ماکسیم گورکی
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) (زاده ۲۸ مارس ۱۸۶۸ – درگذشته ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶) که با نام ماکسیم گورکی شناخته میشود نویسندهٔ اهل روسیه و شوروی، از بنیانگذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی، فعال سیاسی و پنج بار نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات بود.
ماکسیم گورکی | |
---|---|
نام اصلی | آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف |
زاده | ۲۸ مارس ۱۸۶۸ نیژنی نووگورود |
درگذشته | ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶ (۶۸ سال) استان مسکو |
پیشه | نویسنده، سیاستمدار |
زمینه کاری | داستاننویس، نمایش نامه نویس و مقالهنویس انقلابی |
ملیت | روس |
سبک نوشتاری | رئالیسم اجتماعی، ناتورالیسم، رئالیسم سوسیالیستی |
بنیانگذار | رئالیسم سوسیالیستی |
حوزه | رمان، نمایشنامه، داستان کوتاه |
امضا |
پیش از موفقیت در حرفهٔ نویسندگی به مدت پانزده سال در اقصی نقاط امپراتوری روسیه چرخید و به کرات شغل عوض کرد. اثرات این تجربیات بعدها در نوشتههای او مشهود بودند. معروفترین آثار گورکی عبارتند از: در اعماق،مادر، بیست وشش مرد ویک دختر، آوای مرغ طوفان ،دوران کودکی.
او با دو نویسندهٔ معروف روسی لئو تولستوی و آنتون چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آنها اشاره کردهاست.
گورکی عضو فعال جنبش سوسیالدموکراتمارکسیستی بود و علناً با حکومت تزار مخالفت میکرد. برای مدتی نیز با ولادیمیر لنین و الکساندر بوگدانف از شاخهٔ بلشویکی حزب همراه بود ولی بعدها به منتقد تند لنین تبدیل شد و او را شخصی توصیف نمود، بیش از حد جاهطلب، بیرحم و تشنهٔ قدرت که هیچ مخالفتی را برنمیتابید.
ماکسیم گورکی بخش عمدهای از عمرش را هم در دوران تزاری و هم بعدها در دروان شوروی، در تبعید خارج از روسیه گذراند. در ۱۹۳۲ او با دعوت شخص استالین به اتحاد جماهیر بازگشت و در ژوئن ۱۹۳۶ در آنجا در گذشت.
زندگینامه
کودکی و جوانی
گورکی که با نام آلکسیس ماکسیموویچ پشکاو در ۲۸ مارس ۱۸۶۸ در شهر نیژنی نووگورود(شهر گورکی کنونی) به دنیا آمد در یازده سالگی یتیم شد. مادربزرگش نگهداری او را عهدهدار شد تا اینکه در سال ۱۸۸۰ در سن ۱۲ سالگی از خانه گریخت. پس از اقدام ناموفق به خودکشی در ۱۸۸۷، به مدت پنج سال با پای پیاده به سفر در اطراف و اکناف امپراتوری روسیه پرداخت، شغلهای متنوعی را امتحان کرد و تجارب بسیاری اندوخت که بعدها دستمایهٔ وی در نویسندگی شدند.
سالها به عنوان روزنامهنگار و با نام مستعار یهودیل کلامیدا برای روزنامههای ایالتی مطلب مینوشت. استفاده از این نام، مقارن بود با زمانی که در تفلیس برای روزنامهٔ قفقاز کار میکرد. این نام درحقیقت منعکسکنندهٔ خشم خروشان و عزم او برای واگویی حقایق تلخ زندگی در روسیه بود.
نخستین کتاب گورکی (مقالات و داستانها) در سال ۱۸۹۸ با موجی از موفقیت روبرو شد و حرفهٔ او به عنوان نویسنده نیز از همین نقطه شروع شد. گورکی که بیوقفه مینوشت به ادبیات بیشتر به عنوان کنشی سیاسی و اخلاقی نگاه میکرد که جهان را میتواند تغییر دهد و نه به مثابهٔ امری زیبایی شناختی (گرچه وی به سختی بر روی سبک و فرم نیز کار میکرد). او به توصیف زندگی قشرها پایین دست، که در حاشیهٔ جامعه زندگی میکردند میپرداخت و میکوشید در لابلای شرایط دشوار، وحشیانه و تحقیرآمیز زندگی، درخشش جرقههای انسانیت در این مردمان را تصویر کند.
پیشرفت ادبی و سیاسی
آوازهٔ گورکی به عنوان یگانه صدای ادبی فرودستترین قشر جامعه و به عنوان مدافع پرشور دگرگونی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روسیه فراگیر شد.
در سال ۱۸۹۹ او آشکارا با جنبش نوپای سوسیال دموکرات مارکسیستی همکاری میکرد. این ارتباط او را به چهرهٔ شناختهشدهای هم در میان قشر روشنفکر و هم در میان طبقهٔ کارگر تبدیل کرد.
ایمان به ارزش ذاتی نوع بشر جوهرهٔ آثار گورکی را تشکیل میداد. آثار او تصویری است مرکب از افرادی که از کرامت ذاتی خود آگاهند و سرشارند از انرژی و میل به تغییر، و همچنین کسانی که در برابر شرایط تحقیرآمیز به زانو درآمدهاند. دستنوشته و نامههای او هر دو نمایانگر مردی ناآرام هستند که در تلاش است تا بر تقابل مدام ایمان و تردید، عشق به زندگی و بیزاری از فلاکت و فرومایگی دنیای انسانی، غلبه کند.
در ۱۹۱۶ گورکی گفت تعالیم حکیم کهن یهودی هیلل بشدت زندگی او را تحت تأثیر قرار دادهاست. «در جوانی کلمات هیلل را خواندم و حکمت هیلل به عنوان ابزاری قوی در مسیری که پیمودم به من کمک کرد، مسیری که نه هموار بود و نه آسان. معتقدم حکمت یهود، انسانیتر و جهانشمولتر از سایر حکمتهاست؛ و این نه فقط به خاطر کهولت آن، بلکه به خاطر بهای بالائیست که برای انسان قائل است. او علناً با حکومت تزار مخالفت میکرد و بارها دستگیر شد. او با بسیاری از انقلابیون رفاقت داشت و بعد از ملاقاتش با ولادیمیر لنین در ۱۹۰۲ از دوستان وی به شمار میرفت. در ۱۹۰۲ گورکی به عنوان عضو افتخاری فرهنگستان ادبیات انتخاب شد، ولی نیکلاس تزار دوم این حکم را لغو کرد.
در اعتراض به این عمل آنتون چخوف و ولادیمیر کورلنکو فرهنگستان را ترک نمودند. از ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۵ نوشتههای گورکی بسیار خوشبینانهتر شدند. ارتباطش با جنبش مقاومت افزایش یافت و به همین دلیل در ۱۹۰۱ دوباره برای مدت کوتاهی به زندان افتاد. در ۱۹۰۴ به دنبال اختلاف نظر با ولادیمیر نمیروویج دانچنکو ارتباطش با تئاتر هنری مسکو را قطع نمود و به نیژنی نووگورود بازگشت تا تئاتری از برای خود تأسیس کند. کنستانتین سرگئی استانیسلاوسکی و ساوا موازف از او حمایت مالی کردند. استانیسلاوسکی باور داشت تئاتر گورکی فرصتی فراهم میآورد برای توسعهٔ شبکهٔ تئاترهای شهرستانی که او امید داشت منجر به دگرگونی هنر نمایش در روسیه شود، رؤیائی که او از ۱۸۹۰ در سر میپروراند.
او تعدای از شاگردان مدرسهٔ تئاتر هنری و بهمراه آنان یوزف تیخومیروف که ادارهٔ مدرسه را بر عهده داشت، برای کمک به گورکی فرستاد. اما در پاییز پس از آنکه سانسور اجرای هرگونه نمایشی در تئاتر را ممنوع کرد، گورکی پروژه را ناتمام رها کرد. به عنوان نویسنده و نمایشنامهنویسی که از درآمد مالی خوبی برخوردار بود، گورکی از حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه حمایت مالی میکرد، و همچنان از مطالبات آزادیخواهانه از حکومت برای احقاق اصلاحات اجتماعی و حقوق بشری نیز حمایت می کرد.
تیراندازی بیرحمانه در ۹ ژانویهٔ ۱۹۰۵ به رژهٔ کارگران که به منظور درخواست از تزار برای اعمال اصلاحات برپا شده بود (معروف به یکشنبهٔ خونین) و به موتور محرکهٔ انقلاب ۱۹۰۵ تبدیل شد، گورکی را نیز بیشتر به سمت حمایت از راهحلهای بنیادی سوق داد. در این زمان او ارتباط نزدکی با ولادیمیر لنین و الکساندر بوگدانف از شاخهٔ بلشویکی حزب داشت. بوگدانوف مسئول انتقال پول از گورکی به وپرد (زیر شاخهای از حزب سوسیال دموکرات کارگی روسیه) بود.
مشخص نیست که آیا او هرگز رسماً به حزب پیوست یا خیر! روابط او با لنین و بولشویکها نیز همیشه رابطهای پرتلاطم بود. مؤثرترین آثار او در این سالها عبارت بود از مجموعهای از نمایشنامههای سیاسی که معروفترینشان در اعماق به سال ۱۹۰۲ نوشته شد. در طول بازداشت کوتاه مدتش در دژ پل و پتر در دوران انقلابِ ناتمام سال ۱۹۰۵، گورکی نمایشنامهٔ کودکان خورشید را نوشت که ظاهراً در دوران شیوع وبا در ۱۸۶۲ میگذشت ولی از نظر عامه ارتباط نمایشنامه با حوادث روز پوشیده نماند. به دنبال یک کمپین سراسری در اروپا که ماری کوری، آگوست رودین و اناتول فرانس نیز در ان مشارکت داشتند گورکی از زندان آزاد شد.
در ۱۹۰۶ بولشویکها برای جمعآوری کمک مالی او را به همراه ایوان نارودی به ایالات متحده فرستادند. گورکی پس از بازدید از کوههای آدیرونداک کتاب مادر را نوشت. داستانی ارزشمند پیرامون تحولات و کشمشکهای درون انقلاب. تجربهٔ سفر او به آمریکا که با شایعاتی پیرامون بردن معشوقهاش (ماریا آندریوا) به جای همسرش همراه بود، منجر به افزایش حس تحقیر او نسبت به روح بورژوازی شد اما همچنین تحسین او نسبت به جسارت و سرزندگی روح آمریکایی برانگیخت.
سالهای کاپری
از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ گورکی هم به دلیل ملاحظاتی در خصوص سلامتی او و هم به دلیل فضای متشنج و سرکوب شدید در روسیه در جزیرهٔ کاپری اقامت گزید.
او به حمایتش از سوسیالدموکراتها و به خصوص بلشویکها ادامه داد و از آناتولی لوناچارسکی دعوت کرد که به وی در کاپری ملحق شود. آن دو باهم بر روی لتراتور راسپا کار کردند که در سال ۱۹۰۸ منتشر شد. در همین دوران گورکی به همراه لوناچارسکی، بوگدانوف و ولادیمیر بازارو ایدهٔ دائرةالمعارف تاریخ روسی به عنوان ویرایشی سوسیالیستی از دائرةالمعارف دیدرو مطرح کردند.
طی بازدیدی از سوئیس، گورکی با لنین ملاقات نمود کسی که بیشتر اوقاتش را صرف جدل و مباحث خصمانه با سایر انقلابیون میکرد. گورکی نوشت: او وحشتناک به نظر میرسد. حتی زبانش تقریباً خاکستری شده.
علیرغم بیاعتقادیاش به خدا، گورکی ماتریالیست نبود. او به همراه تنی چند از بولشویکهای مستقل، فلسفهای چالشبرانگیز پرداخته بودند که گورکی ان را «خداسازی» مینامید. فلسفهای که به دنبال بازیافت قدرت اسطوره در دل انقلاب و خلق مذهبی بری از خدا بود که انسانیت جمعی را جایگزین خدا میکرد و زندگی بشر را سرشار از اشتیاق، شگفتی و سلامت اخلاقی میکرد و نوید رهایی از رنج، اهریمن و حتی مرگ میداد. گرچه «خدا سازی» از نظر لنین خنده دار بود ولی گورکی ایمان راسخ داشت که نقش «فرهنگ» – در بیداری روحی و اخلاقی و آگاهی انسان از ارزش و جایگاه خودش- برای موفقیت انقلاب مهمتر از سازوکارهای سیاسی و اقصادی است.
بازگشت از تبعید
به مناسبت بزرگداشت ۳۰۰ امین سال حکومت خاندان رومانف عفوی شامل حال گورکی شد که به او اجازه داد در ۱۹۱۳ به روسیه بازگردد، جایی که او انتقادهای اجتماعی خود را پی گرفت، به آموزش نویسندگان دیگری که از میان قشر عادی جامعه برخاسته بودند پرداخت و مبادرت به نوشتن یک مجموعه از خاطرات فرهنگی کرد که نخستین بخش از اتوبیوگرافی وی را تشکیل میدهد. در بازگشت به روسیه او نخستین برداشتش را چنین توصیف کرد «تصویر خدا در اذهان عامهٔ مردم مخدوش شدهاست». تنها راهکار نجات به زعم او همچنان «فرهنگ» بود.
پس از انقلاب فوریه، گورکی به همراه نیکلای ساخانوف و ولادیمیر زنیسیوف از دفتر مرکزی اُروخانا (دایره محافظت از نظم وامنیت عمومی) دیدار کرد. گورکی دفتر مرکزی سابق را چنین توصیف کرد، متروکه با پنجرههای شکسته و کاغذهای پخش زمین، این منظره برای او منبع الهام ادبی بود.
او همان شب هنگام صرف شام با ساخانوف با چهرهای گرفته پیشبینی کرد که انقلاب به " وحشی گری آسیایی " ختم خواهد شد. گورکی به عنوان یکی از مدافعان انقلابی سوسیالیست معروف الکساندر کرنسکی، پس از واقعه کورنیلف از بولشویکها رویگردان شد. در ژوئیه ۱۹۱۷ گورکی نوشت تجربهٔ شخصی او از طبقهٔ زحمتکش بر هر " تصوری مبنی بر اینکه زحمتکشان روسیه تجسم مهربانی و زیبایی معنویی هستند "خط بطلان میکشد. گورکی گرچه احساسات برخاسته از روحیه بولشویستی را قبول داشت اما در عین حال نسبت به این باور که همهٔ طبقهٔ کارگر "مهربان و منصف هستند " ایراداتی وارد میدانست. به زعم گورکی " من هرگز مردمی که این چنین باشند به شخصه ملاقات نکردهام" گورکی نوشت که او از طبقهٔ فقیر " نجاران، آجر چینان، کارگران بارانداز " شناختی داشت که لنین روشنفکر نداشت و حقیقتاً گورکی به آنان اعتماد نداشت.
در طول جنگ جهانی اول، آپارتمان وی در پتروگراد محل استقرار بلشویکها بود و در طول انقلاب ۱۹۱۷ قرابت سیاسی اش با بلشویکها را حفظ کرد. روز بعد از کودتای ۷ نوامبر ۱۹۱۷ بولشویکها، گورکی در پارک الکساندر باغبانی را در حال کار مشاهده کرد او در تمام طول انقلاب فوریه برفها را پارو میکرده در حالی که تظاهر به ندیدن گلولههایی میکرد که روی زمین بودند و در طول ژوئیه از مردم میخواست چمنها را لگد نکنند. گورکی با مشاهده او نوشت او مانند «موش کور سرسخت و همانند او کور بود».
ارتباط گورکی با بولشویکها بعد از انقلاب اکتبر رو به سردی گذاشت. یکی از کسانی که او را میشناخت به یاد می آورد که چگونه چهرهٔ گورکی با شنیدن نام لنین " تیره، سیاه وعبوس " میشد. گورکی نوشت لنین به همره تروتسکی " با سم کثیف قدرت مسموم شدهاند" و حقوق افراد را قربانی رویاهای انقلاب میکنند. گورکی نوشت لنین شیادی است که از شرف و زندگی پرولتاریا دریغ نمیکند. او تودهٔ مردم را نمیشناسد و هرگز با آنها زندگی نکردهاست. گورکی لنین را با شیمیدانی مقایسه کرد که در آزمایشگاه مشغول آزمایش است با این تفاوت که شیمیدان روی مادهٔ بیجان برای بهتر کردن زندگی آزمایش میکند ولی سوژهٔ آزمایش لنین روی " جان زندهٔ مردم روسیه " است. ضربهٔ دیگر به رابطهٔ گورکی و بولشویکها زمانی وارد شد که روزنامهٔ او(زندگی جدید) در دوران جنگ داخلی مورد سانسور بلشویکها قرار گرفت، گورکی در این دوران در سال ۱۹۱۸ رشته مقالات انتقادی منتشر کرد با نام افکار نابهنگام .(این مجموعه مقالات تا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اجازهٔ انتشار مجدد نیافتند).
این مقالات لنین را به خاطر بازداشتهای کور و سرکوب گفتمان آزاد وشیوههای توطئهآمیزش خودکامه و آنارشیست میخواند. گورکی لنین را با تزار و نشایف مقایسه میکرد.
گورکی نوشت " لنین و همراهانش ارتکاب هر نوع جنایتی را مجاز میدانند … نابودی آزادی بیان و بازداشتهای کور …" همچنین لنین را " یک شیاد خونسرد که از شرف و زندگی پرولتاریا نمیگذرد " توصیف کرد.
در ۱۹۱۲ او یک منشی به نام مورابادبرگ استخدام کرد، کسی که بعدها همسر غیررسمی او شد. در اگوست ۱۹۲۱ دوست و همکار نویسندهاش ،نیکلای گامیلوف، به خاطر تفکرات سلطنت طلبانه اش توسط چکای پتروگراد دستگیر شد. گورکی با عجله به مسکو شتافت و دستوری مستقیم از شخص لنین برای آزادی گامیلوف گرفت ولی پس از بازگشت به پترو گراد دریافت که گامیلوف اعدام شدهاست. در اکتبر گورکی به خاطر مسایل مربوط به سلامتی اش به ایتالیا بازگشت. اوبه سل مبتلا بود.
تبعید دوم
گورکی در حدفاصل ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۸ عمدتاً در سورنتو ایتالیا اقامت داشت. جایی که چندین رمان موفق به رشته تحریر درآورد.
بازگشت به روسیه: سالهای آخر
در سورنتو گورکی خودش را بیپول و گمنام یافت. او پس از ۱۹۲۹ چندین بار از اتحاد جماهیر شوروی دیدن کرد. در ۱۹۳۲ استالین از او دعوت کرد که برای همیشه به شوروی بازگردد، پیشنهادی که از سوی گورکی پذیرفته شد. بازگشت گورکی از ایتالیای فاشیستی پیروزی تبلیغاتی بزرگی برای اتحاد جماهیر شوروی بود. به او مدال لنین عطا شد، در مسکو خانهای (که سابقاً به ثروتمندی به نام پاول ریابوشینسکی تعلق داشت وا کنون موزهٔ گورکی است) به او اهدا شد و همچنین اقامتگاهی در حومهٔ شهر.
یکی از خیاباهای مرکزی مسکو و همچنین شهر زادگاهش و بزرگترین هواپیمای بال-ثابت جهان در اواسط دههٔ ۱۹۳۰ (توپولف ant-20)به افتخار وی ماکسیم گورکی نامگذاری شدند.
در اکتبر ۱۹۳۱ گورکی داستان افسانهای " یک دختر و مرگ" را برای یوزف استالین، کلیمن وروشیلوف و ویاچسلاو مولوتوف، خواند، این دیدار توسط ویکتور گوروف نقاشی شدهاست. در آن روز استالین آخرین صفحهٔ داستان گورکی را امضا کرد و نوشت " این نمایش حتی از فاوست گوته قوی تر است (عشق مرگ را شکست میدهد)".
در ۱۹۳۳ پس از جدایی از مورا بادبرگ گورکی کتاب کمتر شناخته شدهای را که دربارهٔ کانال دریای سفید به بالتیک تألیف شده بود ویرایش نمود، او ساخت این کانال را سمبل بازپروری پیروزمندانهٔ دشمنان سابق پرولتاریا دانست. گورکی به نوبهٔ خود از رئالیسم اجتناب میکرد، انکار او مبنی بر اینکه پروژهٔ بازسازی کانال منجر به مرگ حتی یک زندانی نشدهاست با استناد به شواهد متعدد دال بر مرگ هزاران زندانی که نه فقط در طول شب بلکه حتی در سرمای وسط روز به دلیل نبود غذا وسرپناه کافی از یخ زدند زیر سؤال رفت.
با اوج گرفتن سرکوبهای استالین و به ویژه پس از مرگ سرگی کیروف در دسامبر ۳۴۴۳ گورکی در خانهای مجهول المکان در نزدیکی مسکو تحت بازداشت خانگی قرار گرفت. مرگ ناگهانی پسر گورکی ماکسیم پشکاو در می ۱۹۳۴ و مرگ خود او اندگی بعد در جون ۱۹۳۶ بر اثر ذات الریه اتفاق افتاد.
تا مدتهای مدیدی حدس و گمانهای بسیار در خصوص علل مرگ او مطرح بود. استالین و مولوتوف جزو تشیع کنندگان تابوت گورکی بودند. در جریان دادگاه بخارین در ۱۹۳۸ (یک از ۳ دادگاه مسکو) یکی از اتهامات علیه یاگودا قتل گورکی توسط مأموران کمیساریای خلق در امور داخلی بود.
در دوران اتحاد جماهیر، زندگی و دیدگاههای گورکی در تصویری کلیشهای و نمادین خلاصه شد. (گورکی نویسندهٔ بزرگ اتحاد جماهیر کسی که از تودهٔ مردم برخاست، رفیق وفادار بلشویکها و بنیانگذار رئالیسم سوسیالیستی بود)
اقتباسها
سه گانهٔ گورکی مجموعهٔ سه قسمتی براساس سه کتاب اتوبیوگرافی گورکی: کودکی من، کارآموزی من و دانشگاههای من توسط مارک دانسکوی بین سالهای ۱۹۳۸ و ۱۹۴۰ در اتحاد جماهیر ساخته شد. نمایشنامهنویس و کارگردان پیشرو آلمانی برتولت برشت نمایش مادر را با همین نام در ۱۹۳۲ روی صحنه برد. در ۱۹۱۲ آهنگساز ایتالیایی جیاکومو اورفیس اوپرایی بر مبنای شخصیت رادا از ماکار چودرا تصنیف نمود. کتاب بازماندگان گورکی با عنوان پدرما توسط ویلیام استانسیل به انگلیسی ترجمه شد. در ۱۹۸۵ نمایشنامه دشمنان با همکاری تئاتر بینالمللی وبا حضور چهرههای از ملیتهای مختلف توسط آن پنینگتون به روی صحنه رفت. هنرپیشهٔ معروف آفریقای جنوبی آنخلیک روکاس و مادلنا ندوا بلغاریایی در نقشهای تاتیانا و کلئوپاترا ایفای نقش کردند.
آثار
|
|
نگارخانه
- پرتره گورکی توسط ایلیا رپین. روغن روی بوم، ۱۸۹۹
- ماکسیم گورکی (چپ) و استپان اسکیتالتس در حال نواختن gusli, 1900
- گورکی همراه فئودور شالیاپین
- پرتره توسط آکسلی گالن-کاللا، هلسینکی، زمستان ۱۹۰۵–۱۹۰۶.
- پرتره توسط والنتین سروف، ۱۹۰۵
- ۷ فوریه ۱۹۱۰
- گنریخ یاگودا و گورکی (چپ)
- ماکسیم گورکی، کنستانتین پیاتنیتسکی و استپان اسکیتالتس، ۱۹۰۲
- گورکی در the Penates توسط ایلیا رپین، ۱۹۰۵
- پرتره توسط میخائیل نستروف، ۱۹۰۱
- پرتره توسط بوریس گریگوریف
پانویس
- ترجمه علی اصغر سروش انتشارات هیرمند. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید و همچنین لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد.
- ترجمه کاظم انصاری تحت عنوان آرتامانوفها انتشارات امیرکبیر. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
- ترجمه کریم کشاورز انتشارات نگاه
- به فارسی ترجمه شدهاست
- ترجمهی فارسی احمد صادق منتشره تحت عنوان «در جستجوی نان»
- ترجمه عبدالحسین نوشین تحت عنوان در اعماق اجتماع نشر قطره
منابع
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ ماکسیم گورکی موجود است. |
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به ماکسیم گورکی در ویکیگفتاورد موجود است. |
- مهدی کاوندی. «ماکسیم گورکی». وب گاه آفتاب. بایگانیشده از اصلی در ۲۵ ژانویه ۲۰۰۸. دریافتشده در ۶ خرداد ۱۳۸۶. پیوند خارجی در
|اثر=
وجود دارد (کمک) - بریتانیکا