سوسیالیسم

سوسیالیسم (به فرانسوی: Socialisme) که در فارسی جامعه‌خواهی یا جامعه‌گرایی هم گویند، اندیشه‌ای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است؛ برای ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی شامل قدرت مرکزی ناظر و چیره بر احزاب، زمین و ابزار تولید مبتنی . بر انسجام همگانی، به معنی آن که تمامی قشرهای جامعه سهمی برابر در سود همگانی داشته‌باشند.[1][2][3]

مفهوم

سوسیالیسم فلسفه گنگی است؛[4] و مفهوم آن سخت قابل‌ فهم است، اما می‌توان گفت وجه اشتراک در این طیف اعتقاد بر انسجام همگانی از جمله بر روی ابزار تولید و اقتصاد، و مسائل اجتماعی و سیاسی است، که باعث شکل‌گیری دولت‌های خودمختار و کشور ایالاتی (جماهیر) است، گاهی اختلاف بر سر قدرت مرکزی و عملی کردن انسجام همگانی است؛[5][6][7] امروزه یکی از مشکلات اساسی سوسیالیسم اختلاف بر مفهوم آن است افراد و احزاب زیادی خود را سوسیالیسم می‌دانند و با نام سوسیالیسم سعی بر نشان دادن اعتقاد به مفهوم انسجام دارند، اما مفهوم سوسیالیسم بین آن‌ها متفاوت است، در بعضی مواقع حتی ضد مالکیت خصوصی هم مورد قبول همه نیست.[8]

مکاتب

ریشه سوسیالیسم را می‌توان در نقاط تاریخی مختلف، از افلاطون و مسیحیت گرفته تا رادیکال‌های جنگ داخلی قرن ۱۶ انگلستان، جویید اما سوسیالیسم در معنای معاصر خود در اروپای اوایل قرن ۱۹ شکل گرفت. محققان در مجموع اتفاق نظر دارند که تغییرات سریع اقتصادی و اجتماعی در پی شهرنشینی و صنعتی‌سازی، در این شکل‌گیری مثمر ثمر واقع شده‌اند. لیبرال‌های آن عهد از این تغییر که خود را در فردگرایی و اقتصاد کاپیتالیستی مجسم کرده بود، استقبال کردند اما سوسیالیست‌ها آن را مشکل‌زا یافتند زیرا آنان بر جامعه، همکاری و اتحادیه‌ها تأکید داشتند و نیز بر جنبه دیگر اقتصاد کاپیتالیستی، یعنی نابرابری شدیدی که موجب شده بود، متمرکز بودند. در این زمینه بود که لفظ «سوسیالیست» اول بار در مجله تعاونی لندن به سال ۱۸۲۷ دیده شد؛ در مقاله‌ای اندر مالکیت سرمایه: «آیا بهتر است در تملک فرد باشد، یا در مالکیت عمومی؟» آنان که مورد دوم را انتخاب می‌کردند را «کمونیست و سوسیالیست» نامیدند.[9]

سوسیالیسم تخیلی

لفظ «سوسیالیست‌های تخیلی» را کارل مارکس و فریدریش انگلس به سوسیالیست‌های قبل از خود دادند تا نشان دهند در نظرشان، آنان «ساده‌لوح» بودند و تفکراتشان ریشه در تحلیل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عمیق دقیقی نداشته‌است. به هر روی این سوسیالیست‌های موسوم به تخیلی معتقد بودند می‌توان با زندگی و کار اشتراکی، جامعه‌ای استوار بر هارمونی، تعاون و وحدت ساخت. چنین جوامعی (کمون) در اروپا و آمریکا به شکل محدود برپا شدند و نتایج مختلفی به بار آوردند اما تأثیر بلندمدتی ایجاد نکردند. محبوب‌ترین متفکر از این دست را می‌توان وکیل فرانسوی اتین کابه (۱۷۸۸–۱۸۵۶) دانست که تحت تأثیر اتوپیا از تامس مور کتاب سفر به ایکاری را نوشت که در آن جامعه‌ای خیالی بر پایه «کامل‌ترین شکل مساوات» را توصیف کرد. این جامعه که از هر نظر (حتی شیوه لباس‌پوشیدن) بر پایه برابری بود، بین کارگران فرانسوی محبوبیت زیادی یافت. جوامع ایکاریایی در سراسر فرانسه و حتی در ایالات متحده شکل گرفتند و یکیشان تا انتهای قرن ۱۹ نیز باقی ماند اما نهایتاً بین متفکران سوسیالیست تخیلی، کلودهانری سن سیمون، شارل فوریه و رابرت اوون تأثیر بلندمدت بیشتری داشتند.[10]

کلودهانری سن سیمون (۱۷۶۰–۱۸۲۵) یک اشراف‌زاده فرانسوی بود که در جنگ استقلال آمریکا با بریتانیایی‌ها جنگیده بود. او تحت تأثیر نبود مزیت‌های اجتماعی در آمریکا برای یک طبقه خاص، در آغاز انقلاب فرانسه لقب اشرافی خود را کنار گذاشت. سن سیمون در نامه‌هایی از یک ساکن ژنو از جامعه موجود در فرانسه انتقاد کرد؛ انتقادات او بیش از سرمایه‌داری، متوجه نظام نیمه‌ارباب‌رعیتی بود اما در تحلیل او، طبقات اجتماعی نقش اصلی را داشتند و نیز معتقد به ممکن‌بودن ارائه یک توضیح علمی از توسعه تاریخی بود و نتیجتاً، شباهت‌های زیادی با نظریه مارکس دارد. علی‌رغم این او بر خلاف مارکس مالکیت را مهم‌ترین مسئله نمی‌یافت و تمرکزش بر ظهور و سقوط طبقات تولیدکننده و غیر تولیدکننده در طول تاریخ بود. او در تحلیل خود بخش اعظم جامعه (از جمله کارگران کارخانه‌ها و نیز کارخانه‌داران) را در دسته اول قرار داد و گروه دیگری به نام علاف‌ها (روحانیون، اشراف و غیره) را در دسته دوم. در نظر سن سیمون، طبقه تولیدکننده بار پیشرفت جامعه را بر دوش دارد و اینان می‌توانند و اینان می‌توانند با حذف طبقه غیر تولیدکننده که مانعی بر سر پیشرفت اقتصادی و شیوه‌های جدید حکومت است، وارد دوره جدیدی از تاریخ شوند. سکولار بودن نظریه سن سیمون، باعث شد طبقه کارگر از آن استقبال نکند و به همین دلیل سن سیمون نظریه‌اش را اصلاح کرد و گفت حاضر است ترکیبی از اخلاقیات سکولار و نسخه بازسازی‌شده‌ای از مسیحیت را بپذیرد زیرا هدف از بین بردن فقر و تأمین کار و تحصیل برای همه است.[11]

عقاید شارل فوریه (۱۷۷۲–۱۸۳۷) با سن سیمون تفاوت‌های اساسی داشتند. او خود را یک رئالیست به حساب می‌آورد که موفق به کشف قوانین مورد نیاز برای ایجاد یک جامعه جدید شده‌است. فوریه آرمان‌شهری به نام هارمونی را تصور می‌کرد که بر پایه احساسات، شور و روابط جنسی[persian-alpha 1] استوار بود. او عدم تطابق احساسات انسان‌ها با یکدیگر و نحوه کار جامعه را دلیل مشکلات می‌دانست؛ نتیجتاً طالب ایجاد کمون‌هایی با ظرفیت مطلوب ۱٬۶۰۰ نفر شد زیرا معتقد بود ۱٬۶۰۰ نوع شخصیت انسانی وجود دارد. در این حالت، همه احساسات برآورده می‌شود و همه کارهای لازم قابل انجام است. فوریه اعتقاد نداشت انسان‌ها نیاز دارند خودشان را تغییر دهند و نیز رفتار نامناسب جامعه با زنان را یکی از دلایل کارکرد ناموفق آن می‌دانست. همچنین او اهمیت نابرابری اجتماعی و اقتصادی را مسبب اصلی نزاع در جامعه نمی‌یافت. مانند فوریه، رابرت اوون (۱۷۷۱–۱۸۵۸) نیز جامعه (و نه افراد) را مسبب مشکلات بشر می‌دانست اما بر خلاف او، اوون اعتقاد داشت مردم می‌توانند و باید تغییر کنند. در نظر اوون، محیط شخصیت شکل‌دهنده شخصیت فرد است و نه خود او و نیز جامعه کنونی در دست متعصبان مذهبی و لسه فرهای اقتصادی است؛ مردم خودخواهانه رفتار می‌کنند چون محیط چنین سبب می‌شود. راه حل اوون تغییر شرایطی مثل تربیت کودکان، طراحی محیط، سازماندهی کار و روابط بین جنسیت‌ها بر اساس منطق و همکاری بود. اوون نتوانست حمایت دولت، کلیسا و سرمایه‌داران را برای نظریات خود جلب کند و نتیجتاً رادیکال‌تر شد؛ او به مالکیت خصوصی و نظام سودمحور تاخت و خواستار ایجاد جوامعی ۵۰۰ تا ۱٬۵۰۰ نفره با مالکیت اشتراکی صنایع و مزارع و حتی الغای پول و جایگزینی‌اش با «برگه‌های کارگری» شد.[12]

آنارشیسم

همه آنارشیست‌ها سوسیالیست نیستند و این مکتب طیف‌های مختلفی را در بر می‌گیرد. بین اینان، آنارشیسمی که با تفکرات افرادی مثل پیر-ژوزف پرودون و میخائیل باکونین گره خورده‌است، با سوسیالیسم قرابت نزدیک دارد. پرودون، مثل فوریه، زاده جنوب شرق فرانسه و برخاسته از یک زندگی روستایی بود اما بر خلاف او، با مسائلی از قبیل همجنس‌گرایی و فمینیسم سر ستیز داشت. جامعه مد نظر پرودون آنی بود که روستاییان مستقل و سخت‌کوش از شرایط اساسی زندگی و تحصیل برخوردار باشند. علی‌رغم این، او از نظر اجتماعی و سیاسی بسی نسبت به سوسیالیست‌های تخیلی رادیکال‌تر بود. همو در رساله مالکیت چیست؟ (۱۸۴۰) شعار معروف «مالکیت چیست؟ مالکیت دزدی است!»[persian-alpha 2] را به کار برد. به‌طور کلی در آثار پرودون در طول عمرش این تفکر کلی که کارگران باید پایه سازمان جامعه باشند و نیز همه نظام‌های حاکمیت سرکوب‌گر هستند دیده می‌شود. در نظر او، اگر مردمان فقط برای خانواده و خودشان کار کنند، استثمار به پایان می‌رسد زیرا هیچ نصیب کارفرمایی که کاری نمی‌کند، نخواهد شد. او معتقد بود دولت علیه مردم عادی با کاپیتالیست‌ها همدست است با این حال گاه دولتی متشکل از نمایندگان کمون‌ها را قابل قبول می‌یافت. تا دهه ۱۸۶۰ آنارشیسم پرودونی حمایت بسیاری بین طبقه کارگر فرانسه به دست آورده و حتی راه خود را به سوسیالیسم و رادیکالیسم جریان اصلی اروپا نیز پیدا کرده بود.[13]

علی‌رغم محبوبیتی که پرودون کسب کرد، میخائیل باکونین آن آنارشیستی بود که تفکراتش رقیبی برای مارکسیسم میان کارگران به‌شمار می‌رفت. باکونین از خانواده‌ای اشرافی و محافظه‌کار روس برخاسته بود. او در ۱۸۴۰ با مارکس، پرودون و متفکران برجسته دیگری دیدار و در انقلاب‌های ۱۸۴۸ اروپا شرکت کرد. او همچنین توسل به ترور را جایز می‌دانست.[persian-alpha 3] علی‌رغم این‌ها، باکونین به عنوان یک متفکر نیز شخصیت مهمی به حساب می‌آمد. بعد از انتشار مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) او با مارکس و انگلس بر سر مسائل مهمی اختلاف نظر پیدا کرد. باکونین، بر خلاف مارکسیست‌ها، معتقد نبود طبقه کارگر کشورهای صنعتی مهم‌ترین نیروهای انقلابی هستند. در عوض، سرکوب‌شده‌ترین طبقه را مستعدترین طبقه برای انقلاب می‌یافت. او دهقانان روسیه را مثال می‌زد که ساختار سنتی‌شان می‌توانست پایه‌ای برای برپایی سوسیالیسم باشد. اختلاف دیگر بر سر سازمان‌دهی، قبل و بعد از، انقلاب بود. در سال ۱۸۶۴ باکونین به انترناسیونال اول پیوست اما تلاش کرد نقش مارکس در آن را به چالش بکشد. نهایتاً در ۱۸۶۸ اعلام کرد که از کمونیسم متنفر است.[persian-alpha 4] باکونین معتقد بود مارکس دربارهٔ ایجاد احزاب برای پیروزی سوسیالیسم در اشتباه است؛ او سازمان‌های سری را می‌پسندید. اختلاف مارکس و باکونین بعد از سرکوب خون‌بار کمون پاریس (۱۸۷۱) به اوج رسید. باکونین آن را تحقق تفکرات خود و آغاز جنبشی کمونالیستی که نظامی فدرالی مطابق تفکرات پرودون در سراسر فرانسه برپا خواهد کرد، می‌دانست. مارکس نیز کمون پاریس را ستایش می‌کرد اما بعد از سرکوب کارگران، بدان نتیجه رسید که زمان تبدیل اینترناسیونال به حزب کارگری سازمان‌دهی‌شده رسیده‌است؛ امری که باکونین، فردی با نفوذ قابل ملاحظه در اسپانیا، ایتالیا و سوئیس، نمی‌پسندید. به هر روی دیری نپایید که مارکسیسم بر آنارشیسم غلبه کرد و مکتب اصلی در میان سوسیالیست‌های اروپا تبدیل شد.[14]

مارکسیسم

مهم‌ترین مکتب سوسیالیستی حاصل همکاری میان کارل مارکس (۱۸۱۸–۱۸۸۳) و فریدریش انگلس (۱۸۲۰–۱۸۹۵) بود، با این وجود از این مکتب تفاسیر گوناگونی شده‌است. مارکس از تبار ربی‌های یهودی از هر دو سمت پدری و مادری بود و پدرش برای حفظ شغل خود به مسیحیت گرویده بود. انگلس فرزند یک کارخانه‌دار آلمانی و پروتستان بود. اینان از ۱۸۴۴ دوستان نزدیک و از نظر سیاسی و فکری با یکدیگر همکار بودند؛ لیکن مارکس نقش اصلی را داشت و انگلس نیز خود بدین موضوع معترف بود.[15]

نقد مارکسیسم بر سرمایه‌داری و توضیح آن برای جایگزینی سرمایه‌داری با نظامی سوسیالیستی، از مهم‌ترین ابعاد مارکسیسم هستند. این نقد، در نظریه‌ای به نام ماتریالیسم تاریخی تجلی پیدا کرده‌است. در واقع، مارکس و انگلس سوسیالیست‌های تخیلی و آنارشیست‌ها را به جهت عدم در نظر گرفتن اهمیت گذشته در شکل‌دهی به زمان حال، سرزنش می‌کردند. آن دو کلید براندازی سرمایه‌داری را در درک همین مسئله می‌یافتند. مارکس در ۱۸۵۹ نوشت که «انسان‌ها در شکل‌دهی اجتماعی به زندگی‌شان درگیر روابطی می‌شوند که از اراده‌شان خارج است؛ این روابط تولید هم‌پای مرحله توسعه قدرت مادی تولید است. ترکیبی از مجموع این روابط تولیدی ساختار اقتصادی جامعه را می‌سازد – پایه اصلی که روبنای قانونی و سیاسی از دل آن برخاسته‌است.» مارکس تفکرات، قوانین و سیاست را خوار نمی‌شمارد، اما آن‌ها را منطبق با مناسبات تولید وقت می‌دانست. هر نظامی طبقه حاکمه‌ای دارد؛ این طبقه حاکمه قدرت خود را مدیون سلطه بر مازاد اقتصادی است و تفکراتی مطرحند که با منافع طبقه حاکمه مذکور وفق داشته باشند. نظریه تاریخ مارکس همچنین تغییر به وسیله انقلاب را پیشبینی کرده‌است؛ با این حال انقلاب صرفاً به معنای درگیری مسلحانه نیست و احتمال انقلاب مسالمت‌آمیز نیز رد نشده‌است. مارکس نویسد:[16]

نیروهای تولید در جامعه در مرحله مشخصی از توسعه خود، وارد منازعه با مناسبات تولید موجود یا روابط مالکیتی که پیش از آن در کار می‌کردند، خواهند شد… سپس دوره انقلاب اجتماعی خواهد رسید.

این بدان معناست که به عنوان مثال در حالی که پیشرفت‌های فنی و ارتباطی امکان توسعه کاپیتالیسم در اروپای فئودالی را داده‌اند، نظام‌های سنتی مالکیت زمین و مالیات چون مانعی بر سر آن پیشرفت‌ها عمل کرده‌است. نتیجتاً، این تنش‌های ساختاری میان طبقات – فئودال‌ها و کاپیتالیست‌های نوظهور – منجر به منازعه‌ای میان طبقاتی شده‌است که هر کدام به نظام‌های اقتصادی متفاوتی وابسته‌اند. این منازعه اوج خود را در یک انقلاب اجتماعی تجلی می‌دهد و طبقه پیروز که جایگزین طبقه شکست خورده شده‌است، روابط اجتماعی و روبنا را به گونه‌ای متحول می‌کند که با مناسبات تولید جدید تطبیق داشته باشد. نقد کاپیتالیسم و پیشبینی‌ها دربارهٔ سقوط نهایی آن، بخشی از این نظریه بود که توجه سوسیالیست‌ها را به خود معطوف کرد. مارکس و انگلس بدان نتیجه رسیده بودند که جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شده‌است که در مبارزه‌ای با یکدیگر قرار دارند: بورژوازی و پرولتاریا؛ تضاد منافع بین اینان منجر به نابودی نظام موجود خواهد شد.[17]

مارکس از نظر اقتصادی نظریه ارزش کار را مطرح کرد. مطابق این نظریه، ارزش یک محصول با میزان کاری که صرف آن شده‌است، مشخص می‌شود. نیز عقیده داشت قبل از سرمایه‌داری محصولات به دلیل فایده‌ای که برای خریداران داشتند، داد و ستد می‌شدند اما تحت کاپیتالیسم هدف از تولید کالا پول و سود است. به علاوه، کارِ کارگر نیز به کالایی قابل خرید و فروش تبدیل شده‌است اما قیمت آن به اندازه محصولی که به وسیله همین کار تولید شده‌است، نیست. نیز نظریه ارزش اضافی را طرح کرد که مطابق آن، کسانی که ابزار تولید را در دست دارند (مثلا کارخانه‌ها) با تولید کالا برای فروش به دنبال سود هستند. در جریان تولید، اینان دو نوع سرمایه دارند: سرمایه ثابت (ماشین‌آلات، موارد اولیه و غیره) که ارزش آن تغییر نمی‌کند و سرمایه متغیر (نیروی کار) که تغییر می‌کند. اول، این می‌تواند معادل ارزش خود را تولید کنید که در نظر مارکس، به‌طور طبیعی باید صرف امرار معاش کارگر و خانواده‌اش شود. اگر به عنوان مثال این رقم ۵۰ دلار در ۴ ساعت اولیه روز کاری باشد، کارگر می‌تواند در ۴ ساعت باقی‌مانده روز ۵۰ دلار دیگر تولید کند که این پول به سرمایه‌داران می‌رسد. تفاوت هزینه امرار معاش کارگر و آنچه به سرمایه‌داران می‌رسد (در این مورد ۵۰ دلار) ارزش اضافی نامیده می‌شود. مبارزه اصلی بین کارگران و سرمایه‌داران بر سر نرخ ارزش اضافی (که مارکس نرخ استثمار می‌خواندش) است و پیامدهای همین مسئله به عقیده مارکس نشان‌دهنده آن است که نظام سرمایه‌داری مستعد بحران است. پیشرفت شرایط تولید سبب می‌شود کالاهای بیشتری به بازار برسد اما سرمایه‌داران مجبورند حقوق کارگر را پایین نگه دارند تا کماکان از ارزش اضافی بهره‌مند شوند. این باعث می‌شود کارگر توانایی خرید کالاهای بیشتر را نخواهد داشت و نتیجتاً، تولید سودآور نخواهد بود. نظام سرمایه‌داری به بحران تولید بیش از اندازه وارد می‌شود که دو نتیجه خواهد داشت؛ اول، شرکت‌های قوی‌تر برخی رقبا را از میدان به در و طبیعتاً بخشی از ابزار تولید را نابود می‌کنند و دوم، کاهش حقوق و افزایش شدید بیکاری. پس از مدتی، وضع به حالت پیشین خود بازخواهد گشت اما مشکلات ساختاری باقی می‌مانند و نظام سرمایه‌داری کماکان مستعد بحران خواهد ماند و در آینده، هر بحران از قبلی شدیدتر خواهد بود تا جایی که منجر به سقوط این نظام شود.[18]

سوسیال دموکراسی

سوسیال دموکراسی آلترناتیوی چپ‌گرا برای مارکسیسم به حساب می‌آید. در واقع این مکتب ریشه در انتقادات سوسیالیست‌های دموکرات مثل ادوآرد برنشتاین (که خواستار تجدیدنظر در مارکسیسم بودند) از ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقاتی به عنوان دوپایه اصلی مارکسیسم ارتدکس دارد. اینان که بر اهمیت سیاست و همکاری طبقاتی تأکید می‌کنند، مشکلات کاپیتالیسم و منافع آن را پذیرفته‌اند و معتقد هستند وظیفه اصلی چپ‌ها افزایش بازدهی بازار و کاهش ضررهای آن است. در نظر سوسیال دموکرات‌ها، بهترین شیوه برای رسیدن به این هدف، کسب قدرت سیاسی در دولت دموکراتیک و جذب حمایت همه قشرها (نه فقط کارگران) جامعه که از کاپیتالیسم رنج می‌برند، است.[19]

به‌طور کلی تجدیدنظرطلبان زمینه مارکسیستی دارند اما نهایتاً، از آن مکتب جدا شده و تمرکز خود را بر تعهد به دموکراسی، اصلاح و جذب طبقات غیر کارگری گذاشتند. آن‌ها در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ راهشان را کاملاً از رفقای مارکسیست خود جدا کردند. سوسیال دموکرات‌ها طالب دخالت دولت در اقتصاد هستند و علی‌رغم اختلافات درونی، همگی اتفاق نظر دارند که باید از قدرتِ دولت دموکراتیک برای رام کردن سرمایه‌داری استفاده شود. به همین منظور، آنان به حمایت اکثریت نیاز داشتند و دریافتند مسائلی مثل منافع مشترک برای مردم نسبت به مبارزه طبقاتی مارکسیست‌های ارتدکس و فردگرایی لیبرال‌های کلاسیک جذاب‌تر است.[20]

بعد از جنگ جهانی دوم، چشم‌انداز سوسیال دموکراتیکی حمایت طیف‌های مختلف سیاسی را جذب کرد و پایه نظم اروپای پس از جنگ را شکل داد. در آن سال‌ها، دولت‌های اروپای غربی خود را به طور صریح به مهار کاپیتالیسم و محافظت از جامعه در برابر تأثیرات مخرب آن ملزم کردند و دیدگاه لیبرالی که قبل از جنگ دربارهٔ رابطه میان کاپیتالیسم، دولت و جامعه وجود داشت را کنار گذاشتند. زان پس، نقش دولت در اروپای غربی صرفاً تضمین رشد بازار نبود، بلکه دولت پاسدار جامعه (و نه اقتصاد) به حساب می‌آمد. نتیجه، چیزی بود که مارکسیست‌های ارتدکس و لیبرال‌های کلاسیک آن را غیرممکن به حساب می‌آوردند: یک اقتصاد کاپیتالیستی با عملکرد مثبت، دموکراسی و ثبات اجتماعی. به گفته شری برمان، شکوفایی اروپای بعد از جنگ ارتباط زیادی به لیبرالیسم یا مارکسیسم سنتی نداشت، بلکه یادآور اصول و سیاست‌های مد نظر سوسیال دموکرات‌هاست.[21]

پیشینه و نیاکان

کارل کائوتسکی نظریه‌پرداز مارکسیست در کتاب خود که دربارهٔ توماس مور است، کتاب خود را با این ادعا شروع می‌کند، که مور و مونزر هر دو راهپیمایی که سوسیالیست‌ها داشته‌اند از جمله لیکور گوس و پیتا گاروس تا افلاطون، گراچی کاتالینه، مسیح و… را ادامه دادند، و مور و مونزر دو چهره آغازگر سوسیالیسم هستند.[22] اگرچه اندیشه‌های مبتنی بر لغو مالکیت خصوصی پیشینهٔ زیادی در تاریخ دارد، ولی جنبش سوسیالیستی بیشتر پس از شکل‌گیری جنبش کارگری در قرن نوزدهم میلادی اهمّیت سیاسی پیدا کرد. در آن قرن حزب‌های گوناگون که خود را سوسیالیست، سوسیال دموکرات و کمونیست می‌نامیدند با هدف لغو مالکیت خصوصی در اروپا و آمریکا شکل گرفت.

اما برخلاف تعریف رایج در سطح جهانی از سوسیالیسم، لغو مالکیت خصوصی به‌خودی‌خود نمی‌تواند توضیح کاملی را در مورد سوسیالیسم ارائه دهد. لنین در دولت و انقلاب می‌نویسد استراتژِی کمونیسم، لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و الغای کار مزدی است. جامعهٔ کمونیستی جامعه‌ای است که در آن هر کس بر طبق استعدادهایش کار می‌کند و بر اساس نیازش از مواهب آن بهره‌مند می‌شود. دست‌یافتن به چنین نظامی ملزومات خاص خود را دارد. از جمله می‌توان مرحلهٔ انتقالی یا فاز پایینی را نام برد. شرط دست‌یافتن به چنین نظامی بسط آگاهی طبقاتی و سازمان‌یابی کارگران حول منافع طبقاتی مشترک خویش است که خود به نبرد طبقاتی سرنوشت‌سازی تبدیل می‌شود. در این نبرد پرولتاریا سرانجام به پیروزی دست می‌یابد و بساط دنیای کهن جور و ستم روبیده می‌شود. در این هنگام دولت سرمایه‌داران سرنگون شده و به‌جای آن دولت سوسیالیستی یا حکومت کارگری بر مسند قدرت می‌ایستد. وظیفهٔ این دولت دفاع از دست‌آوردهای اقتصادی و سیاسی کارگران و سرکوب توطئه‌گری‌ها و سنگ‌اندازی طبقهٔ بورژوازی و هدایت جامعه به‌سوی جامعه‌ای بدون طبقه است. در این مرحله طبقات هنوز ملغی نشده‌اند؛ ضرورت وجودی دولت وجود دارد، امّا سوسیالیسم دورهٔ گذار به‌سوی زوال هرگونه دولتی است. دورهٔ گذار لغو طبقات اجتماعی است. در واقع سوسیالیسم حکومت کارگری است.

پیروزی شاخهٔ بلشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در انقلاب اکتبر روسیه موجب انشعابی بزرگ در جنبش سوسیالیستی جهان شد و حزب‌هایی که با روش بلشویک‌ها موافق نبودند (اغلب با نام احزاب سوسیال دموکرات) مدافع حقوق کارگران شدند.

برگزاری تظاهرات و راهپیمایی اول ماه مه در دفاع از حقوق کارگران از فعالیت‌های همیشگی حزب‌های سوسیالیست در بیشتر کشورهای جهان است.

در سدهٔ بیستم حزب‌های سوسیالیست یا سوسیال دموکرات (با برنامه‌هایی که به درجات مختلف سوسیالیستی است) در بسیاری از کشورهای اروپایی به قدرت رسیدند.

زمینه‌های شکل‌گیری سوسیالیسم

برخی منشأ نظری سوسیالیسم را در کتاب جمهور افلاطون می‌دانند که طبقه حاکمه هیچ امتیاز خاصی ندارد و برای دو طبقه پاسدار و فلاسفه، افلاطون نظام اشتراکی، که نوعی نظام سوسیالیستی است را پیشنهاد می‌دهد. برخی دیگر می‌گویند «تعالیم انجیل در عهد عتیق، اولین مجموعه قوانین سوسیالیستی را تشریح کرده که از جمله آن‌ها حمایت از کارگران، زنان و ضعفاست.»

به‌طورکلی با عصر رنسانس نخستین سوسیالیست‌ها در اروپا طرح مالکیت اجتماعی و حذف مالکیت خصوصی را تشریح، و با انقلاب صنعتی، سوسیالیسم به عنوان یک ایدئولوژی به‌وجود آمد و علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه به ویژه کارگران شکل گرفت؛ که این سوسیالیسم جدید دارای مؤلفه‌هایی است که عبارتند از «یکی اقتصاد و سازوکار تولید اقتصادی- اجتماعی، دوم تصوری که آموزه‌های سوسیالیستی از انسان دارند مخالف فردیت انسان و موافق انسان به منزله عضوی از پیکره اجتماعی است»[23]

در اروپا به‌خصوص در دو کشور فرانسه و انگلستان تفسیرهای متفاوتی از سوسیالیسم به منزلهٔ دو مکتب به منصهٔ ظهور رسید: ابتدا در انگلستان ۱۸۲۷ مکتب رابرت اوون در مقاله‌ای تحت عنوان «سوسیالیسم چیست؟» به سازماندهی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پرداخت و بعد در فرانسه در سال ۱۹۳۲ عقاید کلودهانری سن سیمون مبتنی بر اجتماعی کردن مالکیت وسایل تولید جمعی کاتولیک در مقابل فردگرایی پروتستان بود. به‌طورکلی «سوسیالیسم فرانسه با الهام از روسو، یک جهت‌گیری روستایی و بازگشت به طبیعت داشت اما سوسیالیسم انگلستان با صنعت برخورد مثبت تری داشت.»[24]

پیرامون نام

سوسیالیسم (Socialism) از ریشه لاتینی سُکیوس (Socius) به معنی همراه و شریک یا از واژهٔ «سوسیال» (Social) به معنای اجتماعی و پسوند ایسم، در زبان فرانسه گرفته شده‌است. سوسیالیسم در اصطلاح معناهای بسیار زیاد دارد، برخی آن را یک اندیشه، برخی دیگر آن را یک نظریه می‌دانند امّا به نظر نگارنده سوسیالیسم «ایدئولوژی‌ای است که در مخالفت با کاپیتالیسم قائل به لغو مالکیت خصوصی و خواهان برقراری مالکیت اجتماعی می‌باشد. این ایدئولوژی درصدد است تا به تحقق مالکیت اجتماعی توسط اتحادیه‌های کارگری یا پرولتاریا کمک کند؛ و به‌طور غیرمستقیم توسط دولت (پاسدار همه منافع مردم)، نه گروه‌های خاص اجرا شود؛ و اصالت دادن به اجتماع، مخلوقات اجتماعی و کاهش یا حذف تقسیمات طبقاتی را هدف خود می‌داند.»[25]

انتقادات

متفکران لیبرال و راستگرا مانند فریدریش فون هایک و لودویگ فن میزس نقدهایی را به سوسیالیسم و به ویژه در اقتصاد مبتنی بر آن وارد کرده‌اند. آن‌ها به ویژه امکان‌پذیری سوسیالیسم را مورد تردید قرار داده‌اند.[26] بازارگرایان معتقدند که اقتصادها به قدری پیچیده‌اند که هیچ کنترل مرکزی قادر به مهار و دربر گرفتن آن‌ها نیست، بلکه تنها در سایه هماهنگی نامتمرکز ایجاد شده توسط بازارها است که اقتصاد می‌تواند به خوبی عمل کند. استیون هورویتز معتقد است که سوسیالیسم نه تنها شکست خورده‌است که در هر صورت محکوم به شکست است. به عقیدهٔ او شکست سوسیالیسم ارتباطی با بدذاتی یا حماقت عاملان قدرت ندارد. اجرای اقتصاد سوسیالیستی به دلیل نیاز به اطلاعات بسیار زیاد برای عملکردی بهتر از بازار فراتر از توان انسان است.[27]

جستارهای وابسته

یادداشت‌ها

  1. شارل فوریه احتمالاً هرگز در طول زندگی خود رابطه جنسی را تجربه نکرد
  2. La propriété, c'est le vol !
  3. همین مسئله از جمله دلایلی است که در اعصار بعدی آنارشیست‌ها به خشن‌بودن معروف شدند
  4. «زیرا آزادی را نادیده می‌گیرد و من نمی‌توانم هیچ‌چیز غیر آزادی را انسانی به‌شمار آورم. من کمونیست نیستم چون کمونیسم همه قدرت‌های جامعه را در دولت متمرکز می‌کند؛ چون سرانجامش تمرکز مالکیت در دستان دولت است، اما من الغای دولت را می‌خواهم.»

پانویس

  1. The Knowledge Book: Everything You Need to Know to Get by in the 21st Century. National Geographic Society. 2009. ISBN 9781426205187.
  2. Busky, Donald F. (2000). Democratic Socialism: A Global Survey. Praeger. p. 2. ISBN 978-0-275-96886-1. Socialism may be defined as movements for social ownership and control of the economy. It is this idea that is the common element found in the many forms of socialism.
  3. Arnold, N. Scott (1998). The Philosophy and Economics of Market Socialism: A Critical Study. Oxford University Press. p. 8. "What else does a socialist economic system involve? Those who favor socialism generally speak of social ownership, social control, or socialization of the means of production as the distinctive positive feature of a socialist economic system."
  4. دو تعریف از سوسیالیسم& هال دریپر ص۲(مقدمه:مفهوم سوسیالیسم)
  5. Arnold, Scott (1994). The Philosophy and Economics of Market Socialism: A Critical Study. Oxford University Press. pp. 7–8. ISBN 978-0-19-508827-4. This term is harder to define, since socialists disagree among themselves about what socialism 'really is.' It would seem that everyone (socialists and nonsocialists alike) could at least agree that it is not a system in which there is widespread private ownership of the means of production…To be a socialist is not just to believe in certain ends, goals, values, or ideals. It also requires a belief in a certain institutional means to achieve those ends; whatever that may mean in positive terms, it certainly presupposes, at a minimum, the belief that these ends and values cannot be achieved in an economic system in which there is widespread private ownership of the means of production…Those who favor socialism generally speak of social ownership, social control, or socialization of the means of production as the distinctive positive feature of a socialist economic system
  6. Hastings, Mason and Pyper, Adrian, Alistair and Hugh (21 December 2000). The Oxford Companion to Christian Thought. Oxford University Press. p. 677. ISBN 978-0-19-860024-4. Socialists have always recognized that there are many possible forms of social ownership of which co-operative ownership is one...Nevertheless, socialism has throughout its history been inseparable from some form of common ownership. By its very nature it involves the abolition of private ownership of capital; bringing the means of production, distribution, and exchange into public ownership and control is central to its philosophy. It is difficult to see how it can survive, in theory or practice, without this central idea.
  7. Busky, Donald F. (2000). Democratic Socialism: A Global Survey. Praeger. p. 2. ISBN 978-0-275-96886-1. Socialism may be defined as movements for social ownership and control of the economy. It is this idea that is the common element found in the many forms of socialism.
  8. دو تعریف از سوسیالیسم& هال دریپر ص۲ (مقدمه:مفهوم سوسیالیسم)
  9. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 6–7.
  10. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 7–8.
  11. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 8–9.
  12. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 9–12.
  13. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 15–16.
  14. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 17–19.
  15. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 21–23.
  16. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 21–23.
  17. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 24.
  18. Newman, Socialism: A Very Short Introduction, 25–27.
  19. Berman, “Social Democracy”, The Encyclopedia of Political Thought, 1.
  20. Berman, “Social Democracy”, The Encyclopedia of Political Thought, 1.
  21. Berman, “Social Democracy”, The Encyclopedia of Political Thought, 1.
  22. دو تعریف از سوسیالیسم ص۵&هال دریپر
  23. علوی، زبان تخصصی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، جلد اول، ۵۲.
  24. سعیدی، دکتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها، ۴۳۷.
  25. یونس خداپرست. «سوسیالیسم». پژوهشکده باقرالعلوم. بایگانی‌شده از اصلی در ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵. دریافت‌شده در ۹ اوت ۲۰۲۰.
  26. بروس کالدول (۱۰ اسفند ۱۳۸۹). «هایک و سوسیالیسم». روزنامه دنیای اقتصاد. ترجمهٔ محسن رنجبر. دریافت‌شده در ۹ اوت ۲۰۲۰.
  27. استیون هورویتز (۱۲ اسفند ۱۳۸۸). «چرا سوسیالیسم محکوم به شکست است؟». روزنامه دنیای اقتصاد. ترجمهٔ حسن افروزی. دریافت‌شده در ۹ اوت ۲۰۲۰.

منابع

  • علیزاده، عزیزالله (۱۳۹۱). فرهنگ تشریحی ایسم‌ها (مشتمل بر ۱۹۹۰ ایسم از علوم مختلف) (ویراست اول). تهران: انتشارات فردوس. صص. ۶۵۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۲۰-۴۸۲-۲.
  • هارنکر، مارتا (۱۳۸۶). آمریکای لاتین و سوسیالیسم قرن بیست و یکم: راه کاری برای پیش‌گیری از اشتباهات. ترجمهٔ حسن فشارکی زاده. نشر اشاره. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۹۳۶-۵۰-۶.
  • سعیدی، جعفر (۱۳۸۰). دکتر علی شریعتی از دیدگاه شخصیتها. به کوشش جعفر سعیدی. تهران: نشر سایه. شابک ۹۶۴-۵۹۱-۸۳۱-۶.
  • علوی، پرویز (۱۳۴۷). زبان تخصصی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، جلد اول. تهران: علوم نوین.
  • یوسفیه، ولی‌اله (۱۳۵۸). سوسیالیسم انقلابی اسلام. جمعیت سوسیالیسم اسلامی ایران.
  • انگلس، فریدریش (۱۳۸۴). سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی. ترجمهٔ مجید قنبری. روشنگران و مطالعات زنان. شابک ۹۶۴-۸۵۶۴-۲۱-۳.


This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.