پارادایم
الگوواره یا پارادایم، سرمشق و الگوی مسلط و چهارچوب فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. هر گروه یا جامعه، «واقعیات» پیرامون خود را در چارچوب الگووارهای که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف میکند. پارادایم از جدیدترین مصادیق است که وارد حوزه فلسفه ی علم جامعهشناسی شدهاست. الگووارههایی که از زمانهای قدیم موجود بودهاند از طریق آموزش محیط به افراد، برای فرد به صورت چارچوبهایی «بدیهی» در میآیند. در واقع پارادایم «... الگوی داوری شایع و موجه و مورد مراجعه برای رد یا قبول افکار هستند و شامل الگوهای منطقی، منطقی-احساسی و فقط احساسی، الگوهای فکری فردی، گروهی و عمومی میشوند. شرط لازم و کافی برای تشکیل یک پاردایم، این است که یک الگوی داوری، مقبول و مورد مراجعه باشد. به عبارت دیگر، هر آنچه رفتار پارادایمی داشته باشد، پارادایم است. رفتار پارادایمی عبارت است از: در چمبره (میان) گرفتن داوریهای ادراکی، توسط یک الگو برای یک مدت طولانی. پس هر آنچه بتواند مجموعهای از داوریهای ادراکی یک فرد یا جامعه را در چمبرهٔ (آغوش) خود بگیرد و مدتها پایدار بماند، پارادایم است. پارادایمهای غیر ارتکازی، متکی به رفتار ادراکی و علمی فرد و جامعه هستند: این که ایشان چیزی را پارادایم قرار دهند یا نه.»
واژهشناسی و تاریخچه
واژهٔ پارادایم (از یونانی: پارادیگما παράδειγμα paradeigma)، (به انگلیسی: paradigm) نخست در سده پانزدهم و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفت. از سال ۱۹۶۰ کلمه پارادایم به الگوی تفکر در هر رشته علمی یا دیگر متون شناختشناختی گفته میشود.
لغتنامه مریام وبستر این واژه را چنین تعریف میکند: «یک چارچوب فلسفی و نظری از یک رشته یا مکتب علمی در کنار نظریهها، قوانین، کلیات و تجربیات به دست آمده که قاعدهمند شدهاند». بهطور کلی چارچوب نظری و فلسفی از هر نوع. این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم، توماس کوهن، مقارن است و نخستین بار توسط وی در کتاب معروف او، ساختار انقلابهای علمی (The structure of scientific Revolutions)، به کار گرفته شدهاست.[1]
دیدگاهها
بر اساس ایدهٔ توماس کوهن، پارادایم آن چیزی است که اعضای یک جامعه علمی با هم و هر کدام به تنهایی در آن سهیم هستند. مجموعهای از مفروضات، مفاهیم، ارزشها و تجربیات که روشی را برای مشاهدهٔ واقعیت جامعهای که در آن سهیم هستند (به ویژه در رشتههای روشنفکرانه) ارائه میکند. بر اساس ایدهٔ کوهن، پارادایم اصطلاح فراگیری است که همهٔ پذیرفتههای کارگزاران یک رشته علمی را دربر میگیرد و چارچوبی را فراهم میسازد که دانشمندان برای حل مسائل علمی در آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد است پارادایم یک علم تا مدتهای مدید تغییر نمیکند و دانشمندان در چارچوب مفهومی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یا زود بحرانی پیش میآید که پارادایم را درهم میشکند و دگرگونی علمی به وجود میآید که پس از مدتی پارادایم جدیدی به وجود میآورد و دورهای جدید از علم آغاز میشود و در جهانبینی علمی دگرگونی به وجود میآید. کوهن تئوری جاری را پارادایم نمینامد، بلکه جهانبینی موجود را که آن نظریه در قالب آن شکل گرفته و همه کاربردهایی که از آن حاصل شدهاست را پارادایم مینامد. تغییر پارادایم را پارادیم شیفت (به انگلیسی: Paradigm shift) میگویند. پارادایم شیف نگاه ما را به جهان و پدیدهها تغییر میدهد و آنچه تا پیش از آن غیر منطقی یا حتی غیر ممکن مینمود؛ ممکن و عادی جلو میکند.((به انگلیسی: Marshal McLuhan))
الگوواره علمی
کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی (۱۹۶۲)، الگووارهٔ علمی را چنین تعریف میکند:
- آنچه که مشاهده شده و مورد موشکافی قرار میگیرد.
- نوع سوالاتی که مورد پرسش قرار گرفته و ارتباط جوابها با موضوع بررسی میشود.
- چگونگی ساختارمند کردن این سوالات
- چگونگی تفسیر نتایج تحقیقات علمی
- چگونگی اجرا و هدایت مطالعه تجربی و تجهیزاتی که برای اجرای مطالعه تجربی موجود است.
کوهن در توضیح الگووارهٔ علمی واژهٔ «علوم نرمال» را به کار میگیرد. بر این اساس، فعالیتهای روتینی که چالشبرانگیز نبوده و تلاشی در جهت آزمون مفروضات (انگارههای) علم ندارد و در چارچوب هر پارادایم به توسعه و تکمیل آن علم کمک میکند، علوم نرمال خوانده میشود.
کوهن این شکل از علم را به حل جورچین تشبیه کردهاست. علمی که مفروضات را به چالش میکشد و در واقع از چارچوب قبلی خارج میشود، علم دگرشی (انقلابی) یا یک تغییر الگوواره (پارادایم شیفت) است.
تغییر الگوواره (پارادایم شیفت)
این واژه نیز اولین بار در سال ۱۹۶۲ توسط توماس کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی، برای توصیف تغییر در مفروضات اساسی در دوره حکمرانی یک نظریه از علم به کار گرفته شد و پس از آن در بسیاری از حوزههای تجربیات انسانی مورد استفاده قرار گرفت.
تغییر الگوواره، تغییر آرام در روششناسی یا تجربهاست و غالباً به تغییر اساسیای در تفکر و برنامه اطلاق میگردد که سرانجام روش اجرای پروژهها را تغییر میدهد.
بر اساس ایده کوهن یک انقلاب علمی زمانی شکل میگیرد که دانشمندان با منتقدانی مواجه میشوند که نمیتوان به سوالات آنها در چارچوب پارادایم مورد پذیرش عموم پاسخ داد.
همیشه هر پارادایمی منتقدانی دارد که غالباً کنار زده شده یا نادیده گرفته شدهاند. هنگامی که تعداد مخالفان به شکل معناداری افزایش یافت، رشتههای علمی با نوعی از بحران روبرو میشود و در خلال دوره بحران، ایدههای جدید (و بعضاً ایدههایی که قبلاً ندیده گرفته میشدند) مورد توجه قرار میگیرند و سرانجام پارادایم جدیدی شکل میگیرد که پیروان خود را خواهد داشت و آنگاه نبرد بزرگ بین پیروان ایده جدید و قدیم روی میدهد. در این مواجهه طولانی انبوهی از اطلاعات تجربی و استدلالات علمی رد و بدل میشود.
کوهن رویارویی ایده ماکسول با اینشتین (دربارهٔ حرکت نور) را به عنوان شاهد ارائه میدهد. نهایتاً اینکه شواهد هر ایده توسط افراد الک میشود، البته گاهی مواقع زمان منجر به پیروزی یکی از ایدهها میگردد. کوهن در این مورد جملهای را از ماکس پلانک نقل میکند «حقیقت جدید علمی با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مییابد» این اتفاق انقلاب علمی یا پارادایم شیفت است.
آنچه برای علم فیزیک در اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاد یک پارادایم شیفت بود. لرد کلوین فیزیکدان مشهور آن زمان گفت «چیز جدید دیگری برای کشف کردن وجود ندارد و آنچه باقیماندهاست تنها اندازهگیری دقیق و دقیقتر است». تنها پنج سال پس از آن، آلبرت انشتین مقاله معروف خود را در مورد نظریه نسبیت ارائه کرد که قوانین مکانیک نیوتونی (که بیش از سیصد سال برای توضیح حرکت و نیرو به کار میرفتند) را به چالش کشید.
کوهن بر این باور بود که تکامل تدریجی علم به سمت حقیقت نیست، بلکه دستخوش انقلابهای دورهای است که او آن را «تغییر الگوواره» مینامد.
مهمترین عامل فلجکننده تغییر الگوواره، ناتوانی ما در آگاهی از فراسوی الگوی تفکر جاری است. یک وجه مهم الگوواره کوهن این است که پارادایمها مقایسهناپذیرند. الگوواره جدیدی که جایگزین قبلی میشود، لزوماً بهتر از قبلی نیست، زیرا معیارهای مقایسه، به هر الگوواره بستگی دارد.
کوهن در مورد ساختار انقلابهای علمی میگوید «گذار موفقیتآمیز از یک پارادایم به دیگری به وسیله انقلاب الگوی معمول توسعه علوم در حال رشد است».
نمونههایی از پارادایم شیفت
ویژگی علوم اجتماعی
کوهن معتقد بود به کار بردن واژه تغییر الگوواره در علوم اجتماعی صحیح نیست و اصولاً به وسیله این واژه میتوان علوم اجتماعی را از علوم طبیعی تشخیص داد. با توجه به کثرت آرا در مورد یک موضوع در علوم اجتماعی واحد و همچنین چند مفهومی بودن واژهها، الگووارهای وجود ندارد. متی دوگان جامعهشناس فرانسوی، در مقالهای این موضوع را دنبال کرده و نمونههای زیادی از عدم وجود الگوواره در علوم اجتماعی، به ویژه جامعهشناسی و علوم سیاسی ارائه دادهاست.
حال آن که دیگران ایده جابهجایی پارادیم را به علوم اجتماعی تعمیم دادهاند. مانند انقلاب شناختی در روانشناسی و جابهجایی از رفتارگرایی به روانشناسی شناختی، انقلاب کینزی در علم اقتصاد و جابهجایی به سمت اقتصاد کینزی، بعدتر جابهجایی از اقتصاد کینزی به پولگرایی، و جابهجایی پارادایم در زبانشناسی مثلاً در حوزه زبانهای هندواروپایی.[2]
شکلگیری شخصیتی
شکلگیری شخصیت انسانها از بدو تولد تا حدود ۷ سالگی ادامه مییابد، بنابراین والدین ۷ سال فرصت دارند تا ویژگیهای شخصیتی را در کودک خود شکل دهند، در جوامع بشری مدرن این الگووارهها برای ترویج روحیهٔ کارآفرینی شکل گرفته و پایه و اساس شخصیت افراد بر این اساس رشد مییابد، از این رو شکلگیری الگووارهها نهتنها وابسته به علوم شناختی هستند بلکه نیازمند ارائهٔ آموزشهای مورد نیاز در این زمینه به افراد فعال در جامعه نیز میباشند.[3][4]
منابع
- تامس کهن، ساختار انقلابهای علمی. ترجمه احمد آرام. ص180
- https://en.wikipedia.org/wiki/Paradigm_shift#Social_sciences
- «پارادایم شیفت». ۲۰۱۸-۱۰-۰۶. دریافتشده در ۲۰۱۸-۱۲-۲۵.
- "Paradigm". Wikipedia. 2018-12-15.
- مارگارت مسترمن "The Nature of a Paradigm" شابک:۰-۵۲۱-۰۹۶۲۳-۵ دانشگاه کمبریج ۱۹۷۰
- The Three Means of Persuasion برهان ارسطو
- آلکساندر پاینه Innovation und Paradigma بیلهفلد ۲۰۰۶. شابک: ۳-۸۹۹۴۲-۴۵۸-۱