سید عبدالله بهبهانی
سید عبدالله بهبهانی (۱۲۱۹ نجف - ۲۵ تیر ۱۲۸۹ تهران) از مجتهدان شیعه و رهبران جنبش مشروطه ایران بود. وی در برههٔ کوتاهی -بلافاصله پس از برقراری مشروطه- قدرت بسیاری یافته بود بهطوریکه عملاً مانند یک شاه بر کشور حکومت میکرد و افرادی که میخواستند در ایالت و ولایات به مقامات مهم کشوری و لشکری برسند یا در پایتخت پستهای وزارت و صدارت را احراز کنند به وی مراجعه میکردند و به همین جهت و با توجه به رنگ چهرهٔ تیرهاش نزد عموم مردم به شاه سیاه معروف شده بود.[1]
سید عبدالله بهبهانی | |
---|---|
زادهٔ | ۱۲۱۹ خورشیدی/۱۲۵۶ قمری نجف، عثمانی |
درگذشت | ۹ رجب ۱۳۲۸ /۱۲۸۹ خورشیدی تهران، ایران |
آرامگاه | نجف |
ملیت | ایرانی |
نژاد | ایرانی - بحرانیها |
کارهای برجسته | از رهبران مشروطه در تهران |
جنبش | یکی از رهبران جنبش مشروطه ایران |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
منصب | مجتهدان و از رهبران جنبش مشروطه ایران |
زندگی
سید عبدالله بهبهانی در نجف زاده شدهاست. پدر او سیداسماعیل از روحانیان تهران بود. مادرش زرافشان جاریهای بود که سرتیپ احمدخان کبابی (پدر سدیدالسلطنه) به او داد. نیاکان وی از ساکنین جزیره بحرین بودند که به دلیل قدرت گرفتن وهابیون، بحرین را ترک کرده و در بهبهان ساکن گشته و به بهبهانی معروف شده بودند. پدر سید از علمای بزرگ تهران و با اصالتی ابتدا بهبهانی و سپس همدانی بود و علامه سید اسماعیل بهبهانی نام داشت.
سیدعبدالله در نجف نزد مرتضی انصاری، میرزا محمدحسن شیرازی و سید حسین کوهکمرهای و دیگران تحصیل کرد و درجه اجتهاد گرفت. در سال ۱۲۵۶ به تهران آمد و به جای پدر به امور دینی و اجتماعی پرداخت.
سید محمد بهبهانی فرزند سید عبدالله بهبهانی بود. وی در نجف درس خوانده بود و از شاگردان آخوند خراسانی بهشمار میرفت و خود در مشروطه نقش داست و در زمان محمدرضا شاه از علمای مرتبط با دربار بود و در روز نهم اسفند ماه سال ۱۳۳۱ که مصدق از شاه خواسته بود که موقتاً ایران ترک کند سید محمد بهبهانی با نامهای از سوی کاشانی مانع از رفتن شاه شد؛ و با تمام وجود به کاشانی اصرار کرد که با تهیه و تنظیم نامهای نگذارد که شاه ایران را ترک کند.
در مشروطه اول
شاهان قاجار | |
---|---|
نام | دورهٔ پادشاهی |
۱۱۷۵–۱۱۶۱ | |
در جریان جنبش مشروطه همراه با سید محمد طباطبائی با عینالدوله به مخالفت پرداخت و در تحصن مشروطهخواهان در حضرت عبدالعظیم و سپس قم شرکت داشت. وی از مؤسسان مشروطه و رهبران اصلی آن بهشمار میرود.
ورود دو سیّد به جریانات جنبش مشروطه بدین شکل آغاز گردید که در این هنگام بانک استقراضی روس به دنبال زمینی در میان شهر میگشت تا ساختمان این بانک را بنا کند. پشت بازار کفاشها یک مدرسهٔ ویرانه و یک گورستان قرار داشت که از موقوفات بود. «کسانی از مردم میرفتند و از علما کمی از اطراف قبرستان را میخریدند و برای خود خانه میساختند و علما به نام اینکه موقوفاتِ از کار افتاده را میتوان فروخت… از فروختن و قباله دادن بازنمیایستادند.»[2]
برخی از دلالها به رئیس بانک روس یادآوری کردند که میتوان این زمین و قبرستان را از علما خرید و ساختن بانک را در آنجا آغاز کرد. آنها نیز نزد شیخ فضلالله رفتند.[3]
اکنون فضلالله با قدرتی که از طریق دربار (عین الدوله) به دست آورده بود، هرآنچه میخواست انجام میداد و کوچکترین اعتنایی هم به بهبهانی و متحدش طباطبایی نمیکرد. فروش زمین موقوفه توسط آخوند درباری به روسها، سبب خشم دو سید شد بهطوریکه طباطبایی به رئیس بانک پیغام فرستاد که: «این قبرستان و مدرسه را خراب کردن به هیچ قانونی مشروع نیست و نخواهم گذاشت زمین در تصرف شما بماند.»[4]
در معاملههای متوالی و متتابع این زمین، به هیچ وجه پای شیخ فضل الله در کار نبودهاست. معاملهها نزد «آقا سیدعلی اکبر (تفرشی)» شده، اقرار بر وقوع و اعتراف بر آن را جمعی از علمای اعلام از قبیل «آقا سید عبدالله بهبهانی»، «حاجی شیخ مرتضی»، «صدرالعلما» و «شیخ محمدرضا قمی» و … نوشتهاند و خود سیدعلی اکبر وقوع معامله را تسجیل کردهاند. فقط آنچه شیخ [فضل الله] تصدی نمودهاند همان معاملهٔ احتیاطیهای است که تبدیل به احسن نمودهاند و آن، قبل از این معامله بودهاست. باری، نسبتی دادند از روی کذب به جناب شیخ، ولی خطا بود و پای غیر در میان…»[5]
لازم است ذکر شود که ناظم الاسلام کرمانی را شیخ فضلالله نوری به علت درج مقالات کفرآمیز در روزنامهٔ «کوکب دری»۱۸ تکفیر کرده و کرمانی نیز از این امر بسیار ناراحت بود.[6] سر انجام این دو سید موفق شدند با تحریک تعصبات مذهبی مردم آنها را علیه ساختمان بانک استقراضی روس در آن مکان بشورانند. مردم متعصب نیز به محل ساختمان نیمه کارهٔ بانک یورش بردند و آنجا رای با خاک یکسان کردند.[7] کار بالا گرفت. رئیس بانک به وزارت خارجه شکایت برد، عاقبت پای عین الدوله رئیسالوزراء و متحدش شیخ فضلالله نیز به میان کشیده شد؛ ولی چون خبر به گوش شاه رسید، او که از از قدرت پایگاه حکومت مذهبی وحشت داشت کوتاه آمد و گفت: «خسارت بانک را بدهند و زمین را به حال خود و گذارند.»[8]
در این واقعه دو سید پیروز شدند، اما شیخ فضلالله بسیار موهون گشت، چه فروشندهٔ زمین او بود، در نتیجه عین الدوله نیز در مقام جبران توهین شیخ فضلالله برآمد.[9] از معممین با نفوذ تهران امام جمعه، داماد شاه با عین الدوله و شیخ نوری هم دست میشوند و تلاش میکنند با صحنهسازی در مسجد شاه دو سید رأی از میدان به در کنند. آقایان هم در اعتراض به دولت با جمعی از یارنشان به شاه عبدالعظیم میروند و در آنجا متحصن میگردند.[10]
بدین صورت بود که پای دو سید به انقلاب مشروطه کشیده شد، بدون آنکه کوچکترین اعتقادی به آزادی یا مشروطیت داشته باشند. در واقع مدتها پیش از آن که طباطبایی و بهبهانی به شاه عبدالعظیم کوچ کنند، جنبش مردمی علیه دولت آغاز شده بودو بازرگانان در اعتراض به استبداد حکومتی و اجحافی که مسیو نوز بلژیکی وزیر گمرکات به تجار میکرد به آنجا رفته و متحصن شده بودند.[11]
متن گفتگوی سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی و شیخ فضلالله نوری
میرزا نصرالله مستوفی تفرشی، از شاهدان گفتگو این سه تن در شاه عبدالعظیم مینویسد:
از طرف مجلس، مقرّر شد که آقایان سیّد عبداللّه و آقامیرزا سیّدمحمّد طباطبایی به حضرت عبدالعظیم بروند و به هر طریقی که صلاح میدانند، همراهانش را به شهر برگردانند. … شیخ و سایر عُلما، نهایت پذیرایی را برای ورود عُلما به جا آوردند و با نهایت احترام حضرات را وارد باغ محلّ سکونت شیخ کردند. … سیدعبداللّه مجتهد، شروع به مطلب نمود که سبب این حرکت ناگهانی (تحصّن) شما در این مکان چه بود؟ … شیخ شروع کرد به بیان تلاشهایی که جمعاً برای نهضت انجام دادند و هزینههایی که پرداختند و قضیه انتخاب وکلا و تدوین قوانین و … میگوید: کراراً گفتم ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم، چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نماییم. کسی به این حرفهای من اعتنایی نکرد؛ بلکه در روزنامهها مرا توهین کردند و در این وقت، جماعتی از این مردم، زبان بدگویی و بدنویسی بر ما گشودند تا آن اندازه که مرا از اظهارش شرم میآید. … تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشینم و از مردم کناره گرفتم؛ چندی در خانه مقیم شدم. شما دو بزرگوار چند بار مرا به اصرار به مجلس بردید. در مجلس غیر از جمع اضداد و اختلاف آرا از وکلا ندیدم و جمعی را چنان با خود طرف قهر و غضب دیدم که از چهره ایشان آثار قهر پدید بود که مرا از ملاقات با ایشان اندیشه بود. همان قدر که از مجلس بازگشتم در خانه نشستم و در بر خلق بستم. … آن وقت، ملّت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند؛ در مجالس متعدّد در دفع من سخن میگفتند؛ آخرالامر، جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و افنای من دیدند …. آقای طباطبایی رو به شیخ کرد و گفت: مقاصد شما چه چیز است و مستدعیات شما چه؟ بفرمایید ما هم بدانیم. شیخ خواستهها و مقاصد خود را در سه چیز خلاصه کرد: اوّلاً فعلاً در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود و عرف، ابداً حرفی نداشتم و ندارم. در حدّ سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است؛ امّا چه نوع وکیل برای مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشد؟ … وکیل مسلمان، باید مسلمان باشد و وکیل خارج از ملّت اسلامی به درد ما نمیخورد و امور ما را برصلاح نمیکند. هفت الی هشت نفر هستند که از متّهمی گذشته، مسلمان نیستند. خود شما هم آنها را میشناسید. خلاصه این چند نفر از مجلس باید خارج شوند. مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جا است؛ امّا مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدّس نبوی خارج نشود؛ پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست؛ امّا آزادی که جزو مشروطیت نیست. آزادی زبان یک چیز (تجربه و وجدان) است؛ امّا نه تا اندازهای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند، آزادی قلم و زبان، برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمّه اطهار هر چه خواهند بنویسند و بگویند؟ «کوکب دری» را بخوانید تا بدانید من از چه راه است که اینطور میشوم …؛ اما مسئله سیمین: شما را به خدا و به مسلمانی شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی در پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظِ متّهمِ بابیة العقیده، در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید. … این مردم گیج (تحریکات فتنه) ملّت ما، به شما راه نمیبرند، امروزه چون محتاج شما هستند، این است که آنها (سکرت فراماسونها) شما را با لفظ، به مراتب عالیه رساندهاند؛ برای این است که قوّه و قدرتی به دست بیاورند. آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلا برمیگردانند. اوّلین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زدهاند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما میرسد. … آیا شنیدهاید که همین واعظین، از ترس عمّال امور دیوانی و اولیای امور، دربه در ولایات بودند؛ امروز با خوشوقتی بازگشت کرده، میخواهند ما را به ترقّی و سعادت راهنمایی نمایند؟ به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان به همه کس مکشوف است، یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند و قدم بر منبر نگذارند. آخرالامر طباطبایی مجدّدا متذکّر شدند که شما به شهر تشریف بیاورید، من ضامن و ملتزم میشوم که هر سه مطلب شما را انجام و شما را آسوده دارم. سند هم اگر بخواهید خواهم داد. شیخ گفت جناب عالی از این ضمانتها بسیار فرموده و التزامها دادهاید؛ زیرا که این داستان اوّلین ما نیست. فعلاً این سندی که میخواهید به من بدهید، مثل همان سند است؛ خیر سند ندهید؛ ضامن من نشوید. به سلامتی به شهر بروید، مراتب را در مجلس مطرح کنید، اگر صلاح دیدند و مختصر مستدعیات ما را انجام کردند، ما همینطور که آمدیم، خودمان به شهر مراجعت خواهیم کرد، [خلاصه مستدعایات] اوّل: عزل و تبعید شش نفر وکیل از مجلس؛ دوم: قدغن موقوفی جراید و تبعید دو سه نفر از مدیران جراید از تهران؛ سوم: تبعید چهار نفر واعظ از تهران یا قدغن و نرفتن منبر.[12]
در استبداد صغیر
بهبهانی پس از به توپ بستن مجلس دستگیر شد و به کرمانشاه تبعید گردید. پس از فتح تهران بازگشت و با استقبال مردم و مشروطهخواهان روبهرو شد.
مهدی ملکزاده از شاهدان عینی به توپ بستن مجلس، مینویسد:
در وهلهٔ اول حمله و هجوم قوای دولتی به مجلس در مقابل یک مقاومت دلیرانهٔ مجاهدین راه آزادی در هم شکست و قشون مهاجم رو به فرار گذارد و قسمتی از میدان مجلس آزاد شد و در نتیجهٔ کشته شدن توپچیهایی که توپهای آنها در صف مقدم بود، چند اراده توپ بدون محافظ در جلوخان مجلس باقی ماند. مجاهدین که از این پیشرفت خود تشجیع شده بودند، برای به غنیمت گرفتن توپها درب مجلس را باز کردند و چند نفر به سرکردگی اسدالله خان جهانگیر، عمهزاده میرزا جهانگیر خان (صور اسرافیل) در میان گلولهٔ توپ و تفنگ، خود را به توپها رسانیده و آنها را در تصرف درآورده، به طرف مجلس کشیدند؛ ولی غفلتاً شلیک شدیدی از طرف قشون دولتی شد و اسدلله خان شهید گردید و چند نفر مجروح شدند…
لیاخوف فرمانده کّل که از عقبنشینی قشون دولتی پریشان شده بود، فوراً حکم کرد که صاحبمنصبان روسی فرماندهی قسمتهای مختلف را در دست بگیرند و امر نمود بلادرنگ حملهٔ عمومی شروع شود.
با کمال تأسف در همان موقع که مجاهدین در نتیجهٔ پیشرفت مختصری که کرده بودند تشجیع شده و حرارتی در آنها پیدا شده بود، آقایان بهبهانی و سایر علما که در مجلس بودند، عدهای را به آن سنگرها فرستادند و مجاهدین را قسم میدادند که برادرکشی نکنند و دست از جنگ بکشند. حتی از طرف بهبهانی به آنها پیغام داده شده بود که من فوراً با هر خطری هست به باغ شاه میروم و به جنگ و خونریزی خاتمه میدهم.
عدهای از مجاهدین با حال تأسف سنگرها را ترک کردند و گریهکنان تفنگهای خود را دور انداخته، از درب عقب مجلس بیرون رفتند. عدهٔ دیگر گوش نداده، مردانه تا آخرین ساعت جنگ کردند و در راه وطن شهید شدند. آقایان طباطبایی و بهبهانی در هم موقع ای که آتش جنگ در کمال شدت شعلهور بود، به گزاردن نماز وحشت پرداختند و به جای اینکه مجاهدین را تشویق به پایداری و دفاع از مشروطیت نمایند، برای اینکه خونریزی نشود، آنها را مجبور به ترک جنگ و پایین آمدن از سنگرها کردند… در اینجا ناگفته نماند از صد و بیست انجمن که به نام طرفداری از مشروطیت در تهران منعقد میشد، فقط انجمن آذربایجان و انجمن مظفری در جنگ شرکت کردند و اکثر افراد آن دو انجمن جان خود را در راه آزادی فدا کردند…[13]
در توصیف سید عبدالله بهبهانی
میرزا یحیی دولتآبادی، در کتاب «حیات یحیی» در توصیف زندگانی سید عبدالله بهبهانی مینویسد:
خانه سید عبدالله بهبهانی، مانند خانه وزراء و محل رفتوآمد ارباب حاجت است و بالجمله وضع آقا سید عبدالله را در خرج فوقالعاده و بی بند و باری زندگی، جز به کارهای بی بند و بار میرزا علی اصغر خان امین السلطان، به چیز دیگر نمیتوانم تشبیه کنم. چند کالسکه و درشگه نگاه داشته، چهل اسب در سر طویله اش بسته میشود. پسران متعددش هر یک زندگانی وسیع و اسباب تجمل بسیار و خرج فراوان دارند. معلوم است این اداره وسیع لااقل در ماه چند هزار تومان خرج دارد و از کجا میرسد در صورتی که عایدی معینی ندارد و تمام را باید از اینجا و آنجا به دست آورد.
البته این رفتار از کسی که دعوی حجتالاسلامی مینماید و خود را مرد خدا و اهل آخرت میداند، پسندیده نیست و موجب تکدّر خاطر عام و خاص است. اما سیّد هیچ اعتنا به نظریات خلق دربارهٔ خود ندارد و زندگانی بی بند و بار و پا در هوای خود را برای خود پایدار تصور مینماید.
سیّد به هر وسیله هست، از هر کس و هر جا، دخلهای عمده نمود. هر کجا احتمال بدهد میتوان استفادهای کرد، با تمام قوا رشته کار را محکم نگاه میدارد تا دخل خود را بکند و رها نماید. از شرعیات و عرفیات هر دو فایده میبرد. عدلیه اعظم را یک دکه اجرایی برای احکام خود تصور مینماید و توقع دارد ناسخ و منسوخ احکام او، هر دو را اجرا کنند تا از هر دو راه استفاده کرده باشد. اینست که همه، چه مستبد و چه مشروطه خواه، از او رنجش حاصل نمودهاند…[14]
کشته شدن
بهبهانی در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۲۸۹ در منزل خود به دست سه نفر کشته شد. کسروی قاتل او را از دسته حیدرعمواوغلی میداند که «به دستور حسن تقیزاده» این کار را کرد.
در این رابطه هیچ گروهی مسئولیت این سوء قصد را به عهده نگرفت ولی از طرف اعتدالیون این سوء قصد به دموکراتها و گروه حیدر خان عمواوغلی و علی محمد تربیت نسبت داده شد. اعتدالیون برای تلافی در صدد انتقام جویی برآمدند. در نتیجه چند مورد سوء قصد به سرکردگان حزب دمکرات انجام شد. در این میان حیدر خان عمواوغلی توانست جان سالم به در ببرد… در لیست متهمین به ترور بهبهانی، اسم علی محمد خان تربیت نیز وجود داشت. وی در غروب ۲۴ رجب (۹ امرداد ۱۲۸۹) دو هفته پس از ترور بهبهانی، هنگامی که به همراه سید عبدالرزّاق خان، یکی دیگر از مجاهدین، از خیابان سعدی فعلی به میدان مخبر الدوله نزدیک میشد، به وسیله چند نفر به سرکردگی حسین بیگ نوروزاف ترور شد و به قتل رسید…[15][16] بهبهانی در نجف اشرف دفن شد.
جستارهای وابسته
- سید محمد بهبهانی
- مجتهدان مبارز
- تحصن شاهعبدالعظیم (۱۲۸۴)
- قلعهبزهرود
منابع
- محمدعلی جمالزاده، سید جمالالدین واعظ اصفهانی و بعضی مبارزات او
- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، نشر بنیان، چاپ پنجم، ۱۳۶۷، جلد اول، برگ ۵۵ - ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، شرکت کتاب، ۱۳۹۲ برگهای ۱۲۴ تا ۱۲۶
- همانجا، همان صفحه
- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات امیر کبیر، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۷، برگ ۵۷، ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، شرکت کتاب، ۱۳۹۲ برگهای ۱۲۴ تا ۱۲۶
- دربارهٔ فروش زمین چال به بانک استقراضی، و بی پایگی اتهامات مورخین به شیخ، مطالعه مقالات زیر توصیه میشود: شیخ فضلالله نوری از پندار تا واقعیت، لطفالله اجدانی، مندرج در: نگاه نو، ش20، خرداد- تیر 1373، صص 30-50؛ افسانه فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: همان، ش 38، صص 7-25. همچنین مرحوم سیدحسن امین در مستدرکات اعیان الشیعه، دارالتعارف المطبوعات، بیروت 1412 ق/ 1992 م، ج 4، ص 139، بحث خوبی در این باره دارد.
- تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، 4/169-170.
- همانجا، برگهای ۵۵ تا ۵۷
- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، برگ ۳۲۷ - ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، برگ ۱۲۵
- همانجا، یرگ ۳۲۸
- کسروی، تاریخ مشروطه ایران، برگ ۶۴
- کسروی، تاریخ مشروطه ایران، برگ ۵۱، ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین… برگهای ۱۲۵ و ۱۲۶
- هاشم محیط مافی: مقدمات مشروطیت، ص 357368. البتّه اصل این نوشتهها مربوط به کتاب خطی میرزا نصرالله مستوفی تفرشی است که متأسفانه محیط مافی، بدون ذکر منبع، مطالب را از آن کتاب اخذ کردهاست. جهت توضیح بیش تر، ر.ک. محمد ترکمان: مکتوبات، اعلامیهها،... ، ج 2، ص 13 15.
- مهدی ملکزاده، زندگانی ملکالمتکلمین، انتشارات علیاکبر علمی و شرکاء، تهران، اردیبهشت ۱۳۲۵، برگهای ۲۶۰ و ۲۶۱
- یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، چاپ سوم، جلد دوم، برگهای ۲۱۹ تا ۲۲۱
- مسعود کوهستانی نژاد، پرونده یک ترور، گنجینه اسناد، تابستان ۱۳۷۰ شماره ۲، برگ ۵۱
- http://www.ensani.ir/storage/Files/20120325115015-1012-10.pdf
- شهریار بهبهانی، زندگی سیاسی و اجتماعی سید عبدالله بهبهانی (از رهبران مشروطیت)، تهران، چاپ انتشارات امید فردا، ۱۳۸۷
- یوسفی اشکوری، حسن، مقاله بهبهانی، سید عبدالله، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
- نقباء البشر، آقا بزرگ تهرانی، ص ۱۱۹۳، چاپ نجف
- ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو
- دکتر فریدون آدمیت، شورش بر امتیاز رژی، انتشارات پیام، چاپ اول
- دکتر مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، شرکت کتاب، ۱۳۹۲