ایدئالیسم آلمانی
ایدئالیسم آلمانی، نام جنبشی در فلسفه آلمان است که در دههٔ هشتاد سدهٔ هجدهم میلادی آغاز و در دهه چهل سدهٔ نوزدهم پایان یافت. مشهورترین نمایندگان این جنبش، کانت، فیشته، شلینگ، و هگل هستند. هرچند تفاوتهای بزرگی میان این چهرههاست، اما همگی در پذیرش ایدئالیسم، مشترکند. ایدئالیسم استعلائی کانت، آموزهٔ فلسفی معتدلی دربارهٔ تمایز میان پدیدارها و اشیاء فی نفسه بود، که مدعی بود متعلقهای شناخت انسان، پدیدارها هستند و نه اشیاء فی نفسه. فیشته، شلینگ، و هگل، با تبدیل ایدئالیسم استعلائی کانت به ایدئالیسم مطلق این دیدگاه را به افراط کشاندند.[1]
تاریخ فلسفه |
---|
بر پایهٔ تمدن و مکان |
بر پایه دین |
|
بر پایه دوره و زمان |
بر پایه افراد شاخص |
بر پایه مکتب |
بر پایه روش فلسفی |
|
درگاه فلسفه |
اهمیت ایدئالیسم آلمانی در این است که دربردارندهٔ برداشتی نظاممند از همهٔ بخشهای فلسفه است؛ از جمله: منطق، مابعدالطبیعه، و شناختشناسی، فلسفه اخلاق و سیاست، و زیباییشناسی. همه نمایندگان ایدئالیسم آلمانی، این بخشهای فلسفه را دارای جایگاهی در نظام کلی فلسفه میدانند.در باب تفاوت ایدئالیسم از نگاه کانت و فیشته به راحتترین زبان میتوان گفت که در نزد کانت ذهن صورتهای شناختی خود را به دادهی تجربه و یا دریافتهای حسی و به بیانی سادهتر هر عین خارج از ذهنی حمل میکند و بدین طریق واقعیت پدیداری را میافریند باری فیشته این امر را تاجایی پیش میبرد که وجود «جزمن» را مستقل از «من» نفی میکند و «شی فینفسهی» کانتی را اساسا به رسمیت نمیشناسد. و بدین طریق بنیان ایدئالیسم ذهنی مطلقی را بنا مینهد که که جزمن یا طبیعت را برساختهی من یا ذهن میداند. اما در ادامه شلینگ اگرچه ایدئالیسم خود را با ایدهی فیشته آغاز میکند اما درنهایت راه خود را ازاو جدا میکند و این نظر وی را نمیپذیرد. چرا که بدین ترتیب اولا طبیعت توسط روح قابل شناخت نبوده و حتی اگر اینگونه هم نباشد دیگر من نیازی به شناختن طبیعت ندارد درحالی که درواقعیت اینگونه نیست. بنابراین رابطهی طبیعت و ذهن در ایدئالیسم شلینگ و هگل در ارتباطی متقابل باهمدیگر به سر میبرند و هردوی آنها به دیگری محتاج است و طبیعت بی روح و روح بدون طبیعت معنایی پیدا نمیکند. در اینجاست که شلینگ طبیعت را روح پدیدار و روح را طبیعت ناپیدا میخواند.