نادرشاه
نادرشاه افشار (زادهٔ ۲۸ محرم ۱۱۰۰ هجری قمری/۲۲ نوامبر ۱۶۸۸ میلادی – کشتهٔ ۱۱ جمادیالثّانی ۱۱۶۰ هجری قمری/۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ میلادی)، پایهگذار سلسلهٔ افشار و از پادشاهان ایران پس از اسلام است. سرکوب افغانها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح دهلی و ترکستان و جنگهای پیروزمندانهٔ او سبب شهرت بسیارش شد.
نادرشاه افشار | |
---|---|
شاهنشاه | |
شاه ایران | |
سلطنت | ۲۴ شوال ۱۱۴۸ – ۱۱ جمادیالثانی ۱۱۶۰ |
تاجگذاری | ۲۴ شوال ۱۱۴۸ ه.ق |
پیشین | شاه عباس سوم |
جانشین | عادلشاه |
نایب السلطنه | |
نایبالسلطنه ایران | |
تصدی | ۱۷ ربیعالاول ۱۱۴۵ – ۲۴ شوال ۱۱۴۸ |
پیشین | بنیانگذاری نیابت سلطنت |
جانشین | رضاقلی میرزا |
زاده | نَدَرقلی ۲۸ محرم ۱۱۰۰ ه.ق دَستجِرد، اَبیوَرد، خراسان، ایران |
درگذشته | ۱۱ جمادیالثانی ۱۱۶۰ ه.ق (۶۰ سال) کلات، خراسان، ایران |
آرامگاه | آرامگاه نادرشاه، مشهد، ایران |
شهبانو | راضیه بیگم |
همسران |
|
فرزند(ان) |
|
دودمان | افشاریان |
پدر | امامقلی خان |
مُهر | |
پیشینه نظامی | |
وفاداری | ایران صفوی (۱۱۴۸–۱۱۲۶) ایران افشاری (۱۱۶۰–۱۱۴۸) |
سالهای خدمت | ۱۱۶۰–۱۱۲۶ |
جنگها و عملیاتها | جنگهای نادرشاه |
عناوین نادر شاه افشار | |
---|---|
عنوان مرجع | «اعلیحضرت ظلالله شاهِ شاهان، هست سلطان بر سلاطین جهان،شاه شاهان نادر صاحبقران.» |
عنوان گفتاری | «اعلیحضرت شاهِ شاهان» |
نادر در دَستجِرد، از آبادیهای نزدیکِ اَبیوَرد زاده شد. در آغازِ جوانی، نزد حاکمِ ابیورد، باباعلی بیک کوسه احمدلو به خدمت مشغول شد. در هرجومرجِ ناشی از هجومِ افغانها به ایران، نادر به خدمتِ مَلِک محمود سیستانی درآمد که مشهد را تصرف کرده بود. پس از دسیسههای گوناگون با سردارانِ ترکمانِ افشار و جَلایِر، نادر گروه خویش از مهاجمان را تشکیل داد و در اتحاد با کُردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان، بر سر کنترلِ مالکیتِ مشهد با ملک محمود به رقابت پرداخت و او را شکست داد. نقش وی در سرکوبِ ملک محمود سیستانی، او را مورد توجهِ تهماسب قرار داد و در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، نادر و نیروی ۲۰۰۰ نفریَش را به خدمت گرفت. پس از مدتی، نادر به «قورچیباشی» (فرمانده گارد) منصوب شد و مقامِ «تهماسبقلی» (پیشکارِ تهماسب) را بهعهده گرفت. اعتبارِ وی پیوسته افزایش یافت زیرا سپاهِ تهماسب را به پیروزیهای فراوانی رساند.
نادر در ۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ م به پیروزی بر افغانهای غِلزایی بهرهبریِ اشرفِ افغان در مهماندوست دست یافت. با حضورِ نادر در کنترلِ واقعیِ امور، تهماسب نهایتاً در دسامبر ۱۷۲۹ م در اصفهان مستقر شد، که نشانگر پایان واقعی حکومت افغانها در ایران بود. وی در طی بهار و تابستان ۱۷۳۰ م، نبردهای موفقیتآمیزی با عثمانی کرد و قلمرو زیادی را که عثمانیها در دههٔ قبل در دست گرفته بودند، بهدست آورد. پس از انعقاد عهدنامهٔ صلح میان تهماسب و سلطان محمود اول، تهماسب را از سلطنت خلع و فرزندِ هشتماههٔ تهماسب — که نام سلطنتیِ عباس سوم به او داده شد — جانشین کرد. او اکنون وکیلُالدّوله و نایبُالسَّلطَنه ایران بود. نادر، دشمنیهای خود علیه عثمانی را از سر گرفت. وی از میان استحکاماتِ دفاعیِ عثمانی در غربِ کرمانشاه عبور کرد، و در دسامبر ۱۷۳۳ م با احمد پاشا پیمانِ جدیدی را امضا کرد. این اقدام تلاشی برای بازگرداندنِ مفادِ عهدنامهٔ زهاب (۱۰۴۹ ه.ق/۱۶۳۹ م) بود. سلطانِ عثمانی آن را تصویب نمیکرد. سلسلهٔ دیگری از نبردهای عثمانی و ایران در قفقاز و تصرفِ گنجه توسط نادر، که در محاصرهٔ مهندسان روسی قرار گرفتند، دنبال شد. در اواخرِ سالِ ۱۷۳۵ م، نادر احساس کرد که از طریقِ سلسلهپیروزیهایش به اعتبارِ کافی دست یافته و موقعیتِ نظامیِ لازم را بهاندازهٔ کافی تأمین کردهاست که خود تاج و تخت را بهدست گیرد. در ژانویهٔ ۱۷۳۶ م، او فرماندهانِ ارتش، حاکمان، اشراف، علما و رهبرانِ عشایری را از سراسرِ قلمرو صفویه در محوطهٔ وسیعی از دشتِ مُغان گردآورد و از مجمع خواست که او یا یکی از صفویان را برای ادارهٔ کشور انتخاب کند. مجمع، نادر را به پادشاهیِ ایران برگزید. نادرشاه رسماً در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ ه.ق/۸ مارس ۱۷۳۶ م بر تخت سلطنت نشست. پس از دستیابی به پادشاهی، وظیفهٔ اصلیِ نظامیِ نادرشاه، شکستِ نهاییِ نیروهای باقیماندهٔ افغان بود که حکومتِ صفوی را به پایان رسانده بودند. نادرشاه قندهار را تسخیر کرد. پس از سقوطِ قندهار، بسیاری از افغانها به سپاهِ وی پیوستند، و سپاهش با نیروهای تازهواردِ ابدال و غلزای تقویت شد. تعقیبِ افغانهای گریخته به مرزهای مغول توسطِ نادرشاه، به حمله به هند تبدیل شد؛ نادرشاه مغولها را متهم کرد که به آنان پناهگاه و کمک میدهد. در تاریخ ۱۵ ذوالقَعدهٔ ۱۱۵۱ ه.ق/۲۴ فوریهٔ ۱۷۳۹ م در کَرنال، ایرانیان قاطعانه نیروهای مغول را شکست دادند. برای نادرشاه خطبه خوانده و سکههایی بهنامش ضرب شد. نادرشاه، محمدشاه را خراجگزارِ خود کرد و او را از بخشِ بزرگی از ثروتهای افسانهایَش، ازجمله تخت طاووس و الماس کوه نور محروم کرد؛ و افزونبر اینها، مبلغِ هنگفتی را بهعنوان غرامت برابر با دستکم ۷۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ روپیه مطالبه کرد.
نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهٔ طبیعیِ فلاتِ ایران رسانید و با تدارکِ کشتیهای عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوقِ تاریخیِ کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند. او بهعنوان یک استراتژیستْ سرآمد بود و بهخاطر نجاتِ ایران از تجزیه و سلطهٔ بیگانگان اعتبار دارد. مبارزات وی علیه عثمانی بهطور غیرمستقیم به سودِ روسیه بود و تحقیری که نسبت به امپراتوری مغول داشت، سقوطِ نهاییِ آن تحت دخالتِ بریتانیا را تسریع کرد. کارِ فتحِ او به موازاتِ تیمور است. وی مزایای تجارت و قدرتِ دریایی را درک کرد و کشتیهایی را برای دریای خزر و خلیج فارس خریداری کرد یا ساخت. پیشینهٔ شیعیاش و هدایای دورهایاش به عبادتگاههای شیعه نشان میدهد که هدفِ اعلامشدهٔ وی از بازگرداندنِ نوعی اسلامِ سنی به ایران، بیشتر تسهیلِ معاهدهای با عثمانی و شاید بهعنوان آمادگی برای یک امپراتوریِ بزرگترِ اسلامی است. بهگفتهٔ مایکل آکسوورتی درست است که نادرشاه درگیرِ جنگ بود، اما اگر سلسلهٔ او پایدار میماند و نظامِ اداری را به کامیابیهای نظامیاش گره میزد، ساختارهای کشور و اصلاحات و تجددگرایی همپای پیشرفتهای نظامی پیش میرفت و اینچنین میشد اگر رضاقلی پس از او به سلطنت میرسید. این روند در کشورهای اروپاییِ فرانسه و پِروس در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی روی داده بود و میتوانست در ایران هم روی دهد. در صورت چنین روندی، شاید سَروریِ ایران بر جهانِ اسلام چیرگی مییافت و کشمکش میان شیعه و سنی هم در درازمدت از میان میرفت. اگر نادرشاه و فرزندانش در چنین مسیری میافتادند، شاید امروز او در تاریخِ ایران با پِطرِ کبیر در تاریخ روسیه مقایسه میشد. نادرشاه برتریش بر امپراتوری مغول را ثابت، و خود را به دستاوردهای امپراتوری عثمانی نزدیک کرد. بهگفتهٔ جان مِلکُم در کتابش، تاریخ ایران، دو نسل پس از مرگِ نادرشاه، هنوز با افتخار و غرور از او یاد، و بیرحمیهای اواخرِ زندگیش، نه با وحشت بلکه با همدردی قضاوت میشود. با همهٔ کشتارهایی که او انجام داد، اما برای احیای احساسِ عظمتِ تاریخِ ایران و بازگرداندنِ استقلالِ کشور مورد تحسین و ستایش ایرانیان قرار میگیرد. با آنکه از گمنامی برخاست اما بر سرزمینی پهناور مسلط شد و به موفقیتهای سیاسیِ بسیاری دست یافت و این دستاوردها در تاریخ ایران نظیر ندارد و در تاریخِ جهان هم شخصیتهای نادری چنین هستند. پیروزیهایش بقای ایران را در جایگاهِ یک ملت تضمین کرد و این تضمین از اثراتِ پایدارِ دورانِ حکومتِ اوست. اما سالهای پایانیِ حکومتش فاجعهبار بود و نه تنها آسیبش به مردمانِ روزگارِ خودش و حتی شخصِ خودش — با قتلش — وارد شد، بلکه ایران فرصتهای بسیاری را پس از سقوطش از دست داد و درواقع آسیبِ سقوط او سالیانِ بعد هویدا شد که هرجومرج و تحقیرهای ملی پس از مرگش، از آن نتایج بود.
زمینهٔ تاریخی
رومِر میگوید ظاهراً توطئههای همیشگیِ موجود در حرم، در انتخابِ جانشینِ شاه سلیمان یکم هم اثرگذار بوده است. از میانِ دو پسری که او در هنگامِ مرگ به رجالِ پیرامونش توصیه کرد، پسرِ بزرگش، سلطان حسین بختِ جانشینی یافت و این موضوعْ وامدارِ عمهٔ سلیمان، مریم بِیْگُم بود. سلطنتِ شاه سلطان حسین، درآمدِ سقوط صفویان بود. قدرتِ عناصرِ مذهبی بهویژه صوفیان که در روزگارِ شاه عباس یکم رو به زوال نهاد و پس از مرگش نیز بر آن افزوده شد، با ورودِ گروهی از علمای شیعه در دورهٔ شاه عباس دوم که آشکارا صوفیان را مذمت کردند، جایگزین شد. اینان مفاهیمِ مذهبیِ تصوف را منکر شدند و برای تسلط بر شاهْ کوشش کردند که این کوشش، در روزگارِ شاه سلیمان و پسرش، شاه سلطان حسین به نتیجه رسید. محمدباقر مجلسی که دستش از جانبِ شاه باز گذاشته شده بود، سیاستِ سختگیریِ مذهبی را در جامعه پیاده کرد که بر همهٔ گروههای مسیحی، یهودی، سنی، صوفی و فیلسوف یکسان آسیب رسانْد. این سیاست از سوی جانشینِ وی، محمدحسین مجلسی نیز پیگیری شد و سبب شد تا نفیِ مردم توسطِ یکدیگر، تشتت و برهمزدگی را جایگزینِ یکپارچگی و اتحاد در جامعه کند. این موضوع از عواملی بود که بعدها ایمانِ مذهبیِ مردم را بهعنوان انگیزهای برای دفاعشان از مملکت، بیاثر ساخت. زوالِ قدرتِ سلطنت، بیاعتناییِ شاه به مسائلِ مملکتی و دولتی و عدم وجودِ کارایی و ابتکارِ عمل و تواناییَش، امکاناتِ پیشرفت را در کشور، در همهٔ زمینههای تجاری و بازرگانی، دولت، کشاورزی، اقتصادِ ملی و نظامی به تأخیر انداخت؛ سیاستِ خارجی نیز ناکام بود. با آنکه نهادهای دولتی همچنان پابرجا بودند، اما نشانههای پوسیدگی بهویژه در زمینهٔ نظامی اندکاندک آشکار شد.[1]
حملهٔ افغانها
سیاستِ مذهبیِ یادشده، سبب درگیریها و خونریزیهای سنگینی شد و این موضوع نتیجههای مخربی برای اهل سنتِ ایران داشت. سنیان که بیشتر در مرزهای کشور میزیستند، با کمترین فشارْ فریادِ جداییطلبی سر میدادند؛ این موضوع بهویژه در مناطقِ افغاننشینِ امپراتوری صفوی روی داد و سرانجامْ آن را درهم پیچید. این مناطق، تحت نفوذِ غِلزاییها قرار داشت. شاه عباس یکم، اَبدالیها را مجدداً در هرات اسکان داد و غلزاییها از این مسئله آسیب فراوانی دیده بودند. اینان برای خنثی کردنِ فشارهای مذهبیِ ایران، با هند وارد رابطه شدند؛ هرچند که مناسباتشان با ایران، بیش از روابطشان با هند بود و همین موضوع سبب شده بود تا از آغاز، در اندیشهٔ شورش علیه ایرانیان نباشند. اما این، تنها تهدیدِ حکومتِ صفوی نبود. روسیه در شمال حملاتی را به سواحلِ جنوب غربیِ دریای خزر انجام داد. گذشته از اینها، لِزگیهای سنیمذهب در شمال غربِ کشور نیز از اوضاع ناراضی بودند و فشارهای دولت صفوی سبب شد تا آنان از عثمانی یاری طلبند. کُردانِ آشوبگر نیز همدان را اشغال و تا نزدیکیِ اصفهان نفوذ کردند. خوزستان نیز صحنهٔ درگیری میان آلِ مُشَعْشَع بود. و قبایلِ بلوچ نیز به بم و کرمان حمله و آنجا را غارت کردند. پس از درگیریهایی، نفوذِ حکومت صفوی در جنوب و جنوب غربِ ایران از میان رفت و هرجومرج همه جا را دربرگرفت.[2]
چیرگیِ غلزاییها فَترَتِ کوتاهی در تاریخِ ایران بود که با سقوطِ اَشرَف و جانشینش، محمود، پایان یافت. سلسلهٔ صفوی با کشتاری که پیشتر بر بازماندگانشان وارد شده بود، دیگر اهمیتش را از دست داده بود. افغانها نتوانستند با حملههای روس و عثمانی مقابله کنند و یا آشوبهای پیش و پس از سقوطِ امپراتوریِ صفوی را آرام سازند. آنان برای بازگردانیِ وحدتِ ایران کمترین کاری انجام ندادند. با آنکه حکومتِ صفوی در اصفهان سقوط کرد، اما صفویان کاملاً نابود نشدند. هنوز نمایندگانی از آنان در حیاتِ سیاسیِ ایران نقش ایفا میکردند؛ هرچند که این نمایندگان تنها بازیچههایی بودند و دورههای آنان جزئی و کماهمیت بود. سقوطِ صفویان در نگاهِ تودههای گستردهٔ مردمِ ایران، فاجعهای بود که مصیبتبارتر از آن امکان نداشت. نتیجهٔ این نگاه، اشتیاق به احیای حکومتِ صفوی و درنتیجه، برآمدنِ مدعیانِ فراوانِ سلطنت در ایران بود؛ آنچنانکه کتابِ بازماندگان صفوی هجده مدعی در روزگارِ افغانها و دوازده مدعی در عصرِ نادرشاه را یاد میکند.[3]
افشارها
خاستگاهِ اصلی قبیلهٔ اَفشارها، تُرکِستان بود که مدتی طولانی در آنجا ساکن بودهاند و پس از یورشِ مغول در سدهٔ سیزدهم میلادی، از آنجا به غرب و آذربایجان کوچ کردند. در اوایلِ روزگارِ صفوی، اُزبَکها خراسان را آماجِ حملاتِ خویش کردند. در زمانِ حکومتِ عبدالله بن اسکندر شیبانی و پسرش عبدُالْمؤمن، هماره خراسان در وحشت بهسر میبُرد که از سوی دو شهرِ خوارزم، پایتختِ عبدالله و بلخ، مقرِّ حکومتِ عبدالمؤمن، تهدید میشد. زبان و آداب و عاداتِ افشارها چندان تفاوتی با ترکمنهای تهدیدکنندهٔ مرز ایران نداشت، اما مورد اعتمادِ صفویان بودند، بهویژه آنکه برخلافِ ترکمنهای سنی، شیعه بودند. صفویان افزونبر افشارها و قاجارها، طایفههایی از کُردها را نیز به خراسان منتقل کردند. گفته میشود شاه عباس ۴۵۰۰ خانواده از ایل افشار را از ارومیه به اَبیوَرد و درگز منتقل کرد و نیز ۳۰٬۰۰۰ خانوادهٔ کرد را در اطرافِ خَبوشان اسکان داد که بدین ترتیب جمعیتِ آنان را برتری داد. تعدادی از قاجارهای تبریز در مرو استقرار داده شدند و قاجارهای گنجه و قرهباغ نیز به اَستَرآباد فرستاده شدند. بخشی از ایل بَیات نیز به نیشابور منتقل شدند. بدین ترتیب جمعیتِ بسیاری در خراسان مستقر شدند که ظرفیتشان در اتحاد و تفرقه برای رساندنِ نادر به قدرت، نقش مهمی ایفا کرد. نادر خود در راهِ خبوشان برای سرکوبِ کردها درگذشت.[4]
سرگذشت
گاهشمار زندگی نادرشاه | |
---|---|
رویدادهای زندگی نادرشاه | |
۱۱۰۰ | تولد در ۲۸ محرم |
۱۱۲۲ | اشتغال به خدمت نزد باباعلی بیک کوسه احمدلو |
۱۱۲۶–۱۱۲۷ | نبرد با ترکمنهای یُموت و شکستِ آنان |
آغاز فرماندهی | |
۱۱۳۶ | ارتقای مقام نزد باباعلی بیک کوسه احمدلو و تسلط بر دژِ طبیعیِ کلات |
۱۱۳۷ | آغازِ درگیریها با ملک محمود سیستانی |
۱۱۳۹ | اتحاد با کُردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان ادامهٔ رقابت با ملک محمود بر سرِ کنترلِ مشهد درخواستِ تهماسب از نادر برای همکاری با وی انتصابِ نادر بهعنوان حاکمِ اَبیوَرد از سوی تهماسب پاسخِ مثبتِ نادر به تهماسب و بهخدمت درآمدن برای وی همراه با ۲۰۰۰ نفر از نیروهای کُرد و افشار اعدامِ فتحعلیخان قاجار از سوی تهماسب و نادر انتصابِ نادر به سِمتِ قورچیباشی از سوی تهماسب و جانشینیاش بهجای فتحعلیخان قاجار ملقب شدنِ نادر بهعنوان «تهماسبقلی» از سوی تهماسب شکستِ ملک محمود و اعدامش و تسلط بر مشهد درگیری با تهماسب و فرار وی به نزد کُردهای خبوشان و ادعای خیانتِ نادر مصادرهٔ اموالِ تهماسب از سوی نادر پشیمانی تهماسب و بازگشت وی به مشهد و ازدواجِ نادر با دختر یکی از سرانِ کرد حملههایی مقدماتی به ابدالیهای افغان در هرات برای سنجش توانشان از سوی نادر |
۱۱۴۰ | شکستِ ابدالیهای افغان در نبرد سَنگان حملهٔ تهماسب به نزدیکانِ نادر و سپس رفتنش به سبزوار بازگردانیِ تهماسب به مشهد توسط نادر ستاندنِ مُهرِ تهماسب توسط نادر و صدورِ فرمان بهنام تهماسب پس از آن |
۱۱۴۱ | درگیری با اللهیارخان در نبرد کافر قلعه و نبردِ هرات |
۱۱۴۲ | پیروزی بر افغانهای غلزایی بهرهبریِ اشرف افغان در مهماندوست (دامغان)|مهماندوستِ دامغان، نبرد سردره خوار، نبرد مورچهخورت و شکستِ وی آزادسازی و بازپسگیریِ اصفهان پایانِ سلطهٔ افغانها بر ایران ازدواجِ نادر و رضاقلی با خواهرانِ تهماسب، راضیه بِیگُم و فاطمه بیگم نبرد زَرگان جنگ با عثمانی، پیروزی ایران و آزادسازیِ بخش غربیِ ایران از اشغالِ عثمانی |
۱۱۴۳ | ادامهٔ جنگ با عثمانی شکستِ عثمانی و فتحِ تبریز دومین نبرد با ابدالیهای هرات و محاصرهٔ هرات آغازِ نبردِ تهماسب با عثمانی |
۱۱۴۴ | شکستِ اللهیارخان و تسخیرِ هرات ادامهٔ نبرد تهماسب با عثمانی و شکست نادر از عثمانی و انعقادِ قراردادِ صلح عهدنامهٔ رشت میان ایران و روسیه نکوهشِ قراردادِ صلحِ تهماسب از سوی نادر |
نیابت سلطنت | |
۱۱۴۵ | خلعِ تهماسب از سلطنت و جانشینیِ عباس سوم نیابتِ سلطنتِ نادر درگیری با بختیاریها و زندها ادامهٔ جنگ با عثمانی از سوی نادر |
۱۱۴۶ | شکستِ ایران از عثمانی ادامهٔ جنگ با عثمانی و پیروزی ایران نبرد با شورشیانِ بلوچ تولدِ شاهرخ، نوهٔ نادر |
۱۱۴۷ | جنگ در قفقاز عهدنامه با روسیه |
پادشاهی | |
۱۱۴۸ | شکستِ عثمانی در قفقاز بازستانیِ همهٔ سرزمینهای غربی و شمال غربی، سرکوبِ شورشهای داخلی و بازگردانیِ مرزهای ایران به پیش از حملهٔ افغان — بهجز قندهار — تا میانهٔ سال شورای مغان پادشاهیِ نادرشاه مذاکره با عثمانی و امضای معاهده |
۱۱۴۹ | محاصرهٔ قندهار |
۱۱۵۰ | سقوطِ قندهار و تخریبِ ارگِ غلزایی تسلیم شدنِ حسین سلطان پایانِ بازپسگیریِ سرزمینهای ازدسترفته از زمانِ سلطنتِ شاه سلطان حسین درخواست از هند برای عدم پناهدهی به افغانها |
۱۱۵۱ | لشکرکشی به سوی هند نبرد تنگه خیبر نبرد کرنال فتحِ دهلی |
۱۱۵۲ | ابقای محمدشاه بهعنوان پادشاهِ هندوستان حرکت به سوی کابُل فتحِ توران |
۱۱۵۳ | آغاز مجموعهای از حملات در قفقاز علیه داغستانیها سوءقصد علیه نادرشاه و اتهام به رضاقلی میرزا کور کردنِ رضاقلی میرزا بهفرمان نادرشاه |
۱۱۵۴ | ادامهٔ حملات در قفقاز علیه داغستانیها تمرکز روی ایجاد نیروی دریایی و ساخت کشتی در بوشهر |
۱۱۵۵ | ادامهٔ حملات در قفقاز علیه داغستانیها |
۱۱۵۶ | ازسرگیری درگیریها با عثمانی شورش در اَستَرآباد، شیراز، خوارَزم و خیوه |
۱۱۵۷ | ادامهٔ درگیری با عثمانی و پیروزیِ ایران |
۱۱۵۸ | توافق با عثمانی |
۱۱۵۹ | بازگشت به مشهد و کلات شورش در سیستان عهدنامه با عثمانی |
۱۱۶۰ | قتل در ۱۱ جمادیالثانی |
تبار نادر
محمدشفیع تهرانی در نادرنامه، نادر را در حدِّ مقامِ والای فرزندِ سرداری افشار و یکی از افسرانِ بلندپایهٔ «پادشاهِ» ابیورد ارتقا میدهد. جِیْمْز فِرِیزِر نیز برپایهٔ منابعِ هندی، پدرِ نادر را مقامی بلندپایه از ایلِ افشار میداند. جوناس هَنوِی حقیرانهترین روایت را برمیگزیند و لاکْهارْت نیز تولدِ نادر در یک «قلعه» را معقول نمیداند. هنوی پدرِ نادر را تهیدست میداند؛ اما میرزا مهدی اَستَرآبادی، با نقلِ داستانی دربارهٔ قدرتِ شمشیرِ آبدیده در خشم، نامِ او را برگرفته از نامِ پدربزرگش میداند و معنایش این است که پدربزرگِ نادر، شخصی نامدار و از خانوادهای شناختهشده بوده است. بهجز میرزا محمدکاظم مَرْوی که معتقد است از آغازْ نامش نادر بوده، دیگران عموماً پذیرفتهاند که نامش «نَذَرقُلیبِگ» یا «نَدَرقلیبِگ» بوده تا هنگامیکه ملقَّب به «تهماسبقلی» شد و این دو لقب را تا رسیدن به پادشاهیَش، حفظ کرد.[5]
نادر یا نادرقلیبیگ در خانوادهای تنگدست از طایفهٔ قِرِخْلو، یکی از تیرههای کوچکِ ایل افشارِ تُرکمان، در روز شنبه ۲۸ مُحَرَّمِ ۱۱۰۰ ه.ق/نوامبر ۱۶۸۸ م در دَستجِرد، از آبادیهای نزدیکِ اَبیوَرد و درگز در شمالِ خراسان و در طی مهاجرتِ فصلی به چراگاههای زمستانی متولد،[6][7][یادداشت 1] و بهنامِ پدربزرگش، نادرقلی نام گرفت.[8] پدرش، امامقلی در ایل افشار، شخصی محترم بود و پیشهاش چوپانی. بهنقلی، ساربان و پوستیندوز هم بوده است. احتمالاً امامقلی در میانِ افشارها، جایگاهی مانند کدخدای آبادی داشته است.[9] او دو فرزند بهنام نادرقلی و ابراهیم داشت. زندگیِ این خانواده بسیار ساده بود و مانند دیگر خانوادههای ایل، با گلهداری، کشاورزی و هنرهای دستی سپری میشد.[10]
رسیدن به فرماندهی
نورالله لارودی میگوید امامقلی درگذشت و نادر هجده ساله شد. مهاجمانِ ازبک و ترکمن با حمله به آبادیهای مرزیِ ایران و قلمروِ ایل افشار به غارت پرداختند و دستهای از غارتگرانِ ترکستان، تعدادی از زنان و مردانِ طایفههای افشار را به اسارت به مَرْو شاهجهان بردند. نادر و مادر و برادرش در بین اسیران بودند. این اسارت چهار سال زمان برد. در سال ۱۱۲۲ ه.ق/۱۷۱۰ م نادر در فرصتی همراه با برادرش به ابیورد گریخت.[11] لاکهارت داستانِ اسارتِ نادر و مادرش توسط ازبکان در حدودِ سن هجده سالگی را مردود میداند. این داستان در هیچ منبعِ ایرانی تأیید نمیشود اما هنوی آن را نقل میکند که ظاهراً از درهمآمیزیِ دو ماجرای نقلشده از محمدکاظم، آن را پدید آورده است.[12] نادر اغلب مشغول به بازپسگیریِ اموالِ سرقتشدهای بوده که در حملاتِ مرزی از دست میرفتهاند و ظاهراً در اوایلِ زندگیش، بیشتر به تعقیبِ دزدان میپرداخته است. پذیرفتهترین دیدگاه، این است که او در آغازِ زندگی در کنارِ بازرگانان بوده و از آنان در برابرِ راهزنان محافظت میکرده است.[13] نادر نزد حاکمِ ابیورد، باباعلی بیک کوسه احمدلو به خدمت مشغول شد و به جمعِ همراهانش پیوست،[14][15] و کارِ خود را در ابیورد — که شهری تحت کنترلِ ایل افشار بود — آغاز کرد.[16] او پس از مدتی خدمت بهعنوان تفنگچی، به جایگاهِ «ایشیکباشی» منصوب شد. شاید «افسرِ انتظامات» معنایی مناسبتر برای این اصطلاح در دربارِ کوچکِ باباعلی باشد.[17] در سالهای ۱۱۲۶–۱۱۲۷ ه.ق/۱۷۱۴–۱۷۱۵ م، ترکمنهای یَموت به شمالِ خراسان یورش بردند و نیروهای مرزیِ باباعلی در نبردی، آنان را شکست دادند و ۱۴۰۰ نفر را اسیر کردند. ظاهراً نادر در این نبردْ جلب توجه کرده، چراکه باباعلی مأموریتِ خبررسانیِ این پیروزی به شاه در اصفهان را به او سپرد. نادر در اصفهان، خبر را به شاه سلطان حسین رساند و ۱۰۰ تومان پاداش گرفت.[18][19] او خود را برای باباعلی بیک، بسیار مفید نشان داد که سبب شد باباعلی بیک دو دخترِ خود را به عقدِ نادر درآورد.[20][یادداشت 2] یکی، پسرِ بزرگش رضاقلی را بهدنیا آورد و دیگری، نصرالله و امامقلی.[21]
بهگزارشِ میرزا مهدی خان در دُرّهٔ نادری، سال ۱۱۳۶ ه.ق/۱۷۲۳–۲۴ م، سالِ آغازِ «دلاوریهای جهانگشایانهٔ» نادر است. در این سال، دومین نقطهٔ عطفِ زندگیِ نادر روی داد که بهدنبالِ ارتقای خدمت نزد باباعلی، بر دژِ طبیعیِ کلات مسلط شد. تاریخِ این رویداد در منابع ایرانی روشن نیست، اما هنوی آن را سال ۱۷۲۱ م میداند. رقیبان محلی و افشارهایی که استحکاماتِ قوی در دست داشتند، از مَلِک محمود سیستانی میخواستند تا مانعِ قدرتیابیِ نادر شود. کُردها نیز در درگز و ابیورد، همین هدف را داشتند و با کردهای خبوشان متحد شدند. پس از تسلطِ نادر بر کلات، رقیبان و دشمنانش تلاش کردند تا با وی به توافق برسند. در این زمان باباعلی همهٔ قدرتش را به نادر واگذار کرد و او نیز سپاهی تدارک دید. سرانجام خبرِ پیروزیهای محمودِ غلزایی به کلات رسید که همزمان با همان تاریخی است که هنوی آن را آغاز دورهٔ کلات میداند، یعنی حدود ۱۷۲۰–۲۱.[22] باباعلی بیک در هنگامِ مرگ در ۱۷۲۳ م، اموالش را برای نادر به ارث گذاشت.[23] بهخاطر رقابتهای قبیلهایِ داخلی، نادر نتوانست جانشینِ باباعلی بیک شود، بنابراین وی با افسرانِ ناهمگونِ نظامیِ تازهکار در شمالشرقیِ ایران که در پی حملهٔ افغانها برخاسته بودند، قدرت را بهدست آورد.[24]
درگیری با ملک محمود سیستانی
ملک محمود سیستانی از نابسامانیِ خراسان بهره بُرد تا جایگاهی برای خویش بیافریند و این ایفای نقش از سوی او، اهمیت ویژهای برای پیشینهٔ کاریِ نادر بهویژه نزدِ تهماسب دوم داشت. او و برادرش مَلِک اسحاق از مردمان سیستان بودند و ادعا داشتند که از نوادگانِ پادشاهانِ اسطورهایِ کیانند.[25] او خود را از نسل سلسلهٔ صفاریان — حاکم بر ایران در سدهٔ نهم و دهم میلادی — معرفی کرده بود.[26] و اینها درحالی بود که آن دو تنها، بزرگانی از سیستان بودند که از سقوطِ دولت صفوی بهره بردند تا قدرتطلبیِ خویش را ارضا کنند. پس از سقوط اصفهان توسط محمود غلزایی، ملک محمود مشهد را تصرف کرد.[27] پس از ورود ملک محمود به خراسان، هم او و هم نادر در موقعیتی بودند که میتوانستند علیهِ یکدیگر وارد عمل شوند؛ اما ملک محمود تلاش کرد تا رقیبانِ نادر را به یکدیگر مشغول کند. نادر هنوز چنان قدرتی نداشت که به مقابلهٔ مستقیم با آنان بپردازد؛ ملک محمود در پاسخِ شکایتِ چند تن از رییسانِ محلی نسبت به حاکم شدنِ نادر بر ابیورد، محمدامینبیگ را به سمتِ قورچیباشی و نیز حکمرانیِ ابیورد منصوب کرد و او نیز به نادر، مقامِ ایشیکباشی و دیوانبیگی داد؛ بدین ترتیب ظاهراً نادر یکی از افرادِ ملک محمود شد.[28]
در سال ۱۱۳۷ ه.ق/۱۷۲۴ م، نادر خود را آنقدر قوی یافت که مخالفت با ملک محمود را بیاغازد؛ علتِ این تصمیم، نشانههای نیتِ ملک محمود برای اعلانِ پادشاهی بود که درصورتِ وقوع، جایگاهش نزدِ دیگران از نادر فراتر میرفت.[29] در چنین اوضاعی از نادر درخواست شد تا بر ضدِ طایفههای صحراگردِ ترکمن که به مرو یورش میبردند، اقدامی کند. این چارهجوییها از او، بر اعتبارش در منطقه میافزود و موفقیتهایش، سبب الحاقِ دستههای بیشتر از جنگجویان به او میشد.[30][31] پس از دسیسههای گوناگون با سردارانِ ترکمنِ افشار و جَلایِر، نادر گروهِ خویش از مهاجمان را تشکیل داد و سرانجام در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، در اتحاد با کُردهای چَمَشْگَزَک در خَبوشان،[32] — که تا پیش از آن با آنان در جنگ بود و توانست بر آنان غلبه کند و دستکم در ظاهر به اطاعت از خود درآورد[33] — بر سر کنترلِ مالکیتِ مشهد با ملک محمود به رقابت پرداخت.[34] نقش وی در مقابله با ملک محمود، او را مورد توجهِ تهماسب قرار داد.[35] در همین سال تهماسب با ارسال حسنعلی بیک، از درباریانش به سوی نادر، از وی دربارهٔ همکاریَش با خودش و قاجارها علیه ملک محمود پرسید و نادر پاسخِ مثبت داد و از تهماسب خواست تا هرچه سریعتر به خراسان بیاید؛ حسنعلی بیک به نمایندگی از تهماسب نیز، نادر را بهعنوانِ نایبِ حاکمِ ابیورد تأیید کرد.[36] تهماسب همراه با حامیِ اصلیِ خویش، فتحعلیخان قاجار در سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، نادر و نیروی ۲۰۰۰ نفریَش از طایفهٔ افشار و کرد بههمراه توپها و زنبورکهای مستقر در پشت شترش را به خدمت گرفت.[37][38] رقابتِ شدید میان محافظانِ قاجار و افشارِ شاهزادهٔ صفوی، بهزودی به نفعِ نادر حلوفصل شد: تهماسب فتحعلی را به ظنِّ توطئه علیه وی اعدام،[39][40][41] و نادر را بهعنوان فرماندهِ اصلیِ سپاهش انتخاب کرد تا جایگزینِ فتحعلیخان قاجار (د. ۱۷۲۶ م) شود که فرزندانش (بنیانگذارانِ سلسلهٔ قاجار) نادر را بهخاطرِ قتلِ اجدادشان مقصر دانستند.[42] با این پیشرفت، نادر به «قورچیباشی» منصوب شد[43][44] و مقامِ «تهماسبقلی» — بهمعنای پیشکارِ تهماسب — را بهعهده گرفت.[45][46]
پس از اعدامِ فتحعلیخان توسط تهماسب، تعدادی از سرانِ قاجار بهطور موقتْ بازداشت شدند تا پیامدهای احتمالیِ این قتل بخوابد؛ اما محمدحسینخان قاجار که از رقیبانِ فتحعلیخان بود، بهجای وی فرماندهِ قوای قاجار شد و از این اتفاقْ خرسند هم شد. اکنون نادر در اندیشهٔ شکستِ قطعیِ ملک محمود بود. او روزانه به سازههای دفاعیِ مشهد حمله میکرد. ملک محمود پس از شنیدن خبر قتلِ فتحعلیخان، به تصورِ ضعیف شدنِ نیروهای تهماسب، با نیروی بزرگی که شامل توپخانه نیز میشد، به نیروهای تهماسب یورش برد. نادر آنان را مغلوب و وادار به عقبنشینی کرد. پس از آن ملک محمود از شهر خارج نشد. در این ماجرا چند نفر از افسران وی از جمله توپچیباشیاش کشته شدند. بدین ترتیب نیروی توپخانهٔ وی با وجود نیرومندی، از کار افتاد.[47] نادر سپس مشهد را از راهِ خیانت بهدست آورد؛[48] سرانجام در شبِ ۱۶ ربیعالاول ۱۱۳۹ ه.ق/۱۱ نوامبر ۱۷۲۶ م، پیرمحمود فرماندهِ قوای کلِ مشهد یکی از دروازهها را بهروی نیروهای نادر گشود و نادر و سربازانش به شهر داخل شدند. ابتدا نادر به ملک محمود اجازه داد تا در حرم علیّ بن موسیَ الرّضا پناهنده شود. پس از گذشت چند ماه، خبر به نادر دادند که وی با بعضی از ترکمنهای مرو، تماس پنهانی دارد و آنان را برای یورش به مشهد تحریک میکند. نادر دستورِ اعدامِ ملک محمود بههمراه برادر و برادرزادهاش را صادر کرد.[49][50]
درگیری با تهماسب
اعتبارِ وی پیوسته افزایش یافت زیرا سپاهِ تهماسب را به پیروزیهای فراوانی رساند.[51] با این وجود، روابط او با شاهزادهٔ جوانِ مردّد — یا بهعبارتِ بهتر وزیرانِ حسودِ شاهزاده — همچنان پرتنش بود.[52] نادر از سوی درباریان نکوهیده میشد و سرانِ کُردی هم که پیشترها با نادر جدالهای تلخی داشتند، بر تنش میافزودند. تهماسب در جِمادیُالثّانیِ ۱۱۳۹ ه.ق/فوریهٔ ۱۷۲۷ م مخفیانه از مشهد خارج شد و نزد کُردهای خبوشان رفت[53][54] و در آنجا نادر را به خیانت محکوم کرد و از سراسرِ کشور خواست تا بر ضدِ نادر به جمعآوریِ لشکر بپردازند. از آن سو، نادر همهٔ داراییِ تهماسب و وزیرانش را در مشهد مصادره کرد و برادرش ابراهیم خان را برای کنترلِ مشهد گذاشت و خودش به خبوشان رفت. پس از برخوردِ کوچکی با کردها، خبوشان را محاصره کرد و کردهای طایفهٔ قَرَه چورلو را به اسارت گرفت و دستورِ حفرِ خندقی را داد تا اسیران را در آن بیندازند و به زندهبهگور کردن تهدیدشان کرد، هرچند بعد آنان را آزاد کرد. تهماسب شکست خورد و پشیمان شد و از محمدحسین مجتهد خواست تا با نادر مذاکره کند. سرانجام توافقی صورت گرفت و نادر به مشهد بازگشت و با دخترِ یکی از سرانِ کرد ازدواج کرد. بااینحال پشیمانیِ تهماسب و ازدواجِ نادر هیچیک سبب نشد تا تنش میان این دو فروکش کند.[55] نادر در مشهد بهسرعت کارگاهها و اداراتِ سلطنتی را مهر و موم کرد و اوضاع را سامان داد.[56] درحالیکه تهماسب اصرار داشت تا ابتدا اصفهان از دست افغانهای غلزایی رها شود، نادر دوراندیشانه بر این نظر بود که ابتدا باید به سراغ ابدالیهای هرات رفت و آنان را به اطاعت درآورد. در این میان توطئههای وزیرانِ تهماسب علیه نادر تمامی نداشت و پیوسته کردهای خراسان و ترکمنها را بر علیه او تحریک به شورش میکردند؛ و تنها وفاداریِ ابراهیم خان برادر نادر و تهماسب خان جلایر به نادر بود که او توانست با اتکا به آنان به سرکوبِ شورشگران بپردازد.[57]
نبرد با ابدالیهای هرات و ادامهٔ کشمکش با تهماسب
نادر پس از درهم شکستنِ شورشهای محلیِ مکرر، قائن را در جناحِ جنوبیِ خویش تثبیت کرد و آماده شد تا پیش از اجابتِ خواستهٔ تهماسب برای پیشروی به اصفهان، در پشتِ استراتژیکِ خود، افغانهای اَبدالیِ هرات را تحتِ سلطهاش درآورد. درگیریِ ارادهها عملیاتِ مؤثر را در طی سالهای ۱۱۳۹–۱۱۴۱ ه.ق/۱۷۲۷–۱۷۲۸ م متوقف کرد.[58] در تابستان ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۷ م، نادر به ابدالیهای افغان، حملههایی مقدماتی انجام داد تا توانشان را بسنجد. سپاهِ نادر در ذیحجه/سپتامبر، سَنگان را محاصره کرد. در ۱۴ صفر ۱۱۴۰ ه.ق/اول اکتبر ۱۷۲۷ م، سنگان تسخیر شد و همهٔ ساکنانش بهخاطر تسلیمِ دروغین در گذشته و سپس عهدشکنی، قتلعام شدند. اندکی بعد ۷۰۰۰ تا ۸۰۰۰ نیروی کمکیِ ابدالیِ افغان به سوی سنگان بهراه افتادند. سپاه نادر نیز نزدیک به همین تعداد بود، اما نادر برای دوری از خطر به پیادهها دستور داد تا در خندق سنگر گیرند تا افزونبر محفوظ بودن از دشمن، در زمانِ مناسب آنان را زیر آتش بگیرند؛ و خودش تنها با ۵۰۰ تن از سربازانش به سوی ابدالیها حملهور شد. پس از چهار روز درگیریِ پراکنده، ابدالیها به سوی هرات عقبنشینی کردند. نادر آنان را تعقیب نکرد و به مشهد بازگشت تا وضعیتش را با تهماسب روشن کند. کمی بعد که نادر از مشهد خارج شده بود، تهماسب به نزدیکانِ نادر حمله کرد و فرمان داد که فرماندهان از نادر فرمانبرداری نکنند. نادر بهسرعت بازگشت اما تهماسب به سبزوار رفته بود. با رسیدنِ نادر، تهماسب فرمان داد تا دروازههای شهر به روی نادر بسته شود. نادر نیز شهر را به توپ بست تا سرانجام تهماسب در ۷ ربیعُالْاوّل ۱۱۴۰ ه.ق/۲۳ اکتبر ۱۷۲۷ م تسلیم شد. تهماسب همان شب از اردو گریخت اما نادر او را تعقیب کرد و در دو کیلومتریِ شهر او را گرفت و به اردو بازگرداند و با دو همراهْ تهماسب را تا مشهد تحتُالْحفظ فرستاد. پس از این ماجرا، مُهرِ تهماسب نزد نادر بود و نادر بهنامِ تهماسب صدورِ فرمان میکرد.[59] پس از ماجرای سبزوار، دو تن از فرماندهان گذشتهٔ تهماسب، محمدعلی خان و ذوالفقار خود را والیانِ منصوبِ تهماسب بر مازندران و استرآباد نامیدند. تهماسب اعلامِ برائت کرد اما نادر وی را برای تماس با ذوالفقار سرزنش کرد. در ربیعالثّانی ۱۱۴۱ ه.ق/نوامبر ۱۷۲۸ م نادر به مازندران لشکر کشید و تهماسب را نیز با خود بُرد. محمدعلی خان بلافاصله تسلیم شد اما ذوالفقار مقاومت کرد و سرانجام وی را اسیر و اعدام کردند.[60][61] تا پایانِ ماهِ بعد نادر بر مازندران مسلط شد و سپس با فرستادن نمایندهای نزد روسها خواست تا گیلان را بازگردانند. نادر در ماه شعبان ۱۱۴۱ ه.ق/مارس ۱۷۲۹ م، جشن نوروز را در مشهد برگزار کرد و برای اقدام علیه هرات آماده شد. او با برپایی ضیافتی، هدایای بسیاری به افسرانش بخشید.[62]
اوایل بهارِ ۱۱۴۱ ه.ق/۱۷۲۹ م نادر و سپاهش همراه با تهماسب راهیِ هرات شدند. ابدالیها با آگاهی از هدفِ نادر برای جنگ، از تفرقه دست برداشتند و بهرهبری اللهیارخان متحد شدند و وی را حاکمِ هرات کردند. اللهیارخان سپاهِ ابدالی را برای نبرد از هرات بیرون کشید و در محلی بهنام کافرقلعه حدود ۸۰ کیلومتری غربِ هرات با سپاه نادر روبهرو شدند. پس از چند روز نبرد و شکستِ ابدالیها، اللهیارخان با فرستادنِ چند پیک، خواهان صلح شد اما نادر پیام داد فرماندهان افغان خود باید بیایند. با آمدن نیروهای کمکی برای اللهیارخان، نبرد دو روز دیگر ادامه یافت اما باز هم با شکستِ ابدالیها همراه بود. مجدداً اللهیارخان چند پیک برای اعلام تسلیم فرستاد اما نادر باز هم همان پاسخ را داد. پس از آن، تعدادی از بزرگانِ ابدالی نزد نادر آمدند و اعلام وفاداری کردند. نادر با مهربانی آنان را پذیرفت. بسیاری از ابدالیها به سپاهِ تهماسب وارد شدند و افغانهای فارسیزبان هم در اطراف مشهد اسکان داده شدند.[63] تهماسب اللهیارخان را بر حکومت هرات ابقا کرد[64][65] و اسیران افغان نیز آزاد شدند. نادر و تهماسب در ۴ ذیحجهٔ ۱۱۴۱ ه.ق/اول ژوئیهٔ ۱۷۲۹ م، به مشهد بازگشتند.[66] اکنون نوبتِ حمله به اشرفِ غلزایی در اصفهان بود که نمیبایست بیش از این در آن تأخیر میشد.[67]
جنگ با افغانهای غلزایی و بازپسگیری اصفهان
ظاهراً نبردِ نادر با ابدالیهای افغان در هرات، ذهنیتِ اشرف را — که پیش از آن تهماسب را خطری نمیپنداشت — تغییر داد. او در ۱۳ مُحَرَّم ۱۱۴۲ ه.ق/اوت ۱۷۲۹ م، با لشکری ۳۰٬۰۰۰ نفری برای حمله به نادر و تهماسب از اصفهان به سوی مشهد حرکت کرد.[68][69] برخلاف تصورش — که احتمالاً طولانی شدنِ درگیریِ نادر با ابدالیها بوده و میخواسته است تا نادر را با تصرفِ مشهد غافلگیر کند — سرعتِ پیروزیِ نادر در نبرد با ابدالیها اهداف او را برهم زد. سپاهِ اشرف ابتدا به شمالِ تهران آورده شد و در طول مسیر، دستههای پراکنده و سربازانِ مستقر در پادگانها را به خدمت گرفت و سپس در راستای کوهپایههای جنوبیِ البرز به سوی خراسان حرکت کرد و در اواخرِ تابستانِ همان سال، سمنان را با نزدیک ۴۰٬۰۰۰ سرباز محاصره کرد. از آن سو، نادر در ۱۸ صفر ۱۱۴۲ ه.ق/۱۲ سپتامبر ۱۷۲۹ م، همراه با تهماسب از راه نیشابور و سبزوار برای نبرد با افغانها حرکت کرد. سپاه نادر را حدود ۲۵۰۰۰ نفر تخمین زدهاند. صبح روز ۶ ربیعالاول ۱۱۴۲ ه.ق/۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ م، در نزدیکیِ مهماندوست دامغان نبرد آغاز شد و سرانجام سپاهیانِ افغان شکست خوردند و عقبنشینی کردند. پس از نبرد مجدداً میانِ نادر و تهماسب بحثی درگرفت و ظاهراً علتش اصرارِ تهماسب برای حرکتِ سریعتر به سوی اصفهان بوده اما نادر دلایلی آورده و مصلحت را بازگشت به مشهد و تجدیدِ قوا و رفتن به اصفهان در سالِ بعد دانسته است. سرانجام برای نخستین بار تهماسب توانست نادر را وادار به پذیرشِ نظرِ خویش کند. اشرف به ورامین عقبنشینی، و در آنجا نیروهای بیشتری را جذب کرد. مجدداً در شرقِ ورامین، نبردِ دوم درگرفت و بار دیگر سپاهِ افغان شکست خوردند و به اصفهان عقبنشینی کردند. اشرف در اصفهان ۳۰۰۰ نفر از ساکنان و روحانیانِ برجسته را قتل عام کرد تا شورشی صورت نگیرد. سربازانِ اشرف نیز بازار را غارت کردند و آتش زدند. اشرف پس از دریافتِ کمک از احمدپاشا، از اصفهان بیرون آمد تا برای سومین بار به نبردِ نادر برود و در ربیعالثّانی ۱۱۴۲ ه.ق/اکتبر ۱۷۲۹ م، در حوالیِ مورچه خورت مستقر شد. نادر تهماسب را در تهران باقی گذاشت و به سوی جنوب حرکت کرد. صبحِ ۲۰ ربیعالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۱۳ نوامبر ۱۷۲۹ م، نادر به سوی اصفهان پیشروی کرد. سرانجام برای سومین بار نبرد آغاز شد و باز هم سپاه افغان شکست خوردند و فرار کردند. اشرف غروب همان روز سریعاً به اصفهان برگشت و تا جایی که توانست اشیاء قیمتی را گرد آورد و همراه با زنان و اعضای خانوادهٔ صفوی، صبح روز بعد به سوی شیراز حرکت،[70] نادر در ۲۳ ربیعالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۱۶ نوامبر ۱۷۲۹ م، با سپاه خود وارد اصفهان شد.[71] سربازانِ نادر بهسرعت شهرِ غارتشده و اغتشاشزده را تحت کنترل درآوردند. بهدستورِ نادر باقیِ افغانهایی را که مخفی شده بودند، یافتند و اعدام کردند جز تعدادِ اندکی که در مدتِ اشغال، با انسانیت رفتار کرده بودند. در ۱۸ جمادیالاول ۱۱۴۲ ه.ق/۹ دسامبر ۱۷۲۹ م، نادر رسماً از تهماسب در بیرون از شهر استقبال کرد.[72] با حضورِ نادر در کنترلِ واقعیِ امور، تهماسب نهایتاً در جمادیالاول ۱۱۴۲ ه.ق/دسامبر ۱۷۲۹ م در اصفهان مستقر شد، که نشانگرِ پایانِ واقعیِ حکومتِ افغانها در ایران بود؛[73] اگرچه وی بهوضوح در رنج و عذاب بود چراکه نادر بی رضایتِ قبلیِ شاه با یکی از خواهرانش، راضیه بِیْگُم ازدواج کرد.[74] شوالیه دوگاردان نادر را در این هنگام در سن چهل سالگی میداند اما اگر تولدش در ۱۶۹۸ م پنداشته شود، او ۳۱ سال داشته است.[75] در پی شکستِ اشرف، بسیاری از سربازانِ افغان به سپاهِ نادر پیوستند و در بسیاری از نبردهای بعدی کمک فراوانی کردند.[76]
تهماسب پس از استقرار در اصفهان از نادر خواست اشرف را تعقیب کند تا هم کار افغانها تمام شود و هم اعضای خانوادهٔ صفوی از چنگ اشرف آزاد شوند. نادر ابتدا نپذیرفت که احتمالاً بهخاطر این بود تا پاداشِ بازپسگیریِ اصفهان را کاملاً دریافت کند. سرانجام نادر موافقت کرد در ازای حاکمیتش بر خراسان، مازندران و کرمان و تأمین هزینهٔ سپاه از طریق مالیات در سراسرِ کشور و نیز حقِّ نهادنِ جِقّه بر سر، به تعقیبِ اشرف برود. برای ضمانتِ دوامِ این موافقت، نادر و رضاقلی با خواهرانِ تهماسب ازدواج کردند. نادر اعلام کرد ابتدا دشمنانِ تهماسب را از میان میبَرد و سپس به خراسان بازمیگردد. در ۳ جمادیالثانی ۱۱۴۲ ه.ق/۲۴ دسامبر ۱۷۲۹ م، نادر با سپاهی ۲۰٬۰۰۰ یا ۲۵۰۰۰ نفری به شیراز لشکر کشید. در زرقان واقع در شمالِ شیراز نبردی درگرفت و افغانها شکست خوردند و اسیر شدند و اشرف نیز به شیراز گریخت. اشرف ابتدا تلاش کرد با فرستادنِ شاهزادگان صفوی نزد نادر، با وی مذاکره کند،[77] اما پس از آن از راهِ لار به ولایتِ قندهار فرار کرد.[78][79] نادر به تعقیب اشرف تا آن سوی رودخانه پرداخت اما نتوانست به او دست یابد و به شیراز بازگشت. اشرف توانست خود را به ولایت قندهار برساند اما بهخاطر هراس از حسین سلطان غلزایی، برادرِ محمود افغان، از ورود به شهر قندهار پرهیز کرد، اما بهنظر میرسد توسط حسین سلطان، رقیبِ غلزایی کشته شد.[80][81]
جنگ با عثمانی
نادر پس از پیروزی بر افغانها نمایندهای به دهلی فرستاد تا خبر پیروزیهایش را به امپراتورِ مغول رسانده و او را از قصدِ نادر برای بازگردانیِ قندهار به حاکمیتِ ایران آگاه کند. نادر از امپراتورِ مغول خواست تا از پناهگیریِ فراریانِ افغان در سرزمینهای هند ممانعت بهعمل آورد.[82] سه ماه پیش از آن، نادر نامههایی را به سلطان احمد سومِ عثمانی (حک. ۱۷۰۳–۱۷۳۰ م) ارسال کرده بود تا از او درخواستِ کمک کند، زیرا تهماسب «جانشینِ قانونیِ پدرِ ارجمندش، سلطان حسین شد».[83] اکنون نادر و تهماسب با ارسال نامهای به سلطانِ عثمانی خواستارِ بازگرداندنِ سرزمینهای اشغالی شدند.[84][85] بهخاطرِ عدمِ پاسخ، نادر بهمحضِ شکستِ اشرف و فتحِ دوبارهٔ اصفهان، به عثمانی حمله کرد. وی در طی بهار و تابستانِ ۱۱۴۱–۱۱۴۲ ه.ق/۱۷۳۰ م، نبردهای موفقیتآمیزی کرد و قلمرو زیادی را که عثمانیها در دههٔ قبل در دست گرفته بودند، بهدست آورد.[86] نادر در ۲۰ شوال ۱۱۴۲ ه.ق/۸ مارس ۱۷۳۰ م از شیراز لشکر کشید. در میانهٔ راه برای برگزاریِ جشن نوروز لشکر را متوقف کرد تا مانند جنگِ هرات، از لشکریانِ خویش برای بیرون راندنِ افغانها سپاسگزاری، و نیز آنان را از نظرِ روحی برای جنگ با عثمانی آماده کند. نادر حرکتش را به شمال غربِ ایران ادامه داد و به بروجرد رسید و از آنجا شبانه به نهاوند رفت و فرماندهِ عثمانیِ آنجا را غافلگیر ساخت. نبردی میان عثمانیها و سپاه ایران درگرفت، عثمانیها شکست خوردند و به همدان فرار کردند. پیشقراولان به نادر خبر دادند سپاه عثمانی شامل ۳۰٬۰۰۰ نفر نزدیک میشود. دو سپاه در جلگهٔ ملایر بههم رسیدند. در این نبرد نیز با کشته شدنِ پرچمدارِ عثمانی، سالخوردگانِ سپاه عثمانی عقبنشینی کردند و سربازان نادر به تعقیبشان پرداختند و بسیاری را کشتند و شماری را اسیر کردند. نتیجهٔ این نبرد آزادسازیِ بخش غربیِ ایران از اشغالِ عثمانی بود. حاکمِ عثمانیِ همدان به بغداد گریخت و نادر بدونِ مانع واردِ همدان شد و ۱۰٬۰۰۰ هزار زندانیِ ایرانی را آزاد کرد و حجم بالایی از تدارکات و چندین قبضه توپ بهدست آورد. کمی بعد نادر به کرمانشاه رفت و آن سرزمین را امن ساخت و دستور مستحکمسازیِ سازههای دفاعیِ شهر را داد و یک ماه به لشکر خود در همدان استراحت داد.[87][88]
نادر مجدداً در اول محرم ۱۱۴۳ ه.ق/۱۷ ژوئیهٔ ۱۷۳۰ م، برای بازپسگیریِ تبریز و بیرون راندنِ عثمانیها از آذربایجان حرکت کرد. دولت عثمانی رسماً به ایران اعلام جنگ کرد اما همزمان بهوسیلهٔ نمایندهاش در اصفهان و والیاش در بغداد بر تهماسب برای صلح فشار میآورد. نادر از راه سنندج به میاندوآب در جنوب دریاچهٔ ارومیه لشکر کشید و با سپاهی از عثمانی به نبرد پرداخت که نتیجهٔ آن پیروزیِ نادر و فرارِ عثمانیها بود. نادر به پیشرویاش به سوی شمال ادامه داد. پس از چند درگیری کوچک نادر سپاه مصطفی پاشا والیِ تبریز را در نزدیکی سهلان شکست داد و سپس در ۲۷ محرم ۱۱۴۳ ه.ق/۱۲ اوت ۱۷۳۰ م، وارد تبریز شد و اندکی بعد نیز نیروهای کمکیِ اعزامیِ عثمانی را شکست داد. او با اسیران عثمانی به مهربانی رفتار، و شمار زیادی از پاشاهای ارشد را آزاد، و همراه با پیشنهاد صلح به استانبول نزد داماد ابراهیم روانه کرد.[89] در ماه ژوئیه، سلطانِ عثمانی به ایران اعلانِ جنگ داده بود، ولی شورش و آشوب در استانبول مانع از آن شد که هرگونه اقدامی صورت گیرد.[90] در کمتر از یک سال جنگ، نادر در نبردهایی سریع و جسورانه بهطور کامل افغانها و عثمانیها را شکست داد و همهٔ شهرهای مهمِ ایران را بازپس گرفت.[91]
هنگامی که تبریز فتح شد، نادر تصمیم داشت جنگ را بیشتر در مناطق شمال و اطرافِ ایروان ادامه دهد؛ اما در هنگامِ اقامتش در تبریز خبر شورشِ ابدالیهای هرات به او رسید که به نیروهای ایرانی در بیرون مشهد حمله کردهاند.[92][93] از مشهد اخباری رسید مبنی بر اینکه افغانهای ابدالی به برادرِ نادر ابراهیم در آنجا حمله، و او را درونِ دیوارهای شهر محاصره کردهاند. نادر برای رهایی او آماده شد.[94][95] این غفلت درست در زمانِ مناسب برای عثمانیها اتفاق افتاد، زیرا در استانبول شورشِ پاترونا خلیل — که منجر به عقبنشینیِ احمد سوم شد — در سپتامبر ۱۷۳۰ م آغاز شد. نادر زمستان را در مشهد گذراند و در جشنِ ازدواجِ پسرش رضاقلی با خواهرِ تهماسب، فاطمه سلطان بیگم شرکت کرد؛[96][97] و بهارِ بعد برای تحت سلطه درآوردنِ ابدالیها که در زمانِ غیبتش تا دروازههای مشهد حمله کرده بودند، به هرات لشکر کشید.[98]
دومین نبرد با ابدالیهای هرات
تاریخنگارانِ روزگارِ نادر بر این نظرند که حسین سلطان از این موضوع آگاه بوده که نادر دیر یا زود سرانجام به سراغِ او خواهد رفت. او تنها رهبرِ افغان بود که نادر هنوز به اطاعت خود وانداشته بود. حسین سلطان با آگاهی از این موضوع تلاش کرد تا ابدالیها را علیهِ نادر بشوراند تا موقعیتِ خودش تقویت شود. در این ماجرا اللهیارخان — که پس از نبرد سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۷ م، از سوی نادر بر حکومتِ هرات ابقا شده بود — وفادار به نادر باقی ماند اما ذوالفقار خان که رقیبِ وی بود، رهبری شورشیان را بهدست گرفت و اللهیارخان را واداشت تا در مشهد پناهنده شود. ذوالفقار پس از اینکه بر هرات مسلط شد، به سوی مشهد لشکرکشی کرد. در مشهد، نادر، برادرش ابراهیم را حاکم کرده و به او اکیداً توصیه کرده بود که درصورت حملهٔ ابدالیها در شهر بماند و از آن خارج نشود. اما ابراهیم برای اثباتِ لیاقتِ خود به نادر، از این کار امتناع کرد و سربازانش را از شهر خارج کرد و در ماه محرم ۱۱۴۳ ه.ق/اوت ۱۷۳۰ م، شکست خورد. رضاقلی پیکی را نزد نادر فرستاد و خبر شکست عمویش را به او رساند.[99][100] نادر سریعاً بهسوی مشهد بهراه افتاد و در آخر ربیعالثانی ۱۱۴۳ ه.ق/۱۱ نوامبر ۱۷۳۰ م وارد مشهد شد و زمستان را در آنجا گذراند تا برای جنگی قاطع با ابدالیهای هرات آماده شود. اللهیارخان از طرف نادر مأمور شد به هرات برود تا مردم را علیه ذوالفقار تحریک کند. اوایل بهار نادر به سوی هرات لشکرکشی کرد. حسین سلطان چند هزار نیرو به فرماندهی محمد سیدال خان برای کمک به ذوالفقار به هرات فرستاد. در شوال ۱۱۴۳ ه.ق/آوریل ۱۷۳۱ م، نادر به نقره در چند کیلومتری غربِ هرات رسید. چند روز بعد نیروهای محمد سیدال خان به نیروهای نادر شبیخون زدند. نادر در ۲۶ شوال/۴ مه برای محاصرهٔ هرات کوشید. در ۱۷ محرم ۱۱۴۴ ه.ق/۲۲ ژوئیهٔ ۱۷۳۱ م، نادر موفق شد نیروهای ذوالفقار را — که علیه او دست به حمله زدند — شکست دهد. بسیاری از نیروهای سیدال خان کشته شدند و او هرات را ترک کرد. با رفتنِ سیدال خان، نیروهای افغان اعلامِ تسلیم کردند. بهدرخواست ابدالیها نادر اللهیارخان را مجدداً حاکم هرات کرد. ذوالفقار به فَراه گریخت. هنوز چند روزی نگذشته بود که با آمدن ۴۰٬۰۰۰ نیروی کمکی از فراه، ابدالیها مجدداً شورش کردند. اللهیارخان پس از تلاشی ناموفق برای آرام کردن اوضاع، از نادر جدا شد و حملاتی به سربازان نادر انجام داد. نادر محاصره را تنگتر کرد و سرانجام در اول رمضان ۱۱۴۴ ه.ق/۲۷ فوریهٔ ۱۷۳۲ م، ابدالیهای هرات تسلیم شدند.[101] پس از محاصرهٔ ده ماهه و چندین شکست، سرانجام نادر هرات را اشغال کرد. دستنشاندهٔ سرکشَش، اللهیار خان، به مولتان، و ۶۰٬۰۰۰ ابدالی به خراسان تبعید شدند.[102][103] ابراهیم نیز بر فراه مسلط شد و ذوالفقار به حسین سلطان در قندهار پناهنده شد و او ذوالفقار را زندانی کرد. نادر اهالی هرات را قتلعام نکرد و غارتی نیز رخ نداد. پیرمحمدخان از سوی نادر بیگلَربِیگی هرات شد.[104] نادر برای بزرگداشتِ پیروزیَش بر آنان، در حرم امام رضا در مشهد وقف کرد. مُهرِ شخصیِ نادر، که در سندِ وقف در ژوئن ۱۷۳۲ م محفوظ است، نشاندهندهٔ وفاداریِ بینظیرِ شیعیاش در آن زمان است: «لا فَتیٰ الّا علی لا سَیف الّا ذُوالْفَقار/ نادرِ عصرم ز لطفِ حق غلامِ هشت و چار».[105]
نیابت سلطنت
نبرد تهماسب با عثمانی و شکست وی
تهماسب حضورِ نادر در خراسان را فرصتی برای خود برای حمله به عثمانیها پنداشت و نبردهای فاجعهباری را در فاصلهٔ جمادیالثانی ۱۱۴۳ تا رجب ۱۱۴۴ ه.ق/ژانویه ۱۷۳۱ تا ژانویه ۱۷۳۲ م پی گرفت.[106] شاه پس از انتصابِ حاکمِ خودش بهجای حاکمِ نادر در تبریز، در بهار ۱۱۴۳ ه.ق/۱۷۳۱ م به ایروان لشکر کشید. اندکی بعد، احمد پاشا حاکمِ عثمانیِ بغداد، با تسخیرِ کرمانشاه، نیروهای تهماسب را در نزدیکیِ همدان منهدم کرد؛[107][108] و درواقع عثمانی بخشِ اعظمی از قلمرویی را که بهتازگی توسط نادر از دست داده بود، بهدست گرفت.[109] شاه به اصفهان بازگشت[110] محمود یکم عثمانی (حک. ۱۷۳۰–۱۷۵۴ م) با تهماسب عهدنامهٔ صلحی منعقد کرد که به عثمانیها اجازه داد تا گرجستان، ارمنستان و سرزمینهای شمالی رود ارس را حفظ کنند، درحالیکه تبریز، همدان و کرمانشاه را برگرداندند تا از خشمِ نادر برکنار باشند.[111][112] سه هفته بعد، روسیه و ایران عهدنامهٔ رشت را امضا کردند که در آن روسیه، با سعی در ترغیبِ ایران علیه عثمانیها، توافق کرد که از قلمرو ایران که در دههٔ ۱۷۲۰ م به روسیه ضمیمه شده بود، خارج شود،[113] و گیلان را واگذار کند. باکو و دربند باید در تصرف باقی میماندند تا زمانی که ایران سرزمینهای خود در آن سوی اَرَس را از عثمانی بازپس گیرد.[114] نادر در یک اعلامیهٔ عمومی، معاهده با عثمانی را نکوهش کرد که با این عهدنامهٔ ننگین که ایران را زیر سلطهٔ یک قدرتِ سنی میبرد، به احساساتِ شیعیان اهانت کرده است.[115] او بسیاری از حاکمانِ تهماسب را برکنار کرد و در ماه اوت واردِ اصفهان شد.[116]
عزل تهماسب از سلطنت و نیابت سلطنت نادر
هنگامِ عزیمتِ نادر به فراه، نسخهای از پیمانِ تهماسب با عثمانی بدو رسید. نادر به هرات بازگشت و دو پیامِ تهدیدکننده به سلطان محمود و احمدپاشا، و یکی از معتمدان خویش را نزد تهماسب فرستاد تا وی را سرزنش کند و نیز در اعلامیهای عمومی، پیمان را محکوم کرد. طی یکی دو ماه بعد، نمایندگانِ تهماسب نزد نادر آمدند تا او را از مخالفت با عهدنامه بازدارند اما او نپذیرفت. نوروز در هرات گذشت و سپس نادر به مشهد آمد. نادر نمایندگان تهماسب را به اصفهان بازگرداند و آنان را در مخالفت با عهدنامه آموزش داد؛ نیز تعدادی از والیان را برای مقابله با ناآرامیهای آینده تغییر داد. ۷ ذیحجهٔ ۱۱۴۴ ه.ق/پایان ماه مهٔ ۱۷۳۲ م، نادر با ۸۰٬۰۰۰ سواره و ۴۰٬۰۰۰ پیاده به سوی تهران و سپس اصفهان حرکت کرد. در ۴ ربیعالاول ۱۱۴۵ ه.ق/۲۵ اوت ۱۷۳۲ وارد اصفهان شد و برای ادای احترام به تهماسب همراه با ۳۰۰۰ سرباز به باغهای سعادتآباد رفت.[117] او با طرحریزی برنامهای، مشروعیتِ تهماسب را به چالش کشید و با نمایشِ مستی او به درباریان و نزدیکانِ تهماسب، او را فاقدِ شایستگیِ سلطنت معرفی، و پیشنهاد کرد تا فرزندِ شیرخوارِ تهماسب، عباس را به جانشینی او بگمارند. در ۱۷ ربیعالاول ۱۱۴۵ ه.ق/۷ سپتامبر ۱۷۳۲ م، عباس به سلطنت منصوب شد و نادر «نایبُالسَّلطنه» لقب گرفت. تهماسب بههمراه نزدیکانش تحتالحفظ به مشهد فرستاده شد.[118][119][120] نادر اکنون لقبِ «تهماسبقلیِ» خویش را رها کرد و عنوانهای نیابتسلطنتیِ «وکیلُالدّوله» و «نایبُالسَّلطَنه» را برگزید.[121]
درگیری با بختیاریها و زندها
نایبالسّلطنهٔ کنونیْ نادر، دشمنیهای خود علیه عثمانی را از سر گرفت. وی پس از یک دور پیروزیِ قاطع، که با سفرهای کوتاه برای فرونشاندنِ شورشها در فارس و بلوچستان کسب شد،[122] تهماسب خان جلایر را حاکم اصفهان کرد و محمدعلی خان بن اصلان خان را نیز به مأموریت در دهلی فرستاد.[123] در ۲۹ ربیعالثانی ۱۱۴۵ ه.ق/۱۹ اکتبر ۱۷۳۲ م، نادر از اصفهان خارج شد تا ایل بختیاری را بهخاطر کشتنِ حاکمِ منصوبِ نادر تنبیه کند. بختیاریها در قلعهای کوهستانی در زاگرس در جنوب غربی اصفهان مستقر شدند. نادر فرمان داد تا ۳۰۰۰ خانوارِ بختیاری به خراسان کوچانده شوند. او برای طایفهٔ زند نیز تنبیهی در نظر گرفت. زندها در هنگام اشغالِ ایران توسط افغانها، در جنوبِ کرمانشاه آشوب کرده بودند. تنبیه نادر برای آنان، اعدام ۵۰۰ تن از سرانشان و به بردگی فروختنِ زنان و فرزندانشان بود.[124]
ادامهٔ جنگ با عثمانی از سوی نادر
پس از تنبیهِ بختیاریها و زندها نادر حرکتش را بهسوی جنوب و کرمانشاه که بهدست عثمانیها اشغال شده بود، ادامه داد.[125] او از میان استحکاماتِ دفاعیِ عثمانی در غربِ کرمانشاه عبور کرد،[126] عثمانیها ابتدا مقاومتِ اندکی کردند و سپس عقب نشستند. در ۲۲ جمادیالثانی ۱۱۴۵ ه.ق/۱۰ دسامبر ۱۷۳۲ م، نادر با ۸۰٬۰۰۰ نیرو به سوی مرزِ عثمانی حرکت کرد تا به بغداد برود.[127] این اقدام تلاشی برای بازگرداندنِ مفادِ عهدنامهٔ زهاب (۱۰۴۹ ه.ق/۱۶۳۹ م) بود، زیرا این کشور خواستارِ احیای مرزهای پیشبینیشده در آن زمان، مبادلهٔ زندانیان، و حمایتِ عثمانی از همهٔ زائرانِ ایرانیِ حَجّ بود. سلطانِ عثمانی آن را تصویب نمیکرد، زیرا اختلافات بر سرِ کنترلِ بخشهایی از قفقاز ادامه داشت، و بدینترتیب خصومتهای متناوب ادامه یافت.[128] او تصمیم داشت با تهدیدِ بغداد، عثمانیها را وادارد که سرزمینهای اشغالی در آذربایجان و قفقاز را بازگردانند. در زَهاب توانست عثمانیها را غافلگیر کند و آنان را شکست دهد. سپس به کَرکوک لشکرکشی و اطراف آن را غارت کرد تا احمدپاشا را برای خروج از بغداد تحریک کند، اما احمدپاشا از بغداد خارج نشد. نادر ۷۰۰۰ سرباز را برای محاصرهٔ کرکوک باقی گذاشت و دوباره به جنوب رهسپار شد و در مسیر، عثمانیهای بیشتری را شکست داد و بر اطرافِ بغداد مسلط شد.[129]
او ابتدا در ژانویهٔ ۱۷۳۳ م بغداد را محاصره کرد.[130][131] نادر تصمیم داشت تا با محاصرهٔ بغداد، عثمانیها را از شهر بیرون کشد یا سختیِ محاصره، آنان را به تسلیم وادارد. احمدپاشا کوشید تا مانع عبورِ نیروهای ایرانی از دِجله شود و محاصرهٔ نادر تکمیل نشود. بنابراین توپخانه را در ساحل غربیِ دجله تقویت کرد. نادر تصمیم گرفت از این مانع عبور کند و برای آن با استفاده از تنههای نَخل و مَشکهای پرشده از باد، پُلی درست کرد. در ۲ رمضان ۱۱۴۵ ه.ق/۱۵ فوریهٔ ۱۷۳۳ م، نادر با ۲۵۰۰ پیشقراول از پل گذشت و به سوی جنوب حرکت کرد. پل چندان استقامت نداشت و پس از گذشتِ ۱۵۰۰ تن دیگر از پیشقراولان، از هم پاشید. دیدهبانان عثمانی به احمدپاشا گذشتنِ نادر از دجله را خبر دادند. احمدپاشا با شنیدن خبرِ از بین رفتن پل، نیرویی قوی شامل سواره و توپخانه و پیادهٔ یِنیچِری به مقابلهٔ نادر فرستاد. نادر به نیروهای عثمانی حمله کرد و با رسیدن ۱۵۰۰ تنِ دیگری که پس از او از پل گذشته بودند، بر شدتِ حملات افزود. نیروهای عثمانی توپخانه را رها و عقبنشینی کردند. اکنون محاصرهٔ بغداد تنگتر، و ۲۷۰۰ برج در اطراف بغداد برپا شد. نیروهای نادر شامل ۸۰٬۰۰۰ سوار و ۲۰٬۰۰۰ پیاده بودند اما توپِ سنگینِ کافی نداشتند تا دیوار بغداد را بکوبند. ازاینرو نادر تصمیم گرفت تا با ادامهٔ محاصره، ساکنانِ بغداد از گرسنگی تسلیم شوند. سپاهیان نادر شهرهای سامَرّا، نَجَف، کربلا، حِلّه و دیگر شهرهای اطراف را تصرف کردند و تعدادی نیز به بَصره رفتند تا به قبایلِ شورشیِ عرب در برابر عثمانیها یاری رسانند. نوروز در شمالِ بغداد گذشت و همزمان قحطی در بغداد بروز کرد.[132] احمد پاشا بهمدت کوتاهی تحتِ محاصره قرار گرفت.[133] او در پایان ماهِ محرم ۱۱۴۶ ه.ق/۱۳ ژوئیهٔ ۱۷۳۳ م، برای مذاکره اقدام کرد و قرار گذاشت درصورت نرسیدنِ نیروهای عثمانی تا چهار هفتهٔ بعد، بغداد را تسلیم کند. اما چند روز پس از آن خبر نزدیک شدن توپال عثمان پاشا با ۸۰٬۰۰۰ سرباز و ۶۰ قبضه توپ رسید. نادر پیکی با پیامی تند نزد او فرستاد اما او پیک را زندانی کرد و پاسخ نادر را هم نداد.[134] احمدپاشا قبل از اینکه نیروهای عثمانی تحت فرماندهیِ توپال عثمان پاشا به شهر نزدیک شوند، پیروز شد.[135] نادر ۱۲۰۰۰ سرباز را به فرماندهی محمدخان بلوچ بر محاصرهٔ بغداد باقی گذاشت و با دیگر نیروهای خویش به مقابله با توپال عثمان رفت. در ۷ صفر ۱۱۴۶ ه.ق/۱۹ ژوئیهٔ ۱۷۳۳ م، نبرد آغاز شد و سرانجام پس از ساعتها جنگیدن، سپاهیانِ نادر شکست خوردند و عقب نشستند.[136][137][138] نادر در این نبرد ۳۰٬۰۰۰ تن از نیروهایش را از دست داد. عثمانیها نیز ۲۰٬۰۰۰ نیرو از دست دادند. پس از رسیدن خبرِ شکستِ نیروهای نادر به احمدپاشا، وی به نیروهای ایرانی محاصرهکنندهٔ بغداد حمله بُرد. تعدادی همراه با محمدخان بلوچ گریختند اما بیشترشان کشته یا اسیر شدند.[139] نادر در رجب ۱۱۴۶ ه.ق/دسامبر ۱۷۳۳ م با احمد پاشا پیمانِ جدیدی را امضا کرد.[140]
ادامهٔ جنگ با عثمانی و شکست آن
پس از شکست در محاصرهٔ بغداد، نادر از بُهرِز بهسوی ایران حرکت کرد. او دستورِ بازسازیِ سپاه را داد. میانهٔ تابستان ۱۱۴۶ ه.ق/۱۷۳۳ م، وارد همدان شد و در اواخرِ همان تابستان، سپاه بار دیگر بازسازی شد.[141][142][143] از سوی دیگر، توپال عثمان هیچیک از نیروهای کمکی و تدارکاتی را که از استانبول درخواست شدهبود، دریافت نکرد.[144] در ۲۲ ربیعالثانی ۱۱۴۶ ه.ق/۲ اکتبر ۱۷۳۳ م نادر بار دیگر بهسوی کرکوک حرکت کرد. همزمان با گذشتن از مرزهای عثمانی، خبر شورشِ محمدخان بلوچ بدو رسید که با طایفهٔ عربِ شیخ احمد مدنی علیه نادر متحد شده بود. با این اتحاد، بخش اعظمِ سواحل خلیج فارس از شمال آن تا جزیرهٔ کیش به آشوب کشیده شد. بااینحال نادر به پیشرویاش در خاکِ عثمانی ادامه داد. ۱۵ جمادیالاول ۱۱۴۶ ه.ق/۲۴ اکتبر ۱۷۳۳ م، دو سپاهِ ایران و عثمانی در لیلان در جنوب کرکوک درگیری کوچکی داشتند. این درگیری نتیجهای نداشت و عثمانیها به کرکوک عقبنشینی کردند. نادر برای بیرون کشیدنِ توپال عثمان از کرکوک، قلعهٔ سورداش در شمال شرقِ کرکوک را تصرف کرد.[145] او سپاه عثمانی را به گذرگاهِ آقدربند، در شمالِ کرکوک کشاند.[146] پس از آن ۱۲۰۰۰ نیروی عثمانی از درهٔ آقدربند گذشتند و بهسوی سپاهِ ایران حرکت کردند. نادر با مستحکم کردنِ موضعِ خود، سربازانش را برای حمله آماده کرد. کمی بعد توپال عثمان وارد شد و نیروهای عثمانی نزدیک به ۱۰۰٬۰۰۰ نفر رسید. پس از چند ساعت نبردِ سنگین، توپال عثمان کشته شد و سربازان عثمانی فرار کردند. در این نبرد تلفاتِ عثمانیها به حدود ۲۰٬۰۰۰ کشته و اسیر رسید. پس از پایان نبرد، نادر مجدداً شهرکهای اطرافِ بغداد را اشغال کرد و سپس برای راندن عثمانیها از تبریز، بهسوی شمال حرکت کرد؛ اما پیش از رسیدن به تبریز، عثمانیها عقب نشستند. احمدپاشا از بغداد پیامی برای مذاکره فرستاد. ۱۲ رجب ۱۱۴۶ ه.ق/۱۹ دسامبر ۱۷۳۳ م، میان نادر و احمدپاشا عهدنامهای بسته شد مبنی بر خروج عثمانیها از همهٔ سرزمینهای اشغالیِ پیش از سال ۱۷۲۲ م و مبادلهٔ اسیران و توپهای تصاحبشدهٔ هر دو طرف و نیز رفتارِ شایسته با زائران ایرانیِ اماکنِ مذهبیِ عراق. از سوی احمدپاشا دستور تخلیهٔ شهرهای گنجه، تِفلیس، ایروان و شیروان به حاکمانشان داده شد، اما دربارِ عثمانی در استانبول آن را ملغی، و فرماندهِ کل نیروهای تازه بهنام عبدالله کوپرولو را همراه با نیروهای کمکی به دیارِ بَکر اعزام کرد. نادر پیش از ترکِ عراق، در نجف و کربلا به زیارت رفت و سپس سریعاً سوی جنوب شرق ایران حرکت کرد.[147]
نبرد با شورشیان بلوچ
او به آن سوی خوزستان لشکر کشید، سپاه شورشیان را نابود، و در تاریخ ۲۶ شعبان ۱۱۴۶ ه.ق/۱ فوریه ۱۷۳۴ م شیراز را اشغال کرد.[148] بسیاری از نیروهای شورشی پیش از حملهٔ نادر گریختند و محمدخان بلوچ با نفراتی اندکی دست به حمله زدند که موفقیتآمیز نبود و سرانجام گریخت. او به شیراز و سپس جزیرهٔ کیش رفت اما سرانجام دستگیر و به اصفهان برده شد. او را کور کردند و اندکی بعد درگذشت.[149][150] شیخ احمد مدنی نیز اعدام شد. بهدستور نادر برای تنبیهِ اعرابِ خوزستان و اهالیِ سواحلِ خلیج فارس، لشکرهای تنبیهی فرستاده شد. تعداد زیادی از شورشیان به خراسان تبعید شدند. در سال ۱۱۴۶ ه.ق/۱۷۳۴ م، نادر نوروز را در شیراز گذراند و در آنجا دوستِ قدیمیاش، محمدتقی خان را والیِ شیراز و فارس کرد. پس از نوروز نادر به سمت اصفهان حرکت کرد. در شوال ۱۱۴۶ ه.ق/مارس ۱۷۳۴ م و در میانهٔ راه خبر تولدِ نوهاش بدو داده شد و نادر وی را شاهرخ نامید.[151] بدینترتیب، شاهرخ پیوندِ مستقیمی میان خاندانِ نادر و صفویان را پایهگذاری کرد که مبنایی مهمی برای حقِّ احتمالیِ حکومتِ شاهرخ بود. انتخابِ نامِ نوهٔ نادر پس از شاهرخ بن تیمور (حک. ۱۴۰۹–۱۴۴۷ م) علاقهٔ روزافزونِ نادر به تقلید از تیمور (حک. ۱۳۶۹–۱۴۰۵ م) را نشان داد. سلسلهٔ دیگری از نبردهای عثمانی و ایران در قفقاز و تصرفِ گنجه توسط نادر، که در محاصرهٔ مهندسان روسی قرار گرفتند، دنبال شد.[152]
جنگ در قفقاز
نادر پس از بازگشت به اصفهان، بهسرعت با نمایندگانی از استانبول و سَنپِتِرْزْبورگ مواجه شد.[153] هر نیرویی مصمم بود تا قبل از آنکه قدرتِ دیگر عقبنشینی کند، جای خود را در شمالغربیِ ایران رها نخواهد کرد.[154] سفیر عثمانی به اصفهان وارد شد و پیام آورد که فرمانده تازهٔ عثمانی، عبدالله کوپرولو اختیارِ تام برای صلح با ایران دارد.[155] نادر در پاسخ تأکید کرد سرزمینهای شمال ایران در آن سوی ارس شامل ارمنستان، گرجستان و آذربایجان باید بازگردند و تا زمانیکه دوباره واگذار نشوند، هیچ صلحی امکانپذیر نخواهد بود.[156][157] نمایندگانی از روسیه به دیدارِ نادر آمدند تا او را بر جنگ با عثمانی تحریک کنند و وعدهٔ تخلیهٔ قلعههای روسی در ساحلِ خزر را دادند. نادر به روسها ظنین بود و با بیمیلی، اتحادِ غیررسمی با روسها را ادامه داد.[158] به نمایندهٔ روسیه، شاهزاده گولیتسین قولِ اتحادِ متقابل علیه عثمانی داده شد و نادر را در نبردِ بعدیش همراهی کرد.[159]
در ۱۲ محرم ۱۱۴۷ ه.ق/۱۴ ژوئن ۱۷۳۴ م، از اصفهان بهسوی شمال غرب ایران حرکت کرد و در ۱۰ ربیعالاول/۱۰ اوت همان سال وارد اردبیل شد و پیامی از عبدالله کوپرولو مبنی بر پیشنهادِ تأخیری دوساله در بازگرداندنِ سرزمینهای قفقاز به ایران دریافت کرد. این موضوع سبب شد تا نادر ادامهٔ جنگ را لازم ببیند. او به سُرخای، والیِ غازی قُمُقِ شِروان، پیامی برای تخلیهٔ شَماخی فرستاد و پیمانِ احمدپاشا را برایش یادآور شد، اما سرخای نپذیرفت. با نزدیک شدنِ نادر، سرخای به سوی داغِستان عقبنشینی کرد.[160] نادر با حمله به قلمرو عثمانیِ سُرخای خان آغاز کرد.[161] ۱۶ ربیعالثانی ۱۱۴۷ ه.ق/۱۵ سپتامبر ۱۷۳۴ م، شماخی تصرف شد و نادر با حدود ۱۲۰۰۰ تن راهیِ غازی قُمُق شد.[162] نادر پس از اشغالِ شَمخال، به سرعت سرخای را در کوههای خودش تعقیب کرد و قمق را نابود کرد. او تسلیمِ خاص فولاد خان، شمخالِ سابقِ تَرخان را پذیرفت و او را در مقامش ابقا کرد.[163] گروهِ دومِ سربازان بهرهبری تهماسب خان جلایر بهسوی دِوِهباتان برای رویارویی با سرخای حرکت کرد. سرخای در نبردهایی با تهماسب خان و نادر شکست خورد و به آواریا گریخت و قمق توسط نادر تصرف شد.[164] نادر در ۶ جمادیالثانی ۱۱۴۷ ه.ق/۳ نوامبر ۱۷۳۴ م، برای محاصرهٔ گنجه به آنجا رسید[165] و با کمکِ مهندسان و توپخانهٔ روسی گنجه را محاصره کرد. این قلعه بیش از هشت ماه و تا پس از شکستِ نادر از نیروی امدادیِ تحتِ فرماندهیِ عبدالله کوپرولو در ۲۷ محرم ۱۱۴۸ ه.ق/۱۹ ژوئن ۱۷۳۵ م در باغآورد، نزدیکِ ایروان دوام داشت.[166] گنجه محاصره شد و محاصره طولانی شد. نادر نیروهایی را برای ادامهٔ محاصره باقی گذاشت و برای محاصرهٔ پادگانِ عثمانی در تفلیس به آنجا رفت. در نوروز ۱۱۴۷ ه.ق/۱۷۳۵ م، روسها در گنجه با نادر پیمان بستند تا رود سولاک را بهعنوان مرزِ ایران و روسیه قرار دهند و طی دو ماه همهٔ سربازانِ روسی از خاکِ ایران بیرون روند. نادر به موجبِ آن، با اتحادِ دفاعی موافقت کرد و آنا، امپراتریس روسیه، متعهد شد دربند و باکو را به ایران بازگرداند. دو طرف پذیرفتند بدون رضایتِ طرفِ دیگر، واردِ صلحی جداگانه با عثمانی نشوند.[167] این توافق، تمرکزِ دیپلماتیکِ منطقهای را به رویاروییِ روزافزونِ عثمانی و روسیه بر کنترلِ منطقهٔ دریای سیاه کشاند و برای نادر، استراحتِ نظامی در مرزهای غربیاش را فراهم کرد.[168][169] گرچه نادر از امضای پیمان با عثمانی خودداری کرد مگر اینکه روسیه نیز در آن قرار بگیرد، اما اکنون مشخص شد که مبارزاتِ اخیرش روسیه را از تهدیدِ پیشرویِ عثمانی به خزر در امان نگه داشته و ایران را از هر دو تهدید نجات دادهاست.[170]
پس از این موافقتنامه نادر تلاش کرد تا با تصرفِ قارِص، عبدالله کوپرولو را از گنجه بیرون بکشد اما موفق نشد. سپس از اِچمیازْدین برای تصرفِ ایروان حرکت کرد و آنجا را هم به محاصره کشید. او اندیشید با محاصرهٔ سه شهرِ گنجه، تفلیس و ایروان، عاقبت عبدالله کوپرولو از قارص خارج میشود. سرانجام کوپرولو با سپاه ۸۰٬۰۰۰ نفری خویش بهسوی ایروان حرکت کرد و در باغآورد در شمال ایروان مستقر شد. ۲۷ محرم ۱۱۴۸ ه.ق/۱۹ ژوئن ۱۷۳۵ م، نبرد میان نیروهای ایران و عثمانی در باغآورد آغاز شد که نهایتاً با ازهمپاشیدگی و عقبنشینیِ سپاه عثمانی پایان یافت.[171] پس از آنکه احمد پاشا — که بهعنوان جانشینِ عبدالله منصوب شده بود — تقاضای صلح کرد،[172] در ۱۷ صفر ۱۱۴۸ ه.ق/۹ ژوئیهٔ ۱۷۳۵ م، پادگانِ عثمانیِ گنجه و ۲۲ ربیعالاول/۱۲ اوت، پادگانِ تفلیس تسلیم شدند، نادر حاکمانِ خود را در این دو شهر منصوب کرد. پادگانِ ایروان مقاومت کرد اما نادر قارص را محاصره کرد تا با فشار بر آن عثمانی را وادار به صلح کند. اصرار نادر برای تصرفِ قارص در مذاکره با عثمانی به جایی نرسید و سرانجام پذیرفت قارص را با ایروان که در ۱۵ جمادیالاول ۱۱۴۸ ه.ق/۳ اکتبر ۱۷۳۵ م، تسلیم شده بود معاوضه کند. در زمستانِ همان سال نادر برای راندنِ لزگیها، سرخای را تعقیب کرد و سرانجام در شعبان ۱۱۴۸ ه.ق/ژانویهٔ ۱۷۳۶ م، در درهٔ غازی قمق، سرخای مجدداً را شکست داد؛ اما سرخای دوباره به آواریا گریخت.[173] بر این اساس، نادر خود محاصرهٔ قلعهٔ مرزیِ عثمانیِ قارص را برعهده گرفت و شخصاً برای حلوفصلِ امور در تفلیس — پایتختِ پادشاهیِ مسیحیِ پادشاهی کارْتْلی–کاخِتیِ گرجستان که مهمترین وابسته و حائلِ دولتِ صفوی در منطقه بود — پیش رفت. وی با انتصابِ مُسلِمعلی میرزا بهعنوان استاندار، خواهرزادهٔ تهمورث دوم، بههمراه صفیخان بُغایِری و یک پادگانِ ایرانی بهعنوان نگهبانان، بهطور اساسی از سابقهٔ صفوی جدا شد. تهمورث به چِرکِسیه فرار کرد. بعداً او را دوباره منصوب کردند و پسرش ایراکْلی نادر را در لشکرکشیِ هند همراهی کرد.[174] او برای ایروان، یک مینباشی بهنام محمدرضابیگ خراسانی را — که از محافظان شخصیاش نیز بود — به حکومت برگزید. حکمرانیِ دیگر مراکز مانند گنجه، قرهباغ و آران به قاجارهای محلی سپرده شد. اکنون دوستی با روسیه انجام شده بود و دشمن اصلی عثمانی بود.[175] نادر تا اواسط سال ۱۱۴۸ ه.ق/پایان سال ۱۷۳۵ م، سرزمینهای غربی و شمال غربیِ ایران را بازستاند، شورشهای داخلی را سرکوب کرد و مرزهای ایران را به دوران پیش از حملهٔ افغان — بهجز قندهار — بازگرداند.[176]
پادشاهی
هرگاه حکومتِ مرکزی در ایران رو به زوال مینهاد و روزگارِ «ملوکُ الطَّوایِفی» میرسید، رهبری نیرومند از عَشایِر از فرصت بهره میجُست و نفوذِ خویش را گسترش میداد و با حمله به راههای بازرگانی و یا تأمینِ امنیتشان قدرتِ خویش را میافزود. او بایست نهایتاً آن اندازه سرباز، سلاح، پول و وفاداریِ کسانی که امنیتشان را تأمین کرده بود، بهدست میآورْد تا بتواند با بازماندگانِ حکومتِ پیشین به مبارزه برخیزد و موفق شود. او میبایست منافع را فراگروهی و فراعشیرهای میدید و آنها را تأمین و محکم میکرد. نادر از سال ۱۱۳۹ ه.ق/۱۷۲۶ م، دقیقاً چنین کرده بود و بهعنوان تهماسبقلی خان، اقداماتش مشروعیت داده شد و در دورهٔ پاکسازیِ ایران از دشمنانِ حکومت صفوی، از جانبِ اکثریتِ ایرانیان حمایت میشد. او زحمت بسیاری کشید تا مانعِ اختلالِ خلعِ تهماسب در مقولهٔ مشروعیت شود. او کوشید تا نشان دهد که نسبت به این مشروعیت بیاحترامی نمیکند. عزلِ تهماسب بهخاطر اثباتِ این موضوع بود که حفظِ مشروعیت، بهای بسیار سنگینی دارد. عباس سوم بهعنوان نمادِ مشروعیت، چندان ارزشمند نبود و تواناییِ ایستادگی در برابر نادر را نداشت.[177]
شورای مغان
در اواخرِ سالِ ۱۱۴۸ ه.ق/۱۷۳۵ م، نادر احساس کرد که از طریقِ سلسلهپیروزیهایش به اعتبارِ کافی دست یافته و موقعیتِ نظامیِ لازم را بهاندازهٔ کافی تأمین کردهاست که خود تاج و تخت را بهدست گیرد.[178] محمدکاظم مروی میگوید نادر در آغاز، اندیشهاش برای میل به پادشاهی را ابراز نمیکرد و حتی به نزدیکترین دوستانش چیزی نگفت. تنها پس از جشنِ شکار در چولمغان، رازِ خویش را بر دوستانِ نزدیکش فاش کرد. او نیازِ ایران به یک فرمانروا را بیان کرد و اینکه او تنها کسی است که همه اطاعتش میکنند. دوستانش که شامل کسانی مانند تهماسبخان جلایر و حسنعلی معیرباشی میشدند، مخالفتی نکردند، اما حسنعلی نظری نداد. نادر خودش به آنان یادآوری کرد که در سنجش با بسیاری دیگر در ایران، تنها کسانی هستند که باید تسلیمِ زیادهرویِ او نشوند و تهماسب یا عباس سوم را بر او مقدم دارند. حسنعلی در پاسخِ نادر که از چراییِ سکوتش پرسید، گفت بهتر است با دعوت از همهٔ بزرگانِ کشور، سندی به مهر و امضا برسد تا آنگاه نادر با رضایتِ عمومی بر تخت نشیند. نادر تیزبینیِ او را ستود و چنین دستور داد.[179] در تابستان ۱۱۴۸ ه.ق/۱۷۳۵ م، نادر به سراسرِ ایران رقم فرستاد و از حاکمان، رییسان، قاضیان، عالمان، اشراف و اعیانِ ولایات خواست تا پس از اتمامِ کارِ بازگردانیِ ایروان به قلمرو ایران، برای سفر و شرکت در مجمعی در تبریز یا قزوین آماده شوند. اندکی بعد در پیامهایی، افراد را دقیقاً مشخص، و محلِ مجمع را دشتِ مُغان تعیین کرد.[180] در شعبان ۱۱۴۸ ه.ق/ژانویهٔ ۱۷۳۶ م، او فرماندهانِ ارتش، حاکمان، اشراف، علما و رهبرانِ عشایری را از سراسرِ قلمرو صفویه در محوطهٔ وسیعی از دشت مغان گردآورد.[181] در مغان نزدیک به یک ماه از دعوتشدگان پذیرایی شد.[182] از بزرگان — شاید حدود ۲۰٬۰۰۰ نفر و ازجمله فرستادهٔ عثمانی، گنجعلی پاشا — مطلع شدند که نادر پس از آزادسازیِ ایران آرزو دارد که در خراسان بازنشسته شود و آنان آزاد بودند که یک صفوی را برای حکومت بر آنان انتخاب کنند.[183][184] البته همه اعتراض کردند که فقط نادر باید شاهشان باشد.[185] گفته میشود هنگامیکه نادر شنید میرزا ابُوالْحسن روحانی اظهار داشت که «همه برای سلسلهٔ صفویه هستند»، آن روحانی را دستگیر و روز بعد خفه کردهاست.[186] سرانِ قوم از او خواستند تا حکومت را بپذیرد. در پاسخ نادر اعلام کرد که سه شرط دارد و از دعوتشدگان خواسته شد تا پس از مرگِ نادر، جانشینانش بهرسمیت شناخته و اطاعت شوند و به آنان خیانت نشود. در ۲۱ شوال ۱۱۴۸ ه.ق/۵ مارس ۱۷۳۶، عالیترین اعضای دعوتشدگان در حضورِ نادر جمع شدند و از او خواستند تا پادشاهی را بپذیرد. نادر مجدداً ابتدا از پذیرش خودداری کرد اما سرانجام پذیرفت.[187] پس از چند روز جلسات، مجمعْ نادر را بهعنوان پادشاهِ قانونی اعلام کرد. شاهِ تازهمنصوب سخنرانی کرد تا از تصمیمِ حاضران قدردانی کند. وی اعلام کرد که بهمحضِ رسیدن به پادشاهی، بعضی از اعمالِ دینی را که توسط شاه اسماعیل یکم (حک. ۱۵۰۱–۱۰۲۴ م) پایهگذاری شده بودند و ایران را به بینظمی فرو میبردند، متروک میکند، مانند سَبِّ سه خلیفهٔ اول، ابوبکر، عمر و عثمان، که بهاصطلاحِ سنیها «خُلَفای راشِدین» خوانده شدند، و رَفْض (انکار حق آنها برای اداره جامعه مسلمانان). نادر تصریح کرد که شیعه دوازدهامامی بهافتخارِ امام ششم، جعفر صادق بهعنوان «مذهب جعفری» شناخته میشود که بهعنوانِ مرجعِ اصلیِ آن دانسته میشود. نادر خواست که با این مذهب دقیقاً مانند چهار مذهبِ اهل سنت که بهطورِ سنتی به رسمیت شناخته شدهاند، رفتار شود. همهٔ افرادِ حاضر در مغان موظف بودند سندی را امضا کنند که حاکی از توافقشان با نظراتِ نادر بود.[188][189] درست پیش از مراسمِ تاجگذاریِ رسمیاش در ۸ مارس ۱۷۳۶ م، نادر ۵ شرط برای صلح با امپراتوریِ عثمانی مشخص کرد، بیشترین چیزی که او در طی ده سالِ آینده به جستجویش ادامه داد. آنها عبارت بودند از:
- بهرسمیت شناختنِ مذهبِ جعفری بهعنوان پنجمین مذهبِ رسمیِ اسلامِ سنی.
- تعیینِ مکانِ رسمیِ (رُکْن) برای یک امامِ جعفری در صحنِ کعبه مشابهِ مذاهبِ اهل سنت.
- انتصابِ یک رهبرِ زیارتیِ ایرانی (امیرُالْحاجِّ) بهطور مساوی با رهبران سوریه و مصر در زیارتِ سالانهٔ حَجّ.
- تبادلِ سفیرانِ دائم بین نادر و سلطان عثمانی.
- تبادلِ اسیرانِ جنگی و ممنوعیتِ فروش یا خریدشان.
در عوض، شاهِ جدید قول داد که شیعیان را از انجامِ اعمالِ ناشایست در قبالِ اهل سنتِ عثمانی منع کند.[190][191][192] سه روز بعد در ۲۴ شوال/۸ مارس، موافقتنامهای دربردارندهٔ شروط نادر تنظیم شد و سه روز زمان برد تا همهٔ نمایندگان آن را امضا و مهر کنند.[193] نادرشاه رسماً در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ ه.ق/۸ مارس ۱۷۳۶ م بر تخت سلطنت نشست.[194]
نادرشاه تلاش کرد تا مشروعیتِ دینی و سیاسی را در ایران در سطوحِ سمبولیک و حقیقی تعریف کند. یکی از نخستین کارهایش بهعنوان شاه، مرسوم کردنِ یک کلاهِ چهار قلّه — بهطور ضمنی ارج نهادن به چهار خلیفهٔ سنی «خلفای راشدین» — بود، که بهعنوان «کلاهِ نادری» معروف شد و جایگزینِ کلاهعمامهٔ قزلباش شد که با دوازده تَرک — برگرفته از دوازده امامِ شیعه — ساخته میشد. بهزودی پس از تاجگذاری، سفیری به سلطان عثمانی، محمود یکم (حک. ۱۷۳۰–۱۷۵۴ م) همراه با نامههایی فرستاد که در آن، او منظورش از «مذهبِ جعفری» را توضیح میداد و ریشههای ترکمنِ خود و عثمانیها را بهعنوان پایهای برای توسعهٔ روابطِ نزدیک یاد میکرد. در طی این مذاکره و متعاقبش، عثمانیها تمام پیشنهادهای مربوط به مذهب جعفریِ نادرشاه را نادیده گرفتند اما سرانجام با خواستههای نادرشاه در مورد بهرسمیت شناختنِ یک امیرالحاجِّ ایرانی و مبادلهٔ سفیران و زندانیانِ جنگ موافقت کردند. این مطالبات به موازاتِ مفادِ یک سلسلهٔ طولانی از توافقهای عثمانی و صفوی بود، بهویژه توافقنامهای که در سال ۱۱۴۰ ه.ق/۱۷۲۷ م منعقد شد اما هرگز میانِ سلطان عثمانی و اشرف، حاکمِ غلزاییِ افغانِ ایران، امضا نشد. در پایان مذاکراتِ ۱۱۴۸ ه.ق/۱۷۳۶ م، هر دو طرف سندی را تصویب کردند که تنها به مسائلِ کاروانِ زیارتیِ حج، سفیران و زندانیان بهخاطر عدم توافق دربارهٔ موضوعِ مذهب جعفری اشاره شده بود. اگرچه در آن زمان هیچ معاهدهٔ صلحِ واقعی به امضا نرسید، پذیرشِ متقابلِ این موادِ دیگر، مبنای آتشبسی کاری شد که چندین سال به طول انجامید.[195] نادرشاه که از راهِ قزوین به پیشرویاش در جنوب میپرداخت، شورشی طرفدارِ صفویه در میان بختیاریها را فرونشاند و زمستان را در اصفهان گذراند. تهماسب و پسرانش در سبزوار زندانی شدند.[196]
نبرد قندهار
پس از دستیابی به پادشاهی، وظیفهٔ اصلیِ نظامیِ نادرشاه، شکستِ نهاییِ نیروهای باقیماندهٔ افغان بود که حکومتِ صفوی را به پایان رسانده بودند.[197] او برای آنکه نشان دهد که قندهار، تنها یک پایگاه برای حملهای بزرگتر است، محمدخان ترکمن را در ۱۱ محرم ۱۱۵۰ ه.ق/۱۱ مهٔ ۱۷۳۷ م به دربارِ امپراتوری مغول در هند فرستاد تا هشدار دهد که هندیان در مسئولیتِ جلوگیری از فرارِ افغانهای پناهنده از ایران کوتاهی کردند و شکست خوردند.[198] نادرشاه در ۱۷ رجب ۱۱۴۹ ه.ق/۲۱ نوامبر ۱۷۳۶ م، با حرکت از اصفهان، از گُلونآباد گذشت، با سپاهی شامل ۸۰٬۰۰۰ تن که اغلب یا احتمالاً همهٔ آنان سواره بودند و نیز سواره نظامی متشکل از چند هزار پیادهٔ جزایرچی سوار بر شتر و اسبهای کوچک و صدها زنبورکِ حملشده بر شتر و شماری توپِ چرخدار. تهماسب خان جلایر کمی بعد با ۳۰٬۰۰۰ نیروی خراسانی یا اندکی بیشتر به او پیوست. دستهٔ بزرگی هم که پیشتر همراه پیرمحمدخان بلوچ بودند، باید مطابقِ قرار در قندهار به نادرشاه میپیوستند. در ۱۸ شعبان ۱۱۴۹ ه.ق/۲۲ دسامبر ۱۷۳۶ م، نادرشاه به کرمان رسید و پس از نُه روز تاراجِ شهر به حرکتش ادامه داد و در ۱۸ شوال ۱۱۴۹ ه.ق/۱۹ فوریهٔ ۱۷۳۷ م با عبور از بم به قلعهٔ گِرِشک رسید. با فروریختن دیوارهای قلعه توسط توپخانهٔ سپاه، پادگانِ افغان تسلیم شد. سپاه نادرشاه در کرانهٔ غربیِ رودِ اَرْغَنْداب مستقر شد و پس از درگیریای با افغانهای غلزایی، از رود گذشتند و در شرقِ قندهار اردو زدند. نوروز در آنجا گذشت. تصمیم نادرشاه ابتدا محاصرهٔ قندهار بهروش محاصرهٔ بغداد بود. در ۸ ذیحجهٔ ۱۱۴۹ ه.ق/۹ آوریل ۱۷۳۷ م، سربازانْ شهری تازه در جنوب شرقیِ قندهار ساختند که «نادرآباد» نامیده شد. کلاتِ غلزایی در تابستانِ همان سال سقوط کرد و یکی از پسرانِ حسین سلطان و نیز محمد سیدال خان تسلیم شدند. رفتارِ نادرشاه با پسرِ حسین سلطان مهربانانه بود، اما محمد سیدال خان را کور کرد. محاصره به درازا کشید. به نادرشاه خبر دادند پیرمحمدخان قصدِ شورش دارد. نادرشاه نیز دو تن را فرستاد تا پیرمحمدخان را اعدام کنند. پس از مدتی کوتاه، سربازانِ پیرمحمد با فرماندهیِ تازه به سپاه نادرشاه پیوستند. در زمستان نادرشاه به والیانِ سراسر ایران پیامی مبنی بر بهخدمت گرفتنِ ۱۸۰۰۰ نوجوان و جوان میان سنین ۱۳ تا ۲۵ سال فرستاد تا آموزشِ نظامی ببینند و سپس از راه مشهد و هرات به سپاه در قندهار بپیوندند. پیش از رسیدن این گروه، نادرشاه برنامهٔ حملهٔ خویش را تغییر داد و به استحکاماتِ دفاعیِ قندهار حمله کرد. نوروز دوباره از راه رسید. مجدداً حمله به استحکامات از سر گرفته شد.[199]
در ۳ ذیحجهٔ ۱۱۵۰ ه.ق/۲۴ مارس ۱۷۳۸ م حمله آغاز شد و سرانجام قندهار پس از یک سال محاصره، تسلیم شد و سقوط کرد و ارگِ غلزایی تخریب شد.[200][201][202] حسین سلطان تسلیم شد و نادرشاه او را بههمراهِ خانوادهاش بهاسارت به مازندران فرستاد.[203] قلعهٔ قندهار نابود شد و نادرشاه ساکنانِ قندهار و ابدالیِ افغان را به نادرآباد منتقل کرد. قندهار آخرین سنگرِ غلزایی بهرهبریِ حسین سلطان — برادرِ محمود اشرف، اولین غلزایی حاکم بر ایران — بود. با سقوطِ آن، تسخیرِ سرزمینهای ازدسترفته از زمانِ سلطنتِ شاه سلطان حسین به پایان رسید.[204] این موفقیت به منزلهٔ اتمامِ مبارزاتِ بازپسگیرانه و اساساً محافظهکارانهٔ نادرشاه برای احیای وسعتِ سرزمینِ امپراتوری صفوی است.[205] تعداد زیادی از سربازان غلزایی را به گاردِ نادرشاه وارد کردند. با این نبرد، نادرشاه انتقامِ سقوطِ اصفهان را از افغانهای غلزایی ستاند و آخرین سرزمینِ جداشده از ایران به آن بازگشت.[206]
جنگ کرنال
اکنون کارِ نادرشاه وارد مرحلهٔ جدیدی شد: حمله به سرزمینهای خارجی برای رؤیای امپراتوریِ جهانی که میتواند به قلمرو چنگیز خان و تیمور شباهت داشته باشد.[207] پس از سقوطِ قندهار، بسیاری از افغانها به سپاهِ وی پیوستند،[208] و سپاهش با نیروهای تازهواردِ ابدال و غلزای تقویت شد.[209] در سال ۱۱۴۹ ه.ق/۱۷۳۷ م، در درگیریهای کلاتِ غلزایی، شماری از طرفدارانِ حسین سلطان از قندهار به هند گریختند و پناه بردند. این در حالی بود که پیشتر نادرشاه از امپراتوری هند خواسته بود تا فراریانِ افغان را پناه ندهد.[210] در ۱۵ محرم ۱۱۵۰ ه.ق/مهٔ ۱۷۳۷ م، نادرشاه مجدداً بر این خواسته تأکید کرد اما پاسخی دریافت نکرد.[211] تعقیبِ افغانهای گریخته به مرزهای مغول توسطِ نادرشاه، به حمله به هند تبدیل شد؛ نادرشاه مغولها را متهم کرد که به آنان پناهگاه و کمک میدهد.[212] در اول صفر ۱۱۵۱ ه.ق/۲۱ مهٔ ۱۷۳۸ م، لشکر نادرشاه به سوی کابُل حرکت کرد و در ۲۰ صفر/۱۱ ژوئن به غَزنین رسید. نادرشاه به کابل رسید و آن را محاصره کرد و ارگش را به توپ بست. پس از چند هفته شهر و ارگ در ربیعالاول ۱۱۵۱ ه.ق/ژوئن ۱۷۳۸ م تسلیم شدند. در ۲۰ جمادیالاول ۱۱۵۱ ه.ق/اوایل سپتامبر ۱۷۳۸ م، سپاه نادرشاه بهسوی گندمک، جلالآباد و پیشاوَر حرکت کرد. شماری از سربازان مأموریت یافتند به جلالآباد روند و بهخاطر قتل یَساوُلِ دیوانِ نادرشاه، قتلعامی تنبیهی انجام دهند. مدتی بعد لشکر در شرقِ جلالآباد اردو زد. پس از نبردی در نزدیکی گردنهٔ خیبر، راهِ پیشاور و جلگهٔ پَنجاب بر سپاهِ نادرشاه هموار شد. سپاه به پیشاور رسید و دروازههای آن بیدرنگ بر رویَش گشوده شد. در ۲۵ رمضان ۱۱۵۱ ه.ق/۶ ژانویهٔ ۱۷۳۹ م، لشکر نادرشاه برای عبور از سِند حرکت، و سپس بهسوی لاهور پیشروی کرد. در ۱۰ شوال/۲۱ ژانویه میان سپاهِ نادرشاه و سربازانِ مدافعِ لاهور نبردی درگرفت که درنتیجهٔ آن، حاکمِ لاهور تسلیم شد. نادرشاه از وی ۲۰ لَک روپیه طلب کرد و او را در مقامش باقی گذاشت.[213][214] نادرشاه رضاقلی، پسرِ هفدهسالهاش را، بهعنوان نایبُالسّلطنهٔ ایران منصوب کرد و به مشهد بازگرداند.[215][216][217] رضاقلی درحالیکه دور از پدر بود، از شورشِ طرفدارِ صفویه میترسید و محمدحسن خان قاجار — رییسِ قاجارها میان سالهای ۱۷۲۶ تا ۱۷۵۹ م — را واداشت تا تهماسب و فرزندانش را اعدام کند.[218]
از آنسو فتحِ کابل در دربارِ امپراتوری مغول هراس افکند و امپراتورِ مغول، محمدشاه (حک. ۱۷۱۹–۱۷۴۸ م) از سراسرِ هند درخواستِ کمک کرد و نظامُالْمُلک را از دَکَن فراخواند. سرانجام نیروهای مغول در رمضان ۱۱۵۱ ه.ق/دسامبر ۱۷۳۸ م از دهلی خارج شدند و بهخاطر سنگین بودنِ حجمِ لشکرشان توانستند تنها تا کَرنال در ۱۲۰ کیلومتری شمالِ دهلی، پیشروی کنند. نادرشاه در ۲۶ شوال ۱۱۵۱ ه.ق/۶ فوریه ۱۷۳۹ م، از لاهور بیرون رفت و در ۷ ذیقعده/۱۶ فوریه به سِرهِند وارد شد.[219] لشکرِ محمدشاه شامل ۳۰۰٬۰۰۰ سرباز، ۲۰۰۰ فیل[220][221] و ۳۰۰۰ قبضه توپ بود، اما با احتسابِ همراهانشان به یک میلیون نفر میرسید. لشکرِ نادرشاه در ۹ ذیقعده ۱۱۵۱ ه.ق/۱۹ فوریه ۱۷۳۹ م به شاهآباد در حدود ۵۰ کیلومتریِ اردوی مغول در کرنال رسید و اردو زد. در روزهای ۱۴ و ۱۵ ذیقعده/۲۳ و ۲۴ فوریه، نبردِ سنگینی درگرفت و نهایتاً سپاه ایران توانست لشکرِ مغولیِ هند را شکست دهد. چند روز پس از آن به مذاکره میان نادرشاه و نظامالملک برای انعقادِ صلح گذشت و قرار شد محمدشاه شخصاً به دیدارِ نادرشاه برود. ۱۷ ذیقعده/۲۶ فوریه محمدشاه به دیدار نادرشاه رفت.[222][223] محمد شاه، پس از صرفِ ناهارِ تشریفاتی با فاتح — که پیروی از آداب و رسومِ سنتیِ دربارهای صفوی و مغول و همراه با گفتگویی به زبان تُرکی بود —[224] شب به اردوی خویش بازگشت. در چند روزِ آینده نیز دیدارهای بیشتری میان رجالِ دو طرف انجام شد. ۲۵ ذیقعده/۵ مارس نظامالملک از سوی نادرشاه احضار، و به او گفته شد که محمدشاه مجدداً باید به دیدار نادرشاه برود. روز بعد محمدشاه همراه با همسران و همراهانش به اردوی نادرشاه رفت.[225][226] سربازانِ سپاهِ مغول آزاد شدند تا به خانهٔ خویش بازگردند اما توپخانه و رجالِ بازمانده در اردوی مغول به اردوی نادرشاه آورده شدند. در اول ذیحجه/۱۲ مارس سپاهِ نادرشاه همراه با محمدشاه به سوی دهلی حرکت کرد. ۹ ذیحجهٔ ۱۱۵۱ ه.ق/۲۰ مارس ۱۷۳۹ م، نادرشاه به دهلی، پایتختِ امپراتوری مغولیِ هند پا گذاشت.[227] برای نادرشاه خطبه خوانده، و سکههایی بهنامش ضرب شد.[228][229] در ۱۵ ذیالحجه/۲۶ مارس شایعهای مبنی بر ترورِ نادرشاه منتشر شد و در قیامی مردمی، هزاران سربازِ ایرانی قتلعام شدند. روز بعد، نادرشاه دستورِ قتلعام و غارتِ عمومی در تمامِ مناطقی که افرادش مورد حمله قرار گرفته بودند، صادر کرد که در آن حدود ۲۰٬۰۰۰ شهروندِ غیرنظامی کشته شدند.[230]
پیمانِ صلح، کنترلِ هند را به محمدشاه تحتِ حاکمیتِ نادرشاه بازگرداند. با استناد به اصل و نسبِ ترکمنی که وی با نادرشاه به اشتراک گذاشت، مشروعیتِ محمدشاه اعلام شد. نادرشاه مراسمی ترتیب داد که در آن تاج را بر سرِ محمدشاه برگرداند. وی برای تأکیدِ بیشتر بر وضعیتِ تابعیتِ محمدشاه، عنوانِ «شاهنشاه» را بر خود گرفت.[231] نادرشاه برای تقویتِ هرچه بیشترِ روابطش با مغولان، دوازده روز بعد پسرش نصرالله را با نوهٔ دختریِ امپراتور مغول، اورنگزیب (حک. ۱۶۵۸–۱۷۰۷ م) پیوند داد.[232][233] در درباری بزرگ در ۳ صفر ۱۱۵۲ ه.ق/۱۲ مه ۱۷۳۹ م، نادرشاه محمدشاه را بهعنوان پادشاهِ هندوستان ابقا کرد، درعوض تمامِ سرزمینهای غربِ هند به ایران واگذار شد.[234][235] نادرشاه محمدشاه را خراجگزارِ خود کرد و او را از بخشِ بزرگی از ثروتهای افسانهایَش، ازجمله تخت طاووس و الماسِ کوه نور محروم کرد؛[236] و افزونبر اینها، مبلغِ هنگفتی را بهعنوان غرامت برابر با دستکم ۷۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ روپیه مطالبه کرد.[237][238] یک هفته بعد در ۷ صفر ۱۱۵۲ ه.ق/۱۶ مهٔ ۱۷۳۹ م سپاهِ نادرشاه با قطارِ چمدانِ عظیمِ خود، دهلی را به مقصدِ کابل ترک کرد.[239][240] پس از انحراف از جنوب به صحرا برای تنبیهِ خدایارخان، حاکم سِند، در ۷ صفر ۱۱۵۳ ه.ق/۴ مه ۱۷۴۰ م به نادرآباد رسیدند،[241][242] درحالیکه در عبور از رودخانههای چِناب و خرم، چندین هزار سرباز و یکچهارمِ غنیمت را از دست دادند.[243][244] مورخانِ نادرشاه، پیروزیش بر محمدشاه را بهعنوان نشانهای دیگر از شباهتش به تیمور نشان میدهند. خودش چنان در تقلید از تیمور وسواس داشت که مدتی به مشهد نقل مکان کرد. درحالیکه نادرشاه درحالِ حمله به هند بود، رضاقلی قلمروِ بیشتری را برای نادرشاه در شمالِ بلخ و جنوبِ رودخانهٔ آمودریا تأمین میکرد.[245][246][247]
فتح توران و بازگشت به ایران
سرانجام در ۷ ربیعالثانی ۱۱۵۲ ه.ق/۱۴ ژوئیه ۱۷۳۹ م سپاه از رودخانه گذشت و پس از آن در اول رمضان ۱۱۵۲ ه.ق/۲ دسامبر ۱۷۳۹ م به کابل رسید. او حاکمِ تازهٔ کابل و پیشاور را منصوب کرد. پیامد این انتصاب، سرپیچیِ یکی از زمیندارانِ سند بهنام خدایارخان بود. نادرشاه برای پاسخ به این سرکشی، در ۵ شوال ۱۱۵۲ ه.ق/۵ ژانویهٔ ۱۷۴۰ م، درگیریهایی با طایفههای محلی داشت که سبب شد زمیندارانِ محلی تسلیم شوند، اما هنوز پاسخ خدایارخان داده نشده بود. در ۲۸ ذیقعده/۲۶ فوریه به عمرکوت رسید و سرانجام خدایارخان دستگیر شد. در ۷ صفر ۱۱۵۲ ه.ق/۴ مهٔ ۱۷۴۰ م، نادرشاه واردِ نادرآباد شد. پیش از رسیدن به نادرآباد، خبرِ قتلِ تهماسب و فرزندانش توسط رضاقلی را بدو دادند. نادرشاه از نادرآباد بهسوی هرات حرکت کرد و در ۱۰ ربیعالاول ۱۱۵۳ ه.ق/۵ ژوئن ۱۷۴۰ م واردِ هرات شد و در ۲۵ ربیعالاول ۱۱۵۳ ه.ق/۲۰ ژوئن ۱۷۴۰ م آنجا را ترک کرد. او به سوی بلخ رفت[248] اوایلِ جمادیالثانی/اواخرِ اوت با استفاده از قایقهایی که بهطور ویژه توسط کشتیسازیهای هند ساخته شدهبودند، از آمودریا در چارجوی عبور کرد.[249] لشکرکشیهای وی باعثِ خشمِ ایلْبارْس خان، خانِ خوارزم، و ابُوالْفِیض خان طُغاتیموری، خان بُخارا شد. هنگامی که آنها تهدید به حملهٔ متقابل کردند، نادرشاه در بازگشت از هند اقدام به لشکرکشیِ سریع علیهشان کرد.[250][251] ابوالفیض خان حاکمِ بخارا، تسلیم شد و بدین ترتیب همهٔ سرزمینهای جنوبِ رودِ جیحون ضمیمهٔ خاک ایران شد.[252] ابوالفیض مانند امپراتور مغول، موقعیتِ خود را بهعنوان فرمانبردارِ نادرشاه پذیرفت و دخترِ خود را به ازدواجِ برادرزادهٔ نادرشاه درآورد.[253] نادرشاه او را بهعنوان حاکم ابقا کرد.[254][255]
فتحِ سرزمینِ توران که خاستگاهِ تیمور بود، برای نادرشاه اهمیتِ نمادینِ بسیاری داشت. پس از آن نادرشاه از ایلبارس خواست تا تسلیم شود، اما ایلبارس نپذیرفت. در ۲۶ شعبان ۱۱۵۲ ه.ق/۱۴ نوامبر ۱۷۴۰ م نبردی درگرفت و ایلبارس خان اسیر و سپس اعدام شد.[256][257][258] خوارزم تسلیم شد.[259] نادرشاه حاکمی مطیعتر را جایگزینِ ایلبارس کرد، اما این خراجگزارِ جدید بهزودی سرنگون شد.[260][261] با تقویتِ ازبکها و ترکمنها، در رجب ۱۱۵۳ ه.ق/اکتبر ۱۷۴۰ م عازم خیوه شد و سپاه و ناوگان به موازاتِ جیحون حرکت کردند. شهر و چندین قلعهٔ دیگر پس از اعدامِ ایلبارس خان تسلیم شدند. دستکم ۱۲۰۰۰ ایرانی و ده روس از بردگی آزاد شدند.[262] خیوه نیز در ۵ رمضان/۲۵ نوامبر تسلیم شد.[263] در در ۱۹ رمضان/۹ دسامبر نادرشاه خوارزم را بهسوی مشهد حرکت کرد و در آخر شوال ۱۱۵۲ ه.ق/۱۷ ژانویهٔ ۱۷۴۱ م به آن وارد شد.[264][265] پس از لشکرکشی در هند و ترکستان، بهویژه با دستیابی به خزانهٔ مغول، نادرشاه ناگهان ثروتمند شد. او برای سه سال حکمی مبنی بر لغوِ کلیهٔ مالیاتها در ایران صادر کرد و تصمیم گرفت تا بر روی چندین پروژه مانند ایجادِ نیروی دریایی متمرکز شود. نادرشاه فرماندهان نیروی دریاییِ خود را در مواقعِ مختلف به سفرهای اعزامی در خلیج فارس بهویژه به عمان اعزام کرده بود، اما این مأموریتها ناموفق بودند؛ که تا حدودی بهخاطر دشواریِ امنیتِ کشتیهای دریایی باکیفیت و در تعداد کافی بود. در تابستان سال ۱۱۵۴ ه.ق/۱۷۴۱ م، نادرشاه شروع به ساختِ کشتیهایی در بوشهر کرد، و ترتیبِ انتقالِ الوارهایی را از مازندران و با سختی و هزینهٔ بسیار داد. این پروژه به اتمام نرسید، اما تا سال ۱۱۵۸ ه.ق/۱۷۴۵ م او ناوگانی متشکل از حدود سی کشتیِ خریداریشده در هند گردآورد.[266]
جبههٔ غرب
بااینحال نادرشاه پس از بازگشت به ایران، چندین مشکلِ بزرگ را تجربه کرد. در سالهای ۱۱۵۳–۱۱۵۶ ه.ق/۱۷۴۱–۱۷۴۳ م، به انتقامِ مرگِ برادرش، مجموعهای از حملاتِ بلندپروازانه را در قفقاز علیه داغستانیها انجام داد.[267] در طی لشکرکشیِ نادرشاه به هند، برادرش ابراهیم در لشکرکشی در داغستان کشته شده بود. در ۲۶ ذیحجهٔ ۱۱۵۳ ه.ق/۱۴ مارس ۱۷۴۱ م، نادرشاه برای انتقامگیریِ کامل از لِزگیها — که افزونبر این، حملاتشان به گرجستان را تجدید کرده بودند — لشکرکشی کرد.[268][269][270] در ۲۸ صفر/۱۵ مه در میانهٔ راه و در جنگلهای مازندران مورد سوءقصد قرار گرفت. پس از مدتی به تهران رسید.[271][272][273] بعداً تیرانداز پیدا شد و رضاقلی میرزا را بهعنوان مسببِ این تلاش محکوم کرد. شاهزاده را به داغستان آوردند و علیرغمِ اعتراض به بیگناهی — که بیشترِ گزارشها تأیید میکنند — کور شد.[274][275] نادرشاه غمگین بود؛[276] و بعداً از این اقدام شدیداً ابرازِ پشیمانی کرد.[277] با ورودش به شِروان، حاکمانِ ساحلِ دریای خزر — ازجمله سرخای خان — بهسرعت ادای احترام کردند و سرخای نیز تسلیم شد. اما تلاشهای نادرشاه برای تسلیمِ کوهنشینانِ آوار ناکام ماند.[278][279] پس از آن در دربند اردو زد.[280]
با وجود مشکلاتِ روزافزون، در ۱۷۴۱ م نادرشاه سفیرش را به عثمانی فرستاد تا دوباره پیشنهادِ ۱۷۳۶ م خود را برای معاهدهٔ صلح ارسال کند.[281][282] در ذیقعدهٔ ۱۱۵۳ ه.ق/ژانویهٔ ۱۷۴۲ م، ایلچیِ عثمانی پاسخِ پیامِ چهار سال پیشِ نادرشاه به سلطان عثمانی را آورد.[283] سلطان محمود — که بهتازگی پیروزیهایی در جنگهایی علیه روسیه و اتریش بهدست آورده بود — پیشنهاد را نپذیرفت. سلطان ادعای شاه نسبت به عراق را رد کرد؛ ادعایی که مبنی بر سلطهٔ پیشینِ تیمور در این ایالت بود. سلطان عثمانی بر نپذیرفتنِ مذهب جعفری بهعنوان مذهبِ پنجم پافشاری کرده بود. سپس مرجعِ مقتدرِ عثمانی، شیخُالْاسلام، فتوای اعلامِ رسمیِ بِدعَت بودنِ مذهب جعفری را صادر کرد.[284][285][286] نادرشاه در پاسخ، پیامی تهدیدآمیز مبنی بر آمادگیِ بازگرداندنِ سرزمینهای جداشده از ایران در آناتولی فرستاد.[287] پس از زمستان ۱۱۵۴ ه.ق/۱۷۴۲–۱۷۴۳ م، نادرشاه با روسها درگیر شد و مقصرِ مشکلاتش در داغستان را روسها دانست که ظاهراً به لزگیها در برابر نادرشاه کمک میرساندند. اکنون نادرشاه از تصرفِ قِزلیار — که قلعهٔ مرزیِ روسیه بود — سخن میرانْد و آن را در گذشته متعلق به ایران میدانست.[288] روسها که ظنین بودند او در شمالِ قفقازِ شمالی طرحهایی دارد، در ربیعالاول ۱۱۵۵ ه.ق/مهٔ ۱۷۴۲ م، پایگاهشان را در قزلیار تقویت کردند. بهمدتِ هجده ماه سپاهِ ایران متحملِ کمینهای لزگی، کمبودِ مواد غذایی، بیماریهای واگیر و هوای شدیدِ زمستانی شد، اما نادرشاه از ترکِ کار امتناع ورزید.[289] میانهٔ پاییز ۱۱۵۵ ه.ق/۱۷۴۲ م، سپاه نادرشاه بهسوی مرزِ روسیه حرکت کرد. از آن سو خبرِ حرکتِ سربازانِ عثمانی بهسوی قفقاز آورده شد.[290] مجدداً ایلچیانِ عثمانی، پیامِ سلطانِ عثمانی را مبنی بر نپذیرفتنِ پیشنهادِ رسمیتِ مذهب جعفری و رکن در کعبه اعلام کردند. نادرشاه دوباره پیامی تهدیدآمیز داد. او متوجه شد که با وجود سربازانِ عثمانی، حمله به روسها امکانپذیر نیست. ازاینرو در ۱۶ ذیحجهٔ ۱۱۵۵ ه.ق/۱۰ فوریهٔ ۱۷۴۳ م، بهسوی دشت مغان در جنوب حرکت کرد.[291][292][293]
درگیریهای معلق با امپراتوری عثمانی اکنون از سر گرفته شد.[294] در صفر/آوریل از کنار تبریز گذشت و در ۲۴ ربیعالاول ۱۱۵۶ ه.ق/۱۸ مهٔ ۱۷۴۳ م به مریوان رسید و اردو زد. او دستههایی را برای اشغالِ مناطقِ اطرافِ بغداد و بصره مانند سامرّا، نجف، کربلا و کرانهٔ اروندرود فرستاد.[295] هنگام پیشروی از راهِ کرمانشاه — جایی که او شروع به ساخت یک قلعه و زَرّادخانهٔ بزرگ کرد و سپاهِ ۳۷۵۰۰۰ نفری از سراسرِ امپراتوریَش را بررسی کرد — کرکوک را برای تسلیم شدن در ۱۶ جِمادیُالثّانی ۱۱۵۶ ه.ق/۷ اوت ۱۷۴۳ م به توپ بست.[296] کرکوک تسلیم شد.[297] او چندین شهرِ عراق را محاصره کرد اما هیچ نتیجهای نداشت؛[298] در ۲۵ رجب/۱۴ سپتامبر موصِل را محاصره کرد و آن را نیز به توپ بست. پس از چندین روز درگیری، سرانجام نبرد متوقف شد.[299] موصل با سرسختی مقاومت کرد.[300] ۲ رمضان/۲۰ اکتبر سپاه نادرشاه تا کرکوک عقب رفت اما بصره همچنان در محاصره باقی ماند.[301] نادرشاه برای یک آتشبس مذاکره کرد و تحتِ حمایتِ دشمنِ قدیمیِ خود، احمد پاشا در بغداد، همراه با همسرانش به زیارت کاظِمَیْن، کربلا و نجف رفت[302] و همسرانش در آنجا نذوراتی هدیه کردند.[303] او در ۲۴ شوال/۱۲ دسامبر در نجف مجمعی از علمای مسلمانِ شیعه و سنی از عراق، فارس، افغانستان و تُرکستان، برای بحث دربارهٔ مسائلِ مذهبی تشکیل داد تا میان شیعه و سنی نزدیکی ایجاد کند.[304][305][306] در اعلامیهٔ منتشرشده، همه از سیاستهای افراطیِ شیعیِ صفوی ابراز تأسف، و اندیشهٔ مذهب جعفری را تأیید کردند.[307][308] خواه این، منعکسکنندهٔ بزرگواریِ بیچشمداشتِ بیشترِ عالمان، یا هدیههای نادرشاه و همسرش به حرم باشد، محکوم به مواجه شدن با واقعیتهای مردمی و سیاسی بود.[309] بااینحال سلطانِ عثمانی با این نتیجه، تحت تأثیر قرار نگرفت.[310] در این ایام، مفادِ عهدنامهٔ تازه میان نادرشاه و عثمانی دردست تدوین بود که در آن نادرشاه دیگر بر بهرسمیت شناختنِ مذهب جعفری و تعیینِ رکن پنجم در کعبه اصرار نکرد.[311] در دسامبرِ همان سال او با احمد پاشا آتشبس را امضا کرد.[312] محاصرهٔ بصره نیز بهدستور نادرشاه در ۲۱ شوال/۸ دسامبر خاتمه یافت.[313] محمدکاظم مَروی گزارش داده که نادرشاه علائمِ وخامتِ فیزیکی و بیثباتیِ روانی را از خود بروز داد.[314] برای تأمینِ بودجهٔ این مبارزات در غرب، سرانجام بهخاطر کمبودِ بودجه، نادرشاه ناچار شد عفوِ مالیاتیِ اعلامشده در هند را لغو، و مالیاتش را از مردمِ ایران دو برابر کرد. مالیاتهای سنگین، منجر به شورشهای متعددی شد. درحالحاضر شورشهای شکلگرفته در پشتِ سرش، خیلی جدی بودند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.[315][316]
شورشهای داخلی
نادرشاه بهزودی ناچار شد عراق را ترک گوید تا چندین شورشِ داخلی را سرکوب کند.[317] ۱۵ ذیحجهٔ ۱۱۵۶ ه.ق/۳۰ ژانویه ۱۷۴۴ م بهسوی کرمانشاه روانه شد و خبرهایی از آشوب در مناطقِ مختلف بدو رسید.[318] مدعیانِ تاج و تختِ صفوی در چندین منطقهٔ ناراضی، مورد توجه قرار گرفتند. در آذربایجان و داغستان، شورشها بهرهبریِ سام میرزا، توسط ابراهیمخان، برادرزادهٔ نادرشاه، و پسر کوچکش نصرالله در سال ۱۱۵۶ ه.ق/۱۷۴۳ م شکست خورد، و در شعبان/اکتبر همان سال گزارش شد که صَفی میرزا — که تحتِ حمایتِ سلاطین عثمانی بود — از طریق قارص پیشروی میکند.[319][320] مهمترینِ این خبرها برای نادرشاه، آشوب در استرآباد و شیراز بود که تقریباً همزمان در اوایل زمستان ۱۱۵۶ ه.ق/۱۷۴۴ م آغاز شده بود. در استرآباد محمدحسنخان قاجار شورش کرده بود که سرانجام این شورش سرکوب شد.[321][322] جدیترینِ این شورشها در نزدیکیِ شیراز در ذیقعدهٔ ۱۱۵۶ ه.ق/ژانویهٔ ۱۷۴۴ م بهرهبری محمدتقیخان شیرازی، فرماندهِ ایالتِ فارس و یکی از افرادِ مورد علاقهٔ نادرشاه آغاز شد.[323] در ربیعالثانی ۱۱۵۷ ه.ق/ژوئن ۱۷۴۴ م، نادرشاه شیراز را غارت کرد و و تا زمستان، این شورش را در هم کوبید.[324] شیراز پس از چهار و نیم ماه محاصره سقوط کرد. تقیخان اسیر، و با همهٔ خانوادهاش به اصفهان برده شد. بهدستورِ نادرشاه تقیخان اَخته و از یک چشم کور شد و برادر و پسرانش و شماری دیگر از بستگانش کشته شدند.[325] در خوارزم، ترکمنهای یُموت و سالور علیه منصوبانِ نادرشاه در خیوه قیام کردند و فقط در سال ۱۱۵۸ ه.ق/۱۷۴۵ م، توسط برادرزادهٔ دیگر نادرشاه، علیقُلیخان نظم برقرار شد.[326][327]
علیرغمِ این خطرات، خودِ نادرشاه از شرقِ همدان عقب ننشسته بود و هنگامیکه در ذیحجهٔ ۱۱۵۶ ه.ق/فوریهٔ ۱۷۴۴ م از امتناعِ عثمانی از تصویبِ عهدنامه مطلع شد، به شمالغربی رفت.[328] نادرشاه در ۱۲ جمادیالثانی ۱۱۵۷ ه.ق/۲۳ ژوئیهٔ ۱۷۴۴ م بیرون از قارص اردو زد.[329] و قارص را از ماه مه تا اوایلِ اکتبر محاصره کرد.[330] پس از مدتی محاصره، در ۲ رمضان/۹ اکتبر نادرشاه از محاصرهٔ قارص دست کشید.[331] نادرشاه زمستان را در شمال کُر گذراند و لزگیها را غافلگیر، و آنان را وادار به اطاعت کرد. تابستانِ سال بعد، یِگِن پاشا، سردارِ عثمانی از مرزها عبور کرد و در رجب ۱۱۵۸ ه.ق/اوت ۱۷۴۵ م، در باغآورد، نادرشاه پیروزیش در سال ۱۱۴۸ ه.ق/۱۷۳۵ م را بهکمکِ شورش در اردوگاه عثمانی و مرگِ یگن پاشا تکرار کرد. پس از چندین روز نبرد، عثمانیها شکست خوردند.[332][333][334] نادرشاه اکنون میتوانست بهسوی استانبول پیشروی کند اما چنین نکرد و درعوض سفیری به استانبول برای مذاکره فرستاد.[335] اگرچه پیروزیِ نادرشاه منجر به مذاکراتِ تازه شد، اما موقعیتِ چانهزنیَش بهخاطر شورشهای داخلیِ جدید و بزرگ، قوی نبود. شاه خواستههایش را برای قلمرو و بهرسمیت شناختنِ مذهب جعفری کنار گذاشت و توافقِ نهایی تنها براساس مواضعِ مفصل مشترک و قابل قبولی دربارهٔ مرزها، حفاظت از زائران، رفتارِ زندانیان، و مبادلهٔ سفیران بود. در این توافق، نسلِ مشترکِ ترکمنها بهرسمیت شناخته شد و ظاهراً تغییرِ مذهبِ رسمیِ ایران به اهل سنت اعلام شد. بااینوجود ضرورتِ تضمینِ امنیتِ زائران در حرمهای شیعه در عراق، ویژگیِ رسمیِ این امتیاز را نشان میدهد.[336][337]
نادرشاه در ماه ذیقعده/دسامبر از راه همدان به اصفهان بازگشت،[338][339] و وجوهی را مصادره، و مقامات را با وحشیگریِ نوشده مجازات کرد؛ همانگونه که در هر توقف در سفرِ بازگشتش به خراسان در محرم و صفر ۱۱۵۹ ه.ق/فوریه و مارس ۱۷۴۶ م انجام داد.[340] او در ۱۰ محرم ۱۱۵۹ ه.ق/۲ فوریه ۱۷۴۶ م بهسوی مشهد حرکت کرد.[341] نادرشاه زمستان و بهارِ ۱۱۵۹ ه.ق/۱۷۴۶ م را در مشهد گذراند و در آنجا، راهبردی برای سرکوبِ مجموعه شورشهای داخلی تدوین کرد. وی همچنین بر ساختِ یک گنجخانه برای غنیمتهای هندیَش در نزدیکیِ کلات نادری نظارت داشت. مجموعه بنایی که نادرشاه در این قلعهٔ کوهستانیِ طبیعی، در نزدیکی محلِ تولدش در شمالِ خراسان ساختهاست، به عقبنشینیِ مشخصِ وی تبدیل شد و در آنجا مکانی امن برای دستاوردهایش ایجاد کرد. نادرشاه از رسومِ عشایری مبنی بر عدم ماندنِ طولانی در هیچ پایتختی همیشگی، پیروی کرد، و کلات و مشهد — که بهقولِ او یک رابطهٔ مکمل داشتند — بهعنوان مقرهای رسمیاش به شیوههایی که شبیهِ پایتختِ سایر امپراتوریهای عشایری بود، بهکار رفتند. مشهد تحت حمایتِ نادرشاه، در نقطهٔ میانیِ مسیرِ تجارتی میان هند و روسیه رشد کرد و بهعنوان مرکزِ زیارتیِ بزرگی با مجموعهٔ حرم امام رضا از اهمیت برخوردار شد.[342]
هنگامیکه در مشهد بود، خبرِ آشوبِ تازهای در سیستان به او رسید که سرانجام این آشوب نیز سرکوب شد.[343][344] مالیاتِ ۳۰۰٬۰۰۰ تومانی که بر سیستان تحمیل شد، موجب تحریک به شورش شد و شاه برای سرکوب، علیقلیخان را فرستاد[345] و از او خواست ۱۰۰٬۰۰۰ تومان از مردم سیستان گرفته و برایش بفرستد؛ مشابهِ این درخواست را با مبلغ ۵۰٬۰۰۰ تومان از تهماسبخان کرد.[346] پس از اقامت کوتاهی در مشهد، نادرشاه مجدداً بهسوی اصفهان حرکت کرد. در کُردان، در شمالغربیِ تهران، ایلچی عثمانی برای مذاکرهٔ صلح به دیدار نادرشاه رسید. پس از چهار بار مذاکره، سرانجام در شعبان ۱۱۵۹ ه.ق/۴ سپتامبر ۱۷۴۶ م عهدنامهای تازه تدوین شد که درواقع مرزهای ۱۶۳۹ م را احیا کرد.[347][348] این امر بهرسمیت شناختنِ حکومتِ نادرشاه از سوی دولتِ عثمانی را ممکن ساخت، و سلطان با مجموعهای عظیم از هدایا در بهار ۱۱۶۰ ه.ق/۱۷۴۷ م سفیرِ خود را اعزام کرد، هرچند که شاه زنده نبود تا آن را بپذیرد.[349] نادرشاه اصفهان را به مقصد کرمان و خراسان ترک کرد و هرجا که متوقف شد برجهای سر برپا میداشت. او از مشهد ابتدا علیه کُردهای خَبوشان حرکت کرد، که برای علیقلیخان اعلامِ وفاداری کرده بودند.[350]
مرگ
در جمادیالثانی ۱۱۶۰ ه.ق/ژوئن ۱۷۴۷ م، توطئهای از افسرانِ افشار و قاجار موفق به کشتنِ نادرشاه شد.[351] در هنگامِ اردو زدن در نزدیکیِ قلعهاش در ۱۱ جمادیالثّانی ۱۱۶۰ ه.ق/۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ م، گروهی از افسرانِ ایرانیِ افشار و قاجارش، از ترس اینکه او پیشتر به نیروهای افغانش دستورِ دستگیریِ آنان را داده بود، وی را در چادرش کشتند. سپاهِ نادرشاه از هم پاشید، گنجینهاش به یغما رفت و فرزندانش — بهجز یک نوه، شاهرخ میرزا — کشته شدند.[352][353] علیقلی که دو ماه پیش از این ترور به شورش برخاسته بود،[354] در ۲۷ جمادیالثانی/۶ ژوئیه، بهدنبالِ عمویش، بهعنوان عادل شاه به سلطنت رسید.[355] مبارزهٔ جانشینی برای پنج سالِ آینده، ایران را درگیرِ جنگِ داخلی کرد.[356] نوهٔ نادرشاه، شاهرخ، اگرچه پیشتر بعد از اقدام به کودتا کور شده بود، اما سرانجام در سال ۱۱۶۱ ه.ق/۱۷۴۸ م، بهعنوانِ خراجگزارِ احمدشاه دُرّانیِ افغان (حک. ۱۷۴۷–۱۷۷۳ م) تاج و تخت در خراسان را بهدست آورد. احمدشاه درانی — که پیشتر معاونِ نادرشاه بود — سلسلهٔ دُرّانی را تأسیس کرد و بهعنوان نخستین حاکمِ مستقلِ افغان شناخته شد. شاهرخ تقریباً پنجاه سال تا سال ۱۲۰۹ ه.ق/۱۷۹۵ م و هنگامیکه آقامحمدخان قاجار (حک. ۱۷۷۹–۱۷۹۷ م) وی را عزل کرد، حکومت کرد و این، نشانگرِ پایانِ دورهٔ افشاریان در ایران بود.[357]
خانواده
آکسوورتی میگوید پس از ازدواجِ نادر با دخترِ نخستِ باباعلی بیک در سال ۱۱۲۷ ه.ق/۱۷۱۵ م، رضاقلی در ۲۵ جمادیُالْاوّل ۱۱۳۱ ه.ق/۱۵ آوریل ۱۷۱۹ م متولد شد.[358] میرزا مهدی خان هم همین تاریخ را برای تولد رضاقلی ذکر میکند، اما محمدکاظم سال ۱۱۲۵ ه.ق/۱۷۱۳ م را مینویسد. ایوری نظر محمدکاظم را درست میداند.[359] او به اتهامِ تلاش برای قتلِ پدرش، بهفرمانِ نادرشاه، کور شد.[360] پس از مرگِ همسرِ اول نادر، او با خواهرِ همسرش ازدواج میکند و از او دارای دو پسرِ دیگر به نامهای مرتضیقلی و امامقلی میشود. مرتضیقلی پس از فتح قندهار، نصرالله نامیده شد. محمدکاظم تاریخِ تولدِ نصرالله را ۱۱۲۸ ه.ق/۱۷۱۵ م ذکر میکند. ایوری میگوید پدر شدنِ نادر در سن پانزده یا شانزده سالگی در ایرانِ آن روزگار چندان عجیب نبوده است، بهویژه اینکه نیاز به پسر شجاعی بوده باشد.[361] دیگر فرزندانِ نادرشاه، دو پسر بهنامهای چنگیزخان و جهدالله خان بودند. همهٔ پسرانِ نادرشاه پس از قتلش، بهدستورِ علیقلی کشته شدند؛ چنگیزخان و جهدالله خان در این هنگام سه ساله و شیرخوار بودند. افزونبر پسرانِ نادرشاه، دوازده نوهٔ او شامل چهار پسرِ رضاقلی و هشت پسرِ نصرالله نیز اعدام شدند؛ حتی پسر از مرگِ نصرالله، پسری از او متولد شد که او نیز در همان شیرخوارگی کشته شد.[362]
جانشینان نادرشاه
رنج و دردِ ایران با مرگِ نادرشاه پایان نیافت. پنجاه سال پس از مرگِ او، امپراتوریِ ایران شاهدِ جنگهای داخلی بود و بخشهاییَش را از دست داد. حکومتِ علیقلی میرزا که خود را عادلشاه نامید، اندکی بیش از یک سالْ پایدار بود. او بهدستِ برادرِ کوچکترش، ابراهیم خان، کور و از سلطنت پایین کشیده شد. چندی بعد دیگر مدعیانِ پادشاهی، هر دو را کشتند. هرجومرج ادامه داشت تا سرانجام جمعی از افسران و رجال، شاهرخ، فرزندِ رضاقلی را در شوال ۱۱۶۱ ه.ق/۱۷۴۸ م به تخت نشاندند. چندی بعد او هم کور و از سلطنت خلع شد؛ اما مجدداً پس از اندکی او را به شاهی گزیدند و او تا پایانِ عمر در سال ۱۲۱۰ ه.ق/۱۷۹۶ م نزدیک به پنجاه سال، تحتِ حکومتِ احمدشاه دُرّانی بر تخت بود. ایراکْلی، امیرِ قفقاز که از سوی نادرشاه حمایت میشد، گرجستان را بهعنوان کشوری مستقل از ایران جدا ساخت. چند سال پس از مرگِ نادرشاه، گروههای مختلفِ سپاهش با اقوامی که او به خراسان کوچانده بود، به زادگاهِ خویش بازگشتند. طایفهٔ زند نیز به لرستان بازگشت که خاستگاهشان بود. کریمخان زند، از بزرگانِ طایفه بر مناطقِ غربِ ایران بزرگی یافت و در فاصلهٔ سالهای ۱۱۶۵–۱۱۷۹ ه.ق/۱۷۶۵–۱۷۷۹ م نزدیک به چهارده سال در آرامش و صلح حکومت کرد.[363][364]
مشروعیت نادرشاه
بحرانِ مشروعیتِ سلطنتی بهمعنای سنتی تنها مشکلی نبود که نادرشاه با آن روبهرو شد. در اواسط سدهٔ هجدهم میلادی، برای حاکمِ ایران تنها کافی بود که از فاتحانِ سرزمینهای بزرگ در گذشتهٔ آسیای میانه تقلید کند. اکنون گروهِ جدیدی از دشمنان بهچشم میخورد: قدرتهای رو به رشدِ اروپایی که رقابتِ جهانیشان برای بازارها بهمانند رقابتشان برای کسبِ قدرتِ اقتصادی و نظامی، فراتر از چشماندازهای چنگیز و تیمور بود. در چنین چارچوبی، نادرشاه صرفاً با الگوبرداری از مدلهای قبلی نمیتوانست موفق شود.[365]
ازدواجهای سلطنتی
نادرشاه اگرچه خودش را بهعنوان جنگجویی بزرگ و پیروز نشان داد، بااینحال این موضوع برای دستیابی به مشروعیت برای رسیدن به تختِ سلطنت کافی نبود.[366] تیمور و نادر علیرغم ادعاهاشان مبنی بر حقِّ حاکمیت بهعنوان مردانِ خودساخته، برای تقویتِ مشروعیتِ فرزندانشان بهدنبال ارتباط با سلسلههای مستقر بودند.[367] همانگونه که تیمور روابطِ زناشوییِ خود را میان فرزندانش و شاخههای مختلفِ خاندانِ سلطنتیِ چنگیز برقرار کرده بود، نادر نیز روابطِ مشابهی با سلسلهٔ صفوی برقرار کرد.[368] تیمور با تبدیل شدن به یک گورْکان — بهمعنی «داماد» — از تبارِ چنگیز، پرونده را برای حکومتِ فرزندانش تقویت کرد. استرآبادی در فرهنگ لغتِ تُرکیِ جَغَتاییِ سَنگْلاخ، اصطلاحِ گورکان را با اشاره به تیمور تعریف کرد. نادر با وضعیتِ مشابهی نسبت به صفویان روبهرو بود؛[369] حتی پیش از به سلطنت رسیدنش، پسرش را به ازدواجِ شاهزادهٔ صفوی درآورد و نتیجهٔ ازدواج آنان تولد پسری بود.[370] او از طریقِ نوهاش، شاهرخ بود که توانست رابطهٔ «دامادی» با آنان برقرار کند. شاهرخ نادرشاه را هم از طریق تبارش به صفوی و هم بهعنوان همنامِ پسرِ تیمور، به تیمور پیوند داد،[371] ازاینرو نادرشاه سکههایی را بهافتخارِ شاهرخ در هرات ضرب کرد.[372] شاه سلطان حسین این نوهٔ تازه را به صفِ طولانیِ پادشاهان متصل کرد که توسط بسیاری از مدافعانِ ایمان متمایز بودند. مروی در گزارش خودش از این تولد، با یاد کردن از نادرشاه با عنوانِ «صاحبقَران»، یادِ تیمور را زنده کرد.[373]
پیروی از تیمور
با توجه به فقدانِ کاملِ مشروعیتِ سلطنتی برای نادر، او مجبور شد چنین ادعا کند که حقِّ حکومتش مستقیماً به فَرَهْمَندیِ شخصی و موفقیتِ نظامیش متکی است. نادرشاه برای تقویتِ این استدلال، سعی کرد خود را با خاطرهٔ فاتحانِ بزرگِ آسیای میانه، بهویژه چنگیز و تیمور پیوند دهد. سنتِ عشایریِ آسیای میانه مدتها بود رهبرانِ خودساختهای را بزرگ میداشتند که با شایستگی و لطفِ الهی از خاستگاهی پَست به جایگاهِ عظمت و بزرگی رسیده بودند؛ و تاریخهای معاصرِ فارسیِ نادرشاه، او را در امتدادِ آنان نشان میدادند. مروی، یکی از تاریخنگارانِ اصلیِ عصرِ نادرشاه، وی را چنان نشان داد که بهخاطر مهارتش در شکار در کودکی، از سوی همبازیانش بهعنوان فرمانده انتخاب شدهاست؛ و استرآبادی نیز باوجود خاستگاهِ پایینِ نادرشاه، از وی بهعنوان گزینهٔ خدا برای حکمرانی دفاع کرد. این تلاش برای پاک کردنِ لکهٔ پیشینهٔ غیرسلطنتیِ نادرشاه، او را نه تنها از راهِ تبار، بلکه با مهارتهای مشترک به تیمور و چنگیز گره زد؛ و این بدان معناست که قدرتِ رزمی، بهتنهایی او را شایستهٔ آن میکند تا بهعنوان وارثِ واقعیِ این جنگجویانِ افسانهای شناخته شود. نادر مقامِ خود را از آنان الگو گرفت. استراتژیِ جنگِ جسورانهاش شباهتِ زیادی به سبکهای رزمیِ آنان داشت. او تلاش کرد تا از آنان در وسعتِ دیدِ نظامیِ خود تقلید کند. نادرشاه بهخاطر تاکتیکهای خشن در جنگ نیز شهرت یافت که یادآورِ چگونگیِ ظلمِ آنان در دورانِ خویش است.[374]
کلات، بهطور ویژه قسمتِ اصلیِ تلاشِ نادرشاه برای پیوند دادنِ خود با خاطرهٔ تیمور بود. او در بسیاری از جنبههای تلاشش برای توجیهِ خود بهعنوان حاکمِ قانونی از سلفِ خود الگو گرفت. رویکردِ نادرشاه به امورِ نظامی شباهتِ بسیاری به سبکِ نبردِ تیمور داشت. نادرشاه هنگام تلاش برای دستیابی به دیگر خاستگاههای دودمانیِ مشروعیت، از تاکتیکهای دیپلماتیکِ تیمور تقلید کرد. نادر و تیمور در نامههایی که برای حاکمانِ مسلمانِ همسایه ارسال کردند، ابراز تمایل کردند که همهٔ دارُالْاسلام را در چارچوبِ سیاسیِ بزرگتری متحد کنند.[375]
همراه با ارتقای مقام، وسواس فزایندهٔ نادرشاه نسبت به تیمور شدت میگرفت. او بناهای عهد تیموریِ هرات را بازسازی کرده بود. او حتی سنگِ قبرِ تیمور را به آرامگاهِ خود منتقل کرد، اگرچه بعداً آن را دوباره به سَمَرقَند فرستاد.[376] تلاشِ نادرشاه برای پیروی از راهِ تیمور برای مشروعیتبخشی به خود، توسط شرححالنویسانِ معاصرش مورد توجه قرار گرفتهاست؛ اگرچه زمینههای تاریخیِ مختلفِ فعالیت این دو رهبر، اثرگذاریِ اقداماتِ مشابهشان را کاملاً متفاوت میکرد. یک تفاوتِ آشکار، در چگونگیِ رویاروییشان با سیستمهای مشروعیتِ موجود است. تیمور فقط مدت کوتاهی پیش از مرگش، عنوان مغولی و چنگیزیِ «ایلْخان» را حفظ کرد و هرگز به خود اجازه نداد عنوان دیگری غیر از «امیر» بدو داده شود، و بحثِ اساسی دربارهٔ مشروعیت را به جانشینانِ خویش سپرد. در مقابل، نادرشاه در مراسمی که در آن پادشاه اعلام شد، بهطور رسمی در دشتِ مُغان جایگزینِ صفوی شد، و این باعثِ عدم اطمینانِ طولانیمدت در ایران دربارهٔ چگونگیِ تعریفِ حاکمیتِ قانونی بود که تا هنگامِ استقرارِ قاجار ادامه داشت. گرچه نادرشاه بهعنوان یک رهبرِ نظامی صادقانه از تیمور پیروی میکرد، اما به دو دلیل او و اَخلافَش از ثمرهٔ تلاشهایش لذت نبردند. نادر فرماندهی مؤثر اما پادشاهی ضعیف بود. افزونبر این، در طی سه سده از زمانِ تیمور تغییرات زیادی رخ داده بود که دیگر تکنیکهای سنتیِ فتحِ سرزمین برای حفظِ قدرت کافی نبود.[377] بهنظر میرسد جنگهایش علیه عثمانی، مغولها و حاکمانِ مختلفِ آسیای میانه مستقیماً از کارِ تیمور الهام گرفته شدهاست. این امر بهویژه در حملهاش به هند صادق بود. تیمور و نادرشاه بدون توجیهِ ایدئولوژیکِ قابلتوجهی به آنجا رفتند و به نیروهاشان اجازه دادند تا غارت و تخریبِ بسیار کنند. هردو حمله با غارتِ دهلی به اوج رسید که نتایجشان بهطور مشابهی سخت و ناگوار بود. مقام هردو با تمرکزِ متناوب بر فتوحات در شرق و غرب روشن شدهاست. بهعنوان مثال تیمور پیش از قصدِ حمله به ماوَراءُالنَّهر و رفتن بهدنبال رقبایش در سرزمینهای آسیای میانه، در نبردِ آنکارا در سال ۸۰۴ ه.ق/۱۴۰۲ م عثمانی را تازه شکست داده بود. نادرشاه مجبور شد مرزِ خود را با عثمانی درست قبل از حمله به هند تثبیت کند و در بازگشت از هند، از مسیرش منحرف شد تا خودش به آسیای میانه حمله کند. در هردو مورد، هر کارزارِ جدید فقط مرحلهٔ دیگری از کارهایی بود که عملاً بهعنوان جنگهای فتحِ مستمر تعبیر میشد.[378] نادر تصرفِ سلطنتِ خود را با استفادهٔ خلاقانه از مفهومِ قورولْتای توجیه کرد. تیمور در طول زندگیِ حرفهایش چندین بار چنین جلساتی را ترتیب داده بود که از مهمترینشان میتوان به کنگرهای اشاره کرد که وی در پاییز ۸۰۷ ه.ق/۱۴۰۴ م برای بحث دربارهٔ حملهٔ احتمالی به چین برپا کرد. در مورد نادر، نکتهٔ اصلی بهاصطلاح قورولتای وی در مغان، توجیهِ تصرفِ سلطنت به طریقی بود که کاملاً از سابقهٔ صفوی خارج شد، و با استفاده از یک «سنت ابداعشده» تصورش را از پادشاهیِ ایران مطابق با روشِ سنتیِ سرزمینی برای تأییدِ مشروعیتِ یک حاکم به نمایش میگذارد.[379]
تبار ترکمان
پیروزیِ نادرشاه در هند، سبب «پیدایش سنتی» حیرتانگیز شد؛ نادرشاه اکنون بهعنوان رییسِ اُمَّتِ اسلامی تازه «متحدشده» و خاندانی از سلسلهای از نژاد ترک–مغول — که دارای روابط خانوادگی از طریق ازدواج با او و خانوادهاش شدند — معرفی شد. توصیف مروی از ازدواجِ نصرالله میرزا با شاهزادهٔ مغول، تنها فرصتی بود تا وی دربارهٔ مفهومِ «تبارِ ترکمانِ» نادرشاه بحث کند. بهگزارشِ مروی نادرشاه اعلام کرد، «از آنجا که تبارِ والای نایبالسّلطنه [نادر] ترکمان است و پادشاهِ [مغول]، که سرچشمهٔ سخنوری و ادب است، نیز ترکمان است، هیچگونه جدایی یا اختلافی میانشان دیده نمیشود؛ بهویژه در این مواقع که روابط تجدید، و وحدت عملی شدهاست، هدفی که مبارزاتِ ما در اینجا انجام میدهد برای همیشه ثابت خواهد ماند.» اگرچه وابستگیِ قومیِ غیرقابل انکاری میان تیمور و ترکمانان مانند اعضای ایلِ افشار وجود داشت، اما چنین ادعای قویِ خویشاوندی حتی ابداعِ سنتیِ بزرگتر از روابطِ ایجادشده میان نادرشاه و عثمانی بود. حتی مورخی مانند مروی — که نادرشاه را حاکمی با مشروعیت یکسانی با نوهاش شاهرخ نمیدانست — توصیف کرد که نادرشاه چگونه این اختراعِ سنت را در هند ترویج داد.[380]
نادرشاه و تیمور هردو با برنامههای بزرگ و چشماندازِ دیپلماتیک به سراغِ حاکمانِ همسایه رفتند. در دههٔ ۷۹۰ ه.ق/۱۳۹۰ م، تیمور در نامهای به سلطانِ عثمانی بایَزیدِ اول اظهار داشت که از آنجا که او و عثمانی، میراثدارِ جناح چپ و راست از قلمروهای مغولِ قدیمی پسر چنگیز، جوجی بودند، آنان باید از این موضوع بهعنوان راهی برای تقسیم جهان در اتحاد علیه نیروهای اروپایی و نیز علیه خانِ اردوی زَرّین، توقْتَمِش — که تیمور در آن زمان با او در جنگ بود — استفاده کنند. نادرشاه نیز در نامههایش به پادشاهانِ مغول و عثمانی، با توسل به اصل و نسبِ مشترکش با این حُکّام بهعنوان پایهای برای نظمِ سیاسیِ جدید در جهانِ اسلام، به یک سنت «خیالی» متوسل شد. هدفِ تیمور تثبیتِ امپراتوریِ اسلامی مبتنی بر چگونگیِ سازماندهیِ قلمرو چنگیز بود. نادرشاه نیز بهدنبال تأسیسِ امپراتوری بود، اما امپراتوری مبتنی بر این بود که چگونه میتوان حاکمانِ معاصرِ هند، ایران، آسیای میانه و عثمانی را مشروع دانست؛ زیرا هر کدام نمایندهٔ ایلی بودند که یک جانشینیِ مغولِ ترکمان یا تیموریِ مشروع در مناطقِ خاصی از جهانِ اسلام را تشکیل داده بودند. نادرشاه در مذاکراتِ مختلفِ دیپلماتیک با عثمانی و مغول، به جلوههای معاصرِ میراثِ تیمور استناد کرد. پس از فتحِ هند، نادرشاه بسیار توجه کرد تا امپراتورِ مغول را بهخاطر تبارِ تیموریش بهعنوان حاکمِ قانونیِ هند به رسمیت بشناسد. هنگامی که او در اوایل دههٔ ۱۱۵۰ ه.ق/۱۷۴۰ م مجدداً مذاکرات دیپلماتیکش را با عثمانی آغاز کرد، شروع به ادعا کرد که از آنجا که هر دو منطقهٔ عراقِ عَجَم و عرب به تیمور تعلق داشتند، اکنون به او تعلق دارند زیرا او بهخاطر پیروزیهای سپاهِ خود، اکنون بهعنوان جانشینِ تیمور شناخته شده است. رویکردِ نادرشاه به روابطِ بینالملل دستاوردِ تیمور را به اثبات رسانده بود و به روشهای مختلفی بهویژه در دورهٔ پس از حمله به هند، به میراثِ تیمور نزدیک شد.[381]
جنگاوری و شخصیت و مذهب
پیروزی در نبردهای بیشتر، میتوانست نگرانیهای مربوط به جانشینیِ صفویان را کاهش دهد؛ ازاینرو نادر بهعنوان نایبالسّلطنهٔ عباس سوم، تحت فشارِ شدید قرار گرفت تا مشروعیتش را بهعنوان فرماندهی پیروز در نبردها با عثمانی تثبیت کند.[382] موفقیتِ نادرشاه در حملهٔ هند سبب شد تا او ادعاهایی بزرگ در نجف دربارهٔ مشروعیتِ سیاسیِ خویش مطرح کند. سُوَیْدی گزارش داد که او اعلام کرد «افغانستان، ترکستان و همهٔ مردم ایران تسلیمِ او شدند...، و وی محمدشاه [شاهنشاه مغول] را بهعنوان نایبِ خود قرار داد. ازاینرو، [نادر] خود را شاهنشاه (پادشاه پادشاهان) خواند.» سویدی به شرحِ تاریخنگاریِ درباریِ نادرشاه اشاره، و دربارهٔ چگونگیِ اعطای مقامِ «داماد» به وی بهواسطهٔ ازدواجِ نادرشاه با چندین خانوادهٔ حکومتی مهم بحث، و خاطرنشان کرد که شاه ادعای سرزمینهای عراقی را دارد که متعلق به تیمور بود.[383] دفاع از حاکمی مانند نادرشاه صرفاً برپایهٔ پیروزیها و استعدادِ جنگیَش، رویکردی نبود که فیلسوفانِ سیاسیِ مسلمانِ پیشامدرن از آن استقبال کنند. مدتها بود که دانشمندان این نوع دولت را بهعنوان «امارتِ اِستیلا» توصیف میکردند؛ عبارتی که بهعنوان «حکومت توسط شخصی که صرفِ کنترلِ یک سرزمین، حاکمیتِ او را قانونی میکرد» تعریف میشد. این ایده هرگز توسط نظریهپردازانِ سیاسیِ مسلمان بهعنوان پایهای مطلوب برای مشروعیتِ بی هیچگونه حمایتِ مذهبی یا دودمانیِ مشخص دیده نشدهاست.[384] تلاشِ نادر برای تأمینِ جایگاهش در پادشاهیِ ایران با تداومِ احساساتِ طرفدارِ صفویه در داخل و خارج از کشور شکل گرفت. استرآبادی احساس کرد که مجبور است اقداماتِ نادر را با این استدلال توجیه کند که نادرشاه تختِ سلطنت را تنها پس از آنکه صفویان واقعاً شایستگیِ آن را از دست داده بودند و حکومت باید تنها برپایهٔ قدرتِ نظامی باشد. هدفِ عثمانی برقراریِ رابطه با نادرشاه تا حد امکان و برپایهٔ آنگونه رابطهای بود که آنان با صفویه داشتهاند. توجهِ جدی به پیشنهادهای نوآورانهٔ نادرشاه باعث میشد که آنان بیش از حد در این رابطهٔ برقرارشده تجدید نظر کنند، بنابراین وی را وادار به پذیرش توافقنامهای کردند که بیشتر شامل بازگشت به عهدنامهٔ زَهاب بود. تلاش نادرشاه برای ایجادِ مشروعیت از نظرِ خودش با مرگِ وی بهدست گروهی از اطرافیانِ نزدیکش قطع شد.[385] افزونبر تلاشهای نادرشاه برای پیوند با گذشته از راه پیوند نسبیَش با سایر سلسلهها، از اواسط ۱۱۴۶ ه.ق/اوایل ۱۷۳۴ م نیز گزارشهایی مبنی بر تغییرِ سیاستِ مذهبیِ وی وجود داشت، و آن هنگامی بود که گزارش شد نادرشاه پیامی را به عثمانی ارسال کرده که دستور میدهد نام چهار خلیفهٔ اول در خطبه خوانده میشوند و عبارتِ «علیٌ ولیُّ الله» برداشته شدهاست.[386]
گمراهکننده خواهد بود اگر بخشِ عمدهای از توسعهٔ سیستمهای مشروعیت و روابطِ بینالملل در ایران و جهانِ اسلامِ پس از نادرشاه، به دورهٔ کوتاهِ آشفته و ناآرامِ سلطنتِ نادرشاه نسبت داده شود. سختگیری و بیرحمیش، همراه با ماهیتِ تصادفیِ برنامههایش برای تغییر، به شکستِ حتمیِ رویاها و نقشههایش کمک کرد. بااینحال، واکنشهای خارجی و داخلی نسبت به تلاشهای او برای نوآوری در حوزههای مختلف نشان میدهد که نادرشاه تأثیرِ مهمی در تحولِ سیاست، فراتر از مقامِ خود بهعنوان چهرهٔ افسانهای و اسطورهایِ تاریخِ ایران داشته است. پایداریِ مفادِ معاهدهٔ کردان که وی در سال ۱۱۵۹ ه.ق/۱۷۴۶ م با عثمانی امضا کرد، همراه با افزایشِ بیگانگی میان روحانیت و سلطنت که بهطور عمده نتیجهٔ اتفاقات در دورهٔ سلطنتِ وی است، هردو نقشِ مهمی در توسعههای بعدیِ سیاسی و مذهبی در آغازِ دورهٔ ایرانِ مدرن داشتند.[387]
میراث
نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهٔ طبیعیِ فلاتِ ایران رسانید و با تدارکِ کشتیهای عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوقِ تاریخیِ کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند. او در سال ۱۱۵۵ ه.ق/۱۷۴۲ م، جان اِلتون دریانوردِ بریتانیاییِ مقیمِ سن پترزبورگ را بهرغم کارشکنیِ روسها و انگلیسیها برای ساختنِ کشتی جنگی به خدمت گرفت. التون در ذیقعدهٔ ۱۱۵۵ ه.ق/ژانویهٔ ۱۷۴۳ م با سِمتِ دریاسالاری به ریاستِ کشتیسازیِ ایران منصوب و به «جمال بیگ» ملقب شد. با وجود تمام دشواریهای اجرایی و سیاسی، با حمایتهای نادرشاه و تلاشهای التون، نخستین ناوِ ایران مجهز به بیست قبضه توپ بهنامِ «نادرشاه» در کرانهٔ گیلان به آب انداخته شد. پس از آن بهفرمانِ نادرشاه، تمام کشتیهای روسی موظف شدند به پرچمِ ناوِ جدید سلام دهند.[388]
اقدامات اقتصادی، نظامی و اجتماعی
نادرشاه بهعنوان یک استراتژیستْ سرآمد بود و بهخاطر نجاتِ ایران از تجزیه و سلطهٔ بیگانگان اعتبار دارد. مبارزات وی علیه عثمانی بهطور غیرمستقیم به سودِ روسیه بود و تحقیری که نسبت به امپراتوری مغول داشت، سقوطِ نهاییِ آن تحت دخالتِ بریتانیا را تسریع کرد. کارِ فتحِ او به موازاتِ تیمور است، و حتی آگاهانه استدلال میکند: بهعنوان مثال، نوهٔ او به پیروی از فرزندِ تیمور، شاهرخ نامیده شد و نادرشاه سنگ قبرِ تیمور را از سمرقند به مشهد بردهاست. او آزادانه از سیاستِ سنتیِ تبعیدِ جمعیتِ قبیلهای — بهویژه کردها و افغانها به خراسان — استفاده کرد، اما این کار به جای سازندگی، مُخِلّ بود. وی مزایای تجارت و قدرتِ دریایی را درک کرد و کشتیهایی را برای دریای خزر و خلیج فارس خریداری کرد یا ساخت. پیشینهٔ شیعیاش و هدایای دورهایاش به عبادتگاههای شیعه نشان میدهد که هدفِ اعلامشدهٔ وی از بازگرداندنِ نوعی اسلامِ سنی به ایران، بیشتر جنبهٔ عملی داشت تا باطنی، یعنی تسهیلِ معاهدهای با عثمانی و شاید بهعنوان آمادگی برای یک امپراتوریِ بزرگترِ اسلامی. شخصیتِ شاهنشاهی و بیرحمیش، اطاعت را حتی پس از اضمحلالِ فتوحاتش تضمین میکرد.[389] سیاستهای داخلیِ نادرشاه تغییراتِ عمدهٔ اقتصادی، نظامی و اجتماعی را بهوجود آورد. وی دستور داد که همهٔ موقوفات به عنوان «رَقَباتِ نادری» در دفترِ مخصوص ثبت شود. بهخاطر تأسیسِ مذهب جعفری، چهارچوبِ بنیادهای مذهبیِ صفوی به حالتِ تعلیق درآمد، اگرچه درآمدِ آنها منبعِ اصلیِ حمایتِ مالی برای علمای مهم بود. نادرشاه تنها در سالِ پایانیِ سلطنتش، فرمانِ ازسرگیریِ بنیادهای مذهبی را صادر کرد. پس از جلوس بر تختِ سلطنت، خواستارِ حقِّ حاکم برای ضربِ سکه بهنامِ خود شد. سیاستِ پولیِ وی، سیستمِ پولِ رایجِ ایران را به سیستمِ مغول پیوند داد، زیرا او سکهٔ عباسی دورهٔ صفوی را منسوخ کرد و سکهٔ نقرهٔ نادری ضرب کرد که استانداردِ وزنِ آن با روپیهٔ مغول برابر بود. نادرشاه همچنین بهجای درآمدهای حاصل از تصرفِ زمین، سعی در افزایشِ حقوقِ ثابت برای سربازان و مقامتِ خود داشت. با ادامهٔ تحولی که در دورهٔ صفوی آغاز شده بود، تعدادِ سربازانی را که مستقیماً تحت فرمانش بودند، افزایش داد، درحالیکه واحدهای تحتِ فرماندهیِ رهبرانِ استانی و قبیلهای از اهمیتِ کمتری برخوردار شدند. سرانجام، او سیاستِ صفویان مبنی بر اسکانِ اجباریِ گروههای قبیلهای را ادامه و گسترش داد. همه این اصلاحات را میتوان بهعنوان تلاش برای مقابله با ضعفهای موجود در دورهٔ صفوی در نظر گرفت، اما هیچیک از مشکلاتی را که در ابعادِ بزرگتر در اقتصادِ جهانی گره خورده بود، حل نمیکند. ایران از افزایشِ سریعِ محبوبیتِ ابریشم هندی در اروپا در طی چند دههٔ اخیرِ حکومتِ صفوی رنج میبُرد، تغییری که درآمدِ خارجیِ ایران را بهطرز چشمگیری کاهش داده و بهطور غیرمستقیم به تخلیهٔ شمشهای طلا از خزانهٔ دولت ایران کمک کرد. این بحران به نوبهٔ خود فشارِ بیشتری بر ولایات برای تولیدِ عوایدِ مالیاتی وارد کرد و همین امر سبب شد تا والیانِ ولایات به اقدامات سرکوبگرانه بپردازند و شورشِ افغانها را که در وهلهٔ نخست منجر به فروپاشیِ صفویه شده بود، تقویت کنند.[390] اما اثرِ فزایندهٔ برگشتش از سیاستهای صفوی — مصادرهٔ وی از موقوفاتِ خاصّه و تهدید به براندازیِ دولتِ شیعی، طرفداری از افغانها و ازبکهای سنی نسبت به افسرانِ اصلیِ شیعهٔ ایرانی و ترکمنِ قزلباش، اقتصادِ درنده و مجازاتِ خودسرانهٔ مقامات — عناصرِ کلیدیِ جامعه را — که نگرشها و انتظاراتشان تحتِ حکومتِ صفوی شکل گرفته بود — بیگانه کرد.[391]
سیاست مذهبی
نادرشاه با بازتعریفِ تشیّع بهعنوان «مذهب جعفری» از اسلامِ سنی و ترویجِ تبارِ مشترکِ ترکمنِ حاکمانِ مسلمانِ معاصر بهعنوان پایهای برای روابطِ بینالملل، اساساً از پیشینهٔ صفوی خارج شد. مشروعیتِ صفوی بستگی به ارتباط نزدیکِ این سلسله با شیعهٔ دوازدهامامی بهعنوان یک عقیده و سنّتِ قائم به خود و مستقل از فقه اسلامی و نیز تبارِ ادعاییِ صفویان از امام هفتم، موسی کاظم داشت. دیدگاهِ نادرشاه دربارهٔ تشیعِ دوازده امامی بهعنوان یک مکتبِ صرفِ حقوقی در جامعهٔ بزرگتر مسلمان — اُمَّت — بر کلِ ساختارِ پیچیدهٔ مؤسساتِ حقوقیِ شیعه تفسیر شد، زیرا هدفِ اصلیِ وی محدود کردنِ پتانسیلِ درگیریِ سنی و شیعه برای دخالت در رؤیاهای ساختِ امپراتوریاش بود. همچنین بهنظر میرسد که پیشنهادِ مذهب جعفری بهعنوان ابزاری برای هموارسازیِ روابطِ بین ارکانِ سنی و شیعهٔ سپاهِ خود است. افزونبراین، این پیشنهاد دارای پیامدهای اقتصادی بود، زیرا کنترلِ کاروانِ حج، به شاه اجازهٔ دسترسی به درآمدِ حاصل از تجارتِ حَجِّ تَمَتُّع را میداد. تمرکزِ نادرشاه بر روی تبارِ ترکمن نیز، به همین ترتیب طراحی شد تا چارچوبِ سیاسیِ گستردهای ایجاد کند که بتواند او را نزدیکتر از پیشینیانِ صفویش، هم با عثمانیها و هم با مغولها مرتبط کند. میرزا مهدی استرآبادی هنگام توصیفِ تاجگذاریِ نادرشاه، گردآوریِ یک مجلس در دشت مغان را بازخوانیِ عرفِ انجمنهای مغولی و تیموری میداند که بهطور دورهای برای انتخاب ِخانهای جدید تشکیل جلسه میدادند. در اسنادِ رسمیِ مختلف، نادرشاه یادآوری میکند که چگونه او، عثمانیها، ازبکها و مغولها میراثِ مشترکِ ترکمن را به اشتراک گذاشتند. این مفهوم برای او، بهطور گستردهتر، سرچشمهٔ اسطورههای سلسلههای ترکمنِ آناتولی در سدهٔ پانزدهم میلادی بود. بااینحال، از آنجا که او امپراتور مغول را یک حاکمِ «ترکمن» خطاب کرده بود، نادرشاه بهطور ضمنی کلمهٔ «ترکمن» را نه تنها به فرزندانِ بیست و چهار قبیلهٔ غُز، بلکه به فرزندانِ تیمور نیز تعمیم داد.[392]
مفاهیمِ جدیدِ نادرشاه دربارهٔ مذهب جعفری و تبارِ مشترکِ ترکمن، عمدتاً به عثمانیها و مغولها معطوف شدهاست. او ممکن است نیاز به اتحادِ اجزای متمایزِ امت را علیه قدرتِ درحال گسترشِ اروپا در آن زمان درک کرده باشد، اما نظرش دربارهٔ وحدتِ مسلمانان از مفاهیمِ بعدی دربارهٔ آن متفاوت بودهاست؛ اما هر دو ایده، اهمیتِ داخلیِ کمتری داشتند. روی سکهها و مُهرها و در اسنادی که به کارگزارانش صادر شده بود، نادرشاه در ادعای مشروعیتش محافظهکارتر بود. بهعنوان مثال، در دوبیتی بر روی یکی از مهرهای رسمیش، تنها بر احیای ثبات متمرکز شدهاست: «بسم الله/ نگین دولتِ دین رفته بود چون از جا/ به نامِ نادرِ ایران قرار داد خدا». در اعلامیهای که بلافاصله پس از تاجگذاری به علمای اصفهان فرستاده شد، مذهب جعفری بهعنوان چیزی بیش از تلاشی برای برقراریِ صلح میان اهل سنت و شیعیان بهتصویر کشیده شدهاست. در این سند توضیح داده شدهاست که: «علی بن ابیطالب همچنان بهعنوان محبوبِ خاصِّ خدا مورد ستایش قرار خواهد گرفت، هرچند که زینپس، عبارتِ شیعیِ «علیٌ وَلیُّ الله» ممنوع خواهد بود.» برخلاف نامههای شاه به حاکمانِ خارجی، این اعلامیه حتی از صفویان نیز یاد نکردهاست.[393]
ویژگیهای جسمانی و شخصیتی
جِیمْز فِرِیْزِرِ انگلیسی که معاصرِ نادرشاه بود در کتابش، تاریخِ نادرشاه، او را چنین توصیف میکند: «قدش نزدیکِ شش پا (۱۸۰ سانتیمتر) میشود. اندکی تنومند ولی نیرومند و با اندامی ورزیده است. دارای چهرهای گیراست. صدایش رسا و خشن است و تا ۱۰۰ متری فرمان میدهد. میگساریاش به اندازه است. دلبستهٔ زنان است، اما این رفتار او را از کارش بازنمیدارد. خوراکش بسیار اندک است. در اردو یا شهر همیشه بیرون است و بارِ عام میدهد. و درصورتِ نبودِ بار عام نیز هرکس میتواند به او پیام برساند یا نزدش دادخواهی کند. پرداختِ مقرری و پوشاکِ سپاه به عهدهٔ خودش است و اجازه نمیدهد افسران هیچ مبلغی به هر عنوانی از سرباز بگیرند. ماهانه گزارشی از سراسرِ کشور به او میرسد و خودش هم با جاسوسانش نامهنگاری دارد. بسیار بخشنده و سخاوتمند است بهویژه دربارهٔ سربازانش. گناهکاران را با کشتن و لغزشکاران را با بریدنِ گوش مجازات میکند. در جنگ یا همراه با سپاه در اردوکشی یا راهپیمایی، خوراک و نوشیدنیای مانند دیگر سربازان دارد. نیروی بدنیاش چنان است که در هوای یخبندان در بیابان روی زمین میخوابد و تنها یک بالاپوش به خود میپیچد و بالشتش زین اسبش است. هرگز در روز به خوشگذرانی مشغول نمیشود. در هنگام خوشگذرانی کسی حق ندارد از امور مملکتی و روزانه سخن بگوید و در هنگام کار نیز کسی نباید با او به شوخی و خندهٔ شبانه رفتار کند. هوش فراوانی دارد، گفتهها و کارهایش را بهیاد دارد، افسرانش را به نام میشناسد و بیشتر سربازانش را که کهنهکارند میشناسد. در همهٔ نبردهایش همیشه پیشاپیشِ سپاه است. کارهایش سند بزرگی برای تاریخ است که در گذشته کمتر مانندش دیده شده است. مردی که با نداشتنِ ثروت و سپاه به چنان جایی رسد که چنین کارهایی از او سر زند و گنجینهٔ عظیمی بهدست آورد، چه کارهای شگفتِ دیگری میتواند انجام دهد؟!»[394]
دیدگاه دیگران
مایکل آکسوورتی دربارهٔ نادرشاه میگوید درست است که نادرشاه درگیرِ جنگ بود، اما اگر سلسلهٔ او پایدار میماند و نظامِ اداری را به کامیابیهای نظامیاش گره میزد، ساختارهای کشور و اصلاحات و تجددگرایی همپای پیشرفتهای نظامی پیش میرفت و اینچنین میشد اگر رضاقلی پس از او به سلطنت میرسید. این روند در کشورهای اروپاییِ فرانسه و پِروس در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی روی داده بود و میتوانست در ایران هم روی دهد. در صورت چنین روندی، شاید سَروریِ ایران بر جهانِ اسلام چیرگی مییافت و کشمکش میان شیعه و سنی هم در درازمدت از میان میرفت. ایران با دارا بودنِ طبقاتِ اجتماعیِ بازرگان و بازاری و صنعتگرِ اصیل، نسبت به دیگر حکومتهای منطقه، آن ظرفیتِ لازم برای برپاداشتنِ تحولاتِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را داشت. اگر نادرشاه و فرزندانش در چنین مسیری میافتادند، شاید امروز او در تاریخِ ایران با پِطرِ کبیر در تاریخ روسیه مقایسه میشد. نادرشاه برتریش بر امپراتوری مغول را ثابت، و خود را به دستاوردهای امپراتوری عثمانی نزدیک کرد. سپاه او اگر قدرتمندترین در جهان نبود، دستکم قدرتمندترین در آسیا بود. اما آنچه که مورد سنجشِ تاریخنگاران است، واقعیات است و نه احتمالات. بهگفتهٔ جان مِلکُم در کتابش، تاریخ ایران، دو نسل پس از مرگِ نادرشاه، هنوز با افتخار و غرور از او یاد، و بیرحمیهای اواخرِ زندگیش، نه با وحشت بلکه با همدردی قضاوت میشود. با همهٔ کشتارهایی که او انجام داد، اما برای احیای احساسِ عظمتِ تاریخِ ایران و بازگرداندنِ استقلالِ کشور مورد تحسین و ستایش ایرانیان قرار میگیرد. با آنکه از گمنامی برخاست اما بر سرزمینی پهناور مسلط شد و به موفقیتهای سیاسیِ بسیاری دست یافت و این دستاوردها در تاریخ ایران نظیر ندارد و در تاریخِ جهان هم شخصیتهای نادری چنین هستند. پیروزیهایش بقای ایران را در جایگاهِ یک ملت تضمین کرد و این تضمین از اثراتِ پایدارِ دورانِ حکومتِ اوست. اما سالهای پایانیِ حکومتش فاجعهبار بود و نه تنها آسیبش به مردمانِ روزگارِ خودش و حتی شخصِ خودش — با قتلش — وارد شد، بلکه ایران فرصتهای بسیاری را پس از سقوطش از دست داد و درواقع آسیبِ سقوط او سالیانِ بعد هویدا شد که هرجومرج و تحقیرهای ملی پس از مرگش، از آن نتایج بود.[395]
یادداشت
- پیتر ایوری در تاریخ ایران کمبریج میگوید هرچند تاریخ ۱۶۸۸ م برای سال تولد نادر پذیرفته شده، اما در جهانگشای نادری که از بهترین منابع تاریخ افشار است، تاریخ تولدش ۲۸ محرم ۱۱۱۰ ه.ق ذکر شده که برابر با ۶ اوت ۱۶۹۸ م است. با آنکه در نسخهای چاپ سنگی در بمبئی، تاریخ ۱۱۰۰ آمده اما این تاریخ با دیگر نسخههای دستنویس انطباق ندارد. از سوی دیگر کتاب عالمآرای نادری بیان میکند که مادر نادر وی را در سال ۱۱۰۹ ه.ق باردار بود و گرچه تاریخ تولد نادر را دقیق نمیگوید اما با توجه به شواهد، سال تولد ۱۱۱۰ ه.ق بهدست میآید. ببینید: Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 3.
- همسرِ نخستِ نادرقلی مدتی پس از تولدِ رضاقلی درگذشت و باباعلی بیک، دخترِ دیگرش بهنام گوهرشاد را به عقدِ نادر درآورد و نادر از همسرِ دومش، صاحب دو پسرِ دیگر بهنامهای نصرالله و امامقلی شد. ببینید: لارودی، نادر پسر شمشیر، ۴۰–۴۱.
پانویس
- Roemer, “The Safavid Period”, History of Iran, 310–313.
- Roemer, “The Safavid Period”, History of Iran, 314–320.
- Roemer, “The Safavid Period”, History of Iran, 324–326.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 3–5.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 5–6.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۳۹.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۳۹.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۵۷–۵۸.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۳۹.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۳۹–۴۰.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 7.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 7.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۴۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 8.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 9.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۶۳–۶۴.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 9–10.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 15.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 15–16.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 16–17.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۱۷.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 20–22.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۱۸.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۲۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۲۷–۱۲۸.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۲۸.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 26–27.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۲۹–۱۳۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 26.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 25.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۳۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۳۲–۱۳۴.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 27.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۱.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 27.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۱–۱۴۲.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 27.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۳–۱۴۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۴–۱۴۶.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۶–۱۴۷.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 28.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۴۷.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۵۰–۱۵۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۵۱.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۵۰–۱۵۲.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 28.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۶۲.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 28.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۶۲–۱۷۱.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 29.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۷۱–۱۷۲.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 29.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۸۳–۱۸۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۸۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۸۷–۱۸۹.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۸۹–۱۹۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۸۹–۱۹۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۱–۱۹۳.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۳–۱۹۵.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۵.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 29.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۶.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 29.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۰۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 29.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۶–۱۹۷.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۱۹۷–۲۰۳.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 30.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۰۳.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 30.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۱۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 30.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۱۰–۲۱۶.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 30–31.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۱۶–۲۱۸.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 31.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۴–۲۲۵.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۵.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۵.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۵–۲۲۶.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۶–۲۲۹.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۲۹–۲۳۰.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۳۱–۲۳۳.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۳۳–۲۳۴.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۳۹–۲۴۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۴۱–۲۴۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۴۴–۲۴۶.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۴۶–۲۴۷.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۴۷.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۰.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۰.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۰.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۰–۲۵۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۱.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۲.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۲–۲۵۴.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 32.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۵۵–۲۶۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۶۲–۲۶۳.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 33.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۶۳.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 33–34.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 34.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۶۳–۲۶۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۶۴–۲۷۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۷۲–۲۷۳.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 35–36.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 35–36.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۲۶۳–۲۷۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 38.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۰۲–۳۰۸.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۰۸–۳۰۹.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 38.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۰۹.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۰۲–۳۱۰.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 38.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۱۱.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 39.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۱۱–۳۲۳.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 39.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۲۳.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۲۳.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 40.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۲۳–۳۳۸.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۳۹–۳۴۰.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 40.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۴۰–۳۴۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 40.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 41.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 41.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۵۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 41.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۵۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 41.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۵۷–۳۶۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۶۷–۳۶۸.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 43.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 43.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۶۸–۳۷۲.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۷۲.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 43–44.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۷۲.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۷۳–۳۷۴.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۷۷.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 44.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۷۹–۳۸۱.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 44.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 44.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۸۳–۳۸۵.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۸۵.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 45–46.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۸۶.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۸۶–۳۸۷.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 45–46.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۸۷.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۰۵.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۰۵–۴۰۶.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۰۵–۴۰۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 45–46.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۰۷–۴۱۰.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۱.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۱–۴۱۳.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۳–۴۱۶.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۹.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۱۹.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۲۰.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 47.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۲۵–۴۲۶.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 47–48.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۲۸–۴۲۹.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 49.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۰–۴۳۱.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۱.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 48–49.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۲–۴۳۵.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۵.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 49.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۶.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۶.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۷.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۴۹.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۳۷–۴۳۸.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 51.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۷۷.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 9.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۳۹۰.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 9.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۵۷.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۵۸–۴۵۹.
- Avery, “Nādir Shāh”, History of Iran, 59–62.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 73.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 13.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 74.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 13, 73.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 74–75.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 38.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 13, 75.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 75.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 38.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 12–13.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 72–73.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 73.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 73–74.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 74.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 74.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 63–64.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 75.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 36.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 84.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 13.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 113.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 38.
- Tucker, Nadir Shah’s Quest for Legitimacy, 115.
- حقشناس، حاکمیت تاریخی ایران، ۲۴.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Perry, “Nādir Shāh Afshār”, Encyclopedia of Islam.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- Tucker, “Nāder Shah”, Iranica.
- لارودی، نادر پسر شمشیر، ۲۲۹–۲۳۳.
- آکسوورتی، شمشیر ایران، ۴۶۰–۴۶۳.
منابع
- آکسوورتی، مایکل (۱۳۹۸). شمشیر ایران: نادرشاه. ترجمهٔ محمدحسین آریا. تهران: اساطیر. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۳۱-۴۴۰-۸.
- حقشناس، سید علی (۱۳۸۹). حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر تنب و بوموسی. تهران: سنا. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۸۷۱-۹۴-۴.
- لارودی، نورالله (۱۳۸۸). نادر پسر شمشیر. تهران: نشر کتاب پارسه. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۲۶-۵۶-۶.
- Avery, Peter (2007). "Nadir Shah and the Afsharid Legacy". In Peter Avery; Gavin Hambly; Charles Melville. The Cambridge History of Iran. 7. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 978-0-521-20095-0.
- Perry, J. R. (1993). "Nādir Shāh Afshār". Encyclopaedia of Islam (2nd ed.). Leiden: E. J. Brill. ISBN 90-04-09419-9.
- Roemer, Hans Robert (2006). "The Safavid Period". In Peter Jackson; Laurence Lockhart. The Cambridge History of Iran. 6. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 0-521-20094-6.
- Tucker, Ernest (2006). "Nāder Shah". Encyclopædia Iranica. Retrieved 3 May 2021.
برای مطالعه بیشتر
- آرونووا، ماریا روبنوونا؛ اشرفیان، کلارا زارمایروونا (۱۳۵۲). دولت نادرشاه افشار: طرح کلی روابط اجتماعی ایران در دهههای چهارم و پنجم قرن هیژدهم. ترجمهٔ حمید مؤمنی. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی. OCLC 43493715.
- توحدی، کلیمالله (۱۳۸۲). نادر صاحبقران: نادرشاه بر مبنای اسناد خطی، آخرین تحقیق. سنندج: ژیار. شابک ۹۶۴-۵۸۱۱-۲۵-۲.
- فلور، ویلم (۱۳۶۸). حکومت نادرشاه: به روایت منابع هلندی. ترجمهٔ ابوالقاسم سری. تهران: انتشارات توس. OCLC 632910332.
- لاکهارت، لارنس (۱۳۳۱). نادرشاه. ترجمهٔ مشفق همدانی. تهران: چاپخانه شرق. OCLC 85072398.
- Axworthy, Michael (2018). "The Awkwardness of Nader Shah: History, Military History, and Eighteenth-Century Iran". In Axworthy, Michael. Crisis, Collapse, Militarism and Civil War: The History and Historiography of 18th Century Iran. New York: Oxford University Press. pp. 43–59. ISBN 978-0-1902-5032-4.
- Matthee, Rudi (2018). "Nādir Shāh in Iranian Historiography: Warlord or National Hero?". In Schmidtke, Sabine. Studying the Near and Middle East at the Institute for Advanced Study, Princeton, 1935–2018. Piscataway: Gorgias Press. pp. 467–474. ISBN 978-1-4632-0750-2.
- Tucker, Ernest S. (2006a). Nadir Shah's Quest for Legitimacy in Post-Safavid Iran. Gainesville: University Press of Florida. ISBN 978-0-8130-3637-3.
نادرشاه شاخهای از ایل افشار زادهٔ: ۶ اوت ۱۶۹۸ درگذشتهٔ: ۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ | ||
مناصب نظامی | ||
---|---|---|
پیشین: فتحعلیخان قاجار |
قورچی باشی ۱۷۲۶ – ۱۷۳۰ |
پسین: محمدرضاخان عبدللو |
مناصب سیاسی | ||
پیشین: فتحعلیخان قاجار |
وکیلالدوله ایران ۱۷۲۶ – ۱۷۳۶ |
پسین: تهماسبخان جلایر |
تحت تصرف ملک محمود | حاکم خراسان ۱۷۲۹ – ۱۷۳۶ |
پسین: رضاقلی میرزا به عنوان والی خراسان |
پیشین: محمدعلیخان |
حاکم مازندران ۱۷۲۹ – ۱۷۳۶ |
پسین: ؟ |
تحت تصرف غلزاییها | حاکم کرمان ۱۷۲۹ – ۱۷۳۶ |
پسین: ؟ |
عنوان سلطنتی | ||
عنوان جدید | نایبالسلطنه ایران ۱۷۳۲ – ۱۷۳۶ |
بدون متصدی تصدی بعدی توسط: رضاقلی میرزا |
پیشین: شاه عباس سوم |
شاه ایران ۱۷۳۶ – ۱۷۴۷ |
پسین: عادل شاه |