شاه سلطان حسین
شاه سلطان حسین، یا شاه حسین یکم، (زاده ۱۰۴۷ – درگذشته ۲۴ آبان ۱۱۰۱ ش/ اکتبر ۱۶۶۸ – ۱۵ نوامبر ۱۷۲۶ م) نهمین پادشاه سلسله صفویان بود. او فرزند و جانشین سلیمان یکم بود و به مدت ۲۹ سال سلطنت کرد، سرانجام حکومتش با قیام افغانها بهرهبری محمود افغان و سقوط اصفهان در سال ۱۷۲۲ به پایان رسید.
شاه سلطان حسین صفوی | |||||
---|---|---|---|---|---|
شاه ایران | |||||
سلطنت | ۱۰۷۳–۱۱۰۱ خورشیدی ۱۱۰۵–۱۱۳۵ قمری ۱۶۹۴–۱۷۲۲ میلادی | ||||
تاجگذاری | ۱۶ مرداد ۱۰۷۳ خورشیدی ۱۴ ذیحجه ۱۱۰۵ قمری ۶ اوت ۱۶۹۴ میلادی | ||||
پیشین | سلیمان یکم | ||||
جانشین | تهماسب دوم (قزوین) محمود افغان (اصفهان) | ||||
زاده | مهر ۱۰۴۷ خورشیدی ربیعالثانی ۱۰۷۹ قمری اکتبر ۱۶۶۸ میلادی اصفهان، امپراتوری صفوی | ||||
درگذشته | ۲۵ آبان ۱۱۰۵ خورشیدی ۲۰ ربیعالاول ۱۱۳۹ قمری ۱۵ نوامبر ۱۷۲۶ میلادی اصفهان، امپراتوری صفوی | ||||
آرامگاه | حرم معصومه، قم | ||||
فرزند(ان) | (فهرست را ببینید) | ||||
| |||||
دودمان | صفویان | ||||
پدر | سلیمان یکم | ||||
مادر | هلنا خانم | ||||
دین و مذهب | اسلام، شیعه دوازدهامامی |
سالهای اولیه
سلطان حسین میرزا بزرگترین پسر سلیمان یکم بود که در سال ۱۰۷۹ (اکتبر ۱۶۶۸) در اصفهان از زنی گرجی تبار (هلنا خانم) متولد شد. او تمام عمر را تا زمان مرگ پدر در حرمسرا گذرانده بود به همین دلیل از امور مملکتی آگاهی نداشت. شاه سلیمان پیش از مرگ به درباریان گفته بود اگر طالب آسایش هستند بعد از وی پسرش حسین میرزا و اگر به دنبال اقتدار حکومت هستند عباس میرزا پسر دیگرش را به سلطنت برسانند. در نهایت سلطان حسین که فرزند ارشد شاه بود را به سلطنت رساندند و در ۱۴ ذیحجه ۱۱۰۵ (۳۰ ژوئیه ۱۶۹۴) وی تاج گذاری کرد و به نام او سکه زدند.[2]
شخصیت شاه
سلطان حسین فردی راحت طلب، تنآسان با دلی ساده و مهربان بود و چهرهای زیبا و بدنی قوی داشت. به ورزش علاقهای نشان نمیداد، حتی در وقت جلوس به سلطنت قادر بهسوار شدن بر اسب نیز نبود. او شخصی بود که در انزوای حرم بزرگ شده بود، سواد نداشت و از آمادگی لازم برای اداره کشور برخوردار نبود. وی در عین حال دارای شخصیتی آرام بود و دینداری و پرهیزگاری وی بهویژه خودداریاش در نوشیدن شراب، وی را شهره عام و خاص کرده بود طوریکه قبل از پادشاهی به وی «ملا حسین» میگفتند.
دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما با اعضای حرم و خواجگان حرمسرا بود. این عوامل باعث شد تا شاه سلطان حسین در نهایت به شخصی ضعیفالنفس، شهوتران و باده نوش تبدیل شود. در دوره حکومت وی آخرین بازماندههای نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای اسماعیل یکم، تهماسب یکم و عباس یکم ایجاد شده بود از میان رفت. سلطان حسین عملاً هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقهای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش میافتاد نشان نمیداد. کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع اتفاقی بدون هیچ مانعی حتی در پایتخت رخ میداد.
توصیف نظامیگری و شجاعتآفرینی پادشاه صفوی را همین بس که برای مقابله با دشمن به توزیع آش نذری روی آورد و به نسخهای عمل کرد که از زبان پیرزنی در استرآباد روایت میشد: «دو پاچه بز را با ۳۲۵ دانه نخود پخته و دوشیزهای باکره، ۱۲۰۰ بار برآن ذکر بخواند و بر آن فوت کند؛ سپاهیانی که با این خوراک اطعام شوند، از نظرها ناپدید خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت.» [3]
دوران پادشاهی
سیاست مذهبی سلطان حسین
دیانت شاه سلطان حسین باعث شد تا علمای شیعه از وی حمایت کنند. طوریکه در ابتدای سلطنتش فقیه نامی عالم تشیع محمد باقر مجلسی از او جانبداری کاملی به عمل آورد. مورخین ذکر میکنند که شاه سلطان حسین در زمان تاجگذاری اجازه نداد که صوفیان طبق رسم معمول شاه را با شمشیر احاطه کنند و در عوض محمد باقر مجلسی را برای این کار فراخواند. محمدباقر مجلسی تاج شاهی را بر سر او گذاشت و خطابهای در ضرورت رفع فسوق و مناهی ایراد کرد. دربار صفوی در آن زمان از یک سو زیر نفوذ فقها (در رأس آنان شیخالاسلام محمدباقر مجلسی) بود و از سوی دیگر، خواجهسرایان و امیران قزلباش جبهه نیرومندی تشکیل داده بودند. تا زمان فوت مجلسی در ۱۱۱۰، گروه مذهبی بر خواجه سرایان برتری داشتند. شاه احتمالاً دستورهای مجلسی را اجرا میکرد و اصلاحاتی از جنبه دینی انجام میداد، از جمله نوشیدن شراب را ممنوع اعلام کرد. این فرمان باعث ناخشنودی خواجهسرایان و کسانی شد که به چنین رفتارهایی خوگرفته بودند. این بار با دخالت مریم بیگم، نه فقط این ممنوعیت از بین رفت، بلکه سلطان حسین نیز به آشامیدن آن عادت کرد. از این زمان به بعد، شاه صفوی تقریباً منزوی شد و همه کارها را وزیرانش انجام میدادند.[4] گسترش نقش علمای شیعه در بنیان سیاسی ایران پیش از سلطان حسین (در زمان سلیمان یکم صفوی) آغاز شده بود؛ ولی در دوره او افزایش یافت. سیاست آزار صوفیان که پیشتر از آن توسط شاه عباس اول بخاطر سرکوب قزلباشها نهادینه شده بود، در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. شاه، دلش میخواست روزی معین به عنوان روز ولادت علی بن ابیطالب رسمیت یابد و عید رسمی اعلام شود. وی برای این کار علمای اصفهان را گردآورد و به عبارتی، یک مجمع علمی تشکیل داد. در این مجمع، به دستور شاه، مقرر شد تا هر کسی بر اساس منابع و مدارک و آنچه قبول دارد، نظرش را روی کاغذی بنویسد. این کار انجام شد و در نهایت اکثریت علما و دانشمندان حاضر روز ۱۳ رجب را پذیرفتند. شاه نیز به عقیده اکثریت احترام گذاشت و همان روز را به عنوان روز ولادت پذیرفت و رسمیکرد.[5]
نقش در سقوط خاندان صفوی
اوّلین اشتباهی که از او سرزد، نصب شاهنواز خان گرجی به حکومت قندهار بود. این حاکم بدسیرت همان کسی است که به لقب گرگین خان معروف شد و باعث شورش افغان ها و انقراض سلسله صفوی شد.[6] فساد سازمان حکومتی، جایگاه اوباش در مناصب دولتی، غارتگریهای حاکمین شهرها، ولخرجیهای هنگفت شاه، مالیاتهای کمر شکن، سقوط بازرگانی خارجی و نظایر آن از دلایل مستقیم فروپاشی نظام حکومتی صفویه در زمان شاه سلطان حسین بود.
از نظر داخلی تربیت بد شاهزادگان در دربار صفوی مهمترین مشکل را درست کرد. این اشتباه را از زمان عباس یکم آغاز شد این وضعیت ادامه یافت تا این که فردی مانند شاه سلطان حسین به قدرت رسید که تربیت سیاسی کافی نداشت و روحیاتش هم آرام بود و در وقت بالا گرفتن مشکلات کاری از دستش برنمیآمد.[7] با اینکه زمینههای سقوط صفویه در زمان شاه عباس یکم پایهریزی شد اما شاه سلطان حسین، مقصر اصلی سقوط این سلسله است. ضعفنفس و بیاعتنا بودن او به امور کشوری و لشکری باعث در هم ریختن اوضاع ایران آن زمان شد. سلطان حسین، فاضل و خداترس، اما برعکس نیاکانش، به اوضاع سپاه بی اعتنا بود تا جایی که حقوق دو سال سپاهیان ترکمان را نپرداخت و در نتیجه آنان به آذربایجان گریختند و به قتل و غارت دست زدند. از دیگر موارد ضعف حکومت سلطان حسین، تعدد مراکز تصمیمگیری در امور مملکت بود که در جنگ گلناباد و عقبنشینی نابهنگام سپاهیان صفوی از فرحآباد، خود را نشان داد. افزون بر آن، خلع سلاح ارمنیان جلفا و یاری نرساندن به ایشان در مقابله با افغانها، برخورد نادرست با والی گرجستان و سرانجام بالا گرفتن دعوای متشرعه و متصوفه و نیز غفلت از تحولاتی که در دنیای پیرامون روی داده بود، همراه با کنار گذاشتن احکام شرع و بیاعتنایی و بیحرمتی به صوفیانی که حامی اولیه و اصلی صفویان بودند، همه در سقوط دولت صفوی کارساز بودند.[4] حتی زمانی که افغانها اصفهان را محاصره کردند و هنوز امکان خروج از شهر وجود داشت او حاضر به ترک شهر برای گردآوری نیرو نشد و آخرین فرصت طلایی را از دست داد.[8]
شاه سلطان حسین بهقدری به امور کشور بیاعتنا بود که در پاسخ به هر چیزی که به او اطلاع میدادند و هر کاری که انجام میدادند فقط به گفتن «یخشی دور» (بسیار خوب است) بسنده میکرد چنانکه یکی از معاصران وی در اینباره سرودهاست:[9]
آن ز دانش تهی، ز غفلت پر | شاه سلطان حسین یخشی دور |
رابطه با روسها
پطر کبیر که میخواست از راه ایران به خلیج فارس و هندوستان راه یابد ابتدا از طریق مسالمت درآمده شخصی را به نامآوری به دربار شاه سلطان حسین فرستاد. شاه، او و همراهانش را به گرمی پذیرفت و حاضر شد امتیازاتی به تجّار روس بدهد. هفت سال بعد پطر، سفیر دیگری به ایران فرستاد و از تعرّضاتی که در حدود بخارا به تجّار روس شده بود، شکایت نمود و درخواست غرامت کرد. به دلیل رفتار مستبدّانه سفیر و اوضاع پریشان ایران، مذاکرات، بینتیجه ماند. همین امر بهانهای به دست پطر داد تا در امور ایران مداخله کند. ابتدا به عنوان جنگ با شاه سلطان حسین، بعد به بهانه کمک به او سپس به اسم طرفداری از شاه طهماسب دوّم (پس از سقوط اصفهان) از حدود سال ۱۱۳۴ به قفقاز حمله کرد و تمام سواحل دریای خزر را از دربند تا حدود استراباد تصرّف کرد.
شورشهای دوران شاه
در زمان شاه سلطان حسین تقریباً تمامی ایران دستخوش شورش شد. لزگیها اقوامی سنیمذهب در شمال غرب ایران بودند که وزیر اعظم شاه، فتحعلی خان داغستانی، (که یک لزگی بود) پشتیبان آنها بود. بهدلیل سختگیریهای مذهبی آنها دست به دامان دربار عثمانی شدند و علم طغیان برداشتند. قبایل بلوچ هم دائماً به بم و کرمان حمله میکردند. از طرف دیگر اعراب خوارج در خلیج فارس با حمایت والی عمان عزم خود را برای اشغال جزایر خلیج فارس جزم کرده بودند.کردهای شورشی نیز همدان را در سال ۱۷۱۹ اشغال کردند و تا حومه اصفهان پیش رفتند. حکمران سابق شهر تون، ملک محمود سیستانی که خود را از بازماندگان صفاریان میدانست، در سال ۱۱۲۲ به مشهد حمله کرد و در خراسان به حکومت پرداخت. جدیترین تهدید، خطر افغانها بود که در شرق به قتل و غارت میپرداختند. سرکرده این شورشیها محمود افغان از طایفه غلزایی بود.
شورش افغانان غلجائی
پس از مأموریّت یافتن گرگین خان به حکومت هرات، به علّت ظلمش نسبت به مردم، طایفه افغانی غلجائی را که در حدود قندهار ساکن بودند به ستوه آورد. آنها پی در پی از ظلم او به شاه سلطان حسین شکایت کردند، امّا چون دسترسی به شاه که بیشتر اوقات با زنان و خواجه سرایان معاشر بود، امکان نداشت و برخی خواصّ نیز نمیگذاشتند تظلم اهل قندهار به شاه برسد، میرویس غلجائی، کلانتر قندهار، شخصاً به اصفهان آمد تا شاه را از حقایق مطلع کند؛ ولی با تحریک گرگین خان و اعوان گرجی او، نتوانست شاه را ملاقات کند. او مدّتی در اصفهان بازداشت شد تا اجازه سفر مکّه یافت و به قصد زیارت، از اصفهان بیرون رفت.
پس از مراجعت میرویس به اصفهان، اوضاع دربار صفوی را آشفته تر از سابق دید. عدّهای از تجّار و فرستادگان پطر کبیر، میرویس را به شوراندن افغانیهای قندهار تحریک کردند. میرویس شایعه کرد که پطر، عازم تسخیر گرجستان و ارمنستان است و گرگین خان با او همدست شده. با این تدبیر، موفّق شد دوباره کلانتر قندهار شود و مواظب حرکات گرگین خان باشد.
پس از بازگشت میرویس به قندهار، گرگین خان، او را تحت فشار قرار داد و دخترش را از او خواست. میرویس دختر دیگری را به نام دختر خود پیش گرگین فرستاد و تا حدّی دل او را نسبت به خود نرم نمود. در سال ۱۱۲۱ ه ق او را به باغی دعوت کرد و همانجا او را کشت. سپس با پوشیدن لباس او، توانست وارد قلعه شده و همه اطرافیان او را بکشد. پس از این موفقیت، غلجائیان را به کمک فتوایی که از علمای سنّت، مبنی بر وجوب جنگ با شیعه گرفته بود علیه پادشاه ایران برانگیخت. در این کار، اورنگ زیب پادشاه هند نیز او را تحریک کرد.
پس از رسیدن خبر قتل گرگین، شاه سلطان حسین برادرزاده او کیخسرو خان را برای سرکوبی میرویس فرستاد. او قندهار را محاصره کرد و یک سال نیز آن جا را در محاصره داشت. با این که محصورین تسلیم شدند ولی او از نادانی به آنها جواب مساعد نداد تا این که با وجود داشتن بیست و پنج هزار سرباز شکست خورد و کشته شد. این اتفاق، اعتماد به نفس میرویس و غلجائیان را افزایش داد. بهطوریکه سرداران دیگر صفوی را هم که به تسخیر قندهار آمدند، مغلوب کردند.
شورش افغانان ابدالی
موقعی که کیخسرو خان گرجی (برای مقابله با غلجاییها) عازم قندهار بود، عبدالله خان ابدالی را که طایفه او با افغانان غلجائی دشمن بودند، حاکم هرات قرار داد. پس از شکست و قتل کیخسرو، افاغنه ابدالی هم در سال ۱۱۱۸ طغیان کردند و هرات را از ایران جدا کردند. شاه سلطان حسین برای مقابله با آنها از اصفهان حرکت کرد ولی از طهران جلوتر نرفت و سرداری را برای سرکوبی شورشیان فرستاد. ابدالیان سردار شاه را در سال ۱۱۱۹ کشتند.
محمود، پسر میرویس، که پس از مرگ پدر و کشتن عمویش رئیس طایفه غلجائی شده بود، در سال ۱۱۲۰ افغانان ابدالی را شکست داد و اسدالله خان، پسر عبد اللّه خان ابدالی سردار ایشان را کشت. محمود وانمود کرد که این کار خدمت به دربار ایران بودهاست. رجال بیتدبیر دربار نیز به محمود لقب حسینقلی خان دادند و با فرستادن یک قطعه شمشیر مرصّع، به حکومت قندهار منصوبش کردند.[6]
دربار شاه از سرکوب این قیامها عاجز بود چون از طرفی وزیر اعظم خود یک لزگی بود و از طرفی شاه تحت تأثیر مشاورانی چون ملاباشی محمدحسین مجلسی و رحیم خان حکیمباشی قرار داشت. این دو از مخالفان وزیر اعظم بهشمار میآمدند و یک لشکرکشی موفق علیه شورشیان افغان توسط وزیر اعظم را مغایر منافع خویش میدانستند.
در رستمالتواریخ علت شورش افغانیها ظلم بیاندازهٔ خسروخان و گرگین خان گرجی ذکر میشود که با حمایت فقها به حکومت قندهار و کابل و هرات رسیده بودند: «پس خسروخان و گرگین خان و اتباع و عملهجاتش شروع نمودند به ایذاء و آزار نمودن اهل سنت به مرتبهای که از حد تحریر و تقریر بیرون است، یعنی زنان و دختران و پسرانشان را به زور و شلاق میبردند و به جور و جفا خونشان را میریختند به ناحق به آنان تجاوز مینمودند.
نگاده زن و دختر نامدار | قزلباش ننهاد در قندهار | |
زن و دختر و امرد کابلی | ز هر سو قزلباش گاد از یلی | |
برآمد ز هر سو ز افغان فغان | ز جور قزلباش خواهان امان[10] |
همه این عوامل باعث شد شورشیان جسورانهتر به نافرمانی بپردازند و در سال ۱۷۲۱ میلادی محمود افغان کرمان را محاصره کرد و از آنجا عازم اصفهان پایتخت صفویه شد. شاه سلطان حسین در اصفهان ماند و افغانها به محاصره شهر پرداختند. او طهماسب شاهزاده را برای جمعآوری قوا به کاشان و قزوین فرستاد ولی طهماسب به جای این کار به خوشگذرانیها و بیبند و باری مشغول شد. سلطان حسین به ایجاد مناسبات دوستانه با دیگر کشورها اهمیت میداد، اما ضعف حکومت مرکزی و قدرت گرفتن همسایههای ایران، از جمله عثمانی و روسیه، باعث مداخله و حمله آنها به ایران شد.[4] روسها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعیل دوم آغاز کرده بودند، در زمان شاه سلطان حسین شروع به مداخله در امور منطقه قفقاز کرده و حتی سواحل دریای خزر از دربند تا استرآباد (گرگان فعلی) را به تصرف خود درآوردند.
سقوط اصفهان
محمود کابلی محاصره بیرحمانهای را بر مردم اصفهان تحمیل کرد. او دستور داد همه محصولات منطقه نابود شود. از نیمه ژوئن ۱۷۲۲ اصفهان دچار قحطی شد و یاس و ناامیدی بر شهر مستولی گشت. خزانه دولت خالی شد و سربازان تنها از محل بودجهای که کمپانیهای هلندی و انگلیسی مانند هند شرقی به ضمانت جواهرات شاه میدادند حقوق میگرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد ولی محمود افغان نپذیرفت. در نهایت در ۲۳ اکتبر ۱۷۲۲(۱۲ محرّم ۱۱۳۵) سلطان حسین به شکلی باورناپذیر و منحصربهفرد درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان به اثبات رسانید.
مرگ سلطان حسین
شاه سلطان حسین تا سال ۱۱۳۹ (۱۷۲۶) تحت نظر افغانها بود و سرانجام با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه ایران و بازگرداندن تاج و تخت به او، به دستور اشرف افغان در ۱۵ نوامبر ۱۷۲۶ گردن او در زندان زده شد. بدن سلطان حسین را در مقبرهٔ شاه سلیمان در قم و سر او را در همدان دفن کردند.
فعالیتها و سکهها
از بناهای مهم عهد شاه سلطان حسین، مدرسه چهار باغ است که توسط مادرش این بنا نهاده شد که از شاهکارهای آثار عهد صفوی محسوب میشود.[6] سال ساخت بنا از ۱۱۱۶ تا ۱۱۲۲ میباشد و مجموعهای از هنر کاشیکاری است. این مدرسه بدین جهت به مادر شاه معروف است که مادر وی موقوفات بسیاری از جمله کاروانسرای عباسی (که اکنون ساختمان ارگ عظیم نقش جهان به جای آن در مرکز اصفهان ساخته شدهاست) و بازارچه و … را وقف این مدرسه و طلاب ان کرده بود که در حمله افغانها این اسناد به همراه کتابخانه بینظیر این مدرسه همه نابود گردید. مفتی آنها، یعنی ملا زعفران و سایر علمای افغان، مردم اصفهان را رافضی و مشرک خواندند و این شهر را مفتوح العَنوه قلمداد کردند. جماعت یاغی افغان تا هر کجا میتوانستند و فرصت داشتند، املاک و اراضی وقف را جزو خالصه و تحت تصرف خود درآوردند و طومارها و وقفنامهها را از بین بردند. بسیاری از آن املاک را نیز به اراضی موات تبدیل کرده، قناتها را پر کردند و سایر آثار دیگر مانند دکانها، کاروانسراها و سایر مستغلات را خراب کردند. در حقیقت آنچه در عصر صفوی بخصوص از زمان شاه عباس اول تا آن زمان به عنوان موقوفات و تشکیلات اوقاف بر اساس نظم و تدبیر حاصل شده بود، یک-باره با هجوم افغان (۱۱۳۵ هـ ق) و محاصره شهر و ویرانگریهای افغانها از هم گسیخته شد؛ بهطوریکه نوشتهاند:
در این زمان رقبات دفتری صفویه که تشخیص قُری را از دولتی و موقوفه ملی به درستی ربط میداد و در عمارت چهل ستون ثبت و ضبط بودهاست، به وسیله افغانها به رودخانهٔ زاینده رود افکنده شد و بدین صورت، اسناد و آثار بسیاری که مربوط به اوقاف عصر صفوی بود از این طریق نابود شدهاست.[11]
سکههای دوران سلطان حسین
از نظر تعداد و تنوع سکههای به دست آمده از دوران شاهان صفوی، دوران شاه سلطان حسین بیشترین تعداد را تشکیل میدهند. بر روی کلیهٔ سکههای مربوط به دوران شاه سلطان حسین نوشتهٔ «لا اله الا الله محمد رسولالله علی ولیالله» و گاهی همراه با نام دوازده امام نقش بسته و درپشت آنها، از شش نوع شعر یا عبارت با ذکر نام محل ضرب استفاده شدهاست. در سالهای پایانی حکومت شاه سلطان حسین سکههای نقرهٔ تقلبی رواج یافت. نمونهای از سکههایی که از این دوران به دست آمده، یکی سکهٔ عباسی از جنس نقره به وزن ۲٫۷ گرم است که در ۱۱۱۱ هجری قمری ضرب و بر روی آن نام امامان ذکرشدهاست. در پشت سکه، شعر «گشت صاحب سکه از توفیق ربالمشرقین در جهان کلب امیرالمؤمنین سلطان حسین» و در پایین و حاشیهٔ آن، مکان ضرب نقش بسته. سکهٔ بعدی، که آن هم عباسی و از جنس نقره است، در ۱۱۳۰ هجری قمری ضرب شده. در پشت این سکه نوشتهٔ «بندهٔ شاه ولایت حسین» و در پایین آن، مکان ضرب، نقش بستهاست. سکههای پنج شاهی ای نیز از جنس نقره ضرب شده که مستطیلی شکلاند. این سکه در ۱۱۲۶ هجری قمری ضرب شد. بر روی این سکه، فقط نوشتهٔ «لا اله الا الله محمد رسولالله علی ولیالله» و در پشت آن، نوشتهٔ «بندهٔ شاه ولایت حسین» و مکان ضرب نقش بستهاست. نوع دیگری از سکههای مربوط به این دوران سکهای است از جنس برنز که در ۱۱۰۸ هجری قمری به وزن ۱٫۹ گرم و قطر ۲۳ میلیمتر ضرب شده. بر روی این سکه، نقش یک پرنده همراه با خوشهٔ گندم و در پشت، آن نوشتهٔ «ضرب ایروان» به چشم میخورد.
سکههای رایج در زمان صفویه از زر و سیم و برنز بود، ولی در معاملات و داد و ستد بیشتر از سکه نقره و برنز استفاده میشد و سکههای زرین کمتر در دست مردم بود و معمولاً در جشنها و تاجگذاری و اعیاد ضرب میشد. واحد پول در دوران صفوی تومان بود. سکه زر به نام اشرفی و سکه نقره بیستی، محمدی، شاهی و عباسی نامیده میشد و سکههای برنزی، غازی نام داشت که معمولاً به آنها فلوس میگفتند. فلوس یا فلس کلمهای عربی که معادل فارسی آن پشیز، پول سیاه یا همان غازی میباشد. این کلمه از ابولوس ((obulus یونانی، و ابلوس (obolus) لاتین و ابل ((obole فرانسه گرفته شدهاست و معادل یک ششم درهم (دراخما = Dracma) است. بر روی سکههای فلوس معمولاً تصاویر مختلفی از حیوانات و پرندگان و اشکال بروج دوازدهگانه و گاهی نیز عکس شخص یا شیئی را دارد و در بعضی موارد پشت سکه اسم و تاریخ ضرب را نیز میتوان مشاهده نمود. هر سال سکه مسی جدیدی برای نوروز یا موقع تعویض حاکم جدید به ضرب میرسید و بدین ترتیب قیمت سکههای مسی در نزدیکی نوروز پایین میآمد و پادشاه و حاکم وقت از این راه استفاده میبردند. بهطوریکه گفته میشد سکههای جدید مسی را هر کیلویی دو عباسی خریداری کرده و آن را دوباره تبدیل به سکههای مسی جدید کرده و از این راه چهار برابر استفاده میبردند و در عین حال مملکت را از داشتن پول زیاد غیررسمی حفظ میکردند. اغلب بعد از عوض شدن و ضرب سکه مسی جدید قیمت سکه مسی قدیمی به نصف میرسید.
خانواده
همسران
- در سال ۱۶۹۴ با وارسته خانم دختر صفیقلی خان ازدواج کرد.
- در سال ۱۶۹۸ با نازنین خانم دختر شهنوازخان شاه کارتلی ازدواج کرد.
- در سال ۱۷۱۰ با فریده بیگم (خروشان خانم) دختر کیخسرو خان شاه کاختی ازدواج کرد.
- در سال ۱۷۱۰ با امینه بیگم (خیرالنسا خانم) دختر حسینقلی قاجار ازدواج کرد.
پسران
- سلطان محمود میرزا، (زاده ۱۶۹۷ – درگذشت ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- شاه صفی سوم، (زاده ۱۷۰۰ – درگذشته ۱۷۲۶)
- شاه تهماسب دوم، (زاده ۱۷۰۴ – درگذشته ۱۷۴۰)
- سلطان مهر میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان حیدر میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان سلیم میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان سلیمان میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان اسماعیل میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان محمد میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان خلیل میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان جعفر میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵)
- سلطان باقر میرزا، (درگذشته ۸ فوریه ۱۷۲۵).[12]
دختران
- راضیه بیگم (درگذشت ۱۷۷۶) در سال ۱۷۱۸ با داوود میرزا امیر گرجستان و در سال ۱۷۳۰ با نادر شاه افشار ازدواج کرد.
- گوهرتاج بیگم، در ۲۳ اکتبر سال ۱۷۲۲ با شاه محمود هوتکی و در سال ۱۷۳۰ با ابراهیم خان افشار ازدواج کرد.
- شاهزاده بیگم، در سال ۱۷۲۵ با شاه اشرف هوتکی، سپس با میرزا محمد ابراهیم ازدواج کرد.
- شهربانو بیگم، در سال ۱۷۳۰ میرزا مقیم خلیفه سلطانی ازدواج کرد.
- فاطمه بیگم، (درگذشت ۱۷۴۰) در سال ۱۷۳۱ با رضا قلی میرزا افشار پسر نادر شاه ازدواج کرد.
- آغا بیگم، (جانآغا بیگم) در سال ۱۷۳۱ با شاه سلیمان دوم پسر شهربانو بیگم ازدواج کرد.
- مریم بیگم، در سال ۱۷۳۲ با میرزا مرتضی خلیفه سلطانی ازدواج کرد و مادر شاه اسماعیل سوم بود.[12]
جستارهای وابسته
پانویس
- Buyers، The Safavid Genealogy.
- «شاه سلطان حسینهای تاریخ». بایگانیشده از اصلی در ۴ فوریه ۲۰۱۴. دریافتشده در ۲۹ ژانویه ۲۰۱۴.
- «صفویان سقوط کردند، پیش از جنگ چالدران و قبل از حمله محمود افغان». پرتال جامع علوم انسانی. دریافتشده در ۱۵ اکتبر ۲۰۲۰.
- حسین صفوی
- شاه سلطان حسین به 13رجب رسمیت بخشید
- «شاه سلطان حسین». بایگانیشده از اصلی در ۳ فوریه ۲۰۱۴. دریافتشده در ۲۹ ژانویه ۲۰۱۴.
- «حکومت داری به شیوه شاه سلطان حسین صفوی». بایگانیشده از اصلی در ۴ فوریه ۲۰۱۴. دریافتشده در ۲۹ ژانویه ۲۰۱۴.
- غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، سمت، ۱۳۸۱. (ص ۲۷۴)
- نوایی، عبدالحسین، متون تاریخی به زبان فارسی، سمت، ۱۳۷۵. (ص ۲۰۶ به نقل از مجمعالتواریخ)
- محمدهاشم آصف، رستمالتواریخ، صص ۱۱۵–۱۱۶
- «پرشیا - سلسله صفوی - شجرهنامه»
منابع
- کتاب مروری کوتاه بر تاریخ ایران (نشر سخن)
- تاریخ ایران کمبریج-جلد ششم
- آصف، محمد هاشم. رستمالتواریخ. تصحیح محمد مشیری، چاپ دوم، امیرکبیر، تهران: ۱۳۴۲
- «شاه سلطان حسین صفوى».
- Buyers، Christopher (۲۰۰۹). The Safavid Dynasty, Genealogy.
پیوند به بیرون
پادشاه پیشین: شاه سلیمان |
آخرین شاهنشاه صفوی شاه سلطان حسین ابوالمظفر شاه سلطان حسین بن شاه سلیمان سام میرزا صفوی الحسینی الموسوی شاهنشاه ایران ۱۶۹۴ – ۱۷۲۲ م |
جانشین: انقراض سلسله توسط محمود افغان |