سنان بن انس نخعی
سَنان بن أنَس نخعی کسی است که در حادثه کربلا حضور داشت و اعمال زیادی مرتکب شد. خیلی از مردم معتقدند که سنان سر حسین بن علی را بریدهاست، ولی عدهٔ دیگری میگویند که سر حسین، توسط شمر بن ذی الجوشن بریده شد.و حتی در بعضی منابع چنین گفته شده است که وی پس از بریده شدن سر حسین ابن علی خنجر بر داخل گلو و دهان وی وارد کرده است.
زندگینامه
سنان بن انس فرزند ابوعمرو و نوه انس بود؛ غالباً وی را با اسم پدربزرگش میشناختند. سنان در کوفه به دنیا آمد اما تاریخ دقیقی از ولادتش در دست نیست.
از مکتب فکری سنان بن انس اطلاعی در دست نیست؛ اما از این که وی برای فرار از مختار، به جزیره، یعنی محل اجتماع عثمانی مذهبان پناه آورد. احتمال میرود این به خاطر همخوانی فکری او با ساکنان آن جا بودهاست؛ آن گونه که فرزندان ارقم و حنظلة بن ربیع و افراد دیگری که عثمانی مذهب کوفه و بصره بودند به جزیره نقل مکان میکردند.
شاهد این که، وی پس از واقعهٔ کربلا از یاران حجاج بن یوسف بود.
بنا بر نقل ابن ابی الحدید از ابن هلال ثقفی، سنان در زمان خلافت علی، کودک بودهاست و علی میگوید که فرزند محمد به دست او کشته خواهد شد همچنین برخی تواریخ، سنان را جنگجو و شاعری سبک سر و مجنون دانستهاند.
سنان در واقعه کربلا
اقدام سنان در کشتن حسین بن علی در روز عاشورا نیز یکی از کار های وی است. پیش از پرداختن به این موضوع باید دانست یکی از کارهای سنان در این جنگ، شرکت در حمله شمر و یارانش به خیمه گاه حسین بن علی است. هر چند در میان مردم مشهور است که حسین بن علی به دست شمر بن ذی الجوشن کشته شده، ولی میان تاریخ نگاران و مقتل نویسان، سنان بن انس نخعی، شهرت بیشتری دارد.
طبری، شرح ماجرا را چنین بیان میکند: پس از آن که شمر دستور داد به حسین حمله کنند، هر کسی از هر سو و با هر وسیله ممکن بر حسین یورش برد و به اندازه ای بر وی ضربت وارد کردند که او در حال افتادن بود. در این حال، سنان بن انس بن عمرو نخعی با نیزه به سوی حسین حمله برد و آن را بر بدن حسین فروکرد و به خولی دستور داد تا سرش را از بدن جدا کند. خولی میخواست حسین را بکشد، ولی بر خود لرزید و عقب برگشت. سنان فریاد زد: خدا بازوانت را بشکند و دستانت را جدا کند. سپس خود فرود آمد و سر از تن حسین جدا کرد و به خولی بن یزید اصبحی داد.
گفتهاند: سنان بر سپاهیانی که به حسین نزدیک میشدند، حمله میبرد و بیم داشت سر را از او بگیرند. وقتی سر را گرفت، آن را به خولی سپرد.
سید بن طاووس مینویسد: وقتی سنان میخواست سر حسین را از تن جدا کند، میگفت: به خدا سوگند! سرت را از بدن جدا میکنم، در حالی که میدانم تو فرزند رسول خدایی و بهترین مردم از نظر نسب پدر و مادر هستی.
سر انجام سنان
در چگونگی مرگ او روایات مختلفی در منابع نقل شدهاست. برخی از مورخان نوشتهاند که پس از کشتهشدن حسین بن علی و یارانش، عمر بن سعد سر حسین بن علی را به همراه سنان بن انس نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. سنان پس از ورود به کاخ ابنزیاد، شروع به خواندن اشعاری که پیش از این به آن اشاره شد کرد، پس عبیدالله به شدت عصبانی شد و گفت: «اگر میدانستی که او بهترین خلق خداست پس چرا او را کشتی؟ به خدا قسم از من خیری به تو نمیرسد و مطمئن باش که من، تو را به او (حسین) ملحق خواهم کرد»، پس او را پیش آورد و گردن زد.
در نقلی دیگر هم آمده: پس از قیام مختار، مأموران او در پی سنان رفتند تا او را به سبب جنایاتش به مجازات برسانند. خبر به سنان رسید و او نیز به مانند بسیاری از قتله کربلا به بصره فرار کرد. پس به دستور مختار خانهاش را ویران کردند. مدتی بعد سنان از بصره خارج شد و به سمت قادسیه حرکت کرد. جاسوسان مختار او را از این امر باخبر کردند پس او گروهی را برای دستگیری سنان فرستاد، آنان موفق شدند در میانهٔ راه سنان را دستگیر نمایند. پس از دستگیری ابتدا بند بند انگشتان سنان و سپس دستها و پاهایش را قطع کردند و آن گاه او را در ظرف روغن انداختند، و کشتند.
برخی دیگر از مورخان هم بر این اعتقادند که سنان از بیم انتقام مختار، به بصره فرار کرد و همچنان زنده ماند تا اینکه روزی در مجلس حجاج بن یوسف ثقفی حاضر شد. حجاج از حاضران خواست که هر کس کار شایستهای انجام داده برخیزد و بگوید. گروهی برخاستند و از کارهای شایسته خود سخن گفتند. در این هنگام سنان برخاست و گفت: «عمل شایسته من هم قتل حسین بن علی است.» حجاج به او گفت: «بله، کار نیکو و پسندیدهای انجام دادهای.» چون سنان به خانه برگشت زبانش به لکنت افتاد و دیوانه شد به گونهای که در جای خود میخورد و همانجا قضای حاجت میکرد تا اینکه بعد از پانزده روز در گذشت.
منابع
- بلاذری، ج ۳، ص ۴۱۰
- بغدادی، ص ۲۹۵
- ابن عساکر، ج ۱۵، ص ۳۲۹ و ج ۱۹، ص ۳۴ و بلاذری، ج ۲، ص ۲۹۷
- طبرانی، ج ۳، ص ۱۱۲
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص۲۸۶.
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴.
- ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴، ۲۱۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۱۹، ج۶، ص۲۴۴؛ ابن سعد، الطبقات، (طبقه خامسه ج۱)، ص۴۷۴، ۴۷۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۷۲؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۵۱.
- ابومخنف، وقعة الطف، ص۲۵۵؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۴۵۳؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۳۴۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۹۸، ج۴۵، ص۵۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۷.