سپاهی (طایفه)
طایفه ی بزرگ سپاهی یکی از طوایف بلوچ است که در استانهای بلوچستان ایران و پاکستان پراکنده هستند. امروزه در ایران اکثریت این طایفه در شهرستانهای سراوان، بخش جالق، دلگان، بزمان،مهرستان، سیب سوران و ایرانشهر و گنک سکنی گزیدند.
تاریخ طایفه
بر اساس وقایع و مدارک تاریخی و سخنان دست به دست شده اینچنین ثابت میشود که قوم سپاهی از اشراف زادگان ساکن منطقهٔ سپاهان ایران بودهاند که به همین دلیل به ایشان سپاهی (اهل سپاهان) میگفتهاند که جد مشترک ایشان مسکان نام داشته که به مسکان سپه سالار معروف است چرا که در زمان صفوی و بیشتر میگویند قبل از شاه عباس و در زمان ایشان از سپه سالاران ارتش ایران بودهاند که در جریان دستور شاه عباس مبنی بر حمله به کرمان و منطقهٔ مکران و سرکوبی حکومتهای محلی ایشان به دلیل نسبی که با مردم آنجا داشته از دستور شاه سرپیچی میکند که باعث خشم شاه شده و دستور دستگیری و مجازات ایشان را صادر میکند که در ابتدا والی منطقه برای دستگیری ایشان قصد کاخ ایشان را میکند، میر مسکان پس از جنگیدن و از دست دادن بسیاری از افراد خود فرصت مهاجرت و فرار میابد که در نتیجه با افراد نزدیک خانواده خود و تنی چند از نوکران و سربازان باقی مانده قصد کرمان و مکران را میکند که بسیاری بر این عقیدهاند که جمعا به بیست نفر یا بیشتر میرسیدند، پس از مهاجرت و سکنی گزیدن به صورت موقت ابتدا در کرمان قصد مکران را میکند چراکه افراد بسیاری در صدد تحویل ایشان بودند در نتیجه تصمیم میگیرد به منطقهٔ شرقی تری از ایران (منطقه جالق) مهاجرت کند که در آن زمان به دلیل سرسبزی و آبادانی به گلشن مشهور بودهاست. به هر حال شواهد درستی از تاریخ ورود در دسترس نیست اما احتمالا بیشتر از سیصد سال یا همین حدود بودهاست.
تاریخ نسبی و دلیل مهاجرت قوم سپاهی ؛
جد مشترک این قوم (میر مسکان) است که ایشان پدر این قوم بحساب می آید همانطور که در فوق ذکر گشته میر مسکان که از سپه سالاران ارتش صفوی بوده است ودر شهر اصفهان حکومت میکرده است بنا بر تحقیقات انجام شده توسط نویسنده بدست آمده است ؛ در ابتدا شاهان صفوی همچون شاه اسماعیل،شاه طهماسب دوم ،شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد صفوی در نبرد و لشکر کشی ها بیشتر از اقوام آق قویونلو و قراقویونلوها استفاده میکرده و بدنه ارتش را نیز اقوام ترک و تاجیک و بویژه (قزلباش )ها تشکیل میداده است که سرکردگی اقوام قزلباش بر عهده ی اشراف قزلباش اصفهانی بوده است و بهمین دلیل این شاهان در لشکر کشی و نبردها وظیفه ی خاصی بر عهده نداشته اند و بهمین علت کوشش آنها صرف آبادانی کشور میگردیده است اما دوران شاه عباس را میتوان مهم ترین دوران حکومت صفوی دانست چرا که در این بازه وی با تشکیل ارتشی منظم و وابسته به شاه توانست نظام فؤودالی و اقوام قزلباش را سرکوب کند، در دوره ی شاهان پیشین قزلباش ها به شدت قدرت گرفته و اقوام ترک و تاجیک را به سوی خود می آوردند و عملا قدرت نظامی کشور را در دست داشتند اما در زمان شاه عباس ،وی که قدرت خود را در خطر میدید شروع به تشکیل ارتشی منظم برای سرکوب قزلباشان کرد.
در زمان شاه عباس ارتش کشور و نیرو های قزلباش که همیشه درگیر جنگ با سپاه عثمانی بودند از استفاده از تفنگ سرباز میزدند چرا که استفاده از تفنگ را خلاف جوانمردی میدانستند و تمام نیروهای آنان سواره نظام بودند چراکه قزلباش ها به نیرو های پیاده توجه زیادی نمیکردند ، اما قزلباشان که روز به روز بیشتر قدرت میگرفتند تصمیم به کودتا و سرنگونی شاهان و تثبیت کامل قدرت بر کشور گرفتند شاه عباس که حکومت خود رادر خطر میدید تصمیم به الغای ارتش قزلباش ها کرد اما در ابتدا وی از آنها برای تشکیل ارتش شاهی که از چرکس ها گرجیان و ارامنه که غلامان شاه نامیده میشوند کمک گرفت پس از تشکیل یک ارتش واحد که مجموعا ۴۰۰۰۰ نفر وفادار به شاه بودند شروع به سرکوب بیرحمانه قزلباش ها و حمله به مقر اصلی سران قزلباش یعنی اصفهان کرد در این بین سپه سالار ارتش قزلباش ها در ضرب العجلی غافلگیر میشود و به علت پراکنده بودن اقوام قزلباش دیری نمیپاید که ارتش وی شکست خورده و از هم میپاشد وی به همراه ارتشی به سمت کرمان میگریزد (شاه قبل ازاین ماجرا دستور حمله به کرمان را به وی صادر کرده بود اما او به علت نسبت فامیلی که با حاکم آنجا داشت از این کار سر باز میزند)،و به دشت های بلوچستان پناه میبرد و بر اساس تاریخ قومی طایفه ی سپاهی ،میر مسکان به همراه بیست نفر به بلوچستان میرسد که بلوچ ها به علت اینکه آنها اهل سپاهان بوده اند به آنها سپاهی میگفتند، اینان در بازه ی زمانی ۲۸۰تا۳۱۰سال قبل به ارتفاعات سراوان میرسند و در کناره ای از شهر جالق سکنی میگزینند، از این پس آنان شروع به مستحکم کردن جایگاه خود در این شهر گرفتند ؛
اتحاد با میر عزت خارانی؛
از سکونت آنان دیری نپاییده بود که شخص دیگری به اسم عزت خان انوشیروانی خارانی همراه با تعداد زیادی از غلامان و خانواده و احشام به جالق میرسد و در منطقه ی کورگ جالق ساکن میشود وی که بر سر حکومت خاران پاکستان با سه برادر دیگر خود درگیر میشود سرانجام از میر آزاد خان نوشیروانی خارانی ،برادر بزرگ خود شکست میخورد و به شهر جالق میگریزد و در اینجا برای مستحکم کردن پایه ی خود با بزرگ قوم سپاهی مزارخان متحد شده و پسر خود را به عروسی دخترش در می آورد ، پس از گذشت یک سال میر آزاد خان برای کشتن برادرش همراه با ارتشی به طرف جالق حرکت میکند که در اینجا به ارتش متحدی از اقوام این شهر برخورد میکند و شکست خورده بازمیگردد و پس از آن دوبار دیگر نیز حمله میکند و با دیدن شکست سه باره به خاران باز میگردد و اینطور میشود که قوم سپاهی های خارانی پایه ی خود را با بنا کردن قلعه ای در منطقه ی قلعه ی شیرمحمد امروزی مستحکم میکند اما قوم سپاهی به دلیل ریشه ی خارانی آنها در ابتدا در مسایل قومی و طایفه ای از آنها کمک نمیگیرد اما پس از قتل سردار جلال خان ،سردار شیرمحمد خان اولین فرد از سپاهی های نوشروانی خارانی مشود که به سرداری قوم میرسد البته در عصر ایشان حمله ی دیگری از سوی خارانی ها نیز به جالق صورت میگیرد که علت آن میار جلی شخصی به اسم صاحبداد بوده است که به علتی از آنجا میگریزد اما هیچکس میار جلی وی را بر عهده نمیگیرد و به هر شخصی میرسد و میگوید از نوشروانی ها فرار کرده ام، همه از میار گرفتن او امتناع میورزند سپس او به حالق می آید و مردم جالق و طایفه ی سپاهی و رییسی بجز حاکم میار وی را قبول میکنند و در مقابل کل ارتش خاران برای میار خود می ایستند که خود جای بسی تفکر دارد چراکه مردم اینجا آنقدر شجاع و نترس بوده اند که بخاطر یک نفر میار و بخاطر آبروی خود در مقابل ارتشی می ایستند و چنین چیزی حاصل شجاعت بسیار آنان بوده است.
از قدیمیترین شجرهها و اشخاص مشهور
- سردار دادکریم: ایشان در قلعه خوشاب حکومت میکردهاند و بهطور نسبی فاصله کمی تا میر مسکان داشته اند، که صاحب چندین فرزند پسر بودهاند که میتوان به میریارمحمد (جد بسیاری از بزرگان قوم گشمادزهی) اشاره کرد که در جنگ قلعه شیشه ریز توسط چندین گلوله وفات کرد. سردار دادکریم انتقام ایشان را یکسال بعد گرفت، سپس میتوان به میر غلامشاه نام برد که فردی شجاع و بیباک بودهاست. در زمان کشته شدن برادرش شانزده سال بیشتر نداشته است. پس از مدتی به بزرگی قوم سپاهی خوشاب و قلعه میرسد، سپس میر ذوالفقار است که شخصی قانع و بردبار بودهاست که در موارد زیادی به پدرشان برای مشکلات و برادرشان کمک میکردهاند که در زمان سردار جلال خان مشاورههای زیادی به ایشان به عنوان فرد ریش سفید و بزرگ میداده اند و همچنین ایشان صاحب چند فرزند پسر دیگر هم بوده اند که قوم سپاهی دلگان و خاش و کرمان هم از تیره دادکریم زهی بشمار می آیند.
- سردار انوشیروان: ایشان همدوره سردار دادکریم بودهاند و پسر عموی ایشان بشمار می ایند که از نوادگان میر مسکان سپه سالار هستند، ایشان در آن زمان بر قلعه سرکوه حکومت میکردهاند. به شمشیر زنی بسیار مشهور بودهاند بطوریکه کسی در این مورد با او یارای مقابله نداشت و ایشان بنا به عادت جنگجویان بزرگ را به مبارزه میطلبید، پس از چندین وقت پسر نواب خاران که احتمالا سیف الدین نام داشتهاست و در تمام کلات و خاران به شمشیر زنی مشهور بوده آوازه نوشیروان را میشنود و قصد مبارزه با او را میکند پدرش پس از فهمیدن این ماجرا او را منع میکند. اما اوکه پیشنهاد مبارزه را به جالق فرستاده بود حرف پدر را گوش نمیکند و روانه ایالت مرکزی و جالق میشود پدرش که آوازه حریف او را شنیده بود به همه میگوید که او مرده است، در این زمان سردار درخان برادر سردار انوشیروان او را از مبارزه منع میکند و روز مبارزه تمام دروازههای قلعه را میبندد و تمام سربازان را در کناره دیوارها مستقر میکند تا وی خارج نشود اما انوشیروان از راه فرار زیر زمینی به میدان کارزار میرود تا قولش شکسته نشود و کسی او را ترسو خطاب نکند، پس از یک روز تا شب سردار انوشیروان حریف خود را از پای در می اورد اما متأسفانه در اثر جراحات زیاد خودشان در پای قلعه وفات میکنند. ایشان هم از اجداد سپاهیهای دلگان و خاش هستند.
- سردار درخان: پس از برادرش سردار انوشیروان سردار قوم میشود. در مورد ایشان افسانه ای وجود دارد. گویند در آن زمان پادشاه دیوان قصد حمله به شهر وی را داشته، اما در زمان حمله تمام مردم شهر به پناهگاه میروند و از او هم میخواهند که در پناهگاه قایم شود که وی خشمگین شده و میگوید من هیچگاه مانند یک ترسو پنهان نمیشوم، ایشان شاهزاده دیوها را به مبارزه میطلبد که در جنگی شدید شاهزاده دیوان را نقش زمین کرده و خنجرش را در قلب وی فرو میبرد و با جیم (اسم اسبشان بودهاست چون همیشه به طرف میدان کارزار روانه و جیم بودهاست) اورا میکشد و جلوی لشکر دیوها می اندازد در این زمان پادشاه دیوان که عهد کرده بود اگر پسرش شکست بخورد از شهر میرود، پیمان شکنی میکند و وی را تیرباران میکند و میکشند. البته برخی هم گویند قومی از مغولان و یا هپتالیان بازمانده بودهاند که در کل معلوم نیست.
- سردار تاج محمد: از پسران برادر سردار درخان بودهاند که پس از سردار للا به سرداری میرسند. ایشان در زمان خود کمکهای زیادی به حکومت وقت محلی برای حمله و جمع کردن غنایم میکردهاند.
- سردار محمد سلیم: از فامیلهای نزدیک سردار تاج محمد (پسرعموی مادری) و از نوادگان میر عزت نوشیروانی (خارانی) بودهاند که به دلیل وصلتهای متعدد در چهار نسل قبلی به سپاهی مبدل شدند. ایشان در قلعه کوپگ (قلعه شیرمحمد امروزی) میزیسته و اموال زیادی در این منطقه داشته و صاحب بیشتر منطقهٔ کورگ جالق بودهاست همسر ایشان خواهر گل محمد خان پسر ارشد سردار انوشیروان بودهاست.
- سردار جلال خان: پسر سردار تاج محمد سپاهی و از طرف مادری با قوم بارانزهی و بارکزهی فامیلی دور داشتهاست. در سن جوانی به سرداری میرسد و پسر عموی بزرگشان گل محمد خان برای رسیدن به سرداری به ایشان کمک شایانی میکند. ایشان بزرگترین سردار قوم بحساب می آید به و با میر دوست محمد خان بارکزهی بیعت برادری هفت نسل بستهاند، در مدتی پس از سرداری اشخاصی رابطه وی با حکومت محلی را خراب میکنند گویند که شخصی از قوم سپاهی که کینه ای از ایشان در دل داشته و یا به دلیل نارضیاتی از ایشان از اختلاف ایشان با حکام استفاده میکند و از طرف سردار نامه ای به حاکم مینویسد بدین مضمون که میگوید (اکنون که قدرت من از شما فزونی یافته منتظر باشید)...مضمون نامه توهین به حاکم به حساب می آید اما مادر حاکم که مادر شیری سردار بوده و ایشان را بسیار دوست داشته به حاکم میگوید که این نامه از طرف پسرم(سردار جلال خان)نیست ،حتما مشکلی پیش آمده بگذار من جواب نامه را به وی بفرستم و ایشان نامه ای برای روشن شدن ماجرا میفرستد اما شخصی از نزدیکان حاکم که رشوه دریافت کرده بوده است نامه را به جای اینکه پیش سردار ببرد به نزد همان کینه توز میبرد و وی نامه را به این مضمون تغییر میدهد وقتی نامه به سردار جلال خان میرسد ایشان در کله گان و در مجلسی بوده است قاصد،نامه را به وی می دهد و نامه بدین مضمون بوده است(نی ترا بچی و براسی چون کنین طیکین سره) که بدین معناست که تو نه فرزندی و نه برادری داری و برای ما ارزش نداری...این نامه به شدت به سردار جلال خان بر میخورد و به داماد خود سردار شیرمحمد که در آن زمان جوان بوده است دستور میدهد به جالق برو و قلعه های سپاهیان را مهر و موم کن و در روزی که قاصد من از کله گان رسید مردم سپاهی را به قلعه ها ببر که من با ارتشی بر میگردم تا به حاکم نشان دهم که چه کسی بدون پشتیبان است ،وی از آنجا مستقیم به نزد میر دوست محمد خان میرود و با لشکری هزار نفری از سربازان وی و چند صد نفری از سپاهی های متحد ایشان در سراوان باز میگردد و کسی از سپاهی های جالق را بر نمیدارد تا به حاکم طعنه بزند که یعنی حتی لازم نیست که برادرانم را از جالق برای تصرف قلعه هایت بیاورم،و ارتش را از کله گان وارد جالق میکند و به علت آشنایی بیش از حد ایشان با قلعه های حکام در چگرد و کلا میر هر دو قلعه را فتح میکند و حکام صاحب قلعه را با خانواده هایشان به ماشکیل میفرستد و حتی اجازه نمیدهد که چیزی با خود بردارند در این زمان چهار صد نفر را در قلعه ی چگرد ،سیصدو پنجاه نفر در کلا میر و دویست نفر را در قلعه ی سرکوه مستقر میکند اما پس از مدتی متوجه میشود که تمام اینها سو تفاهم بوده است و حاصل کینه ی شخصی از بزرگان با ایشان بوده است،پس از این ایشان به میر دوست محمد میگوید که حاکمیت جالق را نمیخواهم و حاکم جالق و مادرشان را بسیار دوست دارم و مانند خانواده ام هستند پس لشکر شما را میفرستم و جالق را تحویل به حاکم میدهد و سردار جلال خان ارتش را از شهر خارج میکند و آتش بس میکنند، در مدتی پس از آن اشخاصی که میخواستند میر دوست محمد خان را تضعیف کنند پس از یکسال نقشه کشیدن با همکاری یکی از نزدیکان وی سردار را میکشند.
- سردار شیرمحمد خان: خواهر زاده سردار جلال خان و پسر کوچک سردار محمد سلیم و از نوههای میر عزت خارانی (انوشیروانی) بوده اند. در زمان کشته شدن سردار جلال خان عمو و پدر خانم خود در حین حمله دوباره به جیرفت بودهاند که به محض شنیدن خبر بد قاصدی به بمپور برای میر دوست محمد خان بارکزهی میفرستد:
کاصد برو بمپور پ بال... سهی اش کوتین آ ده ندار... که دوست جان بدانت زهر مار.. کوشتش تهی شیرین جلال... گوپتی که یاوان هنچو که بادوبار... جالکا کنان دنزو گبار...که نهی مچ بمانی نی دگار..گوشی توپا بزور و پلتان هزار...یایان گونپوجان چون هزار
ایشان در وهله ی اول با دو توپ جنگی و هزارو پانصد نفر قصد حمله میکنند که با استحکامات مواجه شده عقب نشینی میکنند، در وهله دوم برای کشتن قاتل که پیش حاکم میار بودهاست با دو هزار نفر حمله میکنند اما باز هم با استحکامات قلعه بزرگ مواجه می شوند، پس خود سردار شیرمحمد قاتل را به تنهایی میکشد و به قایله در سراوان پایان میدهد. پس از کشته شدن سردار شیرمحمد توسط تنی چند از نزدیکان خویش خاتون قلعه و خواهرشان به همراه سردار محمد کریم (سردار موقت و برادر سردار شیرمحمد) به همراه یوسف خان، میر سهراب خان و تنی انگشت شمار از شهر به کوه پناه میبرند، که پس از یکسال برای انتقام گرفتن و کشتن سه نفر قاتل به شهر بازمیگردند قاتلان که خبر ورود سهراب خان و همراهانش را به شهر می شنوند پنهان میشوند اما یک نفر کشته میشود و شخص دیگر تقاضای صلح میکند که با پا در میانی خاتون مهناز بی بی فرزند شاه سلیم خان سپاهی وی را میبخشند و قایله پایان میابد.
- پس از این سرداری به میرمحمد کریم برادر سردارشیرمحمد میرسد که پس از مدتی به سردار دلمراد پسر بزرگ سردار شیرمحمد خان میرسد که مدت زیادی پس از این زنده نمیماند.
- سردار پیر بخش خان سپاهی: آخرین سردار از دوران قدیم سپاهی بودهاند که در زمان قتل پدرشان شیش ماه بیشتر نداشتهاند که بعدا سردار لشکر خان گمشادزهی که از فامیل های نزدیک ایشان است برای حل مشکلات قومی به کمک وی می آید و مردم سپاهی بالاد و خوشاب ابتدا وی را به عنوان سردار قبول و سپس وی به سرداری کل قوم سپاهی در بلوچستان میرسد. ایشان ابتدا در قلعه سرکوه ساکن و سپس برای مواردی به کراچی میروند، ایشان برای ترمیم روابط قدیمی به تمام اقوم مرتبط سفر کرده و تجدید دیدار میکنند، در زمان حیاط ایشان نواب عبدالرحمن خان انوشیروانی از خاران پسران خود را برای تجدید دیدار ایشان میفرستد و از ایشان درخواست میکند تا با وصلتی بین این دو کاری کنند که فامیلی سپاهیهای عزت زهی و نوادگان ایشان به فراموشی سپرده نشود، از جمله اقدامات ایشان قبول وصلتی از طرف قوم بزرگ رییسی برای برقراری صلح و اتمام جنگهای دیرینه با این قوم است، همچنین مهراب خان نعمت اللهی حاکم جالق و سراوان که از زمان چراغ خان نعمت اللهی این دو قوم در جنگ بودند چندین بار برای بیان پیشنهاد وصلت و صلح به قلعه سرکوه و پیش سردار پیر بخش می آیند اما با وجود مخالفتهای بسیار با پذیرفتن شرایط بسیار سنگین صلح و سازش را بین دو قوم پس از یک قرن بر قرار میکند.
- پس از ایشان میتوان حاجی خداداد و موسی سپاهی دو پسر دیگر سردار شیرمحمد نام برد که حاجی خداداد که در آن زمان در کراچی و عمان بود به پیشنهاد برادر بزرگوارش سردار پیر بخش به جالق بازمیگردد. ایشان در جنگ خوشاب هم برای عموی خویش سردار محمد کریم جنگیدند و همیشه حامی سردار پیر بخش بوده.
پراکندگی
امروزه قوم سپاهی که مرتبطا و مستقیما با هم به میر مسکان میرسند به صورت متمرکز در شهر جالق قرار دارند که مرکز قوم بشمار میرود، سپس در منطقهٔ سرجو، سراوان، مهرستان، سوران، سرجنگل و خاش، خصوصا دلگان و دامن ایرانشهر و افراد کمی نیز در کرمان واقع هستند.
اقوام مرتبط باطایفه؛
اقوام دیگری که بعدا با این طایفه وصلت کرده و با این طایفه یکی شده اند شامل؛
نوشیروانی خارانی ,کلکلی و بیجار زهی هایی که حاکمان سینوکان بوده اند (که اینان فقط با سپاهی ها خارانی فامیل هستند)،بامری های دلگان و دامن ایرانشهر، بهرامی ها حاکمان هشک و نوادگان میرعثمان میرعزیز حاکم هشک، ارباب های ناهوک، قوم بارانزهی (بارکزهی)(که از نسب مادری سردار جلال خان هستند)،گمشادزهی (که به سپاهی بلانوشی شهرت یافته اند )
قلعه ها
قلعههای نسبت داده شده به این قوم شامل: بزرگترین و پر اهمیتترین آنها در شهر جالق سه عدد بودهاند:
- قلعه سرکوه (قلعه سردارجلال خان) که توسط قوم سپاهی در بیش از دویست سال پیش از قوم گور (هندوها) که ساکنان قدیمی منطقه بودهاند توسط حمله نظامی گرفته و فتح شد. که در زمان سردار جلال خان در چهار طبقه و بیش از صد متر طول و چند ده متر عرض بازسازی شدهاست، دیوارهای بیرونی بیش از دو متر ضخامت داشتهاند و باروها دیوارها را احاطه کرده و خانههای بسیاری در داخل دیوار بیرونی قرار داشته، بطوریکه نزدیک به پنجاه خانه یا بیشتر در داخل قرار گیرند و از ویژگیهای دیگر سربازخانه بزرگ که حداکثر هزار نفر گنجایش داشته و شاه نشینان (دیوان جاه) که در تالار اصلی قرار داشته و دو راه فرار در زیر کوه که مکان دقیق آنها امروزه مشخص نیست، همچنین دارای یک چاه اب در داخل و یک حوض بزرگ در کنار بودهاست که توسط یک جوی باریک از زیر زمین راه داشته به داخل حوض میریخته است تا کسی نتواند جلوی اب را بگیرد، و توشه و اب کافی برای یکسال لشکر کوچک دویست نفره را همیشه داشتهاست.
- قلعه خوشاب (قلعه سردار دادکریم) که پس از قلعه سرکوه توسط این قوم بنا شد و بسیار مهم بشمار می امده است و در منطقهٔ استراتژیک و در ورودی شهر قرار داشته که در رودخانهٔ بزرگ فصلی قرار داشتهاست و جوی اب بزرگی به ان مرتبط میشده و توسط زمینهای کشاورزی احاطه میشدهاست.
- قلعه سردار شیرمحمد در زمان قبل ایشان توسط پدرشان سردار محمد سلیم سردار منطقه پایین (کوپگ امروزی) بازسازی شده و در زمان خود سردار شیرمحمد به وسیلهٔ خاک خالص بازسازی شدهاست که تماما توسط خاک بدون خشت بنا شده شده و ضخامت دیوارهای ان بسیار زیاد بوده و در پایین عرض دیوارها بیشتر بودهاست و هرچه ارتفاع بیشتر میشده به داخل میرفته و عرضشان کم میشده، در سه طبقه بنا شده و ارتفاع بیست الی بیست و پنج متری داشته و حالت مربعی داشتهاست، در میان زمینهای کشاورزی بودهاست و بر یک بلندی نچندان بزرگ قرار داشتهاست که بعدها تخریب شدهاست و زمین آن وقف مسجد جامع منطقه ی قلعه ی شیرمحمد شده است.
- قلعه دلمراد در نزدیکی قلعه شیرمحمد است که توسط سردار شیرمحمد برای پسربزرگش ساخته شد اما مدت زیادی دوام نیاورد و پس از کشته شدن سردار تخریب شد و اکنون فقط دیوارهایی بیشتر نمانده است.
- قلعه جان محمد در منطقهٔ سنداتی در میان زمینهای کشاورزی قرار داشتهاست و بیشتر یک قلعه شخصی بحساب می امده است.
- و یک قلعه دیگر که منتسب به سپاهیهای منطقهٔ دلگان است و در مناطقی بین دلگان و ایرانشهر قرار داشته است.
منابع
- بزرگان قوم سپاهی و افراد معتمد و سرشناس قوم سپاهی نویسنده ; sardar-sepahi
- @خوانندگان عزیز با مراجعه به بخش بحث در بالا میتوانند در قسمت واقعیات قوم سپاهی با نویسنده در ارتباط باشند.
_کتاب تاریخ بلوچستان-بخش طوایف سراوان و طوایف مهاجر ص۱۴۲ ف۳ تا ص۱۴۴ -کتاب بلوچستان فراز و نشیب ص۴۳تا ف۱و ص۸۵ -کتاب تاریخ قوم انوشیروانی پاکستان ریشه طایفه ص۳تا آخر و...