ابوهریره
ابوهریره (زادهٔ سال ۲۰ پیش از هجرت - درگذشتهٔ ۵۹ قمری /۶۸۱ میلادی) از علمای اسلام و یاران محمد و معاویه حاکم اموی شام بود.
از نگاه اهل سنت
ابوهریره یمنی از اصحاب محمد بن عبدالله پیامبر اسلام بود. نام کامل وی عبدالرحمن بن صخر الدوسی بن ثعلبه بن سلیم بن فهم بوده و نسب او به قبیلهٔ ازد یکی از قبائل دورافتاده یمن میرسد. نام وی در دوران پیش از اسلام عبد شمس بود که محمد برای مسلمان کردن وی آن را به عبدالرحمن تغییر داد. او پس از فتح خیبر در آن جا اسلام آورد. عمر او را والی موقت بحرین قرار داد . ابوهریره از هم نشینان محمد و از راویان حدیث بوده است. در دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم، احادیثی از محمد نقل کردهاست. همچنین در سال ۵۸ هجری ابوهریره، بر جنازهٔ عایشه همسر محمد نماز گزارد. وی در سال ۵۹ قمری، در سن هفتاد و هشت سالگی درگذشت.[1]
نام و کنیه ابوهریره
نام او عبدالرحمان بن صخر از فرزندان ثعلبه بن سلیم بن فهم بن غنم ابن دوس یمانی و از قبیله دوس بن عدنان بن عبدالله بن زهران بن کعب بن حارث بن کعببن عبدالله بن مالک بن نصر سنوءه ابن ازد بود. ازد از بزرگترین و معروفترین قبیلههای عرب است که به ازد بن غوث بن نبت بن مالک بن کهلان از عربهای قحطانی منسوب است.[2]
قول راجح دینپژوهان این است که اسم ابوهریره در دوران جاهلیت عبد شمس بودهاست. وقتی او مسلمان شد محمد او را عبدالرحمان نامید.[3]
وی با گربهای مأنوس بود و گربه در زبان عربی هِرَّة نامیده میشود و به همین دلیل، کنیه او به جای فرزند، به گربه اش منسوب شد و او را ابوهریره نام نهادند (قالَ ابوهریرة: "حَمَلْتُ هِرَّةً يَوْماً فِي كُمِّي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: مَا هَذِهِ؟ قُلْتُ: هِرَّةٌ. فَقَالَ: يَا أَبا هُرَيْرَة". فغلبَت عليه كنيته[4]).
ابوهریره به کنیهاش معروف بود و با آن شناخته میشد و تقریباً نام اصلی او به فراموشی سپرده شده بود.[5]
ابوهریره در ادب فارسی
در گلستان سعدی آمده است: ابوهریره هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه و آله آمدی؛ رسول خدا گفت: «یا ابوهریره! زُرنی غِبّاً، تَزْدَد حُبّاً: هر روز میا تا محبت زیادت شود».
صاحب دلی را گفتند بدین خوبی که آفتابست نشنیده ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده، گفت: برای آنکه هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوبست و محبوب.
به دیدار مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند بس
اگر خویشتن را ملامت کنی
ملامت نباید شنیدت ز کس[6]
درباره گربه ابوهریره
در کتاب مناقب العارفين آمده است: روزى حضرت مصطفى در محراب مسجد قبا نشسته بود و اصحاب كرام در صحبت او حاضر آمده؛ از ناگاه مارى گريزان از در درآمد و در زير دامن رسول پنهان شد؛ گفت: يا رسول اللّه! از دشمن میگریزم، چون پناهِ هر دو كون توئى، مرا نگاه دار. در عقبِ او خارپشتى درآمد كه: اى رسول خدا! شكارم را در كارِ من كن كه بچّگانم به گوشِ مناند؛ فرمود كه تا جگربندى به وى دادند و او را خشنود كرده روانه كردند. رسول فرمود كه: اى حيّه [= مار]! اكنون بيرون آى و برو كه دشمنت بازگشت و برفت؛ مار گفت: تا من نيز هنرِ خود را بنمايم و بروم. بر مثالِ كمرى، ميانِ رسول را حلقه شد و میخواست كه بیرحمانه زخمى زند؛ همانا كه انگشت مبارکِ كهين را بر مار عرضه كرد تا بر آنجا زخمى زند و چون مار سر بيرون آورد تا زخمى زند، ابو هريره (كه دوّاجِ «لكلّ امّة حكيم و حكيم امّتى ابو هريرة» در برداشت و تاجِ عنايت بر فرقِ سرنهاده بود)، سرِ انبانِ مبارک را باز كرده، گربه سياه بَرجست و آن مار را زيرِ پنجه خود پارهپاره كرده سوى رسول خراميد؛ همان لحظه فرمود كه «حُبّ الهِرَّة من الايمان، تعشّقوا و لو بالهِرَّة: [= محبت گربه از ایمان است، عشق بورزید اگرچه به گربه]» و دستِ مبارک بر پشتِ او براند تا از بركت مالشِ آن دست، چندان كه او را از بامهاى بلند فرود اندازند، البتّه بايد كه بر سرِ پا ايستد و پشتِ او به زمين نرسد؛ و آن روز ابوهريره را دعاهاى عظيم كرد و گويند بيست سى سر گربه در خانه خود میپرورد و هركه را گربه بايست بودى، شكرانه گربه دادى و بچّه بستدى.[7]
در این باره مولوی نیز با بهره گیری از این ماجرا اینگونه میسراید:
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بود
شیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من
گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج من
من بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من
پس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنم
مر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من
هر چه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بیخطر
تا سرخ گردد روی من سرسبز گردد خوان من[8]
منابع
- خالد، محمد، خالد، (رجال حول الرسول) ، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم سال ۱۹۷۳ مبلادی به (عربی).
- جمهرة انساب العرب، ص ۳۵۸ و ۳۶۰، ۳۶۱ و الاستیعاب ۴/۱۷۶۸ و تاریخ ابن خلدون ۲/۲۵۳ و نهایة الارب، ص ۹۱ و ۲۵۳ و معجم قبائل العرب القدیمه و الحدیثه ۱/۳۹۴
- المستدرک، ۳/۵۰۷
- مجمع البحرين، ج3، ص518
- المستدرک، ۳/۵۰۶
- گلستان سعدی، باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت شمارهٔ ۲۹.
- مناقب العارفين،احمد بن اخى ناطور افلاكى (قرن 8هـ . ق)، ناشر:[ بى نا]، آنکارا، 1959م، ج1، ص478.
- دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره 1806.