، ویژگیهای رویکرد مثبت و دلیرانه، یا رویکرد «تراژیک» به زندگی ست.[119][120]
در میان پارهنوشتههای بازمانده از نیچه، از جمله شعری خطاب به حافظ هست:
به حافظ، پرسش یک آبنوش
- میخانهای که تو برای خویش
- پیافکندهای
- فراختر از هر خانهای است
- جهان از سر کشیدن مییی
- که تو در اندرون آن میاندازی،
- ناتوان است.
- پرندهای، که روزگاری ققنوس بود
- در ضیافت توست
- موشی که کوهی را بزاد
- خود گویا تویی
- تو همهای، تو هیچی
- میخانهای، مییی
- ققنوسی، کوهی و موشی،
- در خود فرومیروی ابدی،
- از خود میپروازی ابدی،
- رخشندگی همهٔ ژرفاها،
- و مستی همهٔ مستانی.
- - تو و شراب؟[121]
آثار
فراسوی نیک و بد
این کتاب در اصل در ۱۸۸۶ از پیِ «چنین گفت زرتشت» چاپ شد. این اثر را به نوعی بیان تمامیِ آنچه که در چنین گفت زرتشت آمدهاست اما به زبانی دیگر میدانند. آنچه که نیچه در زرتشت به زبانی شاعرانه و نمادین بیان کرده بود، در این کتاب بیانی دیگر یافتهاست. خود نیچه در نامهای به یاکوب بورکهارت در سپتامبر ۱۸۸۶ مینویسد: «خواهش میکنم این کتاب را بخوان. اگر چه همان چیزهایی را میگوید که زرتشتِ من گفتهاست، اما به زبانی دیگر، بسیار دیگر.»[122]
در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی
در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی که با عنوان در باب حقیقت و دروغ در مفهومی فرا اخلاقی[123] نیز شناخته میشود، نوشتاری است فلسفی اثر فریدریش نیچه. این اثر در سال ۱۸۷۳، یک سال پس از نوشتن زایش تراژدی به نگارش درآمد، اما در دوران حیات نیچه هرگز به انتشار نرسید. در بخش اعظمی از این اثر به پرسشهایی معرفتشناسانه در باب ماهیت حقیقت و زبان، و چگونگی ارتباط آنها با شکلگیری مفاهیم پرداخته میشود.
واپسین شطحیات
واپسین شطحیات کتابی است شامل یادداشتهای دوران بیماری فریدریش نیچه، که توسط یوهان خوک[124] زبانشناس دانشگاه لیدن هلند جمعآوری شده و در سال ۱۹۹۸ زیر عنوان «من مردهام چون احمقم» به چاپ رسیدهاست. نویسندهٔ اصلی عنوان «یادداشتهای بیماری»[125] را بر اثر خود گذارده که مترجم فارسی بنا بر ذوق خود عنوان «واپسین شطحیات» را برای آن برگزیده است. در واقع این نوشته تنها اثری از نیچه است که توسط او بین سالهای ۱۸۸۹ تا ۱۸۹۷، یعنی دوران کسوف معنویاش، به تحریر درآمده و میتوان آن را به نوعی واپسین نوشتههای او دانست.[126]
اراده قدرت
سال دقیق نگارشِ این اثر مشخص نیست و در واقع هیچ وقت توسط خود نیچه به صورت یک کتاب در نیامد و دست کم صورتی از یک طرح بوده که نیچه در پی تکمیل آن برآمده بود. سرانجام نخستین بار به همت «پیتر گاست» و «ارنست و اوت هورنه فِر» در سال ۱۹۰۱ (یک سال پس از مرگ نیچه) جمعآوری، تنظیم، تدوین و منتشر شد.
آرمانِ زُهد
پیشانگارهٔ نیچه در رسالهٔ «آرمانِ زهد» چنین است: گناهکاریِ انسان نه یک واقعیت، که تفسیرِ یک واقعیت است.[127]
کتابهای ترجمه شده به فارسی
- زایش تراژدی؛ سال ۱۸۷۱
- در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی؛ سال ۱۸۷۲
- حکمت در دوران شکوفایی فکری یونان؛ سال ۱۸۷۳
- تأملات نابهنگام؛ سال ۱۸۷۳–۱۸۷۶
- انسانی زیادی انسانی؛ سال ۱۸۷۸
- آواره و سایهاش (دنباله کتاب انسانی زیادی انسانی) سال ۱۸۷۹
- سپیدهدم؛ سال ۱۸۸۱
- حکمت شادان (یا اندیشهٔ طربناک)؛ سال ۱۸۸۲
- چنین گفت زرتشت، کتابی برای همه کس و هیچکس؛ سال ۸۵–۱۸۸۳
- فراسوی نیک و بد، درآمدی بر فلسفهٔ آینده؛ سال ۱۸۸۶
- تبارشناسی اخلاق؛ سال ۱۸۸۷
- غروب بتها، فلسفیدن با پتک؛ سال ۱۸۸۹
- دجال؛ سال ۱۸۸۹
- اینک انسان؛ سال ۱۸۸۹
- نیچه در برابر واگنر؛ سال ۱۸۸۹
- واپسین شطحیات؛ بین سالهای ۱۸۹۷–۱۸۸۹
- اراده قدرت؛ سال دقیق نگارشِ این اثر مشخص نیست.
- اکنون میان دو هیچ (مجموعه اشعار از کتب مختلف نیچه)
جستارهای وابسته
منابع
- فردیریش نیچه، غروب بتها، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، ۱۳۸۲، تهران.
- فریدریش نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۹، تهران.
- فریدریش ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمهٔ داریوش آشوری. چاپ بیست و دوم، تهران: انتشارات آگاه، بهار ۱۳۸۴.
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، ترجمه و تألیف حامد فولادوند، چاپ دوم، تهران: جامی، ۱۳۸۷.
- مارک فاستر گیج، نظریه های زیبایی شناسی، ترجمهٔ احسان حنیف، تهران: فکرنو، ۱۳۹۹.
- آرین رحمانیان، فلاسفه و موسیقی، تهران: فرهنگستان هنر، ۱۳۹۲.
پانویس
- Russell, Bertrand (1945). A History of Western Philosophy. New York: Simon and Schuster. pp. 766 & 770. ISBN 0-671-20158-1.
- Raymond A. Belliotti, Jesus Or Nietzsche: How Should We Live Our Lives? (Rodopi, 2013), 195–201
- Friedrich Nietzsche," by Dale Wilkerson, The Internet Encyclopedia of Philosophy.
- Wicks, R. (Summer 2011) "Friedrich Nietzsche". The Stanford Encyclopedia of Philosophy, Edward N. Zalta (ed.). Retrieved 2011-10-06.
- Brobjer, Thomas. "Nietzsche's philosophical context: an intellectual biography", p. 42. University of Illinois Press, 2008.
- Bernd, Magnus. "Nietzsche, Friedrich". Encyclopædia Britannica. Retrieved May 19, 2012.
- Robert Matthews (4 May 2003), "'Madness' of Nietzsche was cancer not syphilis", The Daily Telegraph.
- McKinnon, A. M. (2012). 'Metaphors in and for the Sociology of Religion: Towards a Theory after Nietzsche'. Journal of Contemporary Religion, vol 27, no. 2, pp. 203–216
- "Friedrich Nietzsche," by Dale Wilkerson, The Internet Encyclopedia of Philosophy.
- K. Gemes, J. Richardson, The Oxford Handbook of Nietzsche, Oxford Univ. Press, 2013, p. 177–78.
- Wicks, R. (Summer 2011) "Friedrich Nietzsche". The Stanford Encyclopedia of Philosophy, Edward N. Zalta (ed.). Retrieved 6 October 2011.
- Golomb, Jacob and Robert S. Wistrich (eds.), 2002, Nietzsche, Godfather of Fascism?: On the Uses and Abuses of a Philosophy. Princeton, N.J. : Princeton University Press.
- Wroe, David (19 January 2010). "'Criminal' manipulation of Nietzsche by sister to make him look anti-Semitic". The Daily Telegraph. Retrieved 2 July 2013.
- Raymond A. Belliotti, Jesus or Nietzsche: How Should We Live Our Lives? (Rodopi, 2013), 195–201.
- Russell, Bertrand (1945). A History of Western Philosophy. New York: Simon and Schuster. pp. 766 & 770.
- Marianne Constable, "Genealogy and Jurisprudence: Nietzsche, Nihilism, and the Social Scientification of Law," Law & Social Inquiry 19, no. 3 (1 July 1994): 551–90.
- 100 years after death, Nietzsche's popularity keeps growing
- فریدریش ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمهٔ داریوش آشوری. چاپ بیست و دوم، تهران: انتشارات آگاه، بهار ۱۳۸۴.
- The Gay Science: With a Prelude in Rhymes and an Appendix of Songs by Friedrich Nietzsche; translated, with commentary, by Walter Kaufmann (Vintage Books, March 1974, ISBN 0-394-71985-9)
- Kaufmann, Walter (1974). Nietzsche: Philosopher, Psychologist, Antichrist. Princeton University Press, p. 22. ISBN 0-691-01983-5.
- Wicks, Robert (1 January 2014). Zalta, Edward N. , ed. Friedrich Nietzsche, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Winter 2014 ed.).
- راجرز، ن. ، تامپسون، م. (1393). فیلسوفان بدکردار. ترجمه احسان شاه قاسمی. تهران: انتشارات امیرکبیر
- Gustav Krug
- Rudolf Wagner
- Wilhelm Pinder
- Brobjer, Thomas H. "Why Did Nietzsche Receive a Scholarship to Study at Schulpforta?". Nietzsche-Studien. 30: 322–27.
- Paul Jakob Deussen
- Carl von Gersdorff
- Krell, David Farrell, and Donald L. Bates. The Good European: Nietzsche's work sites in word and image. University of Chicago Press, 1997.
- Cate, Curtis (2005). Friedrich Nietzsche. Woodstock, NY: The Overlook Press.
- Hayman, Ronald. Nietzsche: A Critical Life, p. 42. Oxford University Press, 1980.
- Ernst Ortlepp
- Kohler, Joachim. Nietzsche & Wagner: A Lesson in Subjugation, p. 17. Yale University Press, 1998.
- Hollingdale, R.J. Nietzche: The Man and his Philosophy, p. 21. Cambridge University Press, 1999.
- His "valedictorian paper" (Valediktionsarbeit, graduation thesis for Pforta students) was titled "On Theognis of Megara" ("De Theognide Megarensi"); see Anthony K. Jensen, Helmut Heit (eds.), Nietzsche as a Scholar of Antiquity, A&C Black, 2014, p. 4.
- Schaberg, William (1996), The Nietzsche Canon, University of Chicago Press, p. 32
- Salaquarda, Jörg (1996), "Nietzsche and the Judaeo-Christian tradition", The Cambridge Companion to Nietzsche, Cambridge: Cambridge University Press, p. 99
- Higgins, Kathleen (2000), What Nietzsche Really Said, Random House, NY, p. 86
- Nietzsche, Letter to His Sister (1865). Archived from the original on 24 November 2012.
- Friedrich Wilhelm Ritschl
- "Friedrich Nietzsche (German philosopher)". Encyclopædia Britannica. 22 April 2014. Retrieved 22 August 2014.
- Erwin Rohde
- The Influence of Schopenhauer upon Friedrich Nietzsche, Grace Neal Dolson, The Philosophical Review, Vol. 10, No. 3 (May, 1901), pp. 241-250.
- Geschichte des Materialismus und Kritik seiner Bedeutung in der Gegenwart
- Friedrich Albert Lange
- Pence, Charles H. (2011). "Nietzsche's aesthetic critique of Darwin". History and Philosophy of the Life Sciences. 33 (2): 165–90. PMID 22288334.
- Hayman, Ronald. Nietzsche: A Critical Life, p. 93. Oxford University Press (New York), 1980.
- Nietzsche, Friedrich. Letter to Karl Von Gersdorff, June 1868.
- Nietzsche, Friedrich (November 1868), Letter to Rohde
- Anthony K. Jensen, Helmut Heit (eds.), Nietzsche as a Scholar of Antiquity, A&C Black, 2014, p. 129.
- Kaufmann, Walter (1974). Nietzsche: Philosopher, Psychologist, Antichrist. Princeton University Press. ISBN 0-691-01983-5.
- Bishop, Paul (2004), Nietzsche and Antiquity, p. 117.
- نیچه در ویکیپدیای انگلیسی مورخ ۳ مارس ۲۰۱۱
- رِجینالد جان هُلینگدیل، «نیچه: یک مرد و فلسفهاش» ، انتشارات دانشگاه کمبریج، سال ۱۹۹۹، صفحهٔ ۶
- نامه به هاینریخ فُن اشتاین، دسامبر ۱۸۸۲، کا.گ.ب. ااا ۱، شماره ۳۴۲، صفحه ۲۸۷؛ ک.اس. آ ۹، صفحهٔ ۶۸۱
- Carlo Alberto
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، ترجمه و تألیف حامد فولادوند، چاپ دوم، تهران: جامی، ۱۳۸۷، پیشگفتار، صفحه ۸–۷.
- E. F. Podach, I'effondrement de Nietzsche, Gallimard 1931, pp. 11-13, 36-38.
- E. F. Podach, I'effondrement de Nietzsche, pp. 171-178.
- chloral
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، ترجمه و تألیف حامد فولادوند، چاپ دوم، تهران: جامی، ۱۳۸۷، پیشگفتار، صفحهٔ ۴۸.
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، پیشگفتار، صفحهٔ ۵۲.
- P. Klossowski, Nietzsche et le cercle vicieux, Mercure de France, 1969.
- فریدریش نیچه، سپیدهدم، کتاب اول، گفتار ۱۴
- فریدریش نیچه، سپیدهدم، کتاب اول، گفتار ۱۸
- فریدریش نیچه، دانش طربناک، کتاب اول، گفتار سوم.
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، پیشگفتار، صفحه ۵۵ (پینوشت).
- "ابعاد مختلف جنون نیچه/نیچه مصداق عینی انسان تراژیک است"، خبرگزاری مهر، ۲۷ شهریور ۱۳۹۶.
- folie mystique
- حسین آریان، دیوانگی و دیوانه نمایی در ادبیات عرفانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۵.
- E. F. Podach, I'effondrement de Nietzsche, pp. 118.
- Lange-Eichbaum
- Robert Matthews (4 May 2003), "'Madness' of Nietzsche was cancer not syphilis", The Daily Telegraph
- On Music and words
- the “wisdom” of Silenus, The New Criterion
- زمینهای فلسفی و ادبی که بهطورِ عمومی بیانگر یک تفکر تولد-ستیز و بدبینانه نسبت به زندگی است.
- Ideas About Art.
- Nietzsche, Dionysus and Apollo.
- بیانگر شرایطی است که در آن چیزی هویت مییابد و از سایر چیزها متمایز میشود.
- The Apollonianism and Dionysiansism by Friedrich Nietzsche بایگانیشده در ۹ مه ۲۰۱۷ توسط Wayback Machine.
- Dionysus in Nietzsche and Greek Myth بایگانیشده در ۱۴ اوت ۲۰۱۲ توسط Wayback Machine.
- Antithesis، در معنای فلسفی به نمونهٔ متقابل و متضاد از هر چیز اطلاق میشود.
- Procrastination in Shakespeare's Hamlet.
- The role of art in Nietzsche's philosophy.
- Untergang، واژهای است آلمانی به معنای "به زیر آمدن" یا "سراشیب" که به معنای نزول، سقوط، فروافتادن و مرگ و غیره میباشد
- Dionysus versus Apollo.
- The Birth of Tragedy Summary.
- Eternal return
- eternal recurrence
- Nietzsche 1961, pp. 176–80.
- Kundera, Milan (1999), The Unbearable Lightness of Being, p. 5
- Dudley, Will (2002). Hegel, Nietzsche, and Philosophy: Thinking Freedom. p. 201.
- See Heidegger Nietzsche. Volume II: The Eternal Recurrence of the Same trans. David Farrell Krell. New York: Harper and Row, 1984. 25.
- Kaufmann, Friedrich Nietzsche. Transl. , with comm. , by Walter (1974). The gay science with a prelude in rhymes and an appendix of songs ([1st ed.] ed.). New York: Vintage Books. p. 16. ISBN 0394719859.
- Alexander Nehamas
- Nietzsche: Life as Literature
- Paul Van Tongeren (2000). Reinterpreting Modern Culture: An Introduction to Friedrich Nietzsche's Philosophy. Purdue University Press. p. 295. ISBN 978-1-55753-157-5. Retrieved 18 April 2013.
- Heidegger, Martin. The Word of Nietzsche.
- Lampert, Laurence (1986). Nietzsche's Teaching: An Interpretation of "Thus Spoke Zarathustra". New Haven: Yale University Press.
- Cristoph, Cox. Nietzsche: Naturalism and Interpretation.
- Schacht, Richard, Nietzsche, 1983, p. 61.
- Culture and perspectivism in Nietzsche's and Weber's view.
- Steve, Hoenisch. Max Weber's View of Objectivity in Social Science.
- کانت به دو گونه شیِ پدیدار و فینفسه قائل بود که در آن شی فینفسه قابل ادراک و حس شدن و شناخته شدن نبود.
- Objective and subjective reality; perspectivism.
- Alasdair MacIntyre.
- Tradition in the ethics of Alasdair MacIntyre.
- Portable Nietzsche 46
- Paul F. Glenn
- Glenn, Paul F. (December 2004). "The Politics of Truth: Power in Nietzsche's Epistemology". Political Research Quarterly 57 (4): 576. doi:10.2307/3219819
- Portable Nietzsche 46-47
- Cahoone, Lawrence E. (2003). From modernism to postmodernism: an anthology. Wiley-Blackwell. p. 109
- نظریه های زیبایی شناسی، مارک فاستر گیج، ترجمه احسان حنیف، تهران: فکرنو، ۱۳۹۹، صص ۱۲۷-۸
- The Aesthetics of Popular Music بایگانیشده در ۸ ژوئن ۲۰۱۷ توسط Wayback Machine, Internet Encyclopedia of Philosophy
- فلاسفه و موسیقی، آرین رحمانیان، تهران: فرهنگستان هنر، ۱۳۹۲، ص ۹۷.
- غروب بتها ترجمه: داریوش آشوری. نشر آگه. ۱۳۸۱ شمسی
- تسلی بخشیهای فلسفه، فصل تسلی بخشی در مواجهه با سختیها، آلن دوباتن، ترجمه عرفان ثابتی، صفحه 280 تا 283، تهران-ققنوس-1383
- «تاثیر اشوزرتشت بر نیچه». وبگاه فلسفه نو. بایگانیشده از اصلی در ۲۷ نوامبر ۲۰۱۲.
- نیچه و ایران بایگانیشده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۷ توسط Wayback Machine، داریوش آشوری، فلسفه نو، ۱۴ تیر ۱۳۹۲
- «نیچه و حافظ». وبگاه بیبیسی فارسی.
- اکنون میان دو هیچ/مجموعه اشعار نیچه، فریدریش ویلهلم نیچه، علی عبداللهی، نشر جامی، شابک: ۳–۱۱–۷۴۶۸–۹۶۴
- فریدریش نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمهٔ داریوش آشوری، چاپ سوم، تهران: خوارزمی، ۱۳۷۵، صفحهٔ ۱۲ (دیباچهٔ مترجم).
- Walter Kaufmann's translation, appearing in The Portable Nietzsche, 1976 edition. Viking Press.
- Johan Gok
- Notes de la Maladie
- فریدریش نیچه، واپسین شطحیات، ترجمه و تألیف حامد فولادوند، چاپ دوم، تهران: جامی، ۱۳۸۷.
- تبار شناسیِ اخلاق. ترجمهِ داریوشِ آشوری.
پیوند به بیرون
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ فریدریش نیچه موجود است. |
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به فریدریش نیچه در ویکیگفتاورد موجود است. |