انسانگرایی
انسانگرایی، انسانباوری یا اومانیسم (به فرانسوی: Humanism)، جهانبینی فلسفی و اخلاقی است که بر ارزش و عاملیت انسانها به صورت فردی یا جمعی تأکید دارد و عموماً تفکر نقادانه و شواهد (عقلانیت و تجربه گرایی) را بر پذیرش دگم اندیشی و خرافات ترجیح میدهد. در انتقاد از برخی مضامین انسانگرایی فراانسانگرایی مطرح شدهاست.[1]
بخشی از مجموعه مقالههای فلسفه |
انسانگرایی |
---|
انسان خوشحال |
|
تاریخ |
|
انسانگرایی سکولار |
انسانشناسی دینی |
|
سازمانها |
مقالههای مرتبط |
|
درگاه:فلسفه |
اومانیسم شالوده فرهنگ و فلسفه بعد از رنسانس در غرب است که بر اساس آن، انسان میزان کلیه ارزشها و فضایل از جمله حق و حقگرایی است. اومانیسم جنبشی فلسفی و ادبی است که زیربنای رنسانس میباشد و فرهنگ دوره مدرنیته را تشکیل میدهد. این جنبش، سرشت انسانی و علایق طبیعت آدمی را میزان همه چیز قرار میدهد. پایهگذاران اومانیسم در صدد بودند تا روح آزادی و خودمختاری انسان را که در قرون وسطا از دست داده بود، دیگر بار از طریق ادبیات کلاسیک به او بازگردانند تا بتواند طبیعت و تاریخ را قلمرو حکومت خود ساخته و بر آن مسلط شود.[2]
واژهٔ انسانگرایی، نهضتی فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) به دنبال ایجاد رغبت و تمایلی که نسبت به آثار برجستهٔ یونانی و رومی پدید آمدهاست. واژه انسانگرایی (Humanism) را فردریچ نیتاما (Friedrich Immanuel Niethammer) از واژه "humanitas" برگرفت ."humanitas" کلمهای لاتین از سری واژگان فیلسوفانهای بود که سیسرون (Cicero) قبل از میلاد آنها را ایجاد کرده بود.
انسانگرایان در میان مجردات انتهای دوران باستان و قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزههایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشأت میگرفت و humanitas یعنی حوزههایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط میشدهاست، فرق گذاشتند؛ و از آنجا که حوزهٔ دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشتههای رومی و بهطور فزاینده یونان باستان میگرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.
در برخی از موارد انسانگرایی در برابر خداگرایی قرار داده شدهاست.[3] برای نمونه پروتاگوراس در رسالهٔ خویش «در باب خدایان» انسان را مقیاس همه چیز میداند و با این ادعا خدایان را انکار میکند و به همین دلیل از آتن تبعید میشود. سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطهٔ تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیهٔ فلسفهها و «تنها مبنای ممکن برای انسانگرایی» میداند. برخی، از انسان گرایی، به عنوان ایمان به خدای حقیقی یعنی ایمان به خود انسان یاد میکنند. از نظر آنها با این که یک ندای درونی در انسان میگوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمیبیند پس نباید در مورد آن اظهار نظر نماید و فعلاً آن چیزی که هست و انسان آن را میبیند، خود انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازهٔ تمام انسانها خدا وجود دارد.
معرفی انسانگرایی از دیدگاه روانشناسی
انسانگرایی به یک مکتب فکری اطلاق میشود که پیروان آن معتقدند موجود انسانی با سایر گونههای حیات متمایز است و روابط بین فردی و شناخت خود یکی از موضوعات مهم در انسان گرایی است. باور انسان گرایان در تضاد با نظریه پردازان شرطی سازی این است که همه رفتارهای انسانها نتیجه پیامدهای رفتار است. حیطههای مورد علاقه انسان گرایان شامل مطالعه خود، انگیزش و روابط میان فردی است. انسان گرایان دارای علایق و نظرگاههای متفاوتی هستند. دیدگاه اکثر انسان گرایان (انسان گرایان مدرن یا انسان گرایان طبیعتگرا) ریشه در دیدگاههای ارسطو و سقراط دارد. فلسفه انسان گرایی طبیعی به شدت تحت تأثیر فلسفه نوین گرایی است. ورود فلسفه طبیعتگرایی به انسان گرایی باعث رد تمام دیدگاههای مابعدالطبیعه گشته و روی استدلال علمی دموکراسی و همدردی انسانی و نیز حقوق طبیعی انسانی تأکید میکند. دیدگاه انسان گرایی دیدگاهی است که بر طبق آن انسان اشرف مخلوقات شناخته شده و به دو شاخه تقسیم میشود: دیدگاه غیر دینی و دیدگاه دینی. در انسان گرایی غیر دینی اعتقاد بر این است که ماهیت منحصر به فرد انسان استعدادهای بی همتای شخصی اوست که باید رشد کند و تحول یابد. انسان گرایان دینی نیز با پذیرش ویژگیهای منحصر به فرد انسانها دین را عامل مهمی برای تحول درونی در انسان میدانند؛ لذا دیدگاه دینی و غیردینی به غیر از موضوع قبول یا انکار دین، وجوه مشترک بسیاری دارند. گروههای معتقد دینی با فرضیههای انکار خدا به شدت مخالفاند. آنان ریشههای فکری خود را از افلاطون و آگوستین و مذاهب مختلف گرفتهاند. به اعتقاد آنها انسان گونهای ممتاز و برتر از سایر گونه هاست. خداوند یا هستی برتر در مرکز هستی قرار دارد. مریتین و دی کاردین دو مدافع اصلی رویکرد خدا پرستانه یا خدا محور هستند. از دیدگاه آنان انسان موجودی مادی و معنوی، خردمند و دارای آزادی اراده است و عالیترین هدف انسان آن است که از روی اراده اجابت کنند و مطیع قوانین الهی باشد (کتاب: بسترهای فهم برنامه درسی، تألیف: دکتر مصطفی قادری با ویراستاری در متن). نوشته: سمیرا کریمی
پیشینه
کلمه «انسان گرایی» (humanism) از ریشه لاتین کلمه humanitas مشتق شدهاست. این کلمه در قرن نوزدهم به فرهنگ لغت انگلیسی راه پیدا کرد. هرچند تاریخ شناسان دربارهٔ اینکه این مفهوم از گذشتههای بسیار دور اختراع و توصیف شدهاند هم عقیدهاند. به عقیده آنها این مفهوم شامل معانی مختلفی که به humanitas مربوط میشود، میباشد که هردو شامل خیرخواهی متقابل با دیگر افراد و ارزشهایی است که توسط انسانیت بونایی یا یادگیری انسانی به ارمغان میآورد.
تاریخچه
در سال ۱۸۰۸ فردریک ایمانوئل نییتهامر کومیسیونر آموزشی باواریا برای اولین بار واژه "Humanismus" به معنی انسانگرایی را ابداع کرد و آن را به عنوان توصیفی برای ارائه برنامه درسی جدیدش در مدارس متوسطه آلمان در نظر گرفت.[4] و در سال ۱۸۳۶ کلمه «انسانگرایی» به زبان انگلیسی راه یافت. پس از ابداع این کلمه در سال ۱۸۵۶ در سراسر دنیا مورد قبول همگان واقع شد و همچنین در همان سال جورج ویگت تاریخشناس و فیلسوف آلمانی از این کلمه برای توصیف انسانگرایی رنسانس که به عنوان جنبشی که در رنسانس ایتالیایی شکوفا شد تا تجسم یادگیری کلاسیک را زنده کند، استفاده کرد که استفاده از آن در بین تاریخ نویسان در بسیاری از کشورها، به ویژه کشور آلمان، پذیرفته گردید.[5]
اما در اواسط قرن هجدهم، در طی روشنگری فرانسه، شکلی از این واژه مورد استفاده قرار گرفت که بیشتر ایدئولوژی بود. در سال ۱۷۶۵، یک نویسنده ناشناس روشنگر فرانسوی در یک نشریه اینگونه گفت که: " عشق بشری… فضایی نامعلوم میان ماست و ما آن را به عنوان "انسانگرایی" خواهیم نامید، و زمان آن رسیده که برای این چیز زیبا و ضروری کلمه ای انتخاب کنیم. "[6]
نیمه دوم قرن ۱۸ و اوایل قرن نوزدهم شاهد به وجود آمدن جوامع متعدد «جوامع بشردوستانه» و جوامع خیرخواه بود، که در جهت بهبود انسان و گسترش دانش پیشرو بود. (در برخی از جوامع مسیحیان نیز به چشم میخورد)
پیشگامان
آسیای جنوبی باستانی
فلسفههای که بر انسان متمرکزند فراطبیعی را که ممکن است حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد در سیستم لوکایاتای فلسفه هندی یافت شود را، رد میکنند.
چین باستان
فلسفه کنفوسیوس (فیلسوف چینی) (۵۵۱–۴۷۹ پیش از میلاد) که نهایتاً پایهٔ ایدئولوژی موفقیت خاندانهای پادشاهان چینی و سیاستمداران نزدیک به آنها در آسیای شرقی شد؛ که این ایدئولوژی شامل چندین نشانهٔ انسان گرایی مانند ارج دادن به انسان و زندگی بشر و نادیده گرفتن عرفان و خرافات بود. این خرافات شامل تفکر و تعمق دربارهٔ ارواح و زندگی پس از مرگ بود. در فلسفهٔ کنفوسیوس از این ارزشها به وضوح حمایت میشود و این ارزشها را در مکتبهای فلسفی خود، به دانش آموزانشان منتقل میکردند.
یونان باستان
قرن ششم قبل از میلاد، فیلسوفان قبل از سقراط همانند ثالس از میلتوس و زنوفانس از کولوفون اولین افراد در آن نواحی بودند که تلاش کردند که جهان را از لحاظ دین انسانی به جای اسطوره و سنت توضیح دهند، بنابراین میتوان گفت که نخستین انسان شناسان یونانی بهشمار میروند
اسلام قرون وسطی
بسیاری از متفکران مسلمان قرون وسطایی در جستجوی دانش، معنا و ارزشها، گفتمان انسانی، عقلانی و علمی بودند. طیف گستردهای از نوشتههای اسلامی در مورد عشق، شعر، تاریخ و الهیات فلسفی نشان میدهد که تفکر اسلامی قرون وسطایی برای ایدههای انسانی فردگرایی، سکولاریسم، مذهب شکاکیون و لیبرالیسم بیآلایش بود.
خردمندان ایسلندی
محققانی همچون جیکوب گریم، جی.آر.آر. تولکین و ای. ﭐ. جی. تورویله-جریانی از فلسفه انسان گرایی در اثرات خردمندان ایسلندی یافتند. مردم بی خدا توصیف شدند و این تنها به معنی کمبود ایمان و عقیده در فلسفه انسان گرایی نبود، بلکه به معنی عقیده ای عملگرا در استعدادهایی همچون قدرت، عقل و پرهیزکاری بود و در نظام اجتماعی به معنی احترام به استقلال فراطبیعی بود.
پانویس
- J. Childers/G. Hentzi eds. , The Columbia Dictionary of Modern Literary and Cultural Criticism (1995) p. 140-1
- علوم سیاسی(۰۲۹) نویسنده: دفتر تبلیغات اسلامی قم جلد: ۱ صفحه: ۱۰
- «اومانیسم». وبگاه رشد.
- Niethammer's book was entitled Der Streit des Philanthropinismus und des Humanismus in der Theorie des Erziehungs-Unterrichts unsrer Zeit (The Dispute between Philanthropinism and Humanism in the Educational Theory of our Time), which directly echoes Aulus Gellius's distinction between "philanthropy" and humane learning. Neithammer and other distinguished members of the movement they called "Neo-Humanism" (who included Georg Wilhelm Friedrich Hegel and Friedrich Wilhelm Joseph Schelling and Johann Gottlieb Fichte), felt that the curriculum imposed under Napoleon's occupation of Germany had been excessively oriented toward the practical and vocational. They wished to encourage individuals to practice life-long self cultivation and reflection, based on a study of the artistic, philosophical, and cultural masterpieces of (primarily) Greek civilization.
- As J. A. Symonds remarked, "the word humanism has a German sound and is in fact modern" (See The Renaissance in Italy Vol. 2:71 n, 1877). Vito Giustiniani writes that in the German-speaking world "Humanist" while keeping its specific meaning (as scholar of Classical literature) "gave birth to further derivatives, such as humanistisch for those schools which later were to be called humanistische Gymnasien, with Latin and Greek as the main subjects of teaching (1784). Finally, Humanismus was introduced to denote 'classical education in general' (1808) and still later for the epoch and the achievements of the Italian humanists of the fifteenth century (1841). This is to say that 'humanism' for 'classical learning' appeared first in Germany, where it was once and for all sanctioned in this meaning by Georg Voigt (1859)". (Giustiniani, "Homo, Humanus, and the Meanings of Humanism": 172.)
- "L'amour général de l'humanité … vertu qui n'a point de nom parmi nous et que nous oserions appeler 'humanisme', puisqu'enfin il est temps de créer un mot pour une chose si belle et nécessaire"; from the review Ephémérides du citoyen ou Bibliothèque raisonée des sciences morales et politiques, Chapter 16 (Dec, 17, 1765): 247, quoted in Giustiniani, "Homo, Humanus, and the Meanings of Humanism": 175, note 38.
منابع
- فرهنگ تشریحی ایسمها (مشتمل بر ۱۹۹۰ ایسم از علوم مختلف): عزیزالله علیزاده، تهران: فردوس، ۱۳۹۱، (گالینگور، وزیری) ۶۵۶ صفحه. ISBN 978-964-320-482-2
- پراگماتیسم و اومانیسم، مقالهای از محمود خاتمی
- Tony Davies, Humanism, (London and new york), 1997, p.۱۲۵–۹