ماجرای اتوبوس ارمنستان

ماجرای اتوبوس ارمنستان یکی از موارد مطرح در قتل‌های زنجیره‌ای ایران است. این عملیات ناموفق که در ۱۶ مرداد ۱۳۷۵ رخ داد،[1] دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران در دوره هاشمی رفسنجانی قصد داشته تعداد زیادی از چهره‌های فرهنگی کشور را یک‌جا به قتل برساند.[2] محمد رسول اف فیلمی به نام دستنوشته‌ها نمی‌سوزند درباره این ماجرا ساخت.

آغاز سفر

انگیزه سفر دعوت فردی ارمنی-ایرانی از اعضای کانون نویسندگان ایران جهت تبادل فرهنگی و برگزاری جلسات شعر و سخنرانی و گفت وگوی مطبوعاتی به مدت سه شب بود. اتحادیه نویسندگان ارمنستان به‌طور رسمی از میهمانان دعوت کرده بود و درستی این دعوتنامه توسط سفارت ارمنستان به تأیید هوشنگ گلشیری و منصور کوشان رسید.[2] از آن جا که پرواز تهران-ایروان در آن زمان فقط هفته‌ای یک بار برقرار بود و امکان اقامت یک هفته‌ای نیز وجود نداشت، انجام مسافرت با اتوبوس مطرح شد. غفار حسینی همان زمان به ماجرا مشکوک شد و به صراحت گفت «همه‌تان را می‌فرستند ته دره!» و نیز در آخرین لحظات اتوبوس و ترمینال مسافربری عوض شده بود، اما موضوع جدی گرفته نشد.[1]

مسافران

از فهرست اولیه احمد شاملو، هوشنگ گلشیری و رضا براهنی از رفتن به سفر انصراف دادند و در نهایت ۲۱ نفر راهی شدند: محمدعلی سپانلو، علی باباچاهی، جواد مجابی، مسعود بهنود، سیروس علی‌نژاد، امیرحسن چهلتن، بیژن بیجاری، بیژن نجدی، محمد محمدعلی، شهریار مندنی‌پور، شاپور جورکش، مسعود توفان، حسن اصغری، منوچهر کریم‌زاده، کامران جلیلی، محمود طیاری، فرج سرکوهی، فرشته ساری، مجید دانش‌آراسته، علی صدیقی و منصور کوشان.[1][2]

افراد دیگری نیز قرار بوده که در این سفر حضور داشته باشند که به روش‌های مختلفی منصرف شدند. به دکتر قندی استاد دانشگاه توصیه شده بود که سفر با کسانی که پرونده سیاسی دارند برای ارتقاء موقعیت دانشگاهی‌اش مناسب نیست. شاهرخ تویسرکانی، سردبیر مجله دنیای سخن چند دقیقه قبل از سفر به صورت ناگهانی اعلام کرده است که همسرش تصادف کرده و باید به بیمارستان برود و به همراه محمد بهارلو رفتند. منصور کوشان که این سفر را مدیریت می‌کرد چند روزنامه‌نگار مانند مسعود بهنود را نیز برای سفر ارمنستان دعوت کرده بود.[3] فرج سرکوهی در مورد تلاش های وزارت اطلاعات برای جلوگیری از مسافرت بهنود می‌نویسد:

«پیش از آن آقای مسعود بهنود زنگ زد و گفت که در اداره گذرنامه به او گفته‌اند که ممنوع‌الخروج است و او نباید به سفر برود. اعتراض کرده بود و گفته بود که تازه از سفر خارج آمده است و ممنوع‌الخروج نیست. اداره‌ی گذرنامه در اختیار وزارت اطلاعات بود. آقای بهنود به من گفت که با آقای مهاجرانی، مشاور رئیس جمهور که با او در ارتباط بود تماس گرفته است و او گفته‌ است مانعی نیست و کار گذرنامه را درست می‌کند. تمام راه آقای مسعود بهنود در انتظار راننده‌اش بود تا پاسپورت او را بیاورد.»[4]

محمد محمدعلی نیز در خاطراتش به صورت مشابه از عدم اجازه دولت جمهوری اسلامی ایران به حضور مسعود بهنود در این سفر اشاره می‌کند.[3]

ماجرا

۲۱ چهرهٔ فرهنگی سوار بر اتوبوسی به رانندگی خسرو براتی راهی ارمنستان می‌شوند. به گفته منصور کوشان، در گردنه حیران، نزدیک صبح مسافران ناگهان متوجه می‌شوند که اتوبوس بر سر یکی از پیچ‌ها توقف کرده و راننده نیست. او را کمی دورتر می‌بینند که ایستاده است و می‌گوید خوابم برد، ترسیدم و پیاده شدم. در این هنگام نویسندگان به یاد جمله غفار حسینی می‌افتند اما با وجود وحشت زیاد تصمیم می‌گیرند دو نفر در نزدیکی راننده مستقر شده و او را زیر نظر بگیرند و سفر ادامه یابد. پس از حدود ۴ متر حرکت، راننده پس از پرگاز کردن اتوبوس پایین می‌پرد. مسعود توفان فرمان را در دست می‌گیرد و شهریار مندنی‌پور ترمز دستی را می‌کشد. اتوبوس متوقف و مسافران پیاده می‌شوند.

مسعود توفان نیز به شرح ماجرا از دیدگاه خود پرداخته که در روزنامه آفتاب امروز ۲۰ آبان ۱۳۷۸ چاپ شد. توفان می‌نویسد که در همان بار اول کنار راننده نشسته بوده و پس از پیاده شدن او فرمان را چرخانده و اتوبوس لب دره متوقف شده‌است. در این زمان راننده به اتوبوس بازمی‌گردد و ادعا می‌کند که پیاده شده تا زیر اتوبوس سنگ بگذارد، اما بلافاصله پس از راه افتادن اتوبوس دوباره همان عمل را تکرار می‌کند. او می‌گوید بلافاصله پشت فرمان پریدم و آن را چرخاندم. از ترس آنکه پدال گاز زیر پایم باشد جرئت فشار دادن آن را نداشتم و بالاخره اتوبوس که یک چرخش به دره افتاده بود ایستاد و در این جا بود که شهریار برای اطمینان از عدم حرکت اتوبوس ترمز دستی را کشید.[2][5]

به گفته مسعود بهنود، ایستگاه پلیس نزدیک محل وقوع حادثه در جریان قرار گرفت و مسافران به آن جا منتقل شدند. در این زمان مصطفی کاظمی وارد ماجرا شد و تمام مسافران را به زندان آستارا منتقل کرد. در آن جا نویسندگان پس از تهدید و اجبار به تعهد سکوت، آزاد گردیدند.[2]

پس از ماجرا

داستان تا مدت‌ها مسکوت ماند و از آن جا که افراد درگیر در ایران زندگی می‌کردند، کسی جرئت بازگویی آن را نداشت. مسعود بهنود می‌گوید که در همان ابتدا پیشنهاد نوشتن نامه‌ای به هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت، را داده است ولی فرج سرکوهی شدیداً با وی مخالفت کرده و او را از عواقب این اقدام بر حذر داشته‌ است. این نامه هرگز نوشته نشد. با این حال بهنود ماجرا را در همان زمان به صورت خصوصی برای عده‌ای تعریف کرد و در نواری کل ماجرا را شرح داد و آن را به صورت دربسته در اختیار سازمان عفو بین‌الملل قرار داد. این ماجرا پس از فاش‌سازی جریان قتل‌های زنجیره‌ای ایران به صورت علنی مطرح شد و منصور کوشان آن را در کتاب «حدیث تشنه و آب» منتشر کرد. بعدها در سال ۱۳۹۰، محمد محمدعلی در مستند زندگی و شعر علی باباچاهی (با عنوان «این قیافهٔ مشکوک») شرح مبسوطی از این واقعه ارائه کرد.[6][7]

متهمان

دو تن از چهار متهم اصلی دادگاه قتل‌های زنجیره‌ای به‌طور مستقیم در این قضیه دخالت داشتند: خسرو براتی راننده اتوبوس و مأمور انجام این برنامه بود و مصطفی کاظمی فردی بود که مسافران را مورد بازجویی قرار داد.[1]

پیوند به بیرون

منابع

  1. جمشید برزگر. «سالگرد 'سفر مرگ'؛ اتوبوسی که دیگر حرکت نمی‌کند؟». بی‌بی‌سی فارسی. دریافت‌شده در ۲۰۱۷-۰۷-۱۶.
  2. «مروری بر قتلهای زنجیره‌ای پس از هفت سال: بخش سوم اتوبوس مرگ». رادیوفردا. ۳ آذر ۱۳۸۴. دریافت‌شده در ۲۰۱۷-۰۷-۱۶.
  3. «akhbare-rooz (iranian political Bulletin)». web.archive.org. ۲۰۱۸-۰۸-۱۰. دریافت‌شده در ۲۰۱۹-۱۲-۲۴.
  4. فرج سرکوهی، داس و یاس، نشر باران، چاپ اول، صفحه‌ی ۱۸۴
  5. مسعود توفان (۱۶ ژانویه ۲۰۱۴). «گردنهٔ حیرانی/ گزارش سفر ارمنستان». پرس ایران (آرشیو).
  6. «روزآنلاین». بایگانی‌شده از اصلی در ۱۱ آوریل ۲۰۱۴. دریافت‌شده در ۳ اکتبر ۲۰۱۲.
  7. مسعود بهنود (۲۹ مرداد ١٣٨٤). «درباره کتاب منصور کوشان و آن سفر بهجت اثر». ایران امروز. دریافت‌شده در ۲۰۱۷-۰۷-۱۶.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.