ایران صفوی
ایران صفوی یا شاهنشاهی صفوی، یکی از بزرگترین شاهنشاهیهای ایران پس از حمله اعراب بود که از سال ۱۵۰۱ تا ۱۷۳۶ میلادی توسط دودمان صفوی حکمرانی میشد.[3][4][5][6] از شاهنشاهی صفوی اغلب به عنوان آغاز تاریخ مدرن ایران یاد میشود.[7] شاهان صفوی با تأسیس مذهب شیعه به عنوان دین رسمی کشور[8] یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ اسلام را رقم زدند.
ایران مملکت ایران[1] | |||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
۱۵۰۱–۱۷۳۶ | |||||||||||||||||||||
پرچم
نشان ملی
| |||||||||||||||||||||
پهناوری ایران در زمان شاه عباس یکم | |||||||||||||||||||||
وضعیت | امپراتوری دولت در تبعید (۱۷۲۲–۱۷۲۹) | ||||||||||||||||||||
پایتخت | |||||||||||||||||||||
زبان(های) رایج | فارسی (زبان رسمی) ترکی آذربایجانی (ادبیات درباری) | ||||||||||||||||||||
دین(ها) | اسلام (شیعه) | ||||||||||||||||||||
حکومت | پادشاهی | ||||||||||||||||||||
شاه | |||||||||||||||||||||
• ۱۵۰۱–۱۵۲۴ | اسماعیل یکم (اولین) | ||||||||||||||||||||
• ۱۷۳۲–۱۷۳۶ | عباس سوم (آخرین) | ||||||||||||||||||||
وکیل | |||||||||||||||||||||
• ۱۵۰۱–۱۵۰۷ | حسینبیگ شاملو (اولین) | ||||||||||||||||||||
• ۱۷۳۲–۱۷۳۶ | نادرقلی افشار (آخرین) | ||||||||||||||||||||
دوره تاریخی | دوران مدرن نخستین | ||||||||||||||||||||
• بنیانگذاری | ۲۲ دسامبر[2] ۱۵۰۱ | ||||||||||||||||||||
۲۳ اکتبر ۱۷۲۲ | |||||||||||||||||||||
۱۶ نوامبر ۱۷۲۹ | |||||||||||||||||||||
• فروپاشی | ۸ مارس ۱۷۳۶ | ||||||||||||||||||||
واحد پول | تومان، عباسی، شاهی | ||||||||||||||||||||
|
صفویان دودمانی ایرانی،[9][10][11][12][13][14][15][16] تُرکزبان[17][18][19][20][21][22][23] و شیعه مذهب بودند که در سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (برابر ۱۱۴۸–۹۰۷ قمری و ۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی)[24] نزدیک به ۲۳۵ سال بر ایران فرمانروایی کردند. شاهنشاهی صفوی توسط شاه اسماعیل یکم که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد بنیان گذاشته شد و آخرین شاه صفوی، شاه سلطان حسین بود که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغانها شکست خورد و بعداً در سال ۱۱۱۴ خورشیدی توسط نادرشاه افشار سلسلهٔ صفویان برافتاد.[25]
دوره صفوی از مهمترین دوران تاریخی ایران بهشمار میآید، چرا که با گذشت هشتصد و پنجاه سال[26] پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی برای اولین بار یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. پس از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان، غوریان، زیاریان، بوییان، سربداران و مظفریان روی کار آمدند، اما هیچکدام نتوانسته بودند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.[27]
صفویان، آیین شیعه را مذهب رسمی ایران قرار دادند. روش فرمانروایی صفوی تمرکزگرا و نیروی مطلقه در دست شاه بود. پس از ظهور دولت صفوی، ایران اهمیتی بیشتر پیدا کرده و از ثبات و یکپارچگی برخوردار گردیده و در زمینهٔ جهانی نامآور شد.[28] در این دوره روابط ایران و کشورهای اروپایی به دلیل دشمنی امپراتوری عثمانی با صفویان و نیز جریانهای بازرگانی، (به ویژه داد و ستد ابریشم از ایران) گسترش فراوانی یافت. در دوره صفوی (به ویژه نیمه نخست آن)، جنگهای بسیاری میان ایران با امپراتوری عثمانی در غرب و با ازبکها در شرق کشور رخ داد که علت این جنگها جریانهای زمینی و دینی بود.[29]
ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، فقه شیعه، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود. از سرداران جنگی نامدار این دوره میتوان قرچغای خان، اللهوردی خان گرجی، و امام قلی خان را نام برد که هر سه از سرداران شاه عباس بزرگ بودند. از فقیهان و دانشمندان نامی در این دوره حسین خوانساری، میرداماد، فیض کاشانی، شیخ بهایی، ملاصدرا، و علامه مجلسی نامور هستند. هنرمندان نامدار این دوره نیز رضا عباسی، علیرضا عباسی، میرعماد، و آقامیرک هستند.[30] از شاعران بزرگ و نامدار این دوره میتوان به وحشی بافقی، صائب تبریزی، محتشم کاشانی و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد.[31][32][33][34]
منابع تاریخی
در دوران صفویه کتابهای تاریخی بسیاری دربارهٔ این دودمان به نگارش درآمد که مهمترین آنها عبارتند از: صفوةالصفا، عالمآرای امینی، حبیبالسیر، فتوحات شاهی، بدایعالوقایع، تاریخ شاه اسماعیل و شاه تهماسب، تحفه سامی، جامعالتواریخ، احسنالتواریخ، خلاصةالتواریخ، عالمآرای عباسی، خلاصةالسیر، قصصالخاقانی، خلدبرین، عالمآرای شاه اسماعیل، زبدةالتواریخ، تذکرةالملوک، تاریخ حزین، مجمع التواریخ، زبور آل داود و …
جدا از این نسکها، منشآت و سفرنامههای بسیاری (بهویژه از اروپاییان) موجود است که در شناخت تاریخ صفویان بسیار سودمند است. از جمله سفرنامههای ژان شاردن، پیترو دلاواله، آنتونی شرلی و …[35]
تاریخ حکومت
تاریخ ایران |
---|
گاهشمار تاریخ ایران رده:تاریخ ایران درگاه ایران |
زمینه و پایهگذاری
شیعیان در ایران همیشه در اقلیت و فشار بودند تا اینکه پس از یورش مغولان و فروپاشی پادشاهی کهن و پرنفوذ عباسی که حکم خلیفه مسلمانان را داشت، جانی تازه گرفتند. پس از یورش مغول، چند فرمانروایی شیعهمذهب مانند سربداران و قرهقویونلوها در ایران بر سر کار آمدند و نفوذ شیعه در ایران بیشتر شد. از سوی دیگر بیشتر اهل سنت ایران بر آیین شافعی و دوستدار اهل بیت بودند.[25]
شیخ صفیالدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان، هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرینکلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار[15][16][36] بوده که در سرزمین دشت مغان ساکن بود. زبان مادری شیخ صفیالدین به عقیده بسیاری تاریخنویسان ایرانی مانند احمد کسروی زبان آذری بودهاست؛[36][37][38] و اشعاری بدین زبان در در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سرودهاست. همچنین برخی اعتقاد دارند که زبان مادری وی زبان تاتی بودهاست.[39] زبان تاتی یکی از زبانهای ایرانی و زبان بومی آذربایجان بودهاست. وی به شاگردی شیخ زاهد گیلانی درآمد. او به مدت ۲۵ سال مرید خانقاه شیخ زاهد بود و با دختر بیبی فاطمه ازدواج کرد. شیخ زاهد او را به جانشینی خود برگزید و با مرگ وی رهبری طریقت زاهدیه به صفیالدین رسید.
شیخ صفی بعد از مدتی به اردبیل بازگشت و مرکز طریقت نیز به آنجا منتقل شد. چند سالی بعد شیخ صفی، فرزند خود صدرالدین موسی را به عنوان جانشین و رهبر پس از خود انتخاب کرد و رهبری طریقت را در خاندان خود موروثی کرد. از این زمان بود که طریقت زاهدیه، به نام شیخ صفی «طریقت صفویه» نامیده شد.
بعد از مرگ شیخ صفی رهبری طریقت صفویه به شیخ صدرالدین موسی فرزند ارشد وی رسید. او در زمان حیاتش ساده زیستی را ادامه داد و مانند پدرش زندگی کرد. پس از او پسرش خواجه علی سیاهپوش به رهبری طریقت رسید. او با تیمور گورکان برخورد داشت و آزادی چندین قوم تاتار که در سوریه اسیر تیمور شده بودند به درخواست وی انجام شد. این قوم بعداً به قزلباش مشهور شدند. احتمالاً او اولین رهبر طریقت صفویه بوده که مذهب تشیع داشتهاست.[40] بعد از خواجه علی پسرش شیخ ابراهیم به رهبری طریقت رسید.[41]
بعد از مرگ شیخ ابراهیم پسرش شیخ جنید جانشین وی شد. جنید در میان این عشایر عمدتاً ترکمان هوادارنی جمع کرد، برای عملیات نظامی تمرینشان داد و علیه مردم قفقاز، ارامنه، گرجیها و چرکسها از آنها استفاده کرد. آن تازشها صفویان را با شروانشاهان دچار منازعه کرد. جنید که قدرت مادی لازم را برای مقابله با نیرومندترین سلسله آن زمان یعنی قراقویونلوها نداشت با دشمن سرسخت آنان آق قویونلوها متحد شد و با خدیجه بیگم خواهر اوزون حسن، فرمانروای مقتدر آنها ازدواج کرد. او بعداً در جنگ با شروانشاهان کشته شد و پسرش شیخ حیدر جانشین او شد.[42]
حیدر زمانی که ده ساله شد ریاست خانقاه اردبیل را به عهده گرفت و از حمایت اوزون حسن برخوردار بود و بعداً با عالمشاه بیگم دختر اوزون حسن و دسپینا خاتون ازدواج کرد.[43] او علاوه بر اندیشیدن به انتقام پدرش، برای تداوم راه او نیز گام برداشت. به همین دلیل علاوه بر رهبری مذهبی مریدان، بخشی از اوقات خود را به امور نظامی و ساخت اسلحه برای مسلح کردن افرادش اختصاص داد. او همچنین به سازماندهی مریدانش پرداخت و کلاه مخروطی شکلِ دوازده تَرک سرخ رنگی (تاج حیدری) برای آنان ساخت.[44] حمایت اوزون حسن و ترغیب اطرافیان خود به استفاده از این کلاه نیز به ترویج آن کمک کرد. به این ترتیب، تشکل مریدان طریقت صفوی، تحت عنوان جدید قزلباش تحکیم و توسعه یافت. حیدر دوبار به چرکسها حمله کرد و غنائمی به دست آورد، بعداً برای انتقام پدرش به شروانشاهان حمله کرد اما به دلیل حمایت سلطان یعقوب از حاکم شروان حیدر شکست خورد و کشته شد.[45]
سلطان علی شاه جانشین پدرش شد. او در زمان سلطنت یعقوب همراه مادر و برادرانش در استخر فارس زندانی بود. بعداً در زمان سلطنت سلطان رستم آزاد شد تا در نبرد با سلطان بایسنقر به وی کمک کند. او بعداً به فرمان رستم بیگ به قتل رسید. سلطان علی پیش از مرگ برادرش اسماعیل را جانشین خود تعیین کرد.[46]
دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل یکم با تکیه بر پیروان طریقت تصوف علوی درست شد. این پیروان که بیشتر از ایلهای آناتولی بودند و بعدها به قزلباشها نامور شدند بر سر باورهای خود سالها به هواداری از آققویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان، نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفیالدین و نوه اوزونحسن آق قویونلو زیر آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان بهشمار میآمد.[25]
هواداران اصلی صفویان، گروههای عشایری ترکمان بودند[47][48] قزلباش، «سرسرخ»، خوانده میشوند، به دلیل سربند سرخی که گفته میشود آنها از دوران حیدر به کار میبردند. دوازده تَرَک کلاهشان نمایانگر وفاداریشان به حکمران صفوی و دوازده امام شیعه بود. این جنگجویان شبه قبیلهای ترک تبار با وجود نام مشترکشان ادعا نمیکردند تیره مشترکی دارند. هر یک وابستگی دودمانی خود را حفظ کردند و همچنان دودمانهای گوناگون رقیب سرسخت دیگری بودند. مهمترین دودمانهای قزلباش که پشتیبان نهضت صفوی بودند عبارتند از شاملو، استاجلو، تکلو، روملو، ذوالقدر، افشار و قاجار[49] که همگی مهاجر از سوریه و آناتولی بودند. هر دودمان به بخش گوناگونی از ایران مهاجرت کرد و رهبرانشان پس از این که صفویان آن منطقه را فتح کردند به حکومت آن منطقه منصوب شدند؛ بنابراین استاجلوها در آذربایجان و بخشی در عراق عجم و کرمان اقامت کردند؛ قهرمانلو در شیروان؛ شاملو در خراسان اقامت کردند و تکلو اصفهان، همدان و بخشهایی از عراق عجم را گرفت؛ فارس در دست ذوالقدر بود، افشار کهگیلویه و خوزستان را داشت و بغداد در چنگ ماوشلو قبیلهای کوچکتر و منشعب از آق قویونلو بود. روابط قزلباش با شاه رابطهای اسرارآمیز از نوع مرشد و مریدی صوفیانه بود. آنان نخبگان نظامی این حکومت نوپا بودند و نگهبانی و قورچی شاه را میکردند. آنان که شدیداً به رهبرشان وفادار و به شکست ناپذیری خود مطمئن بودند اغلب خود را درگیر نبردهای بیاسلحه میکردند. آنان همچنین مراسمی چون آدمخواری، مجالس میگساری وحشیانه داشتند. جنید در میان این عشایر عمدتاً ترکمن هوادارنی جمع کرد، برای عملیات نظامی تمرینشان داد، و علیه مردم قفقاز، ارامنه، گرجیها و چرکسها از آنها استفاده کرد. آن تازشها صفویان را با شروانشاهان دچار منازعه کرد، که در جریان آن جنید و پسرش حیدر کشته شدند. جنید که قدرت مادی لازم را برای مقابله با نیرومندترین سلسله آن زمان یعنی آق قویونلو نداشت، با آنان متحد شد و پیوندهایش را با ازدواج با دختر اوزون حسن، فرمانروای مقتدر آنها مستحکمتر کرد.[50]
ساخت و نیرو گرفتن دودمان صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت شود که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری در تبریز تنها ۱۴ سال داشت، ارزش این گذشتهٔ فرهنگی بیشتر نمایان میگردد. پس از یورش مغول و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی نمایش یک آیین و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت و آیین شیعه جان تازهای گرفت. به این ترتیب از میان رفتن دستگاه خلافت رسمی در کنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و گرایش به درونگرایی مردم و آسانگیری دینی مغولان موجب رونق فراوان گروههای گوناگون از جمله شاخههای گوناگون تصوف شد.[25]
پیروان شیخ صفیالدین نیز به راستی نمایندهٔ گروه ویژهای از تصوف بر پایهٔ آیین شیعه دوازده امامی بودند (هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفیالدین، شیعه بودهاست، تردیدهایی وجود دارد). باور قزلباشان به این گروه از تصوف تا پیش از پادشاهی شاه عباس بزرگ مهمترین عامل نیرومندی صفویه بود. قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران گونهای نیروی خدا گونه برای شاه اسماعیل یکم قایل بودند[25] که با شکست در جنگ این باور آنها رو به سستی نهاد.
اوج قدرت
پس از درگیریهای داخلی بر سر انتخاب شاه میان قزلباشان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۶ / دسامبر ۱۵۸۷ موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که میترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان و ذوالفقارهای فارس را به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقیمانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۱۰ ذیالقعده ۹۹۶ / ۱ اکتبر ۱۵۸۸ سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد.[51]
شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف دولت عثمانی بود و همچنین در شمال شرق ایران نیز خراسان جولانگاه ازبکها شده بود. در داخل کشور نیز طی ۱۲ سال پس از مرگ شاه تهماسب و در دوران پادشاهی شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده، قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود. دستهبندیهای قبیلهای قزلباشان مجدداً به شکل افزایندهای بروز کرده و دوگانگی میان ترکان و تاجیکان (مردم غیر ترک) شدت پیدا کرده بود. در نتیجه این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشه منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج گردیده بود. شاه عباس با اولویت بندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش سلسله صفویه را به اوج قدرت، شکوه و عظمت برساند.[52]
در شرق، صفویان دچار شکست از پی شکست بودند؛ مشهد سقوط کرده بود، سیستان دچار تاخت و تاز بود، قندهار که از ۹۴۳/۱۵۳۷ در دست صفویه بود در ۹۹۹/۱۵۹۰–۹۱ به دست مغولان افتاد. در ۱۰۰۶/۱۵۹۸ عبداله خان رهبر برجسته ازبک درگذشت و درگیری درونی این سلسله را تضعیف کرد. شاه عباس حمله کرد ازبکان را در محرم ۱۰۰۷ / اوت ۱۵۹۸ تار و مار کرد و هرات را ده سال در دست دشمن بود باز به چنگ آورد. تازه در ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵–۰۶ بود که به حد کافی احساس قدرت کرد که با عثمانی ستیز کند ولی آنگاه سریع و موفق این کار را انجام داد. در پی حصول یک پیروزی بزرگ در صوفیان در نزدیکی تبریز، او در کارزارهای پی در پی ای را ادامه داد تا آخرین سرباز عثمانی را از خاک ایران طبق پیمان آماسیه (۹۶۲/۱۵۵۵) بیرون کند و در سراب با عثمانیها در ۱۰۲۷/۱۶۱۸ قرارداد صلح را امضاء کند. شاه عباس در نبرد صوفیان خود را به عنوان فرماندهی با قابلیت کامل نشان داد، به خوبی از نیروهایش که در شمار و تسلیحات از عثمانیها پایینتر بودند استفاده کرد و در لحظههای بحرانی نیروهای ذخیره اش را به میدان فرستاد.[51]
- اصلاحات در ارتش
مشخصهٔ سالهای شکلگیری قدرت شاه عباس جناح گرایی عشایر قزلباش است. شاه جوان دیده بود که امرای رقیب چگونه او و سه برادرش را چون مهرهای برای پیشبرد جاه طلبیهایشان به کار برده بودند. شاه عباس از لحظهٔ به دست گرفتن قدرت، فهمید که باید اقتدارش را بر قزلباشان اعمال کند یا ابزار آنان باقی بماند؛ ولی قزلباشان همچنان بدنهٔ استحکام نظامی دولت صفوی بودند، اگر او تضعیفشان میکرد، دولت را تحلیل میبرد. او نمیتوانست در زمانی که عثمانیها مناطق وسیعی از خاک ایران در شمال غرب را در اختیار داشتند-مناطقی که در دورهٔ دو تن از پیشینیانش تسخیر کرده بودند- از پس چنین اقدامی برآید. راه حل او تشکیل یک ارتش منظم نوین متشکل از استخدام شدگان از ردههای غلامان خاصه شریفه (غلامان شاه) بود. این غلامان مسیحیان گرجی، ارمنی و چرکسی بودند که در لشکرکشیهای صفوی به قفقاز اسیر شده بودند (شمار اندکی از اشراف گرجی داوطلبانه به سپاه صفوی پیوسته بودند)، به اسلام گرویده بودند و در دربار و دولت برای خدمت تربیت شده بودند. غلامان از نظرات گوناگون مشابه کاپی کولاری عثمانی بودند با این تفاوت که از طریق استخدام معمول به کار گرفته نشده بودند. وفاداری علامان به شخص شاه بود، نه به یک قبیله و نتیجتاً در منازعات شاه با قزلباشان حمایت ارزشمندی از وی به عمل میآوردند. ایجاد سپاه غلامان، در کوتاه مدت راه حل مؤثری برای مشکل شاه بود. در بلند مدت، منشأ ضعف حکومت از آب درآمد، زیرا غلامان در تحلیل نهایی، از کیفیتهای جنگی قزلباشان برخوردار نبودند.[51]
- اصلاحات در نظام اداری و دیوانی
دیگر تغییرات دارای اهمیت نسبی در دوره حکومت شاه عباس عبارت بودند از افزایش تمرکز امور دیوانی یا جدایی بیشتر نهادهای سیاسی و دینی؛ مثلاً جایگاه وزیر، رئیس دیوان سالاری و نمایندهٔ اصلی عناصر فارسی در دولت مرکزی ارتقاء پیدا کرد؛ مشخصهٔ این تغییر گرایش به اطلاق عناوین تشریفاتی چون اعتمادالدوله یا صدر اعظم به وزیر بود. در مقابل، عنوان وکیل (در اصل وکیل نفس نفیس همایون) که منشأش به ریشههای تئوکراتیک اوایل حکومت صفوی برمیگشت و به صاحب آن یک جایگاه ویژهٔ خاص به عنوان یار غار شاه میداد پس از ترور مرشد قلی خان استاجلو به مرور از رده خارج شد. از اهمیت منصب صدر، که در اصل توسط شاه اسماعیل برای تابعِ اقتدار سیاسی نگاه داشتن طبقات مذهبی طراحی شده بود، کاسته شد؛ در نتیجه، به قدرت مجتهدان افزوده شد.[51] دیوان بیگی وظیفهٔ وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعهنویس مأمور تحریر فرامین سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی باشی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچیباشی، قوللر آقاسیباشی و تفنگچیباشی امرای ارشد ارتش بودند. اصلاحات دیوانی شاه عباس به دولت صفوی استحکام و نیرو بخشید. توازن ظریفی که او بین افراد یا عناصر گوناگون در نظام- ترکها، فارسها، و قفقازی ها-ایجاد کرد رمز موفقیت او بود. گرچه پیشینیانش نتوانسته بودند این توازن را برقرار کنند، شاه عباس با نتایجی نهایتاً فاجعه بار، حکومت را در چنان جایگاه استواری قرار داد که تشکیلاتش، به مدت حدوداً یک قرن پس از مرگش، بیشتر به دلیل مومنتومی که او پدیدآورده بود به کار کردن ادامه دادند.[51]
- اصلاحات در تصوف
مشکل چگونگی داخل کردن سازمان صوفی طریقت صفویه؛ که شاه مرشد کامل (هدایتکنندهٔ عالی معنوی) اش بود، در حکومت از آغاز حکومت صفوی در ۹۰۷/۱۵۰۱ حاد باقیمانده بود. از آنجا که پیشینیان شاه عباس نتوانسته بودند این نظام مذهبی را در دیوان سالاری دولتی ادغام کنند، سازمان صوفی بدل به چیزی مربوط به گذشته شده بود که به طرزی فزاینده معنای خود را از دست میداد. اعتبار خلیفه الخلفا، رئیس این سازمان پس از شاه که گاهوبیگاه اقتدار شاه را به چالش میگرفت نیز چنین بود. چنین چالشهایی معمولاً با توسل شاه به اصول صوفیگری حل میشد و آزمونی از وفاداری به خود او بود؛ بنابراین شاهان صفوی تبعیت تلویحی مرید از پیر را از صحنهٔ مذهبی به سطحی سیاسی، به صورتی از رأی اعتماد به خودشان به عنوان پادشاه، منتقل کرده بودند. در اوایل حکمرانی شاه عباس اول (۹۹۸/۱۵۹۸–۹۹) صوفیان آخرین چالش جدی خود را نسبت به اقتدار شاه وارد کردند و سرکوب شدند. شاه زان پس تلاش کرد اهمیت شان را با نادیده گرفتنشان و تحقیر آنان کم کند.[51]
- جنگ با ازبکان
در زمان صفویه ازبکان پیوسته به خراسان میتاختند و آنجا را غارت میکردند. وقتی شاه عباس به سلطنت رسید ازبکان مشهد را تصرف کرده و دوباره به درون خاک ایران میتاختند[53] و تا اسفراین پیشروی کردند.[54] در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک درگذشت و پسرش عبدالمومن خان نیز به قتل رسید.[55] بدین ترتیب شاه عباس در ۲۵ ذیالحجه سال ۱۰۰۶، «برهنه پای و گشاده پیشانی به همراه سپاهیان وارد مشهد شد».[56] با این وجود هنوز ازبکان به قصد غارت به سر حدات شمال شرقی ایران میتاختند تا این که ارتش ایران در نواحی هرات آنان را در هم کوفت. همچنین سر مقتولین را به قزوین فرستادند[57] که تعداد آنها را از ۱۷۰۰ سر تا ۲۰۰۰۰ سر نوشتهاند.[58] پس از چندی تألم خان برادرزاده عبدالله خان به سرکردگی ازبکان رسید و با سیصد هزار نفر به خراسان حمله کرد و در هرات مقر ساخت؛ بنابراین سپاه ایران با یکصد هزار نفر سپاهی به هرات حمله کرد و در این نبرد ازبکان شکست خوردند و تألم خان کشته شد. همچنین دوازده هزار نفر از مردان و زنان ازبک به دست ایرانیان اسیر شدند.[59]
- انتقال پایتخت به اصفهان
شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۱۷/ ۱۵۹۸ پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد میشد که از میان باغها و عمارتهای مشهور به هزارجریب میگذشت، که بسیاری از اشرف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ میگذشت، به میدان عظیم مستطیلی شاه میرسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون آنتونی شرلی و مسافرینی چون پیترو دلا واله که شرحهای ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار میگرفت.[51]
ضعف و زوال
شاه صفی نوه و جانشین شاه عباس کبیر بود.[60] تزلزل در سیاست خارجی ایران از دوره سلطنت او آغاز گردید. ازبکها شرق و عثمانیها غرب ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند. شاه صفی که از مقابله با سلطان مراد چهارم امپراتور عثمانی درمانده بود، در سال ۱۰۴۸ هجری قمری به قراردادی که به موجب آن، بغداد به عثمانیها واگذار میشد، تن در داد. سال پیش از آن نیز قندهار، به دست شاه جهان امپراتور مغولی هند از دست رفته بود. دلیل این شکستها این بود که فرماندهان لایق و کارآزموده نظامی صفوی به دلیل بدگمانیهای شاه صفی به آنان، کشته شدهبودند.[61]
شاه سلیمان فرزند شاه عباس دوم در آغاز حکومتش هم از نظر اوضاع داخلی و هم از نظر مسائل خارجی، دشواریهای بسیاری در ایران پدید آمده بود. قحطی و بیماری بر کشور سایه افکنده بود. طاعون در بین اهالی بیداد میکرد.[62] عثمانیها که گرفتاریهایشان در اروپا تمام شده بود، علیرغم قرارداد ۱۰۴۹ هجری قمری که مرزها را مشخص ساخته بود و منطقاً دستاویزی برای تجاوز وجود نداشت، دوباره چشم به ایران دوختند. شیخ علیخان زنگنه اعتماد الدوله خطر عثمانیها را به شاه سلیمان گوشزد کرد و گفت که ممکن است آنها دوباره به ایران بتازند، شاه سلیمان هم با کمال خونسردی در پاسخ گفت:[63]
هرچه میخواهد بشود، ما را اصفهان کفایت میکند.
در دوران حکومت شاه سلیمان، جزیره قشم سه سال در تصرف هلندیها بود و ازبکها با مشاهده ضعف دربار صفوی، بار دیگر خراسان و شهرهای آن را مورد هجوم قرار دادند، زندگی مردم را غارت کردند و بسیاری از مردم بیگناه را به قتل رساندند. قزاقهای روسی به تحریک تزار آلکسی سواحل گیلان را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده بودند.[60]
فساد سازمان حکومتی، جایگاه اوباش در مناصب دولتی، غارتگریهای حاکمان شهرها، ولخرجیهای هنگفت شاه، مالیاتهای کمر شکن، سقوط بازرگانی خارجی و نظایر آن از دلایل مستقیم فروپاشی نظام حکومتی صفویه در زمان شاه سلطان حسین بود.[60]
سرنگونی و فروپاشی
سرنگونی امپراتوری و دودمان صفویه عمدتاً برگرفته از اوضاع نا بسامان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در پایان دوران این دودمان به ویژه زمان زمامداری شاه سلطان حسین، واپسین پادشاه این امپراتوری میباشد. عوامل متعددی در فروپاشی نظام پادشاهی صفویه نقش داشتهاست، این عوامل عبارتند از:[64][65]
- ناتوانی و تحلیل رفتن تدریجی نیروی نظامی و سقوط اخلاقی نظامیان و کاهش تدریجی عنصر انضباط و جانشین شدن دشمنی و حسد میان سران قدیم و جدید سپاه که در طول حاکمیت این سلسله به وجود آمد.
- بیاعتبار شدن وحدت میان پادشاهی و مذهب و از هم پاشیدن اساس تمرکزی که در سایه وحدت مذکور، حاکمیت صفویه بر آن بنا شده بود، بیآنکه ایدئولوژی دیگری جایگزین آن گردد.
- درهم ریختن توازن میان ممالک و خاصه و کاسته شدن از انگیزهها و علائق طبقات خدمتگزار بر اثر توسعه ناحق خاصه.
- قدرت یافتن حکومت پشت پرده و نفوذ ملکهها و خواجهسرایان در امور سیاسی و اداری کشور.
- فساد و عشرت بارگی درباریان و در رأس آنها پادشاه و ناآگاهی او از اوضاع کشور.
- حرم پروردگی شاهزادگان و محروم ماندن آنها از تربیت سیاسی و اجتماعی.
- تحقیر و خوار انگاشتن مردم و فاصله عمیق بین حکومت و مردم.
ارزیابی تاریخی
به باور عبدالحسین نوایی، دودمان صفویه توانست از ایران دوباره «ملت-دولت» مستقل، خودمحور، نیرومند و مورد احترام بسازد که مرزهای آن در زمان پادشاهی شاه عباس بزرگ برابر مرزهای ساسانیان بود. پادشاهی صفوی پیشروی دولت ایران به معنی نوین آن بود و در دورهٔ آنان شکل یک فرمانروایی متمرکز ملی و شیعی پایهگذاری شد که تا امروز پابرجاست. شاهان صفوی برای نگهداری استقلال ایران که پس از جنگهای بسیار به دست آمده بود، کوشش خود را صرف انباشتن خزانهٔ خصوصی کردند تا بتوانند هزینههای نظامی را تأمین کنند. برای همین داشتههای آنان در بخشهای گوناگون ایران گسترش یافت و فرمانروایی خانخانی و عشیرهای و دودمانهای محلی از بین رفت و فرمانروایی مرکزی با نیروی روزافزون جای آن را گرفت. چنانکه تاریخ ایران نشان داده که فرمانروایی متمرکز باعث نیرومندی و یکپارچگی کشور میشود و دولت نامتمرکز و فدرالی ناتوانی و آشفتگی ایران را در پی دارد.[66]
رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی زمانها به ویژه در دورهٔ پادشاهی شاه عباس و نادر به مرزهای دوران ساسانیان، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که به گونهای سخت در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند شمرده میشد، به گونهای که دوراندیشان مردم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نگهداری خویش و نعمتی برای خود میپنداشتند و به همین دلیل با پیامهای دلگرمکنندهٔ خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تحریض میکردند. پس از عقبنشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و نبود آذوقه، فرستادهٔ ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهی میدهد این امر جز خواست خدای بزرگ چیز دیگری نیست زیرا میخواهد که جهان مسیحیت را از ورطه نابودی پایانی رهایی بخشد (گفتهای از ترویزیانو سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانی)[67]» و سفیر دیگری از دولتهای فرنگ که در استانبول به سر میبرد، همین مضمون را بدین گونه بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک تنها ایران فاصلهاست، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست مییافتند.»[68][69]
برخی میپندارند ساختن دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین گونه که با رسمیکردن تشیع، و ناتوان ساختن تسنن، یکپارچگی دینی سرزمینهای اسلامی را که تا آن دوران به جای مانده بود، از میان برد و آن سرزمین پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان برید و به خطر انداخت. لازم به گفتن است، پیش از این در سدههای چهارم تا ششم هجری، دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر فرمانروایی در برابر خلافت عباسی درست کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت نیرومند بودند، هیچ سختی در مبارزه با صلیبیان نداشتند؛ بنابراین بهطور قطع این نخستین بار نبود، که یک فرمانروایی رسمی شیعی درست میشد. دوم، نیروی دولت عثمانی و گسترش پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم انجام میشد. به گونهای که علیرغم چند سده چیرگی بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها چندی از مردم آن بخشها مسلمان شدند و هر چند این گفته درست است که عثمانی بر اثر مناقشههای فراوان با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخش بزرگی از نیروی نظامی خویش را در آن بخش صرف میکرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهههای اروپا بازمیماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا پس از محاصره وین در سال ۱۰۶۲ خ. ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با ناتوانی و نابودی دولت صفوی رخ میدهد. عامل اصلی شکست عثمانیان، نه پیدایش دو فرمانروایی شیعه و سنی، بلکه برتری ابزارهای نظامی اروپاییان در سدهٔ هجدهم و ناتوانی ساختارها و بنیانهای اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به کشورهای اروپاست.[70]
دین و مذهب
زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیشتر اهل تسنن بودند. شیعیان بیشتر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان، مناطق شمالی ایران و در میان قوم لر ساکن بودند. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیشتر مردم ایران به این مذهب شیعه روی آوردند و تسنن، بیشتر به مناطق مرزی تبدیل شد. از دلایل رسمیکردن مذهب تشیع به وسیله صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تأمین استقلال کشور بود.[71][72]
در دوره صفوی کتابها و رسالههای متعددی به زبان فارسی ساده نوشته شد. با این اقدام، درک اصول دین و مسائل شرعی، از انحصار عربی دانان خارج شد و بسیاری از گروههای متوسط و پایین جامعه که سواد خواندن و نوشتن فارسی را داشتند هم، توانستند از این اطلاعات استفاده کنند.[71]
در عصر صفوی پادشاهان به ساخت و تعمیر مسجد، مدرسه و بناهای مذهبی توجه داشتند. پادشاهان صفوی در شهرهایی مشهد و قم نیز بناهایی احداث کردند. در آن زمان بزرگان و ثروتمندان هم، مسجد و مدرسههای زیادی ساختند.[71]
سوگواری برای کشتهشدگان شیعه که در زمان حکومت صفویه، رونق بسیار یافت. روضه خوانی و مداحی در ایام محرم معمول شد. دیگر فعالیتهای مذهبی رایج عبارت بودند از: شبیه خوانی، راه افتادن هیئت (دسته) با علم و کتل در معبرها، تکیهها و مسجدها، جشن گرفتن روزهای ولادت ائمه شیعه و عزاداری در ایام درگذشت آنان. شاعران نیز، تحت تأثیر این جو مذهبی، موضوع اشعار خود را تغییر دادند و به ستایش و مدح ائمه و سرودن مرثیه برای آنان پرداختند. از جمله شعرهای معروف در این زمینه میتوان به اشعار محتشم کاشانی در این زمینه معروف است.[71]
صفویان مردم را برای زیارت کردن تشویق میکردند. در این دوره، به دلیل جنگهای دائمی با عثمانیان، به جای زیارت اماکن متبرکهای که در عراق قرار داشت، زیارت مشهد و قم رواج یافت. در آن زمان شاه عباس اول، برای زیارت مرقد امام هشتم، مسیر اصفهان تا مشهد را پیاده طی کرد.[71]
شیوه فرمانروایی
از دید تاریخ ایران کنونی، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست، ساخت ملتی یگانه با مسئولیتی یگانه در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در برابر گردنکشان و شورشیان بر فرمانروایی مرکزی؛ دوم، ساخت ملتی دارای آیینی ویژه که بدان شناخته شده و برای نگاهبانی از همان آیین، دشواریهای بزرگ را در برابر یورشهای دو دولت نیرومند خاوری و باختری تحمل نمودهاست. در این مورد، آیین رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون جهانبینیهای سیاسی در ساخت فرمانرواییها میکنند.
به هر روی با ساخت دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر به گفتهٔ براون، از ملت ایران «ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس یکم به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید».[73]
رشته راستین و اساسی این پیوند ملی، آیین تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن روزگار پیش آمده بود، هیچ چیز دیگری نمیتوانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در دورهٔ شاه اسماعیل یکم و شاه تهماسب یکم زیر فشارهای سختی بودند، به جای ماندن دولت عثمانی و پیوستن ایران را به خاک آن دولت آرزو میکردند. دستههایی از کردان سنی مذهب که گرایشی به فرمانبری از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بیهیچگونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی به جای ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از سرزمینهای کردنشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.
البته از سوی دیگر بر ملیت ایرانی نیز پایفشاری میشد. همه مردم جای گرفته در ایران خود را هموندی (عضوی) از این کشور و ایرانی میدانستند و مردم ترک و تاجیک (نامی که در آن زمان به ایرانیان غیر ترک داده شده بود)، دوستدار پادشاهی صفویان بودند و حتی امروزه نیز مردم ایران با دوستداری از این خاندان یاد میکنند. شاه اسماعیل یکم با پایفشاری بر اهمیت ملیگرایی، پستهای دولتی را میان مردم گوناگون بخش کرده بود و با ترویج شاهنامهخوانی، دوستی به ملیت ایرانی را میان ایرانیان گسترش داده بود. چنانکه که در بیشتر ایلهای آن زمان، شعرهای حماسی شاهنامه خوانده میشد و مردم ایلهای ترک قزلباش نیز شعرهای شاهنامه را از برداشتند. حتی شاه اسماعیل نام فرزندان خود را از نامهای ایرانی و شاهنامه برگزیده بود، مانند: تهماسب، سام، القاس، فرنگیس و…[74]
ساختار حکومتی
سازمان حکومتی صفویان در آغاز آمیختهای از ساختار ردهبندی صوفیان و ساختار سنتی پادشاهی در ایران بود. به این روی که در بالای هرم نیرو شاه جای داشت که هم آدم نخست فرمانروایی و هم مرشد کامل بود و پس از او وکیل یا وکیل نفس نفیس همایون بود. وکیل دارای نقش وزیر اعظم (رئیس دیوانسالاری) بود و هم میانجی بین مرشد کامل و صوفیان. در ساختار نظامی ایلهای قزلباش نیز ردهبندی ایلی صوفیانه وجود داشت. اما دیوانسالاری فرمانروایی بر اساس ساختارهای کهن ایرانی کار میکرد چرا که قزلباشان از آغاز در کارهای دیوانی نقش چندانی نداشتند. نقش شاه به عنوان مرشد پس از جنگ چالدران سست شد و این کار در زمان شاه تهماسب یکم و شاه محمد خدابنده و شاه عباس ادامه یافت، به آرامی نقش باورهای صوفیان در ساختار فرمانروایی کاهش یافت به گونهای که ردهٔ وکالت به کلی از میان رفت و بسیاری از اختیارهای مقامهای صوفی به مقامهای دیوانی داده شد. کارهای عامدانه و هوشمندانه شاه تهماسب یکم و شاه عباس یکم در کاهش باورهای صوفیانه، برای کنترل کردن خودسریهای سران قزلباش در این روند نقش بسیاری داشت. در زمان شاه عباس بزرگ بینندهٔ ساخت سازمان فرمانروایی تازهای هستیم که بر اساس الگوی دیوانسالاری کهن ایرانی درست شد و تا پایان پادشاهی قاجارها تقریباً پایدار ماند.[25][75] در این ساختار فرمانروایی، شاه در نوک هرم نیرو جای دارد. فرمانهای او قانون شمرده میشود و کسی حق مخالفت با او را ندارد. وزیر اعظم بالاترین مقام اجرایی پس از شاه است و ریاست سازمان دیوانی را بر دوش دارد. وی میانجی دولتیان و شاه است. گزارشهایی که از دیوانها و سازمانها برای شاه فرستاده میشوند، نخست توسط وی خوانده میشود و در صورت خواست وی به آگاهی شاه میرسد. پس از شاه عباس یکم، از جمله کارهای مهمی که وزیر اعظم برای شاهان صفوی انجام میدادند، جلوگیری از رسیدن خبرها و گزارشهای ناراحتکننده به شاه بود. خانهٔ وزیر اعظم بهطور معمول نزدیک کاخ شاه بود تا در صورت نیاز به گرفتن دیدگاه شاه در رایگیری به تندی بتواند به شاه برسد.[75]
ساختار قضایی
سازمان قضایی به دو بخش عرفی و شرعی بخش میشد. بخش عرفی دربرگیرندهٔ رسیدگی به کارهایی مانند کشتن و زد و خورد و تجاوز (کارهایی که وابسته به نگهداری نظم و امنیت و سازمان سیاسی بود) میشد و بخش شرعی دربرگیرندهٔ رسیدگی به دعاوی حقوقی و شرعی بود. ریاست بخش رسیدگی به دعاوی عرفی با مقام دیوان بیگی است و مسوولین رسیدگی به این دعاوی در شهرها نیز داروغهها هستند. ریاست نظام قضایی شرعی نیز بر عهده صدر است. صدر بالاترین مقام دینی در دولت را داراست و خود از میان علمای نامور شیعه گزینش میشود. قاضیهای شرع از میان علمای شیعه (ملاها) گزینش شده و توسط صدر گماشته میشوند. از کارهای دیگر صدر، برداشت و گماشت شیخ الاسلامها در شهرها و رسیدگی به کارهای موقوفات در همهٔ کشور است.[75]
قاضیهای گماشته از سوی صدر یا قاضیهای شرع، متصدیان ثبت رسمی اسناد هم شمرده میشوند و اسناد داد و ستد و خرید و فروش و دارایی مردم تنها با ممهور شدن به مهر آنها رسمیت مییابند. عدم وجود مرز دقیق میان کارهای شرعی و عرفی هر از گاهی موجب ناکارآمدیهایی در سازمان قضایی میشد و این مشکل تا زمان به شاهی رسیدن رضاخان همواره در ایران وجود داشت. از سختیهای دیگر این سازمان قضایی این بود که هر شخصی میتوانست در صورت نیاز به هر کدام از قاضیها (گاه بیش از یک قاضی) که دلخواه او بود، مراجعه نماید.[75]
ساختار اجرایی
کشور ایران از زمان شاه عباس به پنج سرزمین، یخش شده بود و هر کدام از آن سرزمینها را نیز به بخشهای کوچکتر (تا ۲۵ سرزمین بخش کرده بودند). خان بالاترین مقامی بود که از طرف شاه برای اداره یک سرزمین گماشته میشد و تنها زیر نظر شاه انجام کار کرده و تنها به او پاسخگو بود. سرزمین زیر فرمان یک خان، خود به چند بخش تقسیم میشد که اداره آنها را افرادی که دارای سمت سلطان بودند، به دوش داشتند. سلطانها به راستی والیان درجه دوم بودند. مقام پسین در میان والیان پس از سلطان بیگلربیگی نام داشت. خانها و سلطانها در بخش زیر فرمان خود مانند یک شاه کوچک فرمانروایی میکردند. خانها، بخش اصلی درآمد سرزمین خود را برای کارهای درونی اداری و شخصی خود و نیز تعهد پرداخت مواجب سربازانی که از مرکز به آنها محول شده بود، مصرف میکردند و اندازهٔ نسبتاً کمی را برای دربار میفرستادند. آنها در برابر تهدیدهای بیگانه متعهد به نگاهبانی سرزمین زیر فرمان خود بودند. بیشتر قریب به اتفاق خانها و سلطانها، سران قزلباش بودند و با ایل خود در سرزمین زیر فرمان زندگی میکردند.[75]
در این میان برخی از بخشهای کشور بودند که فرمانروای آنها از خودمختاری خان یا سلطان برخوردار نبود و به راستی وکیل یا نمایندهای از طرف شاه آنها را اداره میکرد که آنها را وزیر مینامیدند. همهٔ درآمد این بخشها برای دربار فرستاده میشد و بودجه مصرفی این بخشها را دربار تعیین و تأمین میکرد. این بخشها را اراضی خاصه مینامیدند. در آغاز پادشاهای صفویان بخشهای خاصه محدود به استانهای نزدیک به تختگاه بود اما از زمان شاه عباس به این بخشها افزوده شد؛ زیرا از یک سو درآمد مستقل شاه را افزایش میداد و از سوی دیگر از افزایش نیروی فرماندههای قزلباش در برابر شاه جلوگیری میشد. اما در برابر، فرمانروایان بخشهای خاصه از توانایی نظامی و مدیریتی و انگیزه بسیار کمتری نسبت به خانها و سلطانها برای اداره برخوردار بودند و در برابر تهدیدهای بیگانه بسیار سستی میکردند.[75]
از زمان شاه صفی به بعد بخشهای خاصه به تندی گسترش یافتند و یکی از علتهای ناتوانی نیروی نظامی صفویان را همین کار میدانند. در برابر گاهی یک بخش دچار تهدید بیگانه میشد و شاه برای افزایش توان برابری یک خان قزلباش را برآن بخش میگمارد. تا پایان پادشاهی شاه عباس یکم هیچکدام از استانهای مرزی به گونهٔ خاصه اداره نمیشد. در زمان شاه صفی ایالت فارس به گونهٔ خاصه درآمد زیرا تهدیدی نظامی برای آنجا گمان نمیشد.[25]
بالاترین مقام اجرایی در شهر خان یا سلطان یا وزیر آن بخش شمرده میشد (چه در آن شهر جایگیر باشد چه نباشد). پس از خان یا سلطان یا وزیر، داروغه شهر جای داشت. ادارهکننده اصلی شهر، به راستی داروغه بود. داروغه کار نگهداری امنیت و نظم شهر و همچنین کار رسیدگی به دعاوی وابسته به زد و خورد و کشت را به دوش داشت. عسس، کوتوال، کلانتر و محتسب همه زیر فرمان داروغه کار میکردند. عسس فرماندهی نگهبانان شب را به دوش داشت. کوتوال مسئول نگاهبانی و نگهداری از استحکامات بود و در شهرهایی که داروغه نداشت، عسس کار داروغه را نیز دارا بود.[75] کلانتر میانجی بین داروغه و مقامهای بالاتر و مردم عادی بود. در شهرهای بزرگ هر محله برای خود دارای کلانتر بود. کلانتر کار نگاهبانی از حقوق مردم در برابر دولتیان و بخشبندی کارهای سخت (گفتهشده از سوی مقامها) به گونهٔ برابر بین مردم و گرفتن مالیاتها از مردم را بر دوش داشت. در روستاها کدخداها کارهای کلانترها را انجام میدادند. محتسب بر درستی اندازهها و اوزان در شهر نظارت میکرد و نرخ کالاهای اساسی را نیز در شهر تعیین و اعلام میکرد.[75]
ساختار اجتماعی
ساختار اجتماعی دوران صفوی به شکل هرمی بود که شاه در رأس آن و مردم عادی که شامل دهقانان، صنعتگران، دکانداران و تجار کوچک بودند در قاعدهٔ هرم قرار میگرفتند. مابین این دوطبقه، اشراف لشکری و کشوری و گروهی از مقامات روحانی در سطوح مختلف قرار داشتند. قشرها مردم دارای اصناف و انجمنهای اجتماعی و مذهبی بودند بهطوریکه در هر شهر با اهمیتی، کسبه، بازرگانان، کارگران و سایر گروهها نمایندهای برای خود داشتند. ویژگی جامعهٔ صفوی، تلاش برای ایجاد پیوند میان جامعهٔ ایرانی و ترکمان قزلباش و اتحاد میان علما و بازاریان بود. مقامات روحانی ادارهٔ املاک بسیاری را بر عهده داشتند که یا از طریق وقف یا بخششهای افراد برای امور مذهبی، تحت اختیارشان بود.[76]
کمپفر دربارهٔ وزیر اعظم صفوی میگوید: «وزیر در رأس دیوانسالاری صفوی قرار دارد. بزرگترین مقام دولتی مخصوص رئیس دیوان عالی و شخص اول از بین بزرگان مملکت یعنی وزیر اعظم است؛ او نیابت اعلیحضرت را نیز عهدهدار است و بهدلیل مقام مهمش، لقب اعتمادالدوله و وزیر اعظم گرفتهاست. لقب اعتمادالدوله اغلب در خطاب و در محاوره به کار میرفت، در حالی که وزیر اعظم اصولاً در مکاتبات استفاده میشد. این دو لقب نشاندهندهٔ بزرگترین منصب دولتی ایران است. وزیر اعظم را میتوان محور ادارهٔ امور ایران دانست زیرا تمامی کارها و حیات عمومی بهوسیلهٔ او جریان دارد.[77]
به طول کلی می متوان دو نوع عنوان و لقب رسمی برای علمای دین در این عصر یافت. دستهٔ اول عناوین رسمی حکومتی هستند و دسته دوم عناوینی که با وجود اینکه رسمیت داشتند اما حکومتی نبودند و برای نمونه میتوان به عناوینی چون مجتهد الزمانی، پیشنماز، مدرس و حتی رئیس ا لعلماء اشاره کرد. عناوین رسمی حکومتی در اختیار صاحب منصبان اداری – سیاسی قرار داشت و در رأس آنها میتوان به شیخ الاسلام، صدر، قاضی و ملاباشی و نیز مناصبی چون امامت جمعه و متولیان اماکن مقدسه؛ اشاره کرد[78]
سپاه دوره صفوی
نیروهای سپاه ایران در آغاز به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل یکم تا زمان پادشاهی شاه عباس یکم، درستشده از ایلهای قزلباش بود. قزلباشان به گونهٔ سواره میجنگیدند و سواران آنها را قورچی مینامیدند. قورچیها مسلح به شمشیرهای هلالی شکل (مناسب برای نبرد سواره)، کمان و تفنگ بودند. از زمان شاه عباس بزرگ به بعد نیروهای پیاده مسلح به تفنگ از مردم تاجیک (غیر قزلباش) و نیز سپاه غلامان خاصه (درستشده از گرجیها، چرکسها و ارمنیها) ساخته شد. توپخانه نیز معمولاً در دورهگیری (محاصره) شهرها از زمان شاه تهماسب یکم به کار گرفته میشد اما به شوند (دلیل) گونهٔ تاکتیکهای جنگی ایرانیان که بر اساس تحرک زیاد در میدان جنگ بود، در جنگهای مستقیم نقش زیادی نداشت. بالاترین مقام نظامی از زمان شاه عباس یکم به بعد سپهسالار ایران بود. این سمت در ابتدا دایمی بود ولی از زمان شاه صفی در زمان جنگ تعیین میشد. مقامهای اصلی سپاه ایران در زمان شاه سلیمان (گفته از سفرنامه کمپفر) به شرح زیرند:[75]
- قورچی باشی: فرمانده قورچیان (سواران قزلباش) و بالاترین مقام پس از سپهسالار. قورچیها در زمان شاه سلیمان حدود ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر تخمین زده میشوند و سالانه ۱۰ تا ۱۲ تومان مزد میگرفتند.[75]
- قوللر آقاسی: فرمانده سپاه غلامان. سپاه غلامان از گرجیان، چرکسها، ارمنیان و دیگر غیر ایرانیان ساخته میشد که به گونهٔ سواره میجنگیدند. شمار آنها حدود ۱۵ تا ۱۸ هزار نفر تخمین زده میشد و سالانه کمی کمتر از ۱۰ تومان مزد میگرفتند.[75]
- تفنگچیلر آقاسی: فرمانده سپاه تفنگچیان پیاده بود. این تفنگچیان تاجیک (ایرانی غیرترک) بودند و پیاده میجنگیدند. به اینگونه از اسب تنها برای نقل و انتقال پیش از درگیری استفاده میکردند اما در هنگام جنگ و در نزدیکی دشمن از اسب پیاده شده و میجنگیدند. سلاح آنها نیز تفنگ و شمشیر بودهاست. شمار آنها نزدیک به ۵۰ هزار تخمین زده میشود. مزد سالانه تفنگچیها کمی کمتر از غلامان بود. تفنگچیان مازندرانی از دیگر تفنگچیان نامدارتر بودهاند.[75]
- توپچی باشی: فرمانده توپخانه ایران که در میان مقامهای گفته شده پایینترین اهمیت را داشت.
به جز نیروهای نظامی گفته شده گروهی ساخته از ۲۰۰۰ سرباز مجهز پیاده نامور به جزایری وجود داشتند که مزد آنها را شاه پرداخت میکرد و کار نگهبانی از دربار را به دوش داشتند. آنها زیر فرماندهی ایشیک آقاسی باشی بودند.[75]
یگانهای درونی در سپاه را افسرانی دارای عنوانهای زیر اداره مینمودند. این عنوانها همگی از واژههای ترکی درست شدهاند:[75]
- مین باشی (فرمانده ۱۰۰۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۷۰ تومان
- یوز باشی (فرمانده ۱۰۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۳۰ تومان
- اون باشی (فرمانده ۱۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۱۵ تومان
(البته همانگونه که امروزه نیز رایج است گاه تعداد سربازان زیر فرماندهی این صاحبمنصبان کمتر یا بیشتر از میزان نامی آن بود) مزد سربازان به صورت حواله پرداخت میشد. این حوالهها برای والیان بخشهای گوناگون کشور صادر میشد و سربازان معمولاً به دلیل عدم امکان سفر به آن بخشها آنها را به دلالان میفروختند. تأمین خوراک در هنگام جنگها به دوش خود سربازان بود، به همین شوند (دلیل) در هنگام جنگها پیشهوران در پی سپاه روان میشدند و کالاهای مورد نیاز را به آنها میفروختند.[75]
زبان رسمی و درباری
زبان رسمی دولت صفوی، زبان فارسی بود.[79] شاه عباس بزرگ در زمان خود زبان فارسی را در سراسر ایران به عنوان زبان میانجی تثبیت کرد.[80] همچنین تمام نسکهای تاریخی در دورهٔ صفوی به زبان فارسی نگاشته شدهاست.[81] با وجود رسمی بودن زبان فارسی، درباریان صفویه همچون دیگر مردم ایران در دربار از زبان محلی خود (ترکی آذربایجانی) بهره میبردند. همچنین شاهعباس خود اشعاری به ترکی سرودهاست.[82] ژان شاردن جهانگرد فرانسوی هم که زمان یازده سال (۷۰–۱۶۶۴ و ۷۷–۱۶۷۱) در ایران بوده، مینویسد: ترکی زبان دربار و لشکریان است، زنان و مردان منحصراً به ترکی آذربایجانی سخن میگویند، به ویژه خانوادههای اشرافی. شوند این کار آن است که خاندان صفوی از سرزمینهای ترکزبان و جاهایی که زبان مادریشان ترکی است، برخاستهاند.[83] همزمان با دوره صفویه زبان فارسی در اوج گستردگی خود قرار داشت. فارسی، زبان رسمی گورکانیان هند (همسایه خاوری ایران) بود و شاعران پارسیگوی بزرگی از آن برخاستند. در باختر ایران (آسیای صغیر) که زیر فرمان امپراتوری سنیمذهب عثمانی و رقیب راستین صفویان جای داشت نیز مورد بهره بود. بیشتر سخنوران ترک بدان آشنا بوده و غزل و شعرهای کوتاه فارسی میسرودند.[84]
فرهنگ و هنر
هنر دورهٔ صفوی (۱۱۰۱ - ۸۸۰ خورشیدی) از دوران درخشان هنر ایران است. هنر این دوره در بسیاری از زمینهها، ادامهٔ دوران طلایی هنر دربار تیموریان است.[85] هنر ایران در این دوره در زمینههای معماری، نگارگری، خوشنویسی، قالیبافی، فلزکاری، سفالگری، پارچهآرایی و … نمایانگر میشود.
شاه اسماعیل در سال ۹۱۶ هجری قمری بر خاندان شیبانی تسلط یافت و حکومت خاندان صفوی را تشکیل داد. او پایتخت را از هرات به تبریز منتقل کرد و هنرمندان و صنعت گران را از گوشه کنار کشور به آنجا دعوت کرد. ایران در دوران سلطنت پادشاهان صفوی به اتحاد و یکپارچگی و عظمت دست یافت. شاه اسماعیل صفوی، استاد کمال الدین بهزاد را که در عهد تیموری پرورش یافته بود به تبریز دعوت کرد و او را به سرپرستی گروهی از نقاشان و خوشنویسان، رنگ کاران و صحافان و… برگزید. این گروه حرکت فرهنگی و هنری مکتب تبریز را به وجود آوردند.[36]
مکتب قزوین، در سال ۹۵۵ ه.ق و پس از آنکه شاه تهماسب یکم به قدرت رسید و مرکز حکومت صفویان را از تبریز به قزوین منتقل ساخت؛ شکل گرفت. مکتب نگارگری قزوین جدا از مکتب هرات، مکتب تبریز و دیگر مکاتب دارای ویژگیهایی است که آن را از سبکهای دیگر متمایز میکند.
مکتب اصفهان عنوانی است که برای اوجگیری فعالیتهای مختلف فلسفی، فقهی و هنری در طی سده ۱۷ و اوایل ۱۸ میلادی (۱۰ و ۱۱ هجری قمری) در اصفهان به کار برده میشود. این دوره از زمانی آغاز شد که شاه عباس در ۱۰۱۷ هجری قمری/ ۱۵۹۸ میلادی پایتخت صفویان را به اصفهان منتقل کرد. این دوره با سقوط اصفهان به دست افغانها و سرنگونی صفویان در سال ۱۱۳۶ هجری قمری/۱۷۲۲ میلادی به پایان رسید.
معماری دوره صفوی
تعداد بیشتری از عمارات دوران صفوی در مقایسه با بناهای دورانهای دیگر ایران، باقی ماندهاست؛ با این وجود معماری دوران صفوی نسبت به معماری سلجوقی، ایلخانی و تیموری ناشناخته ماندهاست. چند عامل به تعیین این تناقض کمک میکند. یکی از این عوامل، عامل بهظاهر پیش پا افتادهٔ تعصب و پیشداوری است. عمارت زشت دوران صفوی را به وجود آورده از این رو به سادگی در زمرهٔ طبقهبندی ناخوشایند جذابیتهای توریستی قرار گرفته و به همین دلیل تعدادی از آنها به صورت جدی ارزیابی مفصل و محققانه نشدهاست. از طرف دیگر، میتوان مستندات ناقض و ناکافی معماری صفوی را نیز ذکر کرد: یعنی کمبود نسبی مقالهها، طراحیها و رسالات علمی در این زمینه به جستارهای عموماً شتابزده انجامیدهاست. عامل مهم دیگر، بی حفاظی و در دسترس همگان بودن معدودی از بناهای مهم اصفهان است که این امکان دسترسی بهآنها باعث شده که در مقایسه با آثار غیرقابل دسترس اردبیل، ماهان، کرمان و مشهد بهطور غیر منصفانه نا شناخته باقی بمانند. معنای این غفلت متناقض از آثار خلاقه و غنی این دوره، در ایناست که اصطلاح صفوی بهمنظور کاربرد آن در زمینهٔ معماری چندان وافی بهمقصود نیست. هنوز نمیتوان نوع خاصی از پلان کف، سازمانبندی فضایی، ترکیب بندی نمای پیشین، مقرنس، نیمرخهای قوسی یا طاقبندی را بدان اطلاق کرد.[86]
اقتصاد دوره صفوی
بازرگانی در عصر صفویان هم به صورت مبادلهٔ کالا با کالا و هم مبادلهٔ کالا با پول نقد (سکهٔ نقرهٔ صفوی یا خارجی) صورت میگرفت. بازرگانان عمده برای انجام کارهای تجاری، نمایندگی داشتند که به نقاط گوناگون سفر میکردند. برخی از بازرگانان در کشورهای دور مانند سوئد و چین فعالیت تجاری داشتند. بازرگانان به خاطر حمایت حکومت، از اعتبار بالایی برخوردار بودند. تجارت داخلی در دست تاجران ایرانی مسلمان بود. یکی از محصولات عمده صادراتی، ابریشم بود. بازرگانان ارمنی، انگلیسی و هلندی، در صدور ابریشم خام ایرانی با یکدیگر رقابت میکردند. غیر از ابریشم و پارچه، تیماج، پشم شتر و گوسفند، چرم، ظروف مدل چینی، مصنوعات طلا و نقره، قالی و سنگهای قیمتی، به کشورهای اروپایی صادر میشد. در مقابل، از آن جا ماهوت و منسوجات، جام، آینه و شیشهٔ پنجره، اجناس فلزی تجملی، چراغ و کاغذ تحریر وارد میشد.[87]
ولایتهای دورهٔ صفوی
در کتاب مهم تذکرةالملوک دربارهٔ ولایتهای ایران در دورهٔ صفویان این چنین آمدهاست:
... والی در ممالک ایران چهار است که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته میشود: اول والی عربستان[88] که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والیهای دیگر بزرگتر و عظیمالشأنتر است؛ و بعد از آن والی لرستان فیلی است که به اعتبار اسلام، اعز از والی گرجستان است و ولات گرجستانات متعلقه به ایران، گرجستان کارتیل و کاخت و تفلیس است.[89] و بعد از مرتبهٔ والی گرجستان، والی اردلان است که سنندج محل سکنای ایشان میباشد و بعد از او حاکم بختیاری و در قدیمالایام کمال اعزاز و احترام داشتهاند.
اما بیگلربیگیان عظیمالشأن ایران سیزدهاست: اول قندهار،[90] دوم شیروان،[91] سوم هرات،[90] چهارم آذربایجان،[92] پنجم چخورسعد،[93] ششم قراباغ و گنجه،[94] هفتم استرآباد،[95] هشتم کهگیلویه،[96] نهم کرمان، دهم مرو شاهیجان،[97] یازدهم قلمروی علیشکر،[98] دوازدهم مشهد مقدس معلی، سیزدهم دارالسلطنهٔ قزوین...
پانویس
- Savory, “The Safavid state and polity”, Iranian Studies, 206 (The somewhat vague phrase used during the early Safavid period, mamalik-i mahrusa, had assumed more concrete forms: mamālik-i īrān; mamālik-i 'ajam; mamlikat-i īrān; mulk-i īrān; or simply īrān. The royal throne was variously described as sarīr-i saltanat-i īrān; takht-i īrān; and takht-i sultān (sic)-i īrān. The inhabitants of the Safavid empire are referred to as ahl-i īrān, and Iskandar Beg describes himself as writing the history of the Iranians (sharh-i ahvāl-i īrān va īrāniān). Shah Abbas I is described as farmānravā-yi īrān and shahryār-i īrān; his seat is pāyitakht-i pādishāhān-i īrān, takhtgāh-i salātin-i īrān, or dār al-mulk-i īrān. His sovereign power is referred to as farmāndahi-yi mulk-i īrān, saltanat va pādishāhi-yi īrān, pādishāhi-yi īrān. The cities of Iran (bilād-i īrān) are thought of as belonging to a positive entity or state: Herat is referred to as a'zam-i bilād-i īrān (the greatest of the cities of Iran) and Isfahan as khulāsa-yi mulk-i īrān (the choicest part of the realm of Iran). (...) The sense of geographical continuity referred to earlier is preserved by a phrase like kull-i vilāyat-i īrānzamīn. (...) Affairs of state are referred to as muhimmāt-i īrān. To my mind however, one of the clearest indications that the Safavid state had become a state in the full sense of the word is provided by the revival of the ancient title of sipahsālār-i īrān or "commander-in-chief of the armed forces of Iran.").
- Ghereghlou, Kioumars (October–December 2017). "Chronicling a Dynasty on the Make: New Light on the Early Ṣafavids in Ḥayātī Tabrīzī's Tārīkh (961/1554)". Journal of the American Oriental Society. 137 (4): 827. doi:10.7817/jameroriesoci.137.4.0805 – via Columbia Academic Commons.
Shah Ismāʿīl's enthronement took place in Tabrīz immediately after the battle of Sharūr, on 1 Jumādā II 907/22 December 1501.
- Helen Chapin Metz. Iran, a Country study. 1989. University of Michigan, p. 313.
- Emory C. Bogle. Islam: Origin and Belief. University of Texas Press. 1989, p. 145.
- Stanford Jay Shaw. History of the Ottoman Empire. Cambridge University Press. 1977, p. 77.
- Andrew J. Newman, Safavid Iran: Rebirth of a Persian Empire, IB Tauris (March 30, 2006).
- "SAFAVID DYNASTY". Encyclopædia Iranica.
- RM Savory, Safavids, Encyclopedia of Islam, 2nd ed.
- Matthee, “SAFAVID DYNASTY”, Encyclopædia Iranica.
- Petruşevski’den naklen, Efendiyev s.33
- Floor, Willem; Javadi, Hasan (2013). "The Role of Azerbaijani Turkish in Safavid Iran". Iranian Studies. 46 (4): 569–581. doi:10.1080/00210862.2013.784516.
- Hovannisian، Richard G.؛ Sabagh، Georges (۱۹۹۸). The Persian Presence in the Islamic World. Cambridge: Cambridge University Press. ص. ۲۴۰. شابک ۹۷۸-۰-۵۲۱-۵۹۱۸۵-۰.
- Axworthy، Michael (۲۰۱۰). The Sword of Persia: Nader Shah, from Tribal Warrior to Conquering Tyrant. I.B.Tauris. ص. ۳۳. شابک ۹۷۸-۰-۸۵۷۷۲-۱۹۳-۸.
- Savory، Roger (۲۰۰۷). Iran Under the Safavids. Cambridge University Press. ص. ۲۱۳. شابک ۹۷۸-۰-۵۲۱-۰۴۲۵۱-۲.
qizilbash normally spoke Azari brand of Turkish at court, as did the Safavid shahs themselves; lack of familiarity with the Persian language may have contributed to the decline from the pure classical standards of former times
- F. Daftary, "Intellectual Traditions in Islam", I.B.Tauris, 2001. pg 147: "But the origins of the family of Shaykh Safi al-Din go back not to Hijaz but to Kurdistan, from where, seven generations before him, Firuz Shah Zarin-kulah had migrated to Azerbaijan"
- Barry D. Wood, The Tarikh-i Jahanara in the Chester Beatty Library: an illustrated manuscript of the "Anonymous Histories of Shah Isma'il", Islamic Gallery Project, Asian Department Victoria & Albert Museum London, Routledge, Volume 37, Number 1 / March 2004, Pp: 89 - 107.
- W. Barthold, Soçineniya, C. II, bölüm I, Moskova, 1963, s. 748.
- Qulamhüseyn Məmmədov. "Səfəvilər dövründə Azərbaycan dili". Milliyyət Araşdırmalar Mərkəzi. Archived from the original on 11 December 2019.
- Turko-Persia in Historical Perspective - "the Safavid state, which lasted at least until 1722, was essentially a "Turkish" dynasty, with Azeri Turkish (Azerbaijan being the family's home base) as the language of the rulers and the court as well as the Qizilbash military establishment. Shah Ismail wrote poetry in Turkish. The administration nevertheless was Persian, and the Persian language was the vehicle of diplomatic correspondence (insha'), of belles-lettres (adab), and of history (tarikh)."
- Mazzaoui, Michel B; Canfield, Robert (2002). "Islamic Culture and Literature in Iran and Central Asia in the early modern period". Turko-Persia in Historical Perspective. Cambridge University Press. pp. 86–7. ISBN 978-0-521-52291-5. "Safavid power with its distinctive Persian-Shi'i culture, however, remained a middle ground between its two mighty Turkish neighbors. The Safavid state, which lasted at least until 1722, was essentially a "Turkish" dynasty, with Azeri Turkish (Azerbaijan being the family's home base) as the language of the rulers and the court as well as the Qizilbash military establishment. Shah Ismail wrote poetry in Turkish. The administration nevertheless was Persian, and the Persian language was the vehicle of diplomatic correspondence (insha'), of belles-lettres (adab), and of history (tarikh)."
- Zabiollah Safa (1986), "Persian Literature in the Safavid Period", The Cambridge History of Iran, vol. 6: The Timurid and Safavid Periods. Cambridge: Cambridge University Press, ISBN 0-521-20094-6, pp. 948–65. P. 950: "In day-to-day affairs, the language chiefly used at the Safavid court and by the great military and political officers, as well as the religious dignitaries, was Turkish, not Persian; and the last class of persons wrote their religious works mainly in Arabic. Those who wrote in Persian were either lacking in proper tuition in this tongue, or wrote outside Iran and hence at a distance from centers where Persian was the accepted vernacular, endued with that vitality and susceptibility to skill in its use which a language can have only in places where it truly belongs."
- Savory, Roger (2007). Iran Under the Safavids. Cambridge University Press. p. 213. ISBN 978-0-521-04251-2. "qizilbash normally spoke Azari brand of Turkish at court, as did the Safavid shahs themselves; lack of familiarity with the Persian language may have contributed to the decline from the pure classical standards of former times"
- Price, Massoume (2005). Iran's Diverse Peoples: A Reference Sourcebook. ABC-CLIO. p. 66. ISBN 978-1-57607-993-5. "The Shah was a native Turkic speaker and wrote poetry in the Azerbaijani language."
- Safavid Iran: Rebirth of a Persian Empire Safavid Iran: Rebirth of a Persian Empire
- ایران در عصر صفوی، راجر سیوری
- «ʿARAB ii. Arab conquest of Iran».
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه (صص ۲۱ تا ۳۶)
- تاریخ ایران (۲)، ص ۱۲۲
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه (صص ۶–۲۸۴)
- تاریخ سوم راهنمایی، ص ۱۲
- http://ganjoor.net/vahshi/
- http://ganjoor.net/razi/
- http://ganjoor.net/saeb/
- http://ganjoor.net/mohtasham/
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، صص ۱ تا ۲۰ (همهٔ فصل یکم این کتاب به شناساندن و بررسی بنمایههای تاریخی صفویه چه از ایرانی و غیر ایرانی و سفرنامهها و منشات و دیگر پرداختهاست)
- طاووسی، ابوالفضل. کارگاه نگارگری. تهران. ناشر شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران، ۱۳۹۰. صفحه ۲۵ تا ۲۷
- "The Iranian Language of Azerbaijan" (http://www.iranica.com/articles/azerbaijan-vii), E. Yarshater, Encyclopedia Iranica
- Ehsan Yarshater, Encyclopedia Iranica, Book 1, p. 240, (http://www.iranica.com/articles/azerbaijan-vii
- تارنمای دانشنامه رشد
- قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ (۲ جلد، تاریخ صفویه از شیخ صفی تا اوایل شاه عباس یکم)، به تصحیح احسان اشراقی.
- http://www.iranicaonline.org/articles/safavids
- اسکندر منشی، جلد ۱، صفحهٔ ۱۹
- عالم آرای صفوی، صفحهٔ ۳۰
- روملو، جلد ۱۱، صفحه ۶۱۷–۶۱۸
- Savory, R. M. (1985). "ʿALĪ MĪRZĀ". Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 8. p. 868.
- .The Cambridge History of Islam, Volume 2 .edited by Ann Katherine Swynford Lambton, Bernard Lewis. p395-: "In these areas the religious propaganda of Safavids won many converts among the "Turcoman" tribes which later formed the elite of the Safavid fighting forces. the most important of these tribes were Ustajlu, rumlu, shamlu, Dulghadir, Takkalu, afshar and Qajar. Turcoman should not be confused with Turkmen. "Turcoman" is used as a generic term for the semi-nomadic tribes, of Turkish ethnic origin, which carried on a pastoral existence remote from the towns. "Turkmen" is the proper name of one such tribe.".
- Babayan, Kathryn (1993). The Waning of the Qizilbash: The Spiritual and the Temporal in Seventeenth Century Iran. Princeton University. pp. 1–6. "The Qizilbash, composed mainly of Turkman tribesmen, were the military force introduced by the conquering Safavis to the Iranian domains in the sixteenth century.".
- .The Cambridge History of Islam, Volume 2 .edited by Ann Katherine Swynford Lambton, Bernard Lewis. p395: "... the Turcoman tribes which later formed the elite of the Safavid fighting forces. the most important of these tribes were Ustajlu, rumlu, shamlu, Dulghadir, Takkalu, afshar and Qajar".
- Matthee, “SAFAVID DYNASTY”, Encyclopædia Iranica.
- R. M. Savory, “'Abbas (I),” Encyclopædia Iranica, I/3, pp. 71-75; an updated version is available online at http://www.iranicaonline.org/articles/abbas-i (accessed on 10 January 2014).
- مریم نژاد اکبری مهربان (۱۳۸۷)، «پشت جلد کتاب»، شاه عباس کبیر، زندگی و نبردهای قهرمان بزرگ ملی (ویراست دکتر مهدی افشار)، تهران: شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه، شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۲۶-۶۰-۳
- عالم آرای عباسی، صفحه ۲۵۶–۲۵۸
- همان، صفحه ۳۰۱–۳۰۳
- ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه عباس اول صفوی، ۱۳۷۴، تهران، صفحهٔ ۳۳
- عالم آرای عباسی، جلد ۱، صفحهٔ ۳۹۸
- معطوفی، اسدالله، تاریخ چهار هزار ساله ارتش ایران، صفحهٔ ۶۴۶
- ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی انگلیس و ایران، صفحهٔ ۵۸
- اروج بیگ بیات، دون ژوان ایرانی، صفحه ۲۶۱ و ۲۶۲
- محمد احمد پناهی سمنانی (۱۳۷۴)، شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت، انتشارات کتاب نمونه
- سفرنامه تاورنیه صفحه ۴۹۹ و ۵۰۰
- سفرنامه کمپفر صفحهٔ ۵۲
- تاریخ ایران، شاملویی، صفحهٔ ۶۵۶
- تذکرة الملوک، تعلیقات پروفسور مینورسکی، صفحهٔ ۳۶
- انقراض سلسله صفویه نوشته لکهارت صفحهٔ ۲۰
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه (صص ۶–۲۸۵)
- بنگرید به تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران… طاهری، ص ۱۹۳
- گفتهای از بوسبک سفیر فردیناند در دربار عثمانی
- بنگرید به تاریخ ادبیات، براون، ج ۴، ص ۸».
- ر. ک. برخورد فرهنگها، برنارد لوئیس
- نوروزی، جمشید (۱۳۹۱). تمدن ایران در دورهٔ صفویه. ص. ۴۲–۴۳. شابک ۹۷۸۹۶۴۰۸۰۰۶۱۴.
- شکری، یدالله (۱۳۵۰). عالم آرای صفوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران. ص. ۱۳۰.
- تاریخ ادبیات ایران، ج ۴، ص ۱
- غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، سازمان سمت، ۱۳۸۱. صص ۶–۲۸۵
- کمپفر؛ سفرنامه
- سیوری، راجر (۱۳۸۹). ایران عصر صفوی (چاپ نوزدهم). تهران: نشر مرکز. صص. ۱۲۴–۱۴۵. شابک ۹۷۸۹۶۴۳۰۵۱۲۷۳.
- صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی سازمان انتشاراتی مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه، مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه اصفهان ج 1. صص. ۱۹۶.
- Roemer, “THE SAFAVID PERIOD”, The Cambridge History of Iran, 331 (Depressing though the condition in the country may have been at the time of the fall of Safavids, they cannot be allowed to overshadow the achievements of the dynasty, which was in many respects to prove essential factor in the development of Persia in modern times. These include the maintanence of Persian as the official language and of the present-day boundaries of the country, adherence to the Twelever Shi'i, the monarchical system,).
- دانشنامه بریتانیکا
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، صص ۱ تا ۲۰ (تمام فصل اول این کتاب به معرفی و بررسی منابع تاریخی صفویه اعم از ایرانی و غیرایرانی و سفرنامهها و منشات و غیره پرداختهاست)
- کتاب :ایران عهد صفوی، نوشته راجر سیوری، ترجمه کامبیز عزیزی، صفحهٔ ۲۱۲
- Voyages du Chevalier Chardin en Perse (Paris, 1811),IV,238
- The Cambridge history of Iran, William Bayne Fisher, Peter Jackson, Laurence Lockhart, J. A. Boyle, Britain: Cambridge University Press, 1986, p. 1120, ISBN 0-521-20094-6 Retrieved on 2 April 2008.
- تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه (ص ۳۳۶)
- معماری ایران در دوره صفویان، پژوهش از دانشگاه کمبریج. ترجمه دکتر آژند. انتشارات جامی. ص۴۰۳
- نوروزی، تمدن ایران در دورهٔ صفویه، ۳۴.
- خوزستان کنونی
- کرانههای غربی گرجستان در تصرف عثمانی بودهاست
- در افغانستان کنونی
- یا همان شروان که بخشهای اصلی جمهوری آذربایجان کنونی است
- آذربایجان کنونی
- ارمنستان کنونی
- در جمهوری آذربایجان کنونی
- استان گلستان کنونی
- استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی
- مرو که اکنون بخشی از ترکمنستان است
- استان همدان کنونی
منابع
- جعفریان، رسول (۱۳۷۸). صفویه از ظهور تا زوال. تاریخ ایران اسلامی. ۴. تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر.
- جعفریان، رسول (۱۳۷۹). صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. ۱. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۹۳۹۰-۶۶-۶.
- جعفریان، رسول (۱۳۷۹). صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. ۲. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۴۸۶-۴۵-۲.
- جعفریان، رسول (۱۳۷۹). صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. ۳. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۴۸۶-۴۶-۹.
- رحیملو، یوسف (۱۳۹۳). «ایران در عصر صفویه». در سجادی، صادق. تاریخ جامع ایران. ۱۰. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. صص. ۶۸۵–۷۸۱. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۳۲۶-۴۴-۳.
- رحیملو، یوسف (۱۳۹۳). «دنبالهٔ ایران در عصر صفویه». در سجادی، صادق. تاریخ جامع ایران. ۱۱. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. صص. ۱–۵۵۱. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۳۲۶-۴۵-۰.
- رربورن، کلاوس میشائیل (۱۳۸۳) [۱۳۴۹]. نظام ایالات در دوره صفویه. ترجمهٔ کیکاووس جهانداری. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵۵-۹۲-۶.
- صفاکیش، حمیدرضا (۱۳۹۰). صفویان در گذرگاه تاریخ. تهران: انتشارات سخن. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۷۲-۵۳۸-۹.
- مینورسکی، ولادیمیر (۱۳۶۸) [۱۳۳۴]. سازمان اداری حکومت صفوی: تحقیقات و حواشی و تعلیقات استاد مینورسکی بر تذکرةالملوک. ترجمهٔ مسعود رجبنیا. به کوشش محمد دبیرسیاقی. تهران: انتشارات امیرکبیر.
- Abisaab, Rula Jurdi (2004). Converting Persia: Religion and Power in the Safavid Empire. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-860-64970-7.
- Blow, David (2009). Shah Abbas: The Ruthless King Who Became an Iranian Legend. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-845-11989-8.
- Babaie, Sussan; Babayan, Kathryn; Baghdiantz-MacCabe, Ina; Farhad, Mussumeh (2004). Slaves of the Shah: New Elites of Safavid Iran. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-860-64721-5.
- Babayan, Kathryn (2003). "Safavid Iran: 16th to Mid-18th Century". In Joseph, Suad. Encyclopedia of Women and Islamic Cultures. 1. Leiden: Brill. pp. 86–94. ISBN 978-90-04-11380-0.
- Babayan, Kathryn (2012). "The Safavids in Iranian History (1501–1722)". In Daryaee, Touraj. The Oxford Handbook of Iranian History. Oxford: Oxford University Press. pp. 285–305. ISBN 978-0-199-73215-9.
- Floor, Willem M. (1998). The Afghan Occupation of Safavid Persia, 1721–1729. Leuven: Peeters. ISBN 978-291-064-005-7.
- Floor, Willem M. (2000). The Economy of Safavid Persia. Wiesbaden: Reichert. ISBN 978-389-500-166-6.
- Floor, Willem; Herzig, Edmund, eds. (2012). Iran and the World in the Safavid Age. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-850-43930-1.
- Grogan, Jane (2014). The Persian Empire in English Renaissance Writing, 1549–1622. London: Palgrave Macmillan. ISBN 978-1-137-31880-0.
- Haneda, M. (1986). "ARMY iii. Safavid Period". In Yarshater, Ehsan. Encyclopædia Iranica. II/5. New York: Bibliotheca Persica Press. pp. 503–506.
- Matthee, Rudi (2008). "SAFAVID DYNASTY". In Yarshater, Ehsan. Encyclopædia Iranica (Online ed.).
- Matthee, Rudi (2008). "SAFAVID DYNASTY (cont.)". In Yarshater, Ehsan. Encyclopædia Iranica (Online ed.).
- Matthee, Rudi (2009). "Was Safavid Iran an Empire?". Journal of the Economic and Social History of the Orient. Leuven: Brill. 53 (1–2): 233–265. JSTOR 25651218.
- Matthee, Rudi (2012). Persia in Crisis: Safavid Decline and the Fall of Isfahan. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-845-11745-0.
- Matthee, Rudolph P. (1999). The Politics of Trade in Safavid Iran: Silk for Silver, 1600–1730. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 978-052-164-131-9.
- Matthee, Rudolph P.; Flores, Jorge, eds. (2011). Portugal, the Persian Gulf and Safavid Persia. Leuven: Peeters. ISBN 978-904-292-448-2.
- Mazzaoui, Michel M., ed. (2003). Safavid Iran and Her Neighbors. Salt Lake City: University of Utah Press. ISBN 978-087-480-757-8.
- Melville, Charles P., ed. (1996). Safavid Persia: The History and Politics of an Islamic Society. London: I.B. Tauris. ISBN 978-1-860-64023-0.
- Melville, Charles P., ed. (2021). Safavid Persia in the Age of Empires. London: I.B. Tauris. ISBN 978-0-7556-3378-4.
- Mitchell, Colin P. (2009). The Practice of Politics in Safavid Iran: Power, Religion and Rhetoric. London: I.B. Tauris. ISBN 978-0-857-71588-3.
- Mitchell, Colin P., ed. (2011). New perspectives on Safavid Iran: Empire and Society. London: Routledge. ISBN 978-113-699-194-3.
- Moazzen, Maryam (2017). Formation of a Religious Landscape: Shi‘i Higher Learning in Safavid Iran. Leiden: Brill. ISBN 978-90-04-35655-9.
- Newman, Andrew J. (2006). Safavid Iran: Rebirth of a Persian Empire. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 978-1-860-64667-6.
- Perry, J. R. (1971). "The Last Ṣafavids, 1722–1773". Iran. London: British Institute of Persian Studies. 9 (1): 59–69. JSTOR 4300438.
- Quinn, Sholeh (2003). "HISTORIOGRAPHY vi. SAFAVID PERIOD". In Yarshater, Ehsan. Encyclopædia Iranica. XII/4. New York: Bibliotheca Persica Press. pp. 363–367.
- Quinn, Sholeh A. (2010). "Iran under Safavid rule". In Morgan, David O.; Reid, Anthony. The New Cambridge History of Islam. 3. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 201–238. ISBN 978-113-905-613-7.
- Roemer, H. R. (1986). "THE SAFAVID PERIOD". In Jackson, Peter; Lockhart, Laurence. The Cambridge History of Iran. 6. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 189–350. ISBN 978-113-905-498-0.
- Savory, Roger (1974). "The Safavid state and polity". Iranian Studies. Routledge. 7 (1–2): 179–212. JSTOR 4310161.
- Savory, Roger (1980). Iran Under the Safavids. Cambridge: Cambridge University Press. ISBN 978-0-521-22483-3.
- Savory, R. M. (1986). "THE SAFAVID ADMINISTRATIVE SYSTEM". In Jackson, Peter; Lockhart, Laurence. The Cambridge History of Iran. 6. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 351–372. ISBN 978-113-905-498-0.
- Savory, R. M.; Bruijn, J.T.P. de; Newman, A. J.; Welch, A. T.; Darley-Doran, R. E. (1995). "Ṣafawids". In Bosworth, C. E.; van Donzel, E.; Heinrichs, W. P.; Lecomte, G. Encyclopaedia of Islam, New Edition. 8. Leiden: E. J. Brill. pp. 765–793. ISBN 90-04-09834-8.
- Woods, John E. (1999) [1976]. The Aqquyunlu: Clan, Confederation, Empire (Revised and Expanded ed.). Salt Lake City: University of Utah Press. ISBN 978-0-874-80565-9.