فلسفه اسلامی
فلسفهٔ اسلامی شاخهای از علوم اسلامی است که به تفسیر و توجیه متافیزیک اسلامی میپردازد. از فلسفهٔ اسلامی با عنوان فقه اکبر یا حکمت نیز یاد میشود. فلسفه اسلامی جزو فلسفه قرار نمیگیرد فلسفه اسلامی اخص، به خودی خود، وصف اسلامیت را دارد؛ زیرا خاستگاه آن متون اسلامی (نه گفتار فیلسوفان) است هانری کربن فلسفهٔ اسلامی را فلسفهای تعریف میکند که «تکوین و صورتهای متنوع آن، بهطور اساسی، با امر دینی و معنوی اسلام پیوند یافته و مؤید این نکتهاست که اسلام، بیان دقیق و اساسی خود را در فقه پیدا نمیکند.»[1]
فلسفه |
---|
فیلسوفان |
|
سنتهای فلسفی |
بر پایه دوره |
ادبیات فلسفی |
|
شاخههای فلسفه |
فهرستها |
|
درگاه فلسفه |
تاریخ
سرآغاز
با رویش اسلام در جزیرهالعرب و گسترش نفوذ آن توسط خلفا، قلمرو حکومت اسلامی به سرعت گسترش یافت. سپس به تدریج ترجمهٔ آثار برجستهٔ علمی و فلسفی به زبان عربی، به عنوان زبان مشترک تمدن جدید، آغاز شد و کتابهای بسیاری از فیلسوفان یونان و اسکندریه و دیگر مراکز علمی معتبر آن زمان، به عربی برگردانده شد.
بدین ترتیب نخستین فیلسوفان و متکلمان مسلمان، با افکار فیلسوفان یونان باستان و به ویژه با سقراط، افلاطون، ارسطو و فلوطین آشنا شده و به شرح و بسط آرای آنها با مقداری دخل و تصرف برای هماهنگ کردن آن با اسلام پرداختند. بنمایهٔ اصلی فلسفهٔ اسلامی، هستیشناسی به سبک نوافلاطونی و نوفلوطینی و تفسیر اسطورهای جهان میباشد.
برای نمونه تنها دو کتاب اثولوجیا و خیرالمحض حاوی همهٔ عناصر اصلی است که وارد مکتب نوافلاطونی اسلامی شده است: تعالی محض مبدأ اوّل یا خدا، انتشار یا صدور اشیاء از او، نقش عقل به عنوان وسیلهای برای خدا در آفرینش، و به عنوان حیّز صُوَر اشیاء و مصدر اشراق بر عقل آدمی؛ موضع نفس در پیرامون عالم عقلی و حلقهٔ واسط یا «مرز» میان عالم عقلی و عالم حسّی، و بالاخره خوار شمردن مادّه از حیث اینکه پستترین مخلوق صادر از واحد و پایینترین پله در نردبان جهان هستی است.[2]
مکاتب تاریخی و جریانهای مؤثر
مکاتب سهگانه تاریخی فلسفه اسلامی:
جریانهای زیر در فلسفهٔ اسلامی تأثیر بسزایی داشته که به ترتیب زمان پیدایش عبارتند از:
- مکتب فلسفی مشاء: در این روش فقط از استدلال و برهان عقلی و منطقی استفاده میشود. در این روش کوشش شده است که مرز میان فلسفه و دین حفظ شود و فیلسوف آزادانه و بیطرفانه به بررسی امور فلسفی بپردازد.
- علم کلام در شیعه، معتزله و اشاعره: در این روش از استدلال و مباحثه برای دفاع از اعتقاد به اسلام و اصول اسلامی و راضی کردن طرف مقابل به پذیرش آن استفاده میشود.
- مکاتب عرفانی: در این روش از تهذیب و تصفیه نفس برای «رسیدن به حقیقت» (فعالیتی عملی) و نه کشف و معرفی حقیقت (فعالیتی علمی) استفاده میشود.
- مکتب فلسفی اشراق: در این روش هم از فکر و هم از تهذیب و تصفیه نفس برای مکاشفه (یافتن حقیقت توسط شهود عرفانی) استفاده میشود. هدف از این کار کشف و معرفی حقیقت است، نه رسیدن به آن.
جریان اول خالق فلسفه است. جریانهای دوم و سوم در بیشتر موارد مخالفان سرسخت فلسفهاند که مخالفتهایشان فلسفهٔ اسلامی را وادار به تحرّک و پویایی نموده است.
از مهمترین فلاسفه مشائی اسلامی میتوان ابن سینا، ابویوسف کندی، فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد، ابن رشد، ابن باجه و ابن الصائغ آندلسی را نام برد. ارسطو بنیانگذار این روش بوده است. شهابالدین یحیی سهروردی، قطبالدین شیرازی و شمسالدین شهرزوری از جمله فلاسفهٔ اشراقی بودهاند. از عارفان میتوان به محییالدین ابن عربی (بنیانگذار)، بایزید بسطامی، حلاج شبلی، جنید بغدادی، ذوالنون مصری، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوطالب مکی، ابونصر سراج، ابوالقاسم قشیری، ابن فارض و مولوی اشاره کرد.
مرتضی مطهری چنین میگوید:
این چهار جریان در جهان اسلام ادامه یافتند تا در یک نقطه به یکدیگر رسیدند و جمعاً جریان واحدی را به وجود آوردند. نقطهای که این چهار جریان در آنجا با یکدیگر تلاقی کردند «حکمت متعالیه» نامیده میشود.
فلسفه اسلامی و عرفان
در طول تاریخ، عرفان اهمیت زیادی در فلسفهٔ اسلامی داشته و امروزه نیز بسیاری مطالعهٔ این دو را در کنار هم توصیه میکنند. تقریباً تمامی فلاسفهٔ اسلامی دربارهٔ تصوف مطلب نوشتهاند یا علاقهٔ جدی به عرفان داشتهاند.[3]
هانری کربن معتقد است فلسفهٔ اسلامی را نمیتوان بدون عرفان شناخت.[4] از آنجا که اساسیترین موضوع فلسفهٔ اسلامی، خداست، ورود به آن بدون پرداختن به خدا ممکن نیست. پیوستگی فلسفهٔ اسلامی با عرفان باعث شده تا بسیاری مفسرین حامی این ایده باشند که نمیتوان بدون طلب خدا، به طلب حکمت پرداخت.[3]
فیلسوفان اسلامی
از فیلسوفان نامدار اسلامی میتوان ابونصر فارابی، سهروردی، ابن سینا، میرداماد، ملا هادی سبزواری، ملاصدرا، محمدحسین طباطبایی و حسن حسنزاده آملی را نام برد.
مخالفان فلسفه
عدهای از علمای شیعه تدریس و مطالعه فلسفه را بنابر حدیثی از حسن عسکری در مورد آخر الزمان؛ «... عالمان و اندیشمندان آنها(اندیشمندان غیر مسلمان)، بدترین آفریده های الهی در روی زمین اند؛ چرا که به فلسفه و تصوّف تمایل نشان می دهند. به خدا سوگند! آنها از عقیده [و فطرت] خود برگشته و از راه حق منحرف شده اند. در علاقه و محبّت به مخالفان ما زیاده روی می کنند و شیعیان و دوستداران ما را به گمراهی می کشانند. …»(اردبیلی، حدیقه الشیعه ۷۸۵)[5] حرام میدانند.
جایگاه فلسفهٔ اسلامی در تاریخ فلسفه
بسیاری از مورخان فلسفه غرب، تحت تأثیر هگل، تاریخ فلسفه را منحصر به تاریخ فلسفه غرب میدانند و دیگر فلسفهها، از جمله فلسفه اسلامی را فرع و حاشیه ای از فلسفه غرب میشمارند. برخی مستشرقان قرن نوزدهم گفتهاند که اساساً نژاد عرب توانایی فلسفه ورزی ندارد، و از این رو فلسفه عربی یا اسلامی نداریم.[6]
تنمان آلمانی موانع فهم فلسفی عرب را امور ذیل دانستهاست:
- کتاب دینی (قرآن) که مانع آزاداندیشی است
- نقل گرایی اهل سنت
- تسلط مطلق ارسطو بر عقول
- طبیعت قومی عرب که به اوهام متمایل و با آن مأنوس است.
دبور نیز بر آن است که تفکر فلسفی فقط از نژاد آریایی برمی آید و عقل سامی از آن ناتوان است.[7]
در این عبارات روحیهٔ نژادپرستانهای که در قرن نوزدهم در اروپا رواج یافت به خوبی دیده میشود. آنان نژاد آریایی را برترین نژاد میدانستند. ارنست رنان در کتاب تاریخ زبانهای سامی با افتخار میگوید که این من بودم که برای نخستین بار فرودستی نژاد سامی را از نژاد آریایی طرح کردم. به نظر او نژاد سامی در فلسفه جز اقتباس و تقلید کاری نکردهاست.[8]
با صرف نظر از گرایشهای نژاد پرستانهای که در این گونه اظهار نظرها به چشم میخورد، به اجمال در نقد این آراء میتوان گفت: اولاً، این نسبت دربارهٔ قرآن ناروا و غیر منصفانه است؛ زیرا در قرآن افزون بر نکات حکمی بسیار و استدلالهای به کار رفته، دعوت به تفکر و تعقل و رد باورهای تقلیدی، غیر قطعی و نامستدل موج میزند؛ ثانیاً، مسلمانان فقط عربها نیستند؛ ثالثاً، آنان فقط نقل گرا و سنی نیستند؛ رابعاً، اینکه از اعراب پیش از اسلام فلسفه ای برجای نیست، دلالت نمیکند که آنان هیچگاه قادر به خلق فلسفه نخواهند بود؛ چه یونانیان نیز پیش از تالس جز اساطیر و افسانهها چیزی نداشتند، بنابراین نباید قادر به خلق فلسفه میشدند؛ خامساً، وجود فلاسفه اسلامی و آثار فلسفی در جهان اسلام بر این مدعا خط بطلان میکشد. افزون بر حضور آشکار فلسفه، اندیشههای فلسفی بسیاری را میتوان در کلام، عرفان، تفسیر، اخلاق، نحو، تاریخ و دیگر علوم یافت.[9]
انکار سنت فلسفی در جهان اسلام، از بی اطلاعی دربارهٔ سیر فلسفه اسلامی سرچشمه میگیرد. اساساً خاورشناسان بیشتر به جنبههای تاریخی و فقه اللغتی فلسفه اسلامی پرداختهاند تا خود فلسفه. از این رو، فلسفه اسلامی اغلب در مراکز شرقشناسی یا مطالعات خاورمیانه یا مطالعات اسلامی کانون توجه بودهاست، نه در دانشکدههای فلسفه. سیر ترجمه آثار اسلامی به زبانهای اروپایی پس از ابن رشد ادامه نیافت و غربیان از آثار و اندیشههای حکمای بعدی چون سهروردی، میرداماد و ملاصدرا بیخبر ماندند.[10]
حسن حنفی، نویسنده مصری مینویسد:
«اولین فیلسوف ما -کندی- در نیمه اول قرن سوم هجری زندگی میکرد… و آخرین فیلسوف اسلامی -ابن رشد- سال ۵۹۵ هجری در گذشتهاست.»[11]
برخلاف نظر برخی خاورشناسان، اندیشهٔ فلسفی با دوره ترجمه در قرن دوم آغاز نشد، بلکه پیش از آن این اندیشه پدید آمد؛ هرچند با نام عنوان فلسفه نبودهاست، اما از جمله عوامل بسیار مؤثر در شکوفایی تفکر فلسفی در جهان اسلام، تعالیم قرآن و پیشوایان اسلامی در این زمینه بودهاست و تأمل در معارف کتاب و سنت، الهام بخش متفکران مسلمان در روی آوردن به تفکر عقلی بودهاست. پیش از ورود آراء فلسفی یونانی، نظریه اجتهاد در نخستین سده تاریخ اسلام مطرح بود و بذرهای علم نظری اصول الفقه، که برخی از مباحث آن رنگ فلسفی دارد، در این دوره پاشیده شد. این شاخه از معرفت به نحوی چشمگیر مستقل از فلسفه رسمی به سیر تکاملی خود تا امروز ادامه دادهاست.[12]
مباحث علم کلام در نخستین دهههای اسلامی مطرح شد، تا اینکه رفته رفته به یک نظام عقلی پیچیده تبدیل شد. کلام نیز، به ویژه در روزگار نخستین، مسیری تقریباً مستقل از فلسفه رسمی داشت، اما هم در کاربست عقل و منطق، و هم در موضوعات مورد بحث، با فلسفه قرابت بسیاری داشت. گفت گوها و مباحثاتی که بین فلاسفه و متکلمان در موضوعات نظری درگرفته است، تأثیر بسیاری در مباحث و مواضع فلاسفه و سیر فلسفه داشتهاند.[12] عرصه دیگری که با اندیشه فلسفی بی ارتباط نیست، تصوف و عرفان است. متصوفه نیز جهانشناسی و انسانشناسی و معرفتشناسی خاص خود را داشتند و اختلاف مشرب آنان با فلاسفه و نقدهای ایشان بر فیلسوفان و نیز تعامل فلسفه با عرفان در شکلگیری و توسعه فلسفه تأثیرگذار بودهاست. حتی اگر فلسفه ای از بیرون مرزها وارد جهان اسلام نمیشد، خود این جریانهای متنوع فکری و تعاملهای آنان با یکدیگر، تفکر عقلانی و فلسفی را چه درون آن رشتهها و چه در بیرون و به صورت مستقل، ایجاب میکرد؛ اما فلسفه به معنای مصطلح آن، در جهان اسلام بی شک ریشه یونانی دارد؛ هرچند از فرهنگ اسلامی بسیار تأثیر پذیرفتهاست.[12]
کتابهای مرجع در فلسفهٔ اسلامی
- شفاء - ابوعلی سینا
- اشارات و تنبیهات - ابوعلی سینا
- حکمه الإشراق - شهاب الدین سهروردی
- اسفار اربعه یا حکمت متعالیه - ملاصدرا
- منظومه - ملاهادی سبزواری
- بدایه الحکمه - محمدحسین طباطبایی
- نهایه الحکمه - محمدحسین طباطبایی
- تلویحات - سهروردی
- مقاومات - سهروردی
- مطارحات - سهروردی
جستارهای وابسته
پانویس
- «کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - آیا «فلسفه اسلامی» امکانپذیر است؟». بایگانیشده از اصلی در ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۱. دریافتشده در ۱۱ اوت ۲۰۱۱.
- کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - عناصر نوافلاطونی در دست مسلمانان (اثولوجیای منحول ارسطو و خیرالمحض)
- Leaman: 2001, p. 191
- کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - آیا فلسفه اسلامی همان فلسفه عربی است؟ (نظر هانری کربن)
- «امام عسکری (ع) و تصوّف». hawzah.net. دریافتشده در ۲۰۱۹-۰۴-۱۷.
- درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی. ۱. صص. ۳۴.
- تاریخ فلسفه اسلام. صص. فصل اول.
- زمینه تاریخ فلسفه اسلامی. صص. فصل اول.
- درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی. ۱. صص. ۳۵.
- درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی. ۱. صص. ۳۷و۳۸.
- میراث فلسفی ما. صص. ۱۸.
- درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی. ۱. صص. ۳۶.