تاریخ طبرستان

این مقاله به تاریخ ناحیهٔ طبرستان در دوره‌های مختلف می‌پردازد.

ورود اقوام مختلف

آماردها و تپورها در کرانه‌های دریای خزر.
آماردها و ورکانی‌ها در کرانه‌های دریای کاسپین در نقشه‌ای فرانسوی دیده می‌شوند.
در زمان سلوکیان، تپوریه یا تبرستان یکی از سرزمین‌های تحت سلطهٔ دولت یونانی بلخ بود.

ساکنان قدیم غرب دریای مازندران کادوسیان بودند. در منطقه میانی و شرقی دریای مازندران اقوام آنریاک - مردویی و تپورها ساکن بوده که بعدها ایرانیان آن را تپورستان و با آمدن اعراب این منطقه را طبرستان نامیدند. نمی‌توان گفت این اقوام کی و از کجا آمده‌اند اما به نظر استرابون، تپورها در حد فاصل آماردها و هیرکانیه (یعنی میان آمل و گرگان امروزی) زندگی می‌کردند؛ اما دیاکونف نوشته: «تپورها در هیرکانیه ساکن بودند و تحت نفوذ هیرکانیان.» مرز شرقی آن‌ها استرآباد و مرز غربی آن‌ها از چالوس بود. از این رو مازندران بخشی از تپورستان است که مرکز آن شهر تاریخی ساری بوده و هست. اراستوفن می‌نویسد: «قبیله‌هایی که در کناره دریای کاسپین بودند چنین‌اند: هیرکانیان-آماردها-آناری ها-کادوسها-آلبانیها-کاسیان.» وی هم چنین نوشته: «تپورها قبیله‌ای بودند که در سرزمین هیرکانی ساکن و جزو قبایل کنار دریا نبودند.» ظاهراً ایشان قبایل گسترده‌ای بودند که با آمدن آریایی‌ها عقب رانده شدند. در مسکوکات سلاطین مستقل مازندران که خود سکه می‌زدند نام پادشاه تاپورستان آمده‌است. قوم جل یا گل هم از سفیدرود تا لومیر سکنی داشتند که نام گیلان از نام آن‌ها بهره‌گرفته. قوم دیگر مارد یا مازد یا آمارد که از سمت آمل به غرب سکونت داشتند و گویند نام آمل از نام آمارد گرفته شده‌است. بنابر گزارش بطلمیوس جغرافی نگار شهیر یونانی، قوم تپور از قبایل ایرانی‌تبار دوران باستان و یکی از طوایف سکاها بوده‌است.[1] طبرستان از زمان ساسانیان تا دورهٔ شاه عباس یکم صفوی سرزمین مستقل به نام آمارد یا آمول بوده که همین شهر آمل خودمختار بوده و از این جهت تاریخی جدا از دیگر سرزمین‌های ایران دارد. وجود شاهان و اسپهبدان شکست ناپذیر بزرگ مانند فرخان بزرگ که فاتح جنگ با ترکان و اعراب بوده‌است و حضور جنگجویان طبرستان در سپاه آل بویه، شاه عباس صفوی، نادرشاه افشار و آقامحمدخان قاجار، در طول تاریخ به مازندران و مردم مازندران شهرت خاصی در جنگاوری بخشیده‌است. از نکات جالب توجه در تاریخ طبرستان قیام‌های پیاپی علیه ستم‌گران و بیگانگان و سلسله‌هایی با عمر ۱۰۰۰ساله می‌باشد که چشم هر خواننده‌ای را خیره می‌کند. بزرگترین (از لحاظ مدت حکومت) سلسله جهان سلسله‌ای به نام پادوسبانیان بوده که در غرب طبرستان حکومت می‌کرده.[2]

تاریخ باستانی سکاهای تپوری

سرزمین سکاها در جغرافیای بطلمیوس. سرزمین قوم تپور با نام Tapurei در شمال شرق دیده می‌شود. نقطه‌ای در سرزمین باستانی سکاها، جایی که امروزه در آسیای میانه و فرارود قرار دارد.

در پیوند با تاریخ مردم مازندرانی، باید به این نکته توجه داشت که پیشینه اطلاق نام مازندران به طبرستان، پس از سرایش شاهنامه بوده‌است و در نگاشته‌های پیش از شاهنامه فردوسی، نامی از مازندران در دست نیست و تاریخ نگاران یونانی و رومی، در گزارش‌های تاریخی خود پس از قدرت‌گیری اشکانیان، نام آن سامان را تپوریا(TAPURIA) قید کرده‌اند. چنانچه در دوران ساسانیان آن را تپورستان خوانده‌اند و پس از یورش عرب‌ها در منابع ایرانی و عربی، به طبرستان معرب شده‌است. همچنین بسیاری از استادان شاهنامه‌شناس در این باره مقالاتی ارائه کرده‌اند. مانند کتاب «پژوهشی در شاهنامه» نوشته دکتر حسین کریمان، ادیب و لغت‌شناس و مورخ معاصر و استاد دانشگاه شهید بهشتی که در باب تفاوت مازندران شاهنامه فردوسی با مازندران امروزی نوشته شده‌است.[3] مردم مازندرانی یکی از اندک شمار اقوام ایرانی‌تبار هستند که امروزه از هویت و نام باستانی قومیت ایشان، در جغرافیای یونانی و رومی چون جغرافیای بطلمیوس و استرابو و همچنین گزارش مورخان یونانی و رومی چون آریان و کوینت کورس، نامی بر جای مانده‌است.[4]

مردمی که امروزه مازندرانی یاد می‌شوند، همان مردم طبرستان هستند. نام طبرستان معرب نام تپورستان بوده و به پیشینه اسکان یکی از اقوام سکاها و ایرانی با نام تپور، در حاشیه جنوبی دریای مازندران کنونی بازمی‌گردد. قومی سکایی و ایرانی که در جغرافیای بطلمیوس و جغرافیای استرابو و همچنین در کتاب آناباسیس اسکندر نوشته آریان مورخ یونانی و گزارش کوینت کورس از این قوم یاد شده‌است.

در کتاب ۶، فصل ۱۴، بخش ۱۲ از جغرافیای بطلمیوس که دربارهٔ سرزمین‌های سکاها در آسیای میانه هست، از تیره‌ای از این قوم به عنوان قومی سکایی و ساکن در دل سرزمین‌های سکایی یاد شده‌است. بطلمیوس قوم تپور را سکایی خواند. در شمال شرق نقشه بطلمیوسی که ارائه شده، نام قوم تپور (tapurei) دیده می‌شود. به‌طوری‌که در همین نقشه بروشنی می‌توان دید، فاصله سرزمین باستانی قوم تپور در نقشه بطلمیوسی، از حاشیه جنوبی دریای مازندران کنونی، زیاد هست. سرزمین باستانی قوم تپور جایی در آسیای میانه و فرارود بوده‌است.[1][5]

دو نقشه از کتاب جغرافیای ششم بطلمیوس بخش سرزمین‌های سکایی و دیگری نقشه‌ای از تپورستان در دوران اشکانیان که ضمیمه شده‌است. نام و محل اسکان نخستین قوم سکایی تپور در این نقشه‌ها مشخص شده‌است.

همچنین بطلمیوس در کتاب ۶، فصل ۲، بخش ۶ از جغرافیای خود که دربارهٔ سرزمین ماد هست، از تیره دیگری از قوم تپور یاد کرده که در سرچشمه رود چرینداس (charindas river) در سرزمین ماد ساکن بودند.[6]

دانشنامه ایرانیکا نواحی یاد شده در گزارش استرابو را در امتداد دروازه‌های کاسپی (شهر بندری دربند) و شهر باستانی ری می‌داند که در سرزمین ماد واقع بوده‌است و چنین نتیجه‌گیری کرده که بنابراین گزارش، دسته دیگری از قوم تپور در آن نواحی گسترده شده بودند.[7]

در جغرافیای استرابون از قوم تپور به عنوان قومی ساکن میان سرزمین هیرکانی و سرزمین آریا (هریوا یا هرات باستان) یاد شده‌است.[8] سرزمین آریا که در جغرافیای یونانی از آن یاد شده‌است، همان هَرَیو یا هریوا بوده که در سنگ نبشته بیستون نام آن قید شده‌است. هرات باستان که امروزه در افغانستان واقع شده‌است.

ساتراپ باستانی هیرکانی در جنوب و جنوب شرق دریای خزر و برابر وضعیت جغرافیایی استان‌های گلستان و مازندران کنونی بوده‌است. استرابو اقوام ساکن در حاشیه جنوبی دریای خزر و غرب هیرکانی را بدین گونه نام می‌برد: در یک مدار در اطراف دریا پس از هیرکانی‌ها (Hyrcanins)، آماردی‌ها (Amardi) و غیر ایرانیان (Anariacae) و کادوسی‌ها (cadusi) و آلبانی‌ها (albani) و کاسپی‌ها (Caspii) و (viti) و شماری دیگر از مردمان، تا جایی که به سکاها (scythians) می‌رسیم و از سوی دیگر به سرزمین هیرکانی (شرق هیرکانی) دربیک‌ها (Derbices) هستند و کادوسی‌ها در مرز ماد …[8]

تا جایی که بسیار روشن هست استرابو اقوام جنوبی دریای خزر را تا قفقاز یاد کرده‌است و در جغرافیای استرابو از قوم تپور به عنوان سکنه حاشیه جنوبی دریای خزر (هیرکانی) یاد نشده‌است. همانگونه که بالاتر گفته شد، استرابو قوم تپور را ساکن سرزمینی میان هیرکانی و آریا (هَرَیو در سنگنوشته بیستون = هرات باستان)، یعنی در شرق هیرکانی یاد کرده‌است. دانشنامه ایرانیکا موقعیت جغرافیایی سرزمین یاد شده را برابر سرزمین مرو باستان (مرگوش/مرو) دانسته‌است. گفتنی است که مرو باستان هم یکی از سرزمین‌های سکایی‌نشین در آسیای میانه بوده و در محدوده سرزمینی اقوام سکایی داهه.

دانشنامه ایرانیکا با اشاره به گزارش جغرافیای بطلمیوس که تپورها را قومی سکایی و ساکن سرزمین‌های سکاها یاد کرده بود، تپوری‌های غربی را نتیجه یک تقسیم قومی در شمال رود اترک (اترک امروزه در ترکمنستان) دانسته و نشانه‌ای از کوچ دسته‌هایی از این قوم سکایی از شرق و از سرزمین‌های سکایی و مرو باستان به درون فلات ایران.[9]

دانشنامه ایرانیکا همچنین گزارش آریان (مورخ) یونانی در کتاب آناباسیس اسکندر و کوینت کورس را یکی از دلایل جدا بودن ساتراپ آمارد‌ها (در مرکز مازندران کنونی) با محل اسکان قوم تپور، تا پیش از یورش اسکندر مقدونی و در پی آن قدرت‌گیری اشکانیان می‌داند. چنانچه در هیچ‌یک از گزارش‌های جغرافی نگاران یونانی، نامی از قوم تپور به عنوان سکنه جنوب دریای خزر دیده نمی‌شود و چنانچه در منابع بالاتر ارائه شده‌است، جغرافی نگاری چون بطلمیوس این قوم را سکنه سرزمین‌های سکایی قید کرده‌است یا جغرافی نگرانی چون استرابو این قوم را سکنه سرزمینی در شرق هیرکانی و میان هیرکانی و سرزمین آریا (هرات باستان) قید کرده‌اند که سرزمین‌های یاد شده سرزمین‌های سکایی‌نشین بوده‌اند.[10]

این واقعیت که قوم تپور پیش از قدرت‌گیری اشکانیان در بیرون از حاشیه جنوبی دریای خزر می‌زیسته، یافته تازه‌ای نیست. چنانچه یحیی ذکا در <کاروند کسروی> آورده‌است: آما، آماردان یا ماردان، در زمان لشکر کشی اسکندر مقدونی به ایران، این تیره در مازندران نشیمن می‌داشتند و آن هنگام هنوز قبایل تپوران به آنجا نیامده بودند ولی سپس چنان‌که از گفته‌های استرابو پیداست در آذربایجان و ارمنستان و پارس و دیگر جاها پراکنده شدند.[11]

نقش کمانداران تپوری در جنگ گوگمل و در سپاه داریوش سوم هخامنشی

اقوام جنوب دریای خزر در زمان داریوش بزرگ در ۵۰۰ پیش از میلاد

بنابر گزارش کوینت کورس مورخ رومی، ۱۰۰۰ کماندار تپوری در جنگ گوگمل و در ارتش داریوش سوم هخامنشی حضور داشتند.[12]

فرادات فرمانده قوم تپور و والی تپورستان در عصر هخامنشیان و اسکندر

فرادات فرمانده قوم تپور در نبرد هخامنشیان و یونانیان و همچنین والی تپورستان در عهد خشیارشاه و اسکندر مقدونی می باشد. به گزارش لوسیوس فلاویوس آریان گزنفون مورخ یونانی زمانی که اسکندر به ولایت هیرکانیا رفت قشون خود را سه قسمت کرد؛ قسمتی که از همه زیاد تر بود با خود به زادراکرات برد و قسمت دیگر را با کراتر به مملکت تپوری ها(تپوری های ساکن در هیرکانیا) برد و قسمت سوم را به سرداری اری گیوس مامور بود که با بار و بنه و خارجی ها حرکت کند.[13] پس از اینکه اسکندر از معابر هیرکانیا گذشت وارد زادراکرات (ساری یا استراباد) شد در اینجا کراتر به او رسید . در این هنگام ارته باذ با سه پسر خود که نامشان سوفن و آریو برزن و ارسام بود نزد اسکندر آمد. فرادات فرمانده تپوری ها و نمایندگان یونانی های اجیر هم با اینها آمدند. اسکندر ارته باذ را به احترام پذیرفت و فرادات را فرمانده تپورها و والی تپورستان ابقا کرد.[14]

پس از آنکه اسکندر وارد شهر آروس گردید و کراتر و اریگسوس را در اینجا یافت. آنها فرادات حاکم تپوری ها را همراه آورده بودند. اسکندر این اسیر را خوب پذیرفت. پس از آن آن مناپیس را که در زمان اُخُس فرار کرده و به دربار فلیپ پناهنده شده بود والی هیرکانیا کرد و فرادات را به حکومت تپورستان ابقا داشت.[15]

اسکندر پس از دست یابی به سرزمین آمارد ولایت آمارد را به تپورستان که والی آن فرادات بود ضمیمه کرد.[16]

اخراج آمارد‌ها و ورود قوم تپور به حاشیه جنوبی دریای خزر

نقشه دولت یونانی بلخ. نام سرزمین Tapuria در جنوب دریای خزر دیده می‌شود.

پس از قدرت‌گیری اشکانیان، در دوران فرهاد یکم اشکانی، فرهاد به آمارد‌ها حمله کرد و پس از شکست آنان، قوم آمارد وادار به کوچ اجباری به بیرون از حاشیه جنوبی دریای خزر شدند.[17]

کوچ گسترده دسته‌های قوم تپور و جایگزین شدن این قوم سکایی در حاشیه جنوبی دریای خزر به شکل‌گیری سرزمین تپورستان منجر شد. چنانچه بعدها از سرزمین تپورستان در نقشه‌های جغرافیایی یونانی و رومی و گزارش مورخان یونانی و رومی، چه در دوران اشکانیان و چه در دوران ساسانیان می‌توانیم ببینیم. مانند تصویر نقشه‌ای از قلمرو دولت یونانی بلخ که ارائه شده‌است؛ که در پی شکست اشکانیان از دولت یونانی بلخ، تپورستان باستان (TAPURIA) و خراسان باستان (TRAXIANE) برای مدتی در تصرف دولت یونانی بلخ مانده بود. پس از حمله عرب‌ها و اشغال ایران بدست عرب‌ها، تپورستان در نوشته‌ها و منابع ایرانی و عربی به طبرستان معرب گشت و پسوند نام بسیاری از بزرگانش، طبری بود، چون محمد بن جریر طبری و ابن ربن طبری و مازیار بن قارن طبری و فضل بن قارن طبری و …

گشنسب شاهان تپورستان

گشنسب شاهان یا گشنسپداد گرشاهی سلسلهٔ پادشاهی در طبرستان[18] بوده که در عصر اشکانیان در منطقه کوهستانی شرق مازندران[19] شکل گرفت. این سلسله در اوایل عصر ساسانی قلمروی خود را تا گیلان گسترش دادند. [20] در دوران اردشیر ساسانی قلمروی گشنسب شاهان علاوه بر رویان و طبرستان شامل گیلان، دیلمان و دماوند[21] می شده است.[22]

ریشه خاندان گشنسپداد گرشاهی به مناطق کوهستانی شرق طبرستان می رسد و واژه گر به مردمان طبری کوهستان شرقی طبرستان اطلاق می گشت. از آنجا که این خاندان ساکن در منطقه کوهستانی مازندران بودند گرشاه لقب گرفتند.[23] لقب پتشخوارگرشاه به پادشاه‌هان کوهستان طبرستان داده میشد.[24]

به اعتقاد برخی مورخین این سلسله در سال ۳۳۰ قبل از میلاد مسیح در ناحیه تپوری نشین دریای خزر واقع در کوهستان شرق مازندران شکل گرفت. اردشیر برزگر در کتاب خود آغاز پادشاهی خاندان گشنسپ شاهان را پس از مرگ اسکندر مقدونی در قرن سوم پیش از میلاد می‌داند ولی مشخص نیست که آیا گشنسب شاهان از نسل فرادات، حاکم طبرستان در زمان هخامنشیان و اسکندر، است یا خیر.[25] به اعتقاد برخی مورخین دیگر این سلسله در سال ۱۷۰ قبل از میلاد مسیح پس از کوچ برخی از اقوام تپور از شرق مازندران به منطقه آمارد در غرب مازندران (رویان) به مرکزیت آمل شکل گرفت.[26]

گشنسب شاهان تا سال ۵۳۱ میلادی در طبرستان سلطنت می کردند. دوام حکومت و فرماندهی خاندان گشنسب در طبرستان تا روزگار فیروز ساسانی ادامه داشته‌است که در این زمان ترکان صحرانورد ماوراء جیحون به خراسان و مرزهای تپورستان (طبرستان) تاخته‌اند. کاری از گشنسب شاهان برنیامد ولی کیوس فرزند ارشد قباد شاه ساسانی، به امر پدر به کمک مردم طبرستان شتافت و کیوس به فرمان برادر با سپاهی انبوه از تبرستانی ها به سمت خراسان رفت و خاقان ترک را شکست داد. از این زمان حکومت خاندان گشنسب پایان یافت و حکومت به ساسانیان منتقل شد.[27] در این سال کیوس ، پسر مهتر قباد و برادر خسرو انوشیروان ، خود از طرف پدرش قباد به فرمانروایی در طبرستان پرداخت . کیوس آیین مزدکی داشت و مزدکیان می خواستند او را به پادشاهی بنشانند از این جهت خسرو انوشیروان او را از طبرستان برداشته، قارن پسر سوخرا را به جای او گماشت. از این تاریخ سلسله کارنوندیان در طبرستان روی کار می آیند که ایشان را آل قارن میخوانند.[28]

سلسله‌های ساسانی‌تبار تبرستان

بشقابی ساخته‌شده از نقره و طلا مربوط به قرن‌های ۷ یا ۸ که به سبک ساسانی ساخته‌شده‌است و اکنون در موزه بریتانیا نگه‌داری می‌شود.
یک جام از ساسانیان یافته شده در طبرستان

کارن‌وندیان

ابتدای شاهی این سلسله در طبرستان از زمان انوشیروان خسرو اول پسر کیقباد بود که قارن پسر سوخرا را از سال ۵۶۵ میلادی و بعد رتبهٔ اسپهبدی طبرستان داد و حکومت این ناحیه را وارث به خانواده او مخصوص گردانید. به تخت نشستن قارن در مازندران را مبدأ گاهشماری تبری می‌دانند. قارن و فرزندانش در کوهستان‌های شهریار کوه و کوه قارن فرمانروایی می‌کردند، به همین دلیل آن‌ها را جرشاه یا ملک‌الجبال می‌نامیدند. طی هجوم ارتش اعراب مسلمان به ایران و سپس روی کار آمدن عباسیان و امویان، اعراب فشارهای بسیاری به طبرستان اعمال کردند تا شاید دریچه‌ای برای فتح این بلاد بیابند ولی بی‌اثر بود یکی از حکومت‌هایی که در مقابل اعراب مقاومت می‌نمود خاندان آل‌قارنوندیان بود. این سلسله بارها با عباسیان جنگید یا به صورت گفتگو به مناظره پرداخت ولی مشکلی از طرفین حل نمی‌شد. یکی از شاهان بزرگ قارن‌وندی وندادهرمز نام دارد. وی حدود ۵۰سال تلاش کرد تا بتواند عباسیان را نرم و راضی نماید. وی، توسط مترجمی که زبان مازندرانی را به عربی ترجمه می‌کرد، با خلیفه عباسی «مأمون» ارتباط برقرار می‌کرد. از دیگر بزرگان این خاندان مازیار است. وی جلوی گسترش اسلام در طبرستان را گرفت و با سخنانش در مقابل خلیفه رابطهٔ عباسیان را با خاندانش پایمال کرد وی هم‌زمان با بابک‌خرمدین در آذربایجان علیه حکومت وقت قیام کرد و یک بار دستگیر شد و به زندان فرستاده شد ولی پس از آزادی دوباره به مخالفت پرداخت و سرانجام در سال ۸۳۹ میلادی، درحالی که ۳۵۱ سال از تأسیس سلسله قارنوندیان می‌گذشت، مازیار با لشکرکشی‌های عظیم عباسیان به قتل رسید.[29]

آل‌دابویه

پس از مرگ گاوباره پسرانش حکومتش نصف کردند و دابویه که فرزند بزرگتر بود در سال ۶۸۱ میلادی به حکومت گیلان و جنوب طبرستان (کوهستان‌های البرز و ساری کنونی) رسید. آل‌دابویه در زمان مهدی عباسی توسط وی برچیده شد.

پادوسپانیان

این سلسله توسط پادوسبان یکم، که برادر دابویه محسوب می‌شد، هم‌زمان با آل‌دابویه تأسیس گردید و با توجه به کوچک بودنش عمر بسیاری کرد و دومین سلسله بلند جهان، پس از دودمان یاماتو در ژاپن، محسوب می‌شود. البته قلمرو این حکام فقط رویان و کجور و لاریجان ختم می‌شد.

باوندیان

قباد یکم سه پسر داشت، که کاووس ارشد بود، فرزند دوم ژم که از یک چشم نابینا بود و پسر سوم او خسرو نام داشت. کاووس تربیت یافتهٔ مزدکیان (دینی که در آن دوران رشد یافت) بود. قباد خصالی که شایسته پادشاهان است در خسرو جمع می‌دید؛ بنابراین فرزند کوچک خود را، بر پسر ارشد یعنی کاووس که علناً پیرو کیش مزدک بود، ترجیح داد و همین امر تبدیل و تغییر عقیده شاهنشاه را نسبت به این فرقه که در آغاز به آن گرویده بود، به‌طور وضوح آشکار می‌کند. در سال ۵۳۱ میلادی، در هنگام مرگ پدر، کاووس فرمانروای طبرستان بود. موبدان زرتشتی از پسر کوچک‌تر قباد، انوشیروان که سخت ضدمزدکی بود، پشتیبانی کردند و سرانجام خسرو انوشیروان در سنه۵۳۱ میلادی، بر تخت شاهی نشست.

یکی از ذریّه کاووس، باو نام داشت که پسر شاپور و نوهٔ کاووس به حساب می‌آمد. وی در رکاب خسرو پرویز، چند بار به پیکار رفت و از توجه شاه برخوردار شد سپس به حکومت طبرستان و آذربایجان منصوب گشت. چون شیرویه بر تخت نشست، او را به شهر استخر تبعید کرد. وی در آتشکده آن سامان گوشه عزلت گزید تا آن که آزرمیدخت او را به سپهسالاری برگزید. اما باوْ نپذیرفت تا نوبت به یزدگرد رسید و باو، این بار به درخواست شاه نزد وی رفت. پس از شکست سپاه ایران از اعراب، باو در راه خراسان از یزدگرد اجازه گرفت که به طبرستان رود و پس از زیارت آتشکده کوسان، در گرگان به وی بپیوند. باوْ در آن جا خبر قتل یزدگرد را شنید و سر بتراشید و در آتشکده مقام گرفت.

باو چندی بعد به درخواست مردم از حملات ترکان به تنگ آمده بودند، با این شرط که «مردان ولایت و زنان به بندگی او و فرزندانش را خط دهند»[30] بیرون آمد و با بسیج سپاه توانست مهاجمان را از آن سامان براند و دولتی محلی تأسیس کند. وی پس از پانزده سال حکومت، سرانجام در ۶۰هجری قمری برابر ۶۸۰ میلادی توسط «آذر ولاش»، که مدعی حکومت بود، کشته شد و ولاش بر جای او نشست. از باو پسری به، نام سرخاب، بجا مانده بود که مادرش از ترس دشمنان او را به دیه دزا (دزدانکنار) برد و در خانه باغبانی به صورت ناشناس ادامه زندگی داد، خسرو (یکی از سپاهیان باو) به‌طور اتفاقی آن‌ها را دید و شناخت و باخود به کولا (روستای پایین کولا در۶کیلومتری ساری کنونی) برد، مردم آن آبادی (کولا) که از دوست داران پدرش باو بودند این کودک هشت ساله را مورد حمایت قرار داده و باهماهنگی اهالی کوه قارن بر ولاش شبیخون زدند و انتقام سختی از او گرفتند.

از آن پس باوندیان تا سال ۱۰۰۰میلادی حکومتی یک‌نواخت و کم‌حادثه‌ای داشتند؛ ولی در این سال با تأسیس و رشد سلسله زیاریان رقیبی در سطح منطقه برای باوندیان به‌وجود آمد. سرانجام شاهان زیاری در سنه ۱۰۰۰میلادی مطابق با ۳۹۷هجری قمری با کشتن شهریار بن دارا این دودمان را متلاشی کردند؛ ولی خاندان باوندی از بین نرفت و در سال ۴۶۶هجری مصادف با ۱۱۱۳میلادی دوباره باوندیان به رهبری حسام الدوله شهریار بن قارن بن سرخاب بن شهریار بر مسند قدرت نشستند؛ ولی به‌همین‌جا ختم نشد و سپس دوباره در سال ۶۰۶هجری با حمله مغول و قتل شمس‌الملوک رستم یک‌بار دیگر هم باوندیان فروپاشید و خاندان باوندی به کوهستان پناهنده شدند.

سپس در ۶۳۵هجری یک‌بار دیگر باوندیان موفق به سرپا نگه‌داشتن حکومتشان شدند و شخصی به نام اردشیر بن کینخوار، که شاعران و مورخان بسیاری از جنگ‌آوری وی تعریف می‌کنند، به رهبری باوندیان رسید؛ ولی باز هم در سال ۷۵۰هجری مصادف با ۱۳۴۹میلادی از سلسلهٔ نو بنیادی به نام جلاویان شکست خوردند و متلاشی شدند. مورخان و کار شناسان مسائل تاریخی سلسله باوندیان را به سه دسته تقسیم کردند:

  1. از حکومت باو تا دارا را شاخه کیوسیه نامیدند و همان‌طور که خواندید این سلسله در۳۹۷ هجری توسط زیاریان نابود شد.
  2. از شروع حکومت حسام‌الدوله شهریار تا تصرف مازندران توسط مغلان را شاخهٔ جدیدی به نام اسپهبدیه می‌دانند.
  3. و شاخهٔ آخر با به حکومت رسیدن اردشیر کینخوار شروع و با مرگ فخرالدوله حسن در ۷۵۰ هجری به پایان می‌رسد شاخه کینخواریه می‌نامند.[31]

سلسله‌های اسلامی و شیعی

علویان طبرستان

قلمرو علویان تبرستان

علویان طبرستان گروهی از بزرگان اولاد علی ابن ابی‌طالب به نام ائمه علوی بایزیدی در قرن دوم هجری در طبرستان قیام کردند. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در سال ۲۵۰ هجری در آن ناحیه ظهور کرد و عده بسیاری از افراد ناراضی و دست‌نشاندگان خلیفه (مانند طاهریان) او را تقویت کردند. وی به دعوت و نشر آئین تشیع زیدی و طرفداری از خاندان علی پرداخت. مرکز حکومت آنان معمولاً آمل بود، انقراض آنان به دست آل زیار و سامانیان صورت گرفت.[32]

چلاویان

کیاهای چلاوی که با نام‌های چلاویان، آل‌چلاو،جلابیان یا آل‌افراسیاب و افراسیابیان(جلاب و جلابی) نیز خوانده‌شده‌اند، نام سلسله‌ای محلی در تبرستان بوده‌است که در روز شنبه، ۲۷ محرم ۷۵۰ هجری‌قمری با قتل فخرالدوله حسن، واپسین اسپهبد باوندیان توسط کیا افراسیاب چلاوی تأسیس شد و ۷۶۰ هجری قمری منقرض شد .

مرعشیان

پس از برافتادن مغول مرعشیان که در مازندران پیدا شده بودند (سادات عرب که به مرعشیان مازندران معروفند) در سال ۷۶۰ه‍.ق میر قوم الدین مرعشی، حکومت مرعشیان را تأسیس کرد. در سال ۷۸۲ه‍.ق سید فخر الدین مرعشی فرزند میر قوام الدین با تصرف رستمدار (نور) قریهٔ واتاسان را در نزدیکی ناتل (پایتخت دشت رستمدار) بنا نهاد و مقر حکومت خود ساخت. اما به زودی امیر تیمور گورکانی (در ۷۸۶ ه‍. ق) به مازندران و رستمدار لشکر کشید و سادات مرعشی نیز از تیمور شکست خوردند.

امیر تیمور در لشکر کشی دوم خود به مازندران در سال ۷۹۴ه‍.ق به کلی سادات مرعشی را سرکوب کرد و بر رستمدار (نور) نیز تسلط یافت. مرعشیان به تبعید ماوراءالنهر که امیر تیمور در حقشان روا داشته بود رفتند.

قیام مرعشیان، محصول و نتیجه قیام سربداران بود که از آمل آغاز شد و این منطقه را نیز زیر چتر خود گرفت. چون شیخ خلیفه، مقتدای مذهبی سربداران - مرد پاکیزه روزگاری که از اهالی آمل بوده، پس از سیر و سلوک، راهی سبزوار شد و نطفهٔ قیام سربداران را در آن جا به بار نشاند و بعدها قیام مرعشیان، به عنوان شعبه‌ای از قیام سربداران در مازندران ایجاد شد.

مرعشیان، شیعه اثنی عشری بودند که با الهام‌گیری از تعلیم مذهبی - سیاسی رهبران مذهبی سربداران توانستند از آن به عنوان مکتبی برای قیام خود استفاده کنند.

یکی از اصول اساسی این قیام مبارزه با ظلم و ستم بود. ظلم و ستم در این دوره جنبه اجتماعی، اقتصادی و گاهی سیاسی داشت که بر رعایا اعمال می‌شد.

سید قوام با استفاده از بعد ستم ستیزی تشیع توانست بر حکام ظالم و ستمگر منطقه پیروز شود، از ویژگی‌های دیگر این قیام بسط عدالت و مساوات اجتماعی بود لیکن باز با انشقاق از هم‌رزم و هم کشی خود افراسیاب چلاوی، پیروزی از آن جناح شیخیان گردید فتوت، راستی، صداقت و راست کرداری از جمله خصوصیات پیروان سید قوام و کلا، حاکمیت وی بود. اکثر پیروان سید قوام را افراد پیشه‌ور و روستایی و بیشتر رعایا تشکیل می‌دادند. علل فروپاشی این نهضت را، بایستی در جنگ‌های متعدد آنان و نیز ظهور امیرتیمور، در شرق دانست که به هیچ‌یک از قیام‌ها و سلسله‌های محلی رحم نکرد و گویی وی برای سرکوبی این قیام‌ها آمده بود.[33]

تبرستان در زمان صفویان

از زمان یزدگرد سوم ساسانی تا زمان شاه عباس یکم صفوی، مازندران (تبرستان) پادشاهی یا اسپهبدنشینی مستقل یا ایالتی خودمختار بود و پادشاهان محلی بر آن حکومت می‌کردند.

ولی در دوره صفوی همهٔ سلسله‌های این سرزمین نابود شدند و مازندران از آن پس به عنوان ایالتی در دست شاهان ایران بود.

قاجاریه و انقلاب مشروطه

تعدادی از اعضای اتحاد ملی طبرستان

با گذشت دوازده سال از مشروطه نابسامانی‌های ایران برطرف نشد، در مازندران نیز همچون سایر مناطق کشور اوضاع مصیبت باری حاکم بود، در تهران نیز درگیری‌هایی بر سر قدرت وجود داشت، بنابراین بزرگان مازندران از زمینداران و بازرگانان و روحانیون اساس حزب اتحاد ملی طبرستان را ریختند.[34]

پیمان نظامی مازندران و اتریش

امپراطوری بزرگ اروپا، نمسه، بعد از جنگ جهانی اول تجزیه شد، اتریش باقیماندهی امپراطوری نمسه است. روسیه از دشمنان اتریش بود و امیرمؤید در مازندران متنفّر از روسیه. این دشمنی، اتریش و امیرمؤید را علیه روسیه به هم نزدیک کرد و اتحادی نظامی و سری در ۲۸ ماده در بارفروش به امضای امیر مؤید با مسئولیت کفیل استانداری مازندران و نمایندهٔ اتریش امضا شد تا در برابر دشمن مشترک یار هم شوند. مازندران به اهالی اتریش اجازه ورود و خروج و گردش و زندگانی بدهد، و در مقابل اتریش در مسلح کردن نیروهای گارد ملی مازندران اقدام کند. فرماندهی نیروهای مسلح مازندران و افراد اتریشی در مازندران به عهده امیرمؤید باشد. هزینه این نیروهای مسلح مشترک یک-سوم با مازندران و دو-سوم با اتریش باشد.[35]

پهلوی اول

تقی یاغی

در اواخر دوران قاجار به دلیل ضعف حکومت مرکزی آشفتگی زیادی در کشور به‌وجود آمده‌بود که این امر موجب شده‌بود برخی با جمع‌آوری افراد و مهمات به غارت و یاغی‌گری روی آورند. یکی از مشهورترین این یاغی‌ها تقی یاغی بود که با قلدری به اخاذی از ملداران، کشاورزان و مردمان می‌پرداخت. او بعدها توسط ژاندارمری سوادکوه (به دستور رضاشاه) سرکوب و دستگیر شد و نیروهایش تارومار شدند. در این درگیری‌ها همسر وی نیز کشته‌‌شد و فرزند کوچکش به‌سختی از چنگال مرگ گریخت. وی تلاش کرد تا با خواهش از زنی بانفوذ و صاحب‌منصب از شر ژاندارمری در امان بماند ولی تلاشش بی‌فایده بود. سرانجام دستگیر، و به تهران منتقل و چندی بعد اعدام شد.[36]

مشدی پروری

مشتی پلوری و فرزندش حسین

یک یاغی تبری بود که در شمال استان سمنان کنونی فعالیت داشت. البته وی برخلاف سایر یاغی‌ها با مردم کاری نداشت و عمدتاً با نیروهای حکومتی و خوانین درگیر بود و به همین دلیل از وی به عنوان یک عیار نیز یاد می‌شود. تاکنون دربارهٔ وی کتاب‌های زیادی نوشته و اشعار زیادی به طبری و فارسی گفته شده‌است و در میان مردم آن نواحی از وی به‌عنوان قهرمان یاد می‌شود.
وی درنهایت توسط تعدادی از یارانش که ازسوی دولت مرکزی اجیر شده‌بودند هنگام خواب به‌همراه پسرعمویش به ضرب گلوله برنو به قتل رسید.

جمهوری اسلامی

این ناحیه در دوران جمهوری اسلامی طعمه زمین‌خواری، جنگل‌خواری، و ویلاسازی‌های بی‌حد‌و‌حساب شد و فرهنگ این ناحیه مورد تهدید قرار گرفت.[37]

همچنین ازبین رفتن زیستگاه‌ های ببر مازندران به انقراض این حیوان انجامید.[38]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. مقالهٔ تاریخ تپورها، حسین‌زاده، هفته نامهٔ سارویه، چاپ ساری، ۱۳۸۸ه‍. ش
  2. «پژوهشی در شاهنامه» دکتر حسین کریمان به کوشش علی میر انصاری 1375 ; مازندران شاهنامه ، همان مازندران فردوسی نیست سایت مازندنومه
  3. curtius rufus quintus , history of ALEXANDER (3.2.7-12)
  4. and eastward from Tapuris mountains and the scymbi scythae are the Tapurei
  5. on the north of which is Helymais,from wich to the source of the Charindas river are the regions the Tapuri inhabit. Ptolemy (6.2.6)
  6. Tapuri. The mountains inland from the coast of Hyrcania are called the “Tapurian mountains” by Arrian, after the people there, settled in the mountains between the Derbices and the Hyrcanii (Str., 11.9.1, 11.11.8). They are spread toward the Caspian Gates and Rhaga in Media (Ptol., 6.2.6).These western Tapuri could have resulted from a tribal division north of the Sarnius/Atrak river—another, perhaps ancestral, group, the Tapurei, is located by Ptolemy (6.14.12) in Scythia. The remainder moved south and east into Margiana (“between the Hyrcani and the Arii,” Str., 11.8.8; Ptol., 6.10.2) along the Ochus/Arius (mod. Tejen/Hari-rud) river into Aria (cf. Polyb., 10.49). The Tapuri on the Caspian could, alternatively, represent a later westward migration along the main east-west highway from Margiana. These Tapuri furnished 1,000 cavalry for the battle of Gaugamela (Curt., 3.2.7), apparently aligned with the Hyrcanii (the “Topeiri,” Arr., An. 3.8.4). Alexander later subdued them (Arr., An. 3.23.1-2; Polyb., 5.44.5; Curt., 6.4.24-25). A separate satrap administered them at the time of Alexander’s arrival, and this official was assigned the Caspian Mardi as well (Arr., An. 3.22.7, 24.3; 4.18.2)., IRANICAONlINE IRAN v. PEOPLES OF IRAN (2) Pre-Islamic
  7. that Tapyri occupy the country between Hyrcani and Arii; that around the shores of the sea, next to the Hyrcani, are Amardi, Anariacæ, Cadusii, Albani, Caspii, Vitii, and perhaps other tribes extending as far as the Scythians; that on the other side of the Hyrcani are Derbices. strabo (11.8.8)
  8. Tapuri. The mountains inland from the coast of Hyrcania are called the “Tapurian mountains” by Arrian, after the people there, settled in the mountains between the Derbices and the Hyrcanii (Str., 11.9.1, 11.11.8). They are spread toward the Caspian Gates and Rhaga in Media (Ptol., 6.2.6).These western Tapuri could have resulted from a tribal division north of the Sarnius/Atrak river—another, perhaps ancestral, group, the Tapurei, is located by Ptolemy (6.14.12) in Scythia. The remainder moved south and east into Margiana (“between the Hyrcani and the Arii,” Str., 11.8.8; Ptol., 6.10.2) along the Ochus/Arius (mod. Tejen/Hari-rud) river into Aria (cf. Polyb., 10.49). The Tapuri on the Caspian could, alternatively, represent a later westward migration along the main east-west highway from Margiana, IRANICAONlINE IRAN v. PEOPLES OF IRAN (2) Pre-Islamic
  9. apparently aligned with the Hyrcanii (the “Topeiri,” Arr., An. 3.8.4). Alexander later subdued them (Arr., An. 3.23.1-2; Polyb., 5.44.5; Curt., 6.4.24-25). A separate satrap administered them at the time of Alexander’s arrival, and this official was assigned the Caspian Mardi as well (Arr., An. 3.22.7, 24.3; 4.18.2)., IRANICAONlINE IRAN v. PEOPLES OF IRAN (2) Pre-Islamic
  10. ایران باستان مادها و آمردها. کاروند کسروی، مجموعه مقاله‌ها و رساله‌های احمد کسروی، به‌کوشش یحیی ذکا
  11. The Hyrcani had mustered 6000 as excellent horseman as those nations could furnish , as well as 1000 Tapurian cavalry. The Derbices had armed 40000 foot-soldiers ; most of these carried spears tipped whit bronze or iron , but some had hardened the wooden shaft by fire. curtius rufus quintus , history of ALEXANDER (3.2.7)
  12. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج2، انتشارات نگاه، 1391، ج 2، ص 1344
  13. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج2، انتشارات نگاه، 1391، ج 2، ص 1344
  14. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج2، انتشارات نگاه، 1391، ج 2، ص 1345
  15. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج2، انتشارات نگاه، 1391، ج 2، ص 1346
  16. At beginning of his reign Phraates I directed his arms towards territory inhabited by Amardians, a poor but warlike people, who appear to have occupied eastern portion of the Elburz range, south of the Caspian Sea, what is probably today immediately south of Māzandarān and Astarabad. The reduction of these fierce mountaineers is likely to have occupied him for some years, since their country was exceedingly strong and difficult Rawlinson 1875, p. 36
  17. اعظمی سنگسری، چراغعلی. نگاهی به سوخرائیان. آذر ۱۳۵۴ - شماره ۳۳ (صفحات ۷۲۸ تا ۷۳۳)
  18. رابینو، ترجمه جعفر خمامی زاده، ولایت دارالمرز ایران گیلان، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357، ص 453
  19. رابینو، ترجمه جعفر خمامی زاده، ولایت دارالمرز ایران گیلان، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357، ص 453
  20. جلیلیان، شهرام (۱۳۹۶). نامهٔ تَنْسَر به گُشْنَسْپ (پیشگفتار تاریخی، زندگینامهٔ تنسر و تاریخ‌گذاری نامهٔ او، متن، یادداشت‌ها، واژه‌نامه). اهواز: انتشارات دانشگاه شهید چمران اهواز. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۱۴۱-۲۰۸-۰. ص ۴۸-۵۸.
  21. ابن اسفندیار، کتاب تاریخ طبرستان، ۱۵–۴۱.
  22. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (جلد اول): پیش از اسلام. نشر رسانش. ص ۶۶.
  23. کریستین سن، آرتور (۱۳۸۵). ایران در زمان ساسانیان. ترجمهٔ رشید یاسمی (ویراست حسن رضایی باغ‌بیدی). تهران: صدای معاصر(چاپخانه مهارت). ص. ۲۵۵. شابک ۹۶۴۶۴۹۴۰۶۴.
  24. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (جلد اول): پیش از اسلام. نشر رسانش. ص ۶۵.
  25. At beginning of his reign Phraates I directed his arms towards territory inhabited by Amardians, a poor but warlike people, who appear to have occupied eastern portion of the Elburz range, south of the Caspian Sea, what is probably today immediately south of Māzandarān and Astarabad. The reduction of these fierce mountaineers is likely to have occupied him for some years, since their country was exceedingly strong and difficult Rawlinson 1875, p. 36
  26. اعظمی سنگسری، چراغعلی. نگاهی به سوخرائیان. آذر ۱۳۵۴ - شماره ۳۳ (صفحات ۷۲۸ تا ۷۳۳)
  27. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (جلد اول): پیش از اسلام. نشر رسانش. ص ۶۶.
  28. مازیار، نبشته صادق هدایت و مجتبی مینوی
  29. ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان
  30. باوندیان و سوخرائیان، نبشته: چراغعلی اعظمی سنگسری
  31. فرهنگ فارسی دکتر معین
  32. مرعشیان در تاریخ ایران. مصطفی مجد. ۱۳۸۰
  33. اسلامی ساروی، حسین (۱۳۹۰). مازندران در تاریخ جلد دوم. ساری: انتشارات شلفین. ص. ۹۹۶.
  34. اسلامی ساروی، حسین (۱۳۹۰). مازندران در تاریخ جلد دوم. ساری: انتشارات شلفین. ص. ۹۹۸.
  35. «سرنوشت نکبت‌بار تقی یاغی». باشگاه خبرنگاران جوان. دریافت‌شده در ۲۰۲۱-۰۲-۱۶.
  36. «رومی‌نشینان طبرستان». www.asriran.com. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۱۲-۱۱.
  37. «رومی‌نشینان طبرستان». www.asriran.com. دریافت‌شده در ۲۰۲۰-۱۲-۱۱.

منابع

در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ تاریخ طبرستان موجود است.

پیوند به بیرون

This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.