نامهای تاریخی افغانستان
افغانستان[1] در زبان فارسی به معنای سرزمین افغانها است؛[2] که اصالتاً از نام گروهی از مردم با نام افغان گرفته شده است؛ که هممعنی پشتونها است و گروه قومی افغانستان را تشکیل میدهند.[2][3][4] این نام نخستین بار در قرن ۱۰ میلادی و در کتاب جغرافیایی؛ حدود العالم ذکر شدهاست.[5] تکواژ ـستان نیز پسوندی فارسی؛ به معنای مکان است. سیاستمداران افغان؛در قرن نوزدهم این نام 《افغانستان》را بر افراد بازمانده؛ امپراتوری درانی گذاشتند.[6]
دائرةالمعارف آریانا مینویسد: کشوری که در تاریخ معاصر جهان به نام افغانستان یاد میشود، در قرون وسطی بهاسم خراسان و در عهد باستان بهنام آریانا شهرت داشت.[7]
محمد باقر مصباح زاده، در کتاب تاریخ اقوام در افغانستان، 《صفحات ۸ و ۹》، گفته است:در گذشته برخی مورخان و پژوهشگران افغانی با هدایت برخی عناصر در حاکمیت افغانستان، کشور خیالی به نام " آریانا " اختراع کردند؛ تا آنچه را که میراث آریاییها؛نام گذاری کرده اند؛ به نام افغانستان، اختصاص دهند. تاریخ سازی، با نشان دادن افسانهها و جعل واژهها آغاز شد. یفتلی،به هپتال تبدیل شد و هپتال به ابدال، همچنین واژههای پاکتویس یونانی با پختویس و پشتون، تطبیق داده شد.[8]
در اینجا، گرچه به تشریح جداگانه هر یک از این اسامی براساس اسناد و منابع مختلف تاریخی پرداخته میشود، اما بیتردید نمیتوان انتظار داشت این نوشتار همهٔ ابهامها یا اختلاف نظرها در این زمینه را ازبین ببرد و چه بسا در برخی موارد بتوان در آن کمبود یا سهوی یافت، چرا که هنوز منابع و مدارک و اسناد فراوان دیگری نیز در این باره وجود دارد که باید بررسی و کاوش شوند و به ویژه باید توجه داشت که بحث حاضر به منظور مقدمه مطرح شدهاست و سپس دامنهای بررسی آن توسعه خواهد یافت.
آریانا
مردم افغان نام عمومی برای کشور خود ندارند ولی گاهی نام افغانستان را به کار میبرند.[9]
براساس فرگرد یکم وندیداد، ایرانویج که بر اساس آن تعبیر آریانا، پدید آمده، نخستین سرزمینی است که توسط اهورا مزدا آفریده شده، اما حدود جغرافیایی آن مشخص نیست.
بر حسب تعریف وندیداد، در فرگرد یکم وندیداد، این سرزمین در منطقهای سرد سیر قرار دارد که بر کرانه رود دایتی نیک قرار دارد، ده ماه از آن سرد و دو ماه آن گرم است. اهورامزدا در وندیداد میگوید که: که اگر من هر سرزمینی را که آفریدم، چنان آرامش بخش نبود که به چشم مردمانش خوش آید همه به ایرانویج روی میآوردند. سپس به ذکر آفرینش مناطق دیگر، آغاز میکند که شامل بخشهایی از منطق سرزمین افغانستان و ایران کنونی است و همچنین سایر نقاطی که از نظر جغرافیای، محل آنها کاملاً مشخص نیست. بنابرین به طور مشخص، معلوم نیست که سرزمین ایرانویج، از نظر جغرافیایی در کجا واقع شدهاست، به گمان برخی، منظور از رود دایتی، که ایرانویج در کرانه آن آفریده شده، رودی اساطیری است که احتمالاً آن را با رود سفیدرود یا منطقه ای در استان آذربایجان شرقی در ایران، یکی میدانند.[10]
بیشتر مورخان افغانستانی توافق دارند که آریانا نام سرزمین افغانستان در عهد باستان بودهاست. این نظر، نه تنها مخالف برخی اسناد و مدارک تاریخی نیست بلکه برخلاف نظر برخی از خاورشناسان غربی و تاریخنگاران نامدار ایرانی هم نیست. اما بر اساس فرگرد یکم وندیداد،
اراتستن[11] (۲۷۶–۱۹۶ ق. م)، اولین نویسنده یونانی است که اسم آریانا را برای سراسر سرزمینهای میان بیابان مرکزی ایران تا رود سند بهاستثنای غرب (بلخ) و سرزمینهای شمالی اطلاق کردهاست.[12] بهگفتة ریچارد ن. فرای، بهکاربردن نام آریانا توسط اراتستن[13]
اما، استرابون[14] (۶۳/۶۴ ق. م ـ ۲۱م)، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان، که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر میزیست و از افغانستان امروزی با نام آریانا یاد کرده، غرب (بلخ) و سغد را هم جزئی از آریانا بهشمار آوردهاست.[15]
کلاودیوس بطلمیوس[16] (۸۳–۱۶۱ م)، ریاضیدان، جغرافیدان و ستارهشناس که در اسکنریه مصر زندگی میکرد، نیز از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک ایران کنونی در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، بهنام آریانا یاد کردهاست.[17]
میرغلاممحمد غبار، تاریخنگار معاصر افغان، از شهرهای آریانا چنین نام میبرد: «غرب (بلخ، تخار، مرو)، آریا (هرات)، خوارزمیش (خوارزم)، اپارتیا (ولایات طوس و نیشاپور)، آراکوسیا (قندهار)، کارامانیا (کرمان)، سکاستین یا درانگانیا (سیستان)، گدروسیا (بلوچستان)، پاکتیا (ولایات خوست، سند)، گندهارا (ولایات پشاور تا کابل)، پروپامیس (غور و هزارهجات).»[18]
البته نکته ای که قابل ذکر است این که، بلحاظ این که نام این سرزمین ها از مورخان یونانی نقل قول شده است، تمامی این نام ها به شمول آریانا براساس فونتیک زبان های یونانی و رومی است و نام ایران که در دوره اسلامی در آثار مورخین و شعرای بسیاری به کار رفته است، گونه دیگر از نام آریانا براساس فونتیک زبانهای فارسی و عربی است. همچنان که ما مردمان شرق در زبان های فارسی، عربی، ترکی و هندی نام یونان را این طور میخوانیم اما این نام تغییر شکل یافته واژه ایونیا میباشد. همچنان که در زبان های رومی و یونانی هند را ایندیانا و پارس را پرشیانا و چین را چاینا مینامند.
افق جغرافیایی اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، نیز محل ایریانه ویجه (آریانا = سرزمین اصلی آریاییها) را که زادگاه زرتشت هم بهشمار میرود، در گستره جغرافیای تاریخی افغانستان قرار میدهد.[19] در فرگرد اول وندیداد،[20] از شانزده شهر آریایی یاد شده که در سر این شهرها ایریانه ویجه یعنی نخستین سرزمین آریاییها قرار گرفتهاست. پس از آن از شهرهای سغده (سغدیان یا سغد)، مورو (مرو)، بخدی (بلخ)، نیسایه (نواحی بین بلخ و هرات، یعنی میمنه)، هرویو (هرات)، وئهکرته (کابل)، اوروه (روه یعنی سرزمین پکتیکا یا غزنه یا طوس)، خننتا یا وهرکان (گرگان)، هراویتی (حوزه ارغنداب یا قندهار)، هائتومنت (وادی هیرمند)، رگا یا راغه (ناحیه راغ در بدخشان یا ری)، شخر یا چخر یا کخر (غزنه یا شاهرود)، وارنا یا ورن (بامیان یا وانای وزیرستان یا صفحه البرز یا خوار)، هپت هیندو (پنجاب) و رانگه یا رنگا (محل آن معلوم نیست) سخن رفتهاست.[21]
البته بیشتر این شهرها در نواحی مختلف افغانستان قرار دارند. «پارهای از آنها، اگر در تطبیق آنها خلط و اشتباه روی نداده باشد، مربوط به ایران کنونی هستند. اما ممکن است، این نامها بعدها در شمار شهرهای مزدا آفریده اوستایی وارد شده باشد.»[22]
اصطلاح آریانا اندکی بعد گویا برای سراسر قلمرو دولت پارتیان نیز بهکار رفتهاست، اما محرز نیست.[23] ریچارد ن. فرای میافزاید: «چون پارتیان بهجهانگیری پرداختند، پنداری اصطلاح آریانا چنانکه در منابع یونانی آمدهاست، نیز گسترش یافت و آن را آریای بزرگ خواندند که برابر است با ایرانشهر، اصطلاحی که ساسانیان بر سرزمینهای زیر فرمان خود اطلاق کردند.»[24]
ترکیب ایرانشهر، اصطلاحی است که در زمان ساسانیان ابداع شدهاست.[25] شاهنشاهی ساسانیان متمرکزتر و قویتر از حکومت پارت بود، اما به وسعت دوره داریوش نرسید.[26] تسلط سیاسی این امپرتوری در نهایت وسعت خود، تمام افغانستان امروزی و فرارود را شامل میشد.
در زمان ساسانیان، ایرانشهر (سرزمین ایران) را به چهار بخش، بهر کرده بودند، که هر یک از این بخشها را یک کّست (کوست Kust به مفهوم طرف یا سوی) مینامیدند.[27] در بند ۲۶ یکی از نبشتههای پارسی میانه، تحت عنوان «گزارش شترنگ و نهادن وینردشیر» که بیشتر به گزارش شطرنج شناخته میشود، نام این چهار کوست به روشنی بیان شدهاست: «چهار، آنگونه همانند کنم که چگونه چهار آمیزش مردم از اوست. پس چهار سوی گیتی خورآسان و خوربران و نیمروچ و اپاختر»[28]
و نیز در کتاب دیگر بنام شترستانهای ایران یا شهرستانهای ایران، که به زبان و خط پهلوی است، از این چهار کوست چنین نام برده شدهاست:
- ۱- کوست خورآسان: سمرقند، بلخ درخشان (بلخ بامی)، خوارزم، مرورود، مرو، توس، پوشنگ، نیشابور، قائن، گرگان (دهستان)، کوش.
- ۲- کوست خوربران: تیسفون، نصیبین، اورهه (ادسا)، بابل، هیرت (الحیره)، همدان، نهاوند و مهرگان کدک ماسپذان و …
- ۳- کوست نیمروز: کابل، رخوت (اوستایی هرخویتی، پارسی باستان هرخویتش)، بست، فراه، زابلستان، زرنگ، کرمان، به اردشیر، استخر، دارابگرد، به شاپور، گوراردشیر خوره، توزک، هرمزد اردشیران و …
- ۴- کوست آتورپاتکان (آذرپادگان = آذربایجان)، شهرستان وان، گنجه، آموی (تبرستان)، ری و …
اما باید در نظر داشت که، هرچند این نامه یکی از بازماندههای نبشتههای عهد ساسانی است، ولی بعدها نیز مطالبی چند بر آن افزودهاند. آخرین تاریخ نگارش و افزودههای آن حدود سال هشتصد میلادی میباشد.[29]
بههر تقدیر، از این زمان است که افغانستان و ایران کنونی (پارس قدیم)، بهطور کلی تحت نام ایران شناخته شدهاند.
در عهد اسلامی نیز، تا آنجا که کلمهٔ ایران در آثار مورخان، جغرافینگاران و شعرایی دریگویی با اقتباس از داستانهای کهن حماسی سرزمین خراسان بزرگ در کتابهای کهنه پهلوی، بازتاب یافتهاست، بهمعنای آریانای باستان در برابر توران بودهاست و فقط در بیان تاریخ باستانی کشور پارس است که بازهم به تقلید از همان منابع پهلوی راه پیموده و به سرزمینهای زیر فرمان ساسانیان هم اطلاق شدهاست.[30]
دکتر محمود افشار یزدی، دربارهٔ تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره میکند. او مینویسد:
- فردوسی هم، .. ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده میشمردهاست. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمیراند الا آن که از دارای کیانی که مغلوب اسکندر شد و همان داریوش سوم هخامنشی باشد، یاد میکند. در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاریخ داستانی» یا «داستان تاریخی» (خراسان بزرگ) با «تاریخ باستانی» (سرزمین پارس) بهم پیوند میشود. از زمان ساسانیان است که ایران و ایرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند.[31]
و باز چنانکه از آثار ادبی آن دوره مشاهده میشود، زمانی که سخنوران القاب «شاه ایران»، «خسرو ایران»، «خسرو مشرق» و «خدایگان خراسان» و … را به رسم تعارف به پادشاهان معاصر خود به کار میبردند، در نزد آنها کلمهٔ ایران مترادف بود با خراسان آنروز.[32]
با این حال، ببینیم که ایران کنونی چه نامیده میشد؟ در همان ایام که، ایران و خراسان در پیش مورخان، جغرافینگاران و شاعران «وحدت وجود» داشتهاست. این سرزمین را، در روزگار باستان هخامنشیان (یعنی خود پارسها) و به پیروی آنها یهودیها، یونانیها و بعد از آنها رومیان «پارس» مینامیدند و در دورهٔ اسلامی، مورخان و جغرافینگاران عرب هم بهصورت «فارس» که شکل معرب نام «پارس» است، مینوشتند و حتی تا اوایل قرن بیستم نزد اروپاییان بههمین اسم و رسم شهرت داشت. دکتر افشار در این باره مینگارد:
- بهطور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران، از لحاظ سیاسی بدو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد، نام ایران نصیب قسمت شرقی میگردید و نام پارس مخصوص ایران کنونی میبود. همچنان که یونانیها و اروپاییان دیگر هم با تلقظهای خود ایران را «پارس و پرس و…» میخواندند و میخوانند.[33]
جالب اینجاست که همزمان با سلسلهٔ غزنویان که بر خراسان بزرگ سلطنت میکردند، به گفتهٔ دکتر افشار دیلمیان بر ایران کنونی سلطنت داشتند. اما هرگز هیچیک از آنها بهعنوان «شاه ایران» شناخته نشدهاند. او مینویسد:
- دیلمیان یا دیالمه (آل بویه) هم سلطنتی عظیم در مغرب ایران تشکیل دادند و حتی بغداد مرکز خلافت اسلامی را هم تصرف کردند، ولی در همان وقت هم عنوان شاهنشاهی ایران را شعرا به سلطان محمود میدادند. گویا شعرای عرب بودند که عضدالدوله دیلمی را (صرف) شاهنشاه خواندهاند. من به یاد ندارم که در اشعار فارسی دیده باشم که این لقب را شاعران دری زبان به او داده باشند.[34]
باز هم به گفتهٔ دکتر افشار، در زمانهای بعدتر هم، سعدی و حافظ همه جا از «فارس» و «پارس» سخن میگفتند نه از «ایران». او مینگارد:
- در زمان سلطنت اتابکان فارس، یا آلمظفر، که فارس برای خود مملکتی شده بود، اسمی از «ایران» نمیبردند. شاهد بر این معنی اشعار سعدی و حافظ در عصر آنان است، که همه جا از «پارس» سخن میراند نه از «ایران».[35]
او در ادامه مینویسد:
- نکتهٔ جالب توجه این است که در دیوان این دو شاعر بزرگ شیراز ندیدهام ولو بهعنوان لقب هم باشد، پادشاه فارس را پادشاه ایران بنامند. در صورتی که محمود و مسعود غزنوی را، با اینکه آنان هم هیچگاه بر همه ایران سلطنت نداشتند و از ری و اصفهان حکومتشان تجاوز نکرد، شعرا آنها را پادشاه ایران مخاطب ساختهاند. از اینجا معلوم میشود که خراسان بیش فارس و … خود را مستحق نام ایران میدانستهاست. این شاید به علت آن بوده که بیشتر آریاییها در اینجا وارد فلات ایران شده و نام خود را هم به این فلات دادهاند. نام ایران در برابر توران از قدیم نزد آنها بسیار عزیز بودهاست.
خراسانیها بودهاند که در درجه اول با تورانیها، ترکان، غزها، مغولان، تاتارها، ازبکان، ترکمانها و دیگر طوایف زردپوست همسایه مقابله نمودهاند. همیشه در وهله نخست آنها بودهاند که در برابر سیل هجومهای این اقوام ایستادگی میکرده یا در مواقع دفاعی از این طرف پیشتاز میدان جانفشانی بودهاند.[36]
قصیده معروف انوری در فتنه غز به این معنی دلالت دارد:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر | نامهٔ اهل خراسان ببر خاقان بر | |
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان | نیست یک پی ز خراسان که نشد زیروزبر | |
خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود | در همه ایران امروز نماندهاست اثر |
در اینجا به روشنی ملاحظه میشود، در حالی که انوری معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده، که جد اعلای او، سلطان مسعود غزنوی را شکست داده و سلطنت غزنویها را به گوشهٔ شمال شرقی خراسان محدود کرده بود، بهگفتهٔ دکتر افشار «در ابیات بالا خراسان را نه استان ایران، بلکه با توجه به بیت سوم اصل ایران میدانستهاست.»[37]
در زمان تسلط سلجوقیان و مغولان، خراسان آنروز یا افغانستان امروز، همواره کانون هرج و مرج و نابسامانی و دستخوش آشوب و کشتار بود. در اثر این اوضاع بیسر و سامان ناشی از هجومهای بیگانه و حاکمیت ملوکالطوایفی نه تنها وحدت سیاسی خراسان از بین رفت، بلکه به تدریج مرکز ثقل ادب و زبان دری هم از آنجا بسوی ایران کنونی منقل گشت. یکی دیگر از پیامدهای این حوادث و پیشامدهای ناگوار، آن بود که کاربرد کلمهٔ «ایران» به معنای «خراسان دیروز» یا (افغانستان امروز) متروک افتاد و بهتدریج بهدست فراموشی سپرده شد.[38]
با این حال لازم به یاد آوریست حدود تاریخی خراسان فراتر از افغانستان امروز بوده است و شامل بخش های از افغانستان تاجیکستان ترکمنستان ازبکستان و ایران شده است
آنها که کهن شدند و اینها که نوند | هر کس بمراد خویش یک تک بدوند | |
این کهنه جهان بکس نماند باقی | رفتند و رویم دیگر آیند و روند[39] |
فهرست شعرایی که نام ایران را به کاربرده اند:
حکیم فردوسی طوسی(قرن۴)
رودکی سمرقندی(قرن۴)
عنصری بلخی(قرن۴)
حکیم ناصر خسرو بلخی(قرن۴)
فرخی سیستانی(قرن۵)
حکیم سنایی غزنوی(قرن۵)
مسعود سعد سلمان(قرن۵)
اسدی طوسی(قرن۵)
منوچهری دامغانی(قرن۵)
فخرالدین اسعد گرگانی(قرن۵)
خاقانی شروانی(قرن۵)
نظامی گنجوی(قرن۵)
ازرقی هروی(قرن۵)
معزی نیشابوری(قرن۵)
انوری ابیوردی(قرن۶)
عطار نیشابوری(قرن۶)
مولوی بلخی(قرن۷)
سعدی شیرازی(قرن۷)
خواجوی کرمانی(قرن۷)
کمال خجندی(قرن۸)
شاه نعمت الله ولی(قرن۸)
عبدالرحمان جامی(قرن۹)
کمال الدین اصفهانی(قرن۹)
وحشی بافقی(قرن ۱۰)
صائب تبریزی(قرن ۱۰)
فیض کاشانی(قرن ۱۰)
خراسان
خوراسان[40] (خراسان) در زبان پهلوی به معنای شرق (یعنی جهت طلوع خورشید) است. چنانکه فخرالدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین که به سال ۴۴۵ هجری قمری سرودهاست، در بارهٔ معنای آن میگوید: از آن خورآسد (یعنی خورآید یا خورشید از آنجا برآید).
خوشا جا یا بر و بوم خراسان | دروباش و جهان را میخورآسان | |
زبان پهلوی هر کاو شناسد | خراسان آن بود کز وی خور آسد | |
خور آسد پهلوی باشد خور آید | عراق و پارس را خور زو براید | |
خوراسان را بود معنا خورآیان | کجا از وی خور آید سوی ایران | |
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست | زمین و آب و خاکش هر سه پاکست[41] |
این اصطلاح ظاهراً در عهد ساسانیان، پس از سدهٔ سوم میلادی پدید آمده و از قرن پنجم تا قرن نوزدهم میلادی در مورد افغانستان و سرزمینهای همجوار آن اطلاق گردیدهاست.[42]
بر اساس نوشتههای الفنستون در کتاب گزارش کابل، نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمام کشور اتلاق میشود خراسان است اما واضح است که به کار بردن این نام درست نیست؛ زیرا از یکسو تمام سرزمین افغانان در محدوده خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهمی از آن ایالت، افغانان ساکن نیستند.[43]
عبدالحی حبیبی، مورخ افغان، مینویسد:
- نام بخش اعظم سرزمین افغانستان غربی و شمالی تا تخارستان و مجاری هیلمند (= هیرمند) و کابل در قرن هفتم میلادی «خراسان» بود و چنین به نظر میرسد که این نام در عهد ساسانیان از قرن پنجم میلادی به بعد شهرت یافتهاست.[44]
اگر در اینجا آقای حبیبی به قرن هفتم میلادی اشاره میکند، به دلیل این است که کتاب او راجع به تاریخ پس از اسلام افغانستان است. اما نامبرده معتقد است که در دورهٔ پیش از اسلام نیز نام افغانستان خراسان بودهاست. چنانکه او مینویسد:
- «در بارهٔ اینکه کلمهٔ «خراسان» بر همین افغانستان در ازمنهٔ قبل از اسلام هم اطلاق شده و شامل تمام این سرزمین بوده، اسنادی موجود است، که در مسکوکات هفتلیان این پادشاهان را «خراسان خواتاو» یعنی «خراسان خدای» نوشتهاند، و باز هم در یکی از مسکوکات زبان پهلوی «تگین خراسان شاه» دیده میشود، که بر رخ دیگر همین سکه هیکل نیم تنهٔ مؤنث موجود است که به دور رخش هالهٔ نور منقوش است… و عین همین شکل را خسرو دوم ساسانی به یادگرفتن خراسان از تصرف هفتالیان حدود ۶۱۳ میلادی ضرب کردهاست… و میتوان حدس زد که هیکل تنهٔ مؤنث و هالهٔ نور سمبولی از کشور خراسان و مطلع الشمس عرب باشد.»[45]
دائرةالمعارف «جهان اسلام» مینویسد:
- «... اگرچه نام افغانستان نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی/دوازدهم هجری شمسی به کار رفته و به سرزمینی در شرق افغانستان کنونی تا رود سند اطلاق شدهاست، لکن ظاهراً اخیرترین و جامعترین نام این سرزمین همانا «خراسان» بودهاست.»[46]
به گفته اصطخری، شهرهای بزرگ خراسان چهار شهر است: نیشابور، مرو، هرات و بلخ.[47] و نیز لسترینج، در جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، مینویسد:
- «خراسان در زبان قدیم فارسی به معنای خاور زمین است. این نام در اوایل قرون وسطی بهطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق میشد و به این ترتیب، تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل میگردید… جغرافیانویسان مسلمان خراسان را به چهار بخش تفسیم کرده و هر کدام را به نام کرسی آن بخش، یعنی نیشابور، مرو، هرات و بلخ میخواندند.»[48]
افغانستان
نام افغانستان فقط از اواسط قرن هیجدهم میلادی یعنی از هنگامی که برتری سیاسی و نظامی قوم افغان بر سایر اقوام ساکن در آنجا استوار گردید و ویکپارچگی سیاسی کشور دوباره به وجود امد «به واسطه بیشتربودن جمعیت آن قوم به تمام کشور گفته شد»[49] و سرانجام در قرن نوزدهم میلادی شهرت یافت.[50]
اگرچه واژهٔ افغانستان، به عنوان نام رسمی این کشور، شاید بار اول در سال ۱۸۰۱ میلادی در قرارداد میان انگلستان و ایران، در مورد قلمرو امپراتوری درانی به کار رفته باشد،[51] اما کلمهٔ افغانستان، به معنای جا و مکان قبایل افغان (پشتونها)، نخستینبار در تاریخنامهٔ هرات، نوشته سیف هروی در اوایل سدهٔ چهاردهم میلادی، گفته شدهاست.[52] دکتر احمد جاوید میگوید:
- در کتاب تاریخنامه هرات سیفی هروی، ۳۶ مرتبه کلمه افغانستان و دو مرتبه هم کلمه اوغانستان به کار رفتهاست. اما به محدوده کوچک در نواحی بنُو وزیرستان و اطرافش یعنی شهرهای در جنوب افغانستان، اطلاق میشدهاست.[53]
به هر حال، اگرچه واژهٔ افغانستان به معنای «محل سکونت افغانها» پیش از تأسیس دولت درانی توسط احمد شاه درانی نیز وجود داشتهاست، منتها شاید درگذشته فقط محل زندگی طائفه یا طوائف پشتون در خراسان بزرگ را همیشه یا گاهی افغانستان مینامیدهاند.[54] چنانکه براساس نظر عبدالحی حبیبی، کلمهٔ افغانستان، به هنگام هجوم چنگیز و زمان آل کرت و غوریها، تنها به ناحیه یا نواحیای گفته میشد که افغاننشین (پشتو زبان) بودهاست. او مینویسد:
- «نام افغانستان بار اول در تاریخ از همین زمان ذکر شده… در آن وقت کلمهٔ افغانستان بر سرزمین بین قندهار و غزنی تا دره سند گفته میشد.»[55]
با این وصف، شاید در ابتداء این اسم میان سایر اقوام این کشور و حتی بین خود پشتونها چندان اشنایی عمومی نداشت و بهطور مسلم، مدتی طول کشید تا مردم به آن اُنس گرفتند. اما اکنون، این نام برای کشور کهن افغانها نه تنها در خود افغانستان، بلکه در تمام کشورهای جهان شهرت یافته و اسم آشنا است.[56]
پانویس
- Cowan, William and Jaromira Rakušan. Source Book for Linguistics. 3rd ed. John Benjamins, 1998.
- Banting, Erinn (2003). Afghanistan: The land. Crabtree Publishing Company. pp. 4, 32. ISBN 978-0-7787-9335-9. Archived from the original on 2013-12-31.
- Ch. M. Kieffer (15 December 1983). "Afghan". Encyclopædia Iranica (online ed.). Columbia University. Archived from the original on 2013-11-16.
- "General Information About Afghanistan". Abdullah Qazi. Afghanistan Online. Retrieved 2010-09-27.
- Vogelsang, Willem (2002). The Afghans. Wiley Blackwell. p. 18. ISBN 0-631-19841-5. Retrieved 2010-08-22.
- E. Huntington, "The Anglo-Russian Agreement as to Tibet, Afghanistan, and Persia", Bulletin of the American Geographical Society, Vol. 39, No. 11 (1907).
- دائرةالمعارف آریانا، ص ۱٧
- محمد باقر مصباح زاده. «تاریخ اقوام در افغانستان».
- افغان؛ جای، فرهنگ، نژاد - گزارش سلطنت کابل، مونت استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، صفحه ۱۵۸، پاراگراف اول ،.
- وندیداد، فرگرد اول، ترجمه ابراهیم پورداوود.
- Eratosthene
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۶؛ همچنین ر.ک. به رسالهٔ ««خراسان»». نگارش میرغلاممحمد غبار
- میراث باستانی ایران، ص ٢٩۶
- Strabo
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۶؛ جغرافیای استرابون (متن انگلیسی)، کتاب ۱۵، فصل ٢، صص ۱٢٩-۱۳۰
- Claudius Ptole Maeus
- ر. ک. به مقالهٔ ««تاریخ سیاسی افغانستان»». شبکه اطلاعرسانی افغانستان.
- رسالهٔ ««خراسان»».
- افغانستان مهد آیین زرتشت، ص ٨٩
- «فرگرد اول وندیداد». ترجمه بزبان انگلیسی توسط جمیز دارمستتر، ال.اچ. میلز و ماکس مولر
- همانجا، صص ٨٩-٩۰
- تاریخ مردم ایران (ایران قبل از اسلام)، صص ۳٢-۳۱
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۶
- میراث باستانی ایران، ص ٤
- ««دانشنامهٔ ایرانیکا»». نوشتهٔ D. N. Mackenzie
- ر. ک. به: ماژیران موله، ««ایران باستان»». بایگانیشده از اصلی در ۸ ژوئن ۲۰۰۸. دریافتشده در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۸. ترجمهٔ ژاله آموزگار
- فرهنگ پهلوی، ص ۲۷۴. و واژهنامه بندهش، ص ۲۴۳.
- متنهای پهلوی، ص ۱۱۸
- شهرستانهای ایران در نوشتههای پراکنده، ص ۲ به بعد؛ و همچنین زبان وادبیات پهلوی، ص ۳.
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۲۴
- افغاننامه، ج ۱، ص ۱۴۴
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۲۴؛ و همچنین، افغاننامه، ج ۱، ص ۱۵۴
- افغان نامه، ج ۱، ص ۱۷۰.
- همانجا، صص ۱۵۵ و ۱۵۶
- همانجا، صص ۱۶۳ و ۱۶۴
- همانجا، صص ۱۶۴ و ۱۶۵
- همانجا، ص ۱۶۵
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، صص ۲۸ و ۲۹.
- عمر خیام، رباعیات عمر خیام
- Xorasan
- فخرالدین اسعد گرگانی، داستان ویس و رامین، باهتمام محمدجعفر محجوب، تهران: ۱۳۳۷، ص ۱۲۸
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۱۰
- افغانان، جای، فرهنگ، نژاد - گزارش سلطنت کابل، مونت استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، صفحه ۱۵۸، پاراگراف اول.
- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ۱۴۰
- همانجا، صص ۱۴۲ و ۱۴۳
- جهان اسلام، ج. ۱، ص. ۷۲
- مسالک الممالک، ابواسحق ابراهیم اصطخری، ص. ۲۰۳
- لازم به یادآوری است که: نیشابور که همان ابرشهر باستانی است امروزه جزوی از ایران کنونی است، مرو، در حال حاضر، جزوی از ترکمنستان است، هرات، شهری که در عهد کهن به نام آریا شناخته شده و بلخ، که در اوستا بخدی نامیده شده، امروزه جزوی از افغانستان هستند.
- سراج التواریخ، ج ۱، ص ۳
- افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ۹
- ر. ک. به: تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن ۱۹، ج ۱، ص ۱۹؛ شایان توجهاست که شادروان دکتر احمد جاوید بر این نظر است که در متن انگلیسی عهدنامه، اصطلاح «سرزمین افغان» (Afghan land) به کار رفته که آقای محمود محمود، آن را در کتاب خود به کلمهٔ «افغانستان» برگردان کردهاست. (مهدیزاده کابلی)
- تاریخنامهٔ هرات، صص ۱۹۶ و ۲۱۶
- مصاحبه دکتر احمد جاوید با تلویزیون مشعل دربارهٔ نامهای تاریخی افغانستان، برگرفته از: ««سایت خراسان زمین»». بایگانیشده از اصلی در ۶ مه ۲۰۰۸. دریافتشده در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۸.
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۱۹
- تاریخ مختصر افغانستان
- درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۲۰
جُستارهای وابسته
- ایرینه ویجه
- آریانا
- خراسان بزرگ
- پارس
- افغانستان
منابع
- مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول - زمستان ۱۳۷۶ خورشیدی.
- دائرةالمعارف آریانا، کابل: انتشارات انجمن تاریخ افغانستان، چاپ ۱۳۴۴ ه.ش
- صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم - ۱۳۵۲ ه.ش
- غبار، میرغلاممحمد، خراسان، کابل: دلو ۱۳۲۳ خورشیدی.
- فرای، ریچارد ن. میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران: چاپ سوم - ۱۳۶۸ ه.ش
- مهدیزاده کابلی، خوراسان بزرگ مهد آیین زرتشت، مشهد: نشر نوند، چاپ اول - ۱۳۸۱ ه.ش
- زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴ ه.ش
- افشار یزدی، محمود، افغان نامه، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳۵۹ ه.ش
- افشار یزدی، محمود، گنجینه مقالات (جلد اول)، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۶۸ ه.ش
- کاتب، فیضمحمد، سراجالتواریخ، کابل: مطبعه دارالسلطنه، چاپ ۱۳۳۳–۱۳۳۱ ه.ش
- غبار، میرغلاممحمد، افعانستان در مسیر تاریخ، قم: پیام مهاجر، چاپ دوم - اسد ۱۳۵۹ خورشیدی.
- کهزاد، احمدعلی، افعانستان در شاهنامه، کابل: انتشارات بیهقی، وابسته به وزارت اطلاعات و کلتور افغانستان، چاپ ۱۳۵۵ ه.ش
- فرهوشی، فریدون، فرهنگ پهلوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۵۲ ه.ش
- بهار، مهرداد، واژهنامه بندهش، تهران: انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۳ ه.ش
- دستور جاماسب جی، منوچهر جی، جاماسپ اسانا، متنهای پهلوی، (جلد اول ودوم در یک مجلد)، با مقدمهای از بهرام گور انکلساریا، و دیباچهای از ماهیار نوابی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، بدون تاریخ انتشار.
- هدایت، صادق، شهرستانهای ایران در نوشتههای پراکنده، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۴۴ ه.ش
- ج. تاوادیا، زبان و ادبیات پهلوی، ترجمه س. نجمآبادی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۸ ه.ش
- حبیبی، عبدالحی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، تهران: دنیای کتاب، چاپ سوم - ۱۳۶۷ ه.ش
- اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، تهران: چاپ اول - ۱۳۶۶ ه.ش
- مؤذن جامی، محمد مهدی، ادب پهلوانی، تهران: نشر قطره، چاپ ۱۳۷۹ ه.ش