بازور

بازور، در شاهنامه نام یک جادوگر تورانی است که تمامی فوت و فن‌های جادوگری را آموخته بود و بنا بر شاهنامه فردوسی زبان‌های چینی و پهلوی را می‌دانست. در جریان جنگی از جنگ‌های ایران و توران، پیران از بازور خواست که بر فراز ستیغ کوه رفته و به سمت ایرانیان، برف و سرما بفرستد.

بازور
نگارهٔ بازور با دست قطع شده در شاهنامه تهماسبی
اطلاعات کلی
نامبازور
منصبساحر
نژادتوران
ملیتتوران
سایر اطلاعات
شناخته شدهمولد برف و کولاک در کوهستان

نقش بازور در نبرد ایران و توران

بازور با مهارت جادویی که می‌دانست، چنان کرد و با ریزش برف و سرما بر فراز سپاه ایران، دستان سپاهیان ایران از شدت سرما توان سلاح به دست گرفتن را نداشت در این زمان تورانیان به فرماندهی هومان بر سپاه ایران تاخته و بسیاری را می‌کشند. امّا در این میان، مردی دانش‌پژوه در سپاه ایران، تدبیری اندیشید و جایگاه بازور یا محل اختفای وی را در قله کوه را پیدا کرد. آنگاه مرد دانش‌پژوه، جایگاه بازور افسونگر را به رهام، دلاور مرد سپاه ایران نشان داد.

رُهام به سراغ بازور رفت و به یک ضربت شمشیر بازوی بازور را که با آن افسونگری می‌کرد، بُرید و بدینسان جادوی او را باطل و بی‌حاصل نمود.

بازور در شاهنامه فردوسی[1]

حکیم فردوسی در شاهنامه، شرح جادوگری بازور را چنین شرح می‌دهد:

ز ترکان یکی بود بازور نامبه افسوس بهر جای گسترده کام
بیاموخته کژی و جادویبدانسته چینی و هم پهلوی
چنین گفت پیران بافسون پژوهکز ایدر برو تا سر تیغ کوه
یکی برف و سرما و باد دمانبریشان بیاور هم اندر زمان
هوا تیره‌گون بود از تیر ماههمی گشت بر کوه ابر سیاه
چو بازور در کوه شد در زمانبرآمد یکی برف و باد دمان
همه دست آن نیزه‌داران ز کارفروماند از برف در کارزار
ازآن رستخیز و دم زمهریرخروش یلان بود و باران تیر
بفرمود پیران که یکسر سپاهیکی حمله سازید زین رزمگاه
چو بر نیزه بر دستهاشان فسردنیاراست بنمود کس دست برد
وزان پس برآورد هومان غریویکی حمله آورد برسان دیو
بکشتند چندان ز ایران سپاهکه دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خونسواران ایران فتاده نگون
ز کشته نبد جای رفتن به جنگز برف و ز افگنده شد جای تنگ
سیه گشت در دشت شمشیر و دستبروی اندر افتاده برسان مست
نبد جای گردش درآن رزمگاهشده دست لشکر ز سرما تباه
سپهدار و گردنکشان آن زمانگرفتند زاری سوی آسمان
که ای برتر از دانش و هوش و راینه در جای و بر جای و نه زیر جای
همه بندهٔ پرگناه توایمبه بیچارگی دادخواه توایم
ز افسون و از جادوی برتریجهاندار و بر داوران داوری
تو باشی به بیچارگی دستگیرتواناتر از آتش و زمهریر
ازین برف و سرما تو فریادرسنداریم فریادرس جز تو کس
بیامد یکی مرد دانش‌پژوهبه رهام بنمود آن تیغ کوه
کجا جای بازور نستوه بودبر افسون و تنبل بران کوه بود
بجنبید رهام زان رزمگاهبرون تاخت اسپ از میان سپاه
زره دامنش را بزد بر کمرپیاده برآمد بران کوه سر
چو جادو بدیدش بیامد به جنگعمودی ز پولاد چینی بچنگ
چو رهام نزدیک جادو رسیدسبک تیغ تیز از میان برکشید
بیفگند دستش بشمشیر تیزیکی باد برخاست چون رستخیز
ز روی هوا ابر تیره ببردفرود آمد از کوه رهام گرد
یکی دست بازور جادو بدستبه‌هامون شد و بارگی برنشست
هوا گشت زان سان که از پیش بودفروزنده خورشید را رخ نمود
پدر را بگفت آنچه جادو چه‌کردچه آورد بر ما به‌روز نبرد
بدیدند از آن پس دلیران شاهچو دریای خون گشته آوردگاه
همه دشت کشته ز ایرانیانتن بی‌سران سر بی‌تنان[2]

پانویس

  1. شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، صفحه 500
  2. شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، صفحه 500

منابع

  • حسین، الهی قمشه‌ای (۱۳۸۶). شاهنامه فردوسی. ترجمهٔ ناهید فرشادمهر. تهران: نشر محمد. شابک ۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵.
  • پارسی نگاشتهٔ شاهنامه، نگارش: فرانک دوانلو، انتشارات آهنگ قلم، چاپ سوم، ۱۳۸۷ (با اندکی تغییر)
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.