مرداویج زیاری
مرداویج بنیادگذار سلسله زیاریان در سده چهارم هجری و دهم میلادی است. وی پایههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروایانش میان سالهای ۳۱۶ تا ۴۳۵ هجری بر بخشهایی از سرزمینهای گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخههای دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ایرانی، حدود دو سده بر ایران فرمانروایی کردند.
مرداویج زیاری | |
---|---|
شاهنشاه زیاری[1] | |
سلطنت | از ۳۱۹ تا ۳۲۳ |
تاجگذاری | ۱۶ ذیالقعده ۳۱۹ قمری |
پیشین | اسفار بن شیرویه |
جانشین | وشمگیر |
درگذشته | ۳۲۳ اصفهان |
آرامگاه | |
فرزند(ان) | فرهاد |
دودمان | زیاریان |
پدر | زیار |
دین و مذهب | رک. به: #مذهب |
مرداویج خواهرزادهٔ هروسندان بن تیرداد، از اشراف گیلان، بود که تبارنامهٔ او به شاهان ساسانی میرسد. او همراه دایی خود در ابتدا به سپاه علویان طبرستان پیوست و پس از آن در میان سپاهیان سامانیان و علویان طبرستان مشهور شد و به فرماندهی بخشی از لشکریان آنها رسید. وقتی در میان علویان بود، با اختلاف افتادن میان سرداران این جبهه، حسن بن قاسم (حاکم علوی) دایی او را همراه چند تن دیگر به قتل رساند و این موجب شورش بزرگان دیلم بر داعی شد. پس از آن اسفار بن شیرویه توسط دیلمیان ریاست یافت و مرداویج پس از کشتن داعی، مدتی در خدمت او بود.
فتوحات اسفار روند مثبتی داشت و قدرت او هر روز بیشتر میشد. وی مناطق بسیاری را به قلمرو خود افزود و در نبردهایی رویاروی سامانیان و خلافت عباسی به پیروزی رسید ولی مرداویج در برابر او ائتلافی تشکیل داد که شامل محمد بن مسافر و ماکان بن کاکی میشد. مرداویج با از میدان خارج کردن اسفار توانست تمامی قلمرو او را خود به دست آورد. وی پس از آن در سال ۳۱۹ هجری با لشکرکشی به همدان توانست پیروزی بزرگی به دست آورد. پس از آن خوزستان و اصفهان را هم به قلمرو خود افزود.
وی گرچه در ابتدا از خلافت عباسی اعلان اطاعت کرد، ولی اواخر قصد داشت حکومت ساسانیان را احیا کند. وی در نامهای به ابن وهبان از قصد خود برای فتح بغداد و به تخت نشستن در تیسفون خبر دادهاست. وی با برتر دانستن ایرانیان از عربها و ترکها موجب اختلافافکنی میان سربازان ترک و دیلمی خود شد که در نهایت منجر به قتل او توسط سربازان ترکش شد.
پس از مرداویج سردارانش با وشمگیر، برادر او، بیعت کردند. وشمگیر و جانشینان او توانستند حکومت زیاریان را به صورت محدودتری در طبرستان و گرگان تا ۴۸۶ هجری زنده نگهدارند.
منبعشناسی
منابع اولیه تاریخ دودمان زیاریان را میتوان در چند دسته کلی جای داد:
- تاریخ عمومی دستهای از این منابع هستند که به شرح وقایع و حوادث سرزمینهای اسلامی و خلافت عباسی میپردازند. در این میان تعدادی از تاریخنگاران معاصر با زیاریان به موجب حضور ایشان در اوضاع سیاسی زمانه، به آن نیز پرداختهاند. مروجالذهب، تجاربالامم، زینالاخبار، الکامل، العبر، تاریخ یمینی و حبیبالسیر نمونههایی از تاریخ عمومی مذکور هستند. برخی از این کتب متناسب با جهتگیری امیری که مورخ برایش مینوشته، هستند و عدم بیطرفیشان مشهود است؛ بهطور مثال برخی از مورخان خلافت عباسی چهرهای زشت از زیاریان را نمایش دادهاند.[2]
- منابع اولیه: در بین کتابهای بالا مروجالذهب اثر علی بن حسین مسعودی (وفات ۳۴۶ هجری قمری) در زمان معاصر با وشمگیر نگاشته شدهاست و بنابرین منبعی مطمئن و دقیق برای زمانهٔ او میباشد. همچنین کتاب تجاربالامم توسط ابن مسکویه (متوفی ۴۲۱ هجری قمری) نوشته شدهاست که کارگزار بوییان بوده و گرچه احتمال گرایش او به این خاندان وجود دارد، اما به علت نزدیک بودن وی به ماجرا و همچنین نقل دقیق وی از افراد مورد اطمینان، موجب اعتبار این کتاب میباشد.[3] همچنین وی، در دهههای نخستین زندگی، حدود ۳۲۰ تا ۳۴۰ قمری، در شهرری میزیست.[4] هر دو کتاب نامبرده به زبان عربی میباشند.[5]
- منابع ثانویه: الکامل فی التاریخ ابن اثیر در ابتدای سده هفتم (سیصد سال پس از وشمگیر) نگارش شدهاست. با این حال، به علت استفاده از منابع متعدد و تلفیق اطلاعات آنها حاوی اطلاعات ارزشمندی است. وی در مواردی که دچار تردید شدهاست نیز با رویکردی انتقادی آرای گوناگون را بیان کردهاست.[6] وی از منابعی بهره بردهاست که امروزه در دسترس نیست. از جمله کتاب گمشده «التاریخ فی اخبار ولاة خراسان» نوشته ابوعلی سلّامی، اطلاعات مفصلی دربارهٔ سامانیان تا مرگ ابوعلی چغانی (وفات ۳۴۴ ه.ق) را پوشش دادهاست، که شامل موارد مربوط به وشمگیر نیز میشود.[7] از دیگر منابع ابن اثیر، ظاهراً، کتاب گمشده «التاریخ» ثابت بن سنان است که حوادث سالهای ۲۹۵ تا ۳۶۳ هجری قمری را روایت کردهاست.[8]
- تاریخهای محلی مجموعه کتابهایی هستند که دربارهٔ تاریخ منطقه یا شهر خاصی نوشته شدهاند. این دسته از کتابها دارای ارزش بیشتری برای موضوعی همچون تاریخ زیاری هستند، زیرا به علت محدود بودن موضوعات و چارچوب کار مورخ، بیشتر به جزئیات وقایع و حوادث مینگرند. از کتب مهم این جرگه میتوان به تاریخ طبرستان، تاریخ رویان، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و تاریخ جرجان اشاره کرد.[9]
- ابن اسفندیار (وفات پس از ۶۱۳ هجری قمری[10])، نویسندهٔ کتاب تاریخ طبرستان، از دبیران دربار باوندیان بود. وی کتاب خود را در قرن هفتم هجری نگاشته ولی منابعی نظیر «تاریخ التاجی فی دوله الدیلم» اثر ابواسحاق صابی،[11] که او به سختی به آنها دسترسی پیدا کردهبود، هماکنون از بین رفتهاند و بنابرین کتاب وی ارزش ویژهای دارد.[12] در جلد اول تاریخ طبرستان از ابتدا تا اواسط تاریخ وشمگیر پرداخته و در جلد دوم دنبالهٔ آن تا پایان دومین دورهٔ حکومت باوندیان میباشد. جلد اول نثری روان دارد ولی جلد دوم احتمال دارد توسط شخص ناشناس دیگری نوشته شده باشد و دارای نثری پیچیده است.[13]
- دو کتاب تاریخ رویان نوشتهٔ اولیاءالله آملی (بعد از سال ۸۰۵ هجری قمری[14]) و تاریخ طبرستان و رویان و مازندران نوشتهٔ ظهیرالدین مرعشی (وفات ۸۹۲ هجری قمری) نیز اغلب مطالب ابن اسفندیار را تکرار کردهاند.[15]
- منابع جغرافیایی نیز میتوانند برای مطالعهٔ تاریخ مفید باشند. از کتب جغرافی معاصر با زیاریان که به اوضاع جغرافیای اقلیمی و جغرافیای تاریخی میپردازند، المسالک و الممالک، حدود العالم و احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم هستند. دو کتاب با نام المسالک و الممالک وجود دارد که هر دو پیش از دوران وشمگیر نوشته شدهاست و کتاب حدود العالم نیز اطلاعات چندانی نداشته و بسیار مختصر میباشد ولی احسن التقاسیم در سال ۳۷۵ هجری قمری با دقت مناسبی نوشته شدهاست و از بهترین کتابها در این زمینه است.[16]
- منابع دیگری نیز علاوه بر کتب تاریخ و جغرافی وجود دارند. منجمله کتاب ادبی قابوسنامه که از مهمترین منابع اولیه برای شناخت زیاریان بهشمار میآید و توسط کیکاووس، یکی از امیران متأخر زیاری، نگاشته شدهاست.[17]
نام و تبار
مرداویج یا مرداویز به معنی آویزندهٔ مردان و بهدارکنندهٔ جنگاوران[18] و هماورد و مبارزهطلب است.[19] مرداویج پسر بزرگ زیار و ملقب به ابوالحجاج بود.[20]
دربارهٔ خاندان زیاریان نوشتهاند که ایشان از اهالی گیلان بودهاند و مدعی شدهاند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان»[21] یا «ارغوش فرهادان»،[22] که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بودهاست، میرسد. همچنین عدهای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند.[23] همسر زیار دختر تیرداذ بود و برادرزن زیار هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بودهاست.[24] خود زیار در دوران فرمانروایی پسرانش، مرداویج و وشمگیر، تا سال ۳۳۷ هجری زنده بود.[25]
در آن دوره برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و پذیرش همگانی لازم بود حاکمان خود را از نژاد شاهان ساسانی _که از دیرباز جنبهٔ تقدس داشتند_ معرفی کنند تا مردم با این همتباری، حکومتشان را به حق بدانند؛ چنانکه آل بویه _که از نسل فردی ماهیگیر بودند_ خود را از نسل ساسانیان معرفی کردند.[26] این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندانهای حکومتگر خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کردهباشند و این مطلب جعلی باشد. گفتهاند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بودهاست[27] و در شجرهنامهای که عنصرالمعالی آورده، نام چندین فرد تاریخی شناخته شده آمده و برخلاف تبارنامهٔ آل بویه، معتبر به نظر میرسد. خصوصاً که زیار میبایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.[28]
اوضاع طبرستان و دیلم، پیش از زیاریان
بخشی از مجموعه مقالات تاریخ طبرستان و دیلم |
گرگان • طبرستان • گیلان • تالش |
در قرن چهارم هجری اکثر مناطق ایران زمین به دین اسلام درآمدهبودند؛ ولی در طبرستان و گیلان وضع متفاوت بود. مردم این نواحی هنوز به دیانت زرتشتی وفادار بودند. چون تا آن زمان حاکمان مسلمان نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. بخشی از مردم تحت تأثیر علویان زیدی، که از دست خلفا به منطقه میگریختند، به مذهب تشیع گرویدند[29] و تا قرون چهارم و پنجم هجری هنوز نیمی از مردم زرتشتی بودند و نیمی دیگر شیعه شدهبودند.[30]
در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبشها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولتهای سامانیان، صفاریان و زیاریان، به اوج رسید. همچنین اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبشهای گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، مرداویج و آل بویه از این دستهاند.[31] این جنبشها در نتیجهی ضعف دستگاه خلافت روی داد و از شورش ساجیان در آذربایجان آغاز شد و در میان مردمی که عناصر ایرانی داشتند، همچون کردها، دیلمیان و گیلها ادامه یافت.[32] البته مقام خلیفه در سرزمینهای سُنیمذهب هنوز قداست و احترام گذشتهٔ خود را حفظ کردهبود و دولتها مجبور به پذیرش خلافت بودند تا مقام خود را مشروعیت بخشند.[33]
بزرگترین دشمنان خلیفه در این زمان علویان شیعه بودند که ادعای خلافت میکردند.[34] در طبرستان و دیلم زیدیان طرفداران بسیاری یافتند ولی پس از دو یا سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالتطلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان میرساندند، فراهم نمود و در این منطقه نیاز به حکومتی بود که دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند.[35] در این دوره میان فرزندان ناصر کبیر و داعی صغیر اختلاف روی داده بود و اردوگاه علویان دو دستگی وجود داشت.[36]
اسفار بن شیرویه، یک فرد نظامی بود که نخست در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسید. بنابه رای ابواسحاق صابی پس از آن که حسن بن قاسم (معروف به داعی صغیر) هروسندان بن تیرداد، شاه گیلانیان (که دایی مرداویج بود) را به همراه شش تن دیگر از بزرگان گیل و دیلم به قتل رسانید، بزرگان دیلم بر داعی شوریدند و اسفار بن شیرویه را به ریاست خویش برگزیدند و به اطاعت فرمانروای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر داعی صغیر یاری خواستند. با کشته شدن سران دیلم کار داعی آشفته شد و از گرگان به طبرستان رفت، سپس به ماکان بن کاکی پیوست. اسفار پس از کسب قدرت همانند دیگر رهبران دیلمی از علویان روی گردانید و علیه داعی صغیر و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت.[37]
حکومت اسفار بن شیرویه و شهرت مرداویج
مرداویج در ابتدا همراه با دایی خود، هروسندان، به لشکریان ناصر کبیر، امام و حاکم علوی، پیوست.[38] او پیش از حکومتش در لشکر علویان طبرستان و گیلان و سامانیان شهرت داشته[39] و در عصر نصربن احمد سامانی نزد قراتکین سامانی بود.[40] چنانچه اسفار وقتی که از خراسان به طبرستان لشکرکشی کرد، از مرداویج به عنوان فرماندهی سرشناس دعوت به همکاری نمود.[41] مرداویج با اجازهٔ قراتکین همراه اسفار شده[42] و در سال ۳۱۶ هجری قمری از گرگان به ساری آمدند.[43]
داعی صغیر وقتی از هجوم آنان خبردار شد، ماکان را بر ری نهاده و به آمل رفت. اسفار نیز از ساری به سمت آمل لشکرکشی کرد.[44] بیرون از شهر، در نزدیکی ساری، نبرد آغاز شد و علیرغم رشادتهای داعی، سربازانش به خاطر نارضایتی از او، میدان را ترک کردند و او را تنها گذاشتند[45] و مرداویج به انتقام دایی خود، هروسندان، او را به قتل رساند. پس از این پیروزی، اسفار آکوشی ترک را به عنوان نماینده به ری فرستاد ولی مدتی بعد مرداویج را به بهانهٔ ظلم آکوشی بر مردم ری، فرستاد تا او را تنبیه کند.[46]
اسفار که در مدتی کوتاه توانسته بود طبرستان، گرگان، ری، قزوین، ابهر، قم و کرج ابیدلف را فتح کند،[47] علیه خلیفه عباسی و امیر سامانی شورید و سپاهی که عباسیان برای دفع او فرستادند را شکست داد. مردم قزوین در این جنگ از خلیفهٔ عباسی دفاع کرده و عامل اسفار را کشتند. اسفار پس از صلح با امیر سامانی، به قزوین هجوم بُرده و تاراج نمود؛[48] چنانچه مؤذنان را کشت، مساجد را ویران کرد، بازارها را سوزاند و نماز خواندن را ممنوع کرد و مالیات را افزایش داد.[49]
پس از آن اسفار سپهسالار خود، مرداویج، را برای کمک به مهدی بن خسرو فیروز که در نبردی از محمد بن مسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمد بن مسافر را محاصره کرده و از او برای اسفار بیعت خواست. محمد در همین حال، به مرداویج پیام داد و ستمها و اعمال اسفار را یادآور شد و از وی درخواست کرد که به یاری سپاهیانش، لشکریان اسفار را شکست داده و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفته و اسفار را از این اتحاد آگاه کرده و بر او شورید.[50]
اسفار که در قزوین منتظر رسیدن مرداویج بود، پس از آگاهی از توطئهٔ او به ری گریخت[51] و سپس از راه دامغان[52] به بیهق رفت. مرداویج که پیشتر مخفیانه با ماکان همدست شدهبود، او را به تعقیب اسفار فراخواند[53] و ماکان اسفار را به سوی گرگان راند. اسفار متحدانی در قلعه الموت داشت[54] و گنجینهٔ خود را در آنجا نگه میداشت.[55] لذا به سوی الموت گریخت ولی سرانجام موفق به این کار نشد[56] و سپاهیان مرداویج در طالقان برایش کمین کرده و او را سربریدند. ابن اسفندیار مرگ اسفار را در ۳۱۹ و ابن اثیر آن را در سال ۳۱۶ هجری ذکر میکنند.[57]
وقایع ۳۱۹ تا ۳۲۲ هجری
پس از مرگ اسفار، ماکان کاکی به طبرستان بازگشت و در گرگان سکونت گزید.[59][60] مرداویج نیز حاکم دیگر مناطق تحت فرمانروایی او شد ولی به گرگان، پایتخت اسفار، نرفت و از همانجا به کشورگشایی پرداخت؛ نخست به مطیع کردن ممالک سابق اسفار اقدام کرد، سپس برای توانایی گسترش مرزهایش کارگزاران خود را به شهرهای تحت امر فرستاد تا خراج جمعآوری کنند. در این زمان امرای مناطق گوناگون هم به رهبری مرداویج روی آوردند.[61] مرداویج برای سپاه خود هزینهٔ زیادی میکرد که باعث میشد عدهٔ زیادی داوطلب به حضور در لشکریان او شوند. بخش عمدهای از این سربازان از طوایف گیل و دیلم بودند.[62]
فتح جبال
خواهرزادهٔ مرداویج، ابی الکرادیس علی بن عیسی طلحی، برای طلب خراج به شهر همدان عازم شد. در همین هنگام سپاه خلیفهٔ عباسی، به فرماندهی ابوعبدالله بن خلف، نیز در همدان اقامت داشت. در ورودی همدان شیرسنگی بود که مردم شهر آن را حافظ و نگهبان همدان میدانستند. لشکریان ابیالکرادیس در ورود به شهر این مجسمه را شکسته و از کوه به پایین پرت کردند. مردم همدان از این اقدام منزجر شده و به حمایت از سپاه خلیفه به مقابلهٔ با لشکریان زیاری پرداختند. در جنگی که رخ داد چهار هزار نفر کشته شدند و ابیالکرادیس هم کشته شد.[63]
پس از جنگ دو سپاه شهر را ترک کردند. سپاهیان خلیفه به عراق عزیمت کردند و بازمانده لشکر زیاری نزد مرداویج بازگشتند. مرداویج قصد انتقام کرد و با ارتش خود به همدان بازگشت. مردم شهر در غیاب سپاه خلیفه مقاومت کردند ولی یک روز بیشتر تاب نیاوردند و مرداویج با ورود به شهر سه روز به قتلعام مردم پرداخت. در روز سوم ریشسفیدان شهر در مصلی نزد مرداویج آمدند ولی مرداویج همگی را کشت و پس از غارت شهر، آن را به آتش کشید. در پایان لشکریان مرداویج پنجاه خروار «بند شلوار ابریشمی» از کشتگان به غنیمت بردند.[64]
خلیفه، مقتدر عباسی، با شنیدن اخبار هارون بن غریب (پسردایی خود) را با لشکر بزرگی به همدان فرستاد و در اطراف شهر دو سپاه روبهرو قرار گرفته و در نبردی که روی داد مرداویج سپاه خلیفه را شکست داد.[65][66] با این پیروزی مرداویج توانست به راحتی نواحی جبال منجمله کرمانشاه، لرستان، کردستان و پشتکوه را فتح کند. همچنین ابن علان قزوینی را در رأس سپاهی به دینور فرستاد و آن شهر توسط ابنعلان غارت و تسخیر شد. گزارشها حاکی از قتل هفده هزار دینوری در روز نخست حمله دارد. ابنعلان پس از دینور به حلوان لشکرکشی کرده و آنجا را نیز غارت کرد و سپس با غنائم و اسرا نزد مرداویج بازگشت. مسعودی تعداد اسرایی که سپاهیان از دینور با خود آوردند را بین پنجاه تا صد هزار نفر گزارش کرده. عدهای از اهالی دینور با روی سیاه کرده نزد خلیفه گریختند و کمک خواستند ولی نتیجهای نداشت.[67]
پس از فتح جبال مرداویج با خلافت مذاکره کرد و به خواست خلیفه نواحی متصرفی همدان و دینور و پیرامون آن را تخلیه کرد و به نمایندگان خلیفه سپرد و به جای آن از خلیفه خلعت و لوای حکومت بر نواحی شرقی جبال از شرق همدان تا ری را گرفت و بدین شکل یکی از امیران امارتهای استیلا شد.[68] مرداویج لباس سیاه (شعار عباسیان) را بر تن کرد[69] و مالیات را پرداخت. به گزارش ابن اثیر، مقتدر در مقابل خراج دویست هزار دینار، همدان و ماه کوفه را به مرداویج سپرد ولی ابن مسکویه نوشتهاست که خلیفه بهجز این دو شهر نامبرده، باقی متصرفات مرداویج را به او بخشیدهاست.[70] این اتفاق موجب خشم برخی از دیلمیان شد. با خلع و قتل المقتدر بالله در شوال ۳۲۰ هجری، برادرش القاهر بالله به خلافت رسید که نام او بر سکههاس مرداویج نقش بستهاست و نشان از ادامه این رابطه دارد.[71]
فتح اصفهان و خوزستان
ایران بزرگ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
پیش از پیدایش دولت–ملتهای نوین | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیشانوین | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیش از اسلام
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
در این هنگام نبردی میان «لشکری» و «احمد بن کیغلغ» در شهر اصفهان در جریان بود که نهایتاً احمد بن کیغلغ در آن پیروز شد؛ ولی خلیفه حکومت اصفهان را به مظفر بن یاقوت سپرد.[72] در ذیالحجه ۳۲۱ هجری[73] مرداویج لشکری به رهبری برادرش، وشمگیر،[74] به سمت آن شهر روانه کرد و به سادگی اصفهان را فتح کرد،[75] سپس همراه با سپاه چهل الی پنجاه هزار نفرهٔ خود وارد آن شد و در قصر «احمد بن عبدالعزیز ابی دلف عجلی»، که برایش مهیا کردهبودند، بر تخت نشست و سپاهیانش با مردم بدرفتاری کردند. عدهای از مردم اصفهان برای شکایت به پایتخت رفتند ولی خلیفه وقعی ننهاد.[76] پس از این تا چهار ماه خلیفه در قبال حمله سکوت کرد و پس از آن ضمن تعیین محمد بن یاقوت به حکومت اصفهان، به مرداویج دستور داد که اصفهان را تخلیه نماید تا حکومت ری و جبال را به او واگذار کند و از جمله دوستان خلیفه شود و نامش از لیست سرکشان خارج شود. این نامه نشان میدهد دستگاه خلافت دوباره مرداویج را یک سردار شورشی دانسته و نه تنها حکومتش بر اصفهان را به رسمیت نشناخته بلکه او را تهدید کرد که در صورت تخلیه نکردن اصفهان، همان شهرهای قبلی را هم از او پس میگیرد. مرداویج در پاسخ سریعاً شهر را از نیروهای خود خالی کرد و حتی منتظر نماند که شهر را به حاکم بعدی تحویل دهد. در نتیجه اصفهان ۱۷ روز بدون حکمران بود. تا این که در جمادیالاول ۳۲۲ هجری خلیفه به قتل رسید و مرداویج مجدداً به اصفهان بازگشت. مشخص نیست که خلیفه بعدی، الراضی بالله، با مرداویج چگونه رابطهای داشته است.[77]
پس از آن مرداویج «محمد بن وهبان فضیلی» را برای فتح شوشتر، ایذه و اهواز فرستاد. بن وهبان نیز با پیروزی بر اهواز، خراجی تهیه کرد و نزد مرداویج گسیل داشت.[78] پس از فتوحات در خوزستان، مرداویج غنایم بسیاری که به دست آوردند را میان سپاهیان تقسیم کرد و در حالی که با پایتخت خلافت همسایه شده بود،[79] مرداویج پس از فتح اصفهان برای خود دو تخت، یکی زرین و دیگری سیمین، ساخت و هر روز بر روی یکی از آن دو مینشست.[80]
بازگشت به شمال
در این زمان ماکان بن کاکی، متحد پیشین مرداویج، در گرگان و طبرستان حکومت میکرد و اختلافاتی میان این دو به وجود آمده بود؛ من جمله آن که «ابوجعفر ناصر بن احمد بن حسن» از گیلان به ری رفت و علیرغم اختلافاتی که با ماکان داشت، مرداویج او را گرامی داشت.[81]
مرداویج به بهانهٔ شکنجهٔ شخصی به نام «ابوالفضل شاگرد»، که از اقوام مُطرّف (وزیر مرداویج) بود، به سمت طبرستان راهی شد. همزمان مرداویج، در سال ۳۲۰ هجری، پیکی نزد برادر کوچکترش، وشمگیر، فرستاد و از او دعوت کرد که نزدش آید. وشمگیر ابتدا به علت اطاعت مرداویج از خلیفه، که مذهب متفاوتی داشت، حاضر نشد به او بپیوندد ولی نهایتاً در ری به او ملحق شد.[82]
در سال ۳۲۱ هجری، مرداویج به طبرستان لشکر کشید. گرچه منابع اولیه گزارش کافی از این اردوکشی ندادهاند؛ ولی مسلماً نبردهایی میان ماکان و مرداویج ابتدا در طبرستان و سپس در گرگان رخ داد که مرداویج هر بار پیروز شد و نهایتاً ماکان به دیلم گریخت.[83] در این نبردها، ابوجعفر نیز شرکت داشت و در «دلاوه رود» با همراهانش توسط ماکان به قتل رسید. همچنین مادر ابوجعفر برای انتقام، یکی از یاران ماکان به نام «اسمعیل» را کشت.[84]
نهایتاً ماکان در دیلم نزد ابوالفضل ثائر رفته، با او متحد شد.[85] مرداویج نیز «بلقسم بن بانجین» را به جانشینی خود[86] و حاکم طبرستان و گرگان منصوب کرد و سرخاب، پسر بالقسم که دامادش میشد، را امیر گرگان نامید. پس از بازگشت مرداویج به اصفهان، ماکان و ثائر به طبرستان حمله کردند ولی از بالقسم شکست خوردند و به خراسان گریختند. در نیشابور، به فرمان نصر سامانی، سپاهی به فرماندهی ابوعلی احمد بن محتاج چغانی از سوی سامانیان برای ماکان گسیل شد. بالقسم این بار هم ماکان و متحدین تازهاش را شکست داد. لشکر شکستخوردهٔ سامانی قصد عزیمت به دامغان داشتند ولی بالقسم راهشان را بست و ناچار شدند به خراسان بازگردند. امیر سامانی با این وضع از ماکان ناامید شد و او را همراه با لشکری به کرمان فرستاد.[87]
در همین سال سامانیان این بار با لشکری به فرماندهی سپهسالار خراسان، ابوبکر مظفر، توانستند گرگان را فتح کنند. مرداویج با شنیدن خبر سقوط گرگان، سریعاً عازم گرگان شد. ابوعلی بلعمی در این هنگام نامهنگاریهایی با مطرّف انجام داد و سعی کرد از طریق مطرف، مرداویج را از حمله به گرگان منصرف کند ولی مرداویج با اطلاع یافتن از مکاتبات این دو، مطرف را به زندان انداخت و اموالش را مصادره کرد. بلعمی پس از آن با خود مرداویج به مکاتبه پرداخت و گناه لشکرکشی را به گردن مطرف انداخته و از مرداویج خواست که به ری بازگردد. مرداویج صلح با سامانیان را پذیرفت، مطرف را اعدام کرد[88] و به امیر سامانی خراج داد.[89]
آل بویه
سه برادر، که با عنوان پسران بویه شناخته میشوند، از فرماندهان وفادار به ماکان بودند که پس از شکستهای متوالی ماکان با کسب اجازه از او، نزد مرداویج رفتند و به لشکریان زیاری پیوستند. مرداویج در ابتدا از آنان استقبال کرده و شهر کرج ابودلف را به برادر بزرگتر، علی بویی، سپرد ولی اندکی بعد پشیمان شد و در نامهای به عمید قُمی، مشاور و کاتب وشمگیر، به او دستور داد که حُکم علی بویی را لغو کند. عمید فرمان مرداویج را به علی بویی اطلاع داد ولی به علت علاقهای که به برادران بویه یافتهبود، به آنها فرصت داد که به ابیدلف حمله کنند.[90][91] علی بویی کرج ابیدلف و دژهای اطرافش را تصرف کرده[92] و غنائم را میان لشکریان تقسیم کرد و مردم شهر را از خود راضی نگهداشت؛ لذا مردم و سپاهیان در نامههایی به مرداویج، از علی بویی اعلان حمایت کردند. مرداویج به شهر ری رفت و برای فشار وارد کردن به بوییان، تهیه بودجهٔ بخشی از سپاهیانش را به عهده آنها گذاشت. علی بویی ضمن پرداخت حوالهها، مقادیری انعام نیز بر میزان مقرر افزود و محبوبیتش کماکان افزایش مییافت.[93]
مرداویج سردارانی که مشکوک بودند را فراخواند[94] و عدهای را برای دستگیری علی بویی فرستاد[95] ولی سران ناراضی به علی بویی پیوستند[96] و بدین گونه نیرویش افزون یافت.[97] علی بویی با لشکریان اندکی اصفهان را بگرفت.[98] در سال ۳۲۲ هجری مرداویج از او خواست که مطیع باشد و به نام او خطبه بخواند و از طرفی برادرش، وشمگیر، را برای سرکوب به اصفهان فرستاد. لشکریان وشمگیر بسیار بودند و علی بویی توان مقابله را در خود ندید و از ترس لشکریان به ارجان رفت و وشمگیر در اصفهان منزل کرد. در این هنگام علی بویی و مرداویج زیاری رقابت یافتند تا خود را به خلیفه نزدیکتر کنند تا حکومتشان بر مردم را مشروعیت بخشند.[99]
علی در ادامه برادرش، حسن بویی، را برای فتح سرزمین فارس فرستاد. حسن در برابر لشکر یاقوت پیروز شد و یاقوت با حمایت مرداویج به تعقیب علی پرداخت ولی مجدداً از بوییان، این بار در نزدیکی کرمان، شکست خورد. علی شیراز را فتح کرد و با غنائم لشکرش را اصلاح کرد و با پرداخت یک میلیون دینار از خلیفه، برای فارس، خلعت و لوا دریافت کرد. مرداویج خود به اصفهان آمد و وشمگیر را به ری فرستاد، سپس در حالی که یاقوت با حُکم خلیفه حاکم خوزستان شدهبود، در شوال ۳۲۲ هجری کسی را برای فتح آن نواحی اعزام کرد تا در آن ناحیه حائلی میان بوییان و بغداد گردد. مرداویج غنائم بهدست آمده را تقسیم نمود؛ مقداری به اتباعش بخشید، خراجی برای خلیفه فرستاد تا خلعت خوزستان را ستاند و الباقی را ذخیره کرد.[100] علی ناگزیر فرمانروایی مرداویج را پذیرفت و به نام وی خطبه خواند و هدیهای گرانبها برای او فرستاد و برادر خود رکنالدوله حسن را نیز به عنوان گروگان به وی سپرد.[101]
مرگ مرداویج
سرانجام مرداویج در سال ۳۲۳ هجری و در حمام کاخ خود به وسیله چند تن از غلامان ترکش کشته شد.[102] دربارهٔ انگیزهٔ کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی، بیان شدهاست. کاملترین شرح ازآنِ نویسنده تجاربالامم است. ابوعلی مسکویه میگوید: او ترکان را خوار میشمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را مینواخت و برعکس به غلامان ترک سخت میگرفت. ابوعلی مسکویه شرح ماجرا را آن سان که از استادش ابوالفضلبن عمید شنیده بود نقل میکند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت میشدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمهای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر آنان خشمناک شد و به فرمان وی آنان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او همآواز شدند. هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه میبرد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حملهور شده و او را به قتل رسانیدند.[103][104]
در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمدهاست. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هممیهنان و ویژگان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و در نتیجه دیلمیان از او گلهمند شدند، او در پاسخ میگفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آوردهام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژگان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او همداستان شدند و او را در گرمابه کشتند.[105]
داستان خاکسپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمتگزاران و دولتمردان مرداویج بود چنین یاد کردهاست: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوشتر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او میگفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. میگفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمانروا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش اینچنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند.[106]
کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورشهای محلی ترکان و پیشدرآمد چیرگی ایشان بر آذربایجان بود. آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام «ملحد» کشتند. بنابر نظر صولی میتوان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسئله اجتماعی بودهاست، مسعودی نیز تأیید میکند که هنگامی که مرداویج میخواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هر دو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم میدانند. اینان و دو تن از غلامان او «بجکم» و «توزون» را نام میبرند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درآمدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند. [107][108]
رویکردها
مذهب
گرچه مرداویج در سپاه علویان طبرستان حضور داشته، ولیکن به آنها وفادار نبود. او تنها از دین برای پیشبرد اهداف نظامی و سیاسی خود استفاده کردهاست و تعصبی به دین و مذهب نداشت؛ به گونهای که گاه توسط نزدیکانش مورد شماتت قرار گرفتهاست. او پس از به قدرت رسیدن، چون توان مقابله با خلافت را در خود نمیدید یا چون نیاز به داشتن حکومتی تحت مشروعیت دینی دستگاه خلیفه داشت، ابتدا لباس سیاهی که شعار خلیفه بود، را به تن کرد ولی بعد به دشمنی با خلیفه پرداخت. او همچنین به خلیفهٔ فاطمی در مصر نامهای نوشت و هدایایی برای او ارسال کرد، ولی مشخص نیست که قصدش مشروعیت یافتن تحت لوای او بوده یا برای ایجاد اتحاد علیه عباسیان تلاش میکرده. این رویکرد مرداویج به مذهب موجب شده منابع دربارهٔ مذهب وی دارای اختلاف باشند. برخی منابع او را زرتشتی، شیعه اسماعیلی یا کافر دانستند؛ ولی با توجه به زیدی بودن اکثریت مردم گیلان و دیلم در آن دوره و گزارشهایی که دربارهٔ وشمگیر، برادر مرداویج، وجود دارد، میتوان نتیجه گرفت که مرداویج پیشتر پیرو زیدیان بودهاست.[109][110]
اعتقادات
اصول فکری و اعتقادی مرداویج به درستی شناخته نیست. این احتمال وجود دارد که او متناسب با پیشرویهایش، افکار و ایدههای جدیدی را دنبال کردهاست.[111] مشخص نیست در آغاز چه رویکردی نسبت به دین، مذهب و خلیفه داشتهاست و واکنشی نسبت به این مسائل از او گزارش نشده. بهانه قرار دادن بیاحترامی اسفار به دین اسلام نیز میتواند تنها در جهت به قدرت رسیدن باشد؛ کمااینکه ابن علان قزوینی، از فرماندهان سپاهش، بیاحترامی مشابهی به قرآن داشت که او واکنشی نشان نداد[112] و خود از مسلمانان شهر ری به اندازهٔ نامسلمانان جزیه گرفت.[113] در ابتدای به قدرت رسیدن لباس سیاه خلیفه را پوشید اما مدتی بعد ساز طغیان علیه او را نواخت و به تاریخ ایران توجه نشان داده و دستور داد همچون پادشاهان ساسانی برای او دو تخت، یکی از طلا و یکی از عاج، بسازند و برای اطرافیانش تختهایی از نقره ساخت؛ همچنین تاج کسری برای خود ساخت و قصد داشت با ترمیم ایوان کسری، آنجا را پایتخت خود قرار دهد.[114] مرداویج سر آن داشت تا بغداد را بگیرد، خلافت را براندازد، دولت عرب را از میان ببرد، پادشاهی ایرانیان را دوباره برقرار سازد و خود را «شاهنشاه» بنامد.[115] خلیفه که از پیشروی وی تا خوزستان بیمناک بود، تصمیم گرفت با میدان دادن به برادران بویه زمینه ضعف مرداویج را فراهم آورد (غافل از اینکه روزی آل بویه یکی از دشمنانش خواهند شد).[116]
اصغر محمودآبادی، عضو هیئت علمی تاریخ دانشگاه اصفهان، از علاقهٔ فراوان مرداویج به فرهنگ ایرانی میگوید و این که او قصد ایجاد «رنسانس» و بازگشت به فرهنگ پیش از اسلام ایران را داشته. به گفتهٔ او، مرداویج به موسیقی، نشانها، پوشش و جشنهای ملی ایرانیان علاقهمند بود.[117] ولی به نظر محسن رحمتی، دانشیار تاریخ دانشگاه لرستان، این احتمال هم وجود دارد که مرداویج با شرایطی که به وجود آمد، پس از آن که خلیفه حاضر نشد استیلای او بر متصرفات جدیدش را بپذیرد و آل بویه توانستند مناطقی از جمله فارس را از جانب خلیفه دریافت کنند، خود را احیا کنندهٔ شاهنشاهی ساسانیان دانسته باشد تا مشروعیت لازم را به دست آورد.[118]
نظامی
مرداویج با استفاده از نیروی نظامی قوی، بر بخش مرکزی و غربی ایران که تسلط یافت. او از طریق اعطای مستمری هنگفت به سپاهیان، نفرات زیادی از گیل و دیلم و غلامان ترک را جذب کرد. تعداد سپاهیان خاصهاش را (جدا از نیروهایی که در خدمت گماشتگان او در شهرهای ری، قم، همدان، کرج، طبرستان و جز آن بودند)، با رقم اغراقآمیز چهل تا پنجاه هزار تن نوشتهاند. این سپاه بزرگ هزینه و خرج زیادی ایجاد میکرد که یکی از دلایل مهم لشکرکشیهای پیاپی مرداویج بوده.[119] علی مفرد، مورخ معاصر، شرایط خوب جغرافیایی گیلان و دیلم در قرون سوم و چهارم هجری را موجب رشد جمعیتی آن و ایجاد نسلی جوان و پرشور میداند که به سپاهیگری روی آوردند. هزینههای نسبتاً زیاد امیر زیاری موجب جذب هرچه بیشتر سربازان شمالی شد و پس از حضور او در نواحی مرکزی و جنوبی ایران، لشکریانی از دیگر نواحی هم جذب شدند و بافت سپاه زیاری دگرگون شد. اهمیت این تنوع قومی در آن بود که اگر تمامی لشکریان از یک قومیت بودند، با نافرمانی آن قوم، فرمانروا توانایی کنترل وضعیت را نمیداشت.[120]
لشکریان مرداویج خشونت بسیاری به خرج میدادند. او پس از مرگ برادرزادهاش و مشاهده گریههای خواهرش، شخصاً به همدان حمله کرد و با این که سپاه خلیفه شکست خورد و آنجا را ترک کرده بودند، فرمان قتلعام غیرنظامیان را داد. به گفته مسعودی، در اولین روز بیش از چهل هزار مرد به قتل رسیدند و این کشتار تا سه روز ادامه داشت و پس از آن اعلام امان شد. در حمله ابن علان قزوینی به شهرهای غربی جبال، پس از فتح دینور در آنجا قتلعام کردند و زمانی که «ابن ممشاد دینوری» قرآن به دست برای شفاعت آمد، قرآن را به صورت او زد و او را به قتل رساند. سپس خون و جان و مال و ناموس مردم منطقه در اختیار سپاه مرداویج قرار گرفت. این کشتار و تاراج تا حلوان ادامه یافت. چنانکه تعداد اسیران را از ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تن نوشتهاند. در جریان غلبه بر اصفهان هم سپاهیان به اخذ اموال و هتک ناموس مردم دست زدند. در نتیجهٔ این بیرحمیها، مردم ستمدیده شهرهای همدان، دینور و اصفهان نزد خلیفه بغداد رفتند و روی خود را سیاه کردند و قرآنها بر چوب کرده، درخواست یاری میکردند، اما خلیفه پاسخی به خواستههایشان نداد.[121]
اقتصادی
پس از جدایی مرداویج از اسفار، او بنه لشکریان اسفار را به دست آورد و برای تأمین مخارج لشکریان اردوکشیهای توسعهطلبانهای به شهرهای مختلف انجام داد. در این لشکرکشیها علاوه بر به تاراج بردن ثروتهای شهرها، برای مردم و امیران هر شهر باج و خراجی سالانه تعیین میکرد. شهرهایی که به غارت نمیرفتند و بدون درگیری فتح میشدند، باج سنگینتری میبایست پرداخت میکردند تا در امان بمانند. از جمله شهرهایی که چنین خراجی را پذیرفتند، شهرهای خوزستان بودند که مرداویج بخشی از مال وصول شده را میان لشکریان خود تقسیم کرد و بخش دیگر را برای خود اندوخت. گاه امیران موظف بودند هزینهٔ لشکرکشی و تأمین علوفهٔ دامها را نیز برعهده گیرند. همچنین مرداویج برای کاستن بار هزینهها، گروهی از فرماندهان خود را نزد امیری میفرستاد و میگفت مقرری خود را از او بگیرند.[122]
تبارنامه
وردان | دختر تیرداد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرداویج فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳ | وشمگیر فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد | لنگر (سالار) | بیستون فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶ | قابوس فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱ مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱ | دارا فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱ | اسکندر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشیروان فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲ و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵ | کیکاووس فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستان | گیلانشاه فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستارهای وابسته
پانویس
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- امامی، «ابن مسکویه».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- رضازاده لنگرودی، «ابن اثیر»، ۷۰۳.
- ناجی، «ثابت ابن سنان بن ثابت».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- قدرت دیزجی، «اولیاءلله آملی»، ۴۵۳.
- کاهن، تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار، ۵–۶.
- قدرت دیزجی، «اولیاءلله آملی»، ۴۵۳.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳–۲۰.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- Madelung 1975, pp. 212
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- Madelung 1975, pp. 210-212
- رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
- رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۰–۱۶۱.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
- سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
- C. Edmund Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
- رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
- C. Edmund Bosworth، «ZIYARIDS».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- عماری، «آل زیار».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۷.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۸.
- Bosworth، «ASFĀR B. ŠĪRŪYA»، ۷۴۷–۷۴۸.
- رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۹.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۹.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- Bosworth، «ASFĀR B. ŠĪRŪYA»، ۷۴۷–۷۴۸.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۰.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- «شیر سنگی»، ایسنا.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- C. Edmund Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۳.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۲.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۲.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۲.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۴.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۳.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۳.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- C. Edmund Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- عماری، «آل زیار».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- عماری، «آل زیار».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۵.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۵.
- مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۴.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۶.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۵.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۶.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۶.
- رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۷.
- عماری، «آل زیار».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۷.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۸–۸۹.
- سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
- عماری، «آل زیار».
- سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
- عماری، «آل زیار».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۸–۸۹.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۸–۸۹.
- عماری، «آل زیار».
- مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵۸–۶۲.
- رجبی، جایگاه مرداویج در تاریخ ایران، ۴۵–۵۱.
- کویر، هزاره ققنوس، ۲۷۳.
- کویر، هزاره ققنوس، ۲۷۳.
- کویر، هزاره ققنوس، ۲۷۳–۲۷۴.
- کویر، هزاره ققنوس، ۲۷۴.
- رجبی، جایگاه مرداویج در تاریخ ایران، ۴۵–۵۱.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲–۱۶۶.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۲.
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۳.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۳.
- مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵۲.
- مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۳۱.
- «مرداویج»، ایسنا.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۹۲-۱۹۳.
- رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۷–۱۵۸.
منابع
- امامی، ابوالقاسم (۱۳۹۴). ابن مسکویه. ۲۲. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۰۴-۱. دریافتشده در ۸ اکتبر ۲۰۱۶.
- رضازاده لنگرودی. «جنبش مرداویج گیلی». در م. پ. جکتاجی. گیلاننامه، مجموعه مقالات گیلانشناسی. دوم.
- رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۸۹). مَرداویج. -. دانشنامهٔ جهان اسلام. بایگانیشده از اصلی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶. دریافتشده در ۲ سپتامبر ۲۰۱۶.
- رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۹۴). ابن اثیر. ۲۲. دانشنامه بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۰۴-۱. دریافتشده در ۲ اکتبر ۲۰۱۶.
- سجادی، صادق (۱۳۶۷). «آل بویه». دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. یکم. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۶۴-۷۰۲۵-۲۱-۱. بایگانیشده از اصلی در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰. دریافتشده در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰.
- عماری، حسین. آل زیار. ۲. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. بایگانیشده از اصلی در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰. دریافتشده در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۴.
- قدرت دیزجی، مهرداد (۱۳۶۷). اولیاءالله آملی. ۱۰. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۲۵-۰۴-۱. دریافتشده در ۸ اکتبر ۲۰۱۶.
- کاهن، کلود (۵ فروردین ۱۳۹۲). «تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی». ترجمهٔ شهلا بختیاری. کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی. دریافتشده در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۶.
- مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آل زیار. تهران: انتشارات رسانش. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.
- مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ۱. ساری: چاپ اثر.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۸۱). سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار. تهران: مؤسسه فرهنگی اهل قلم. شابک ۹۶۴-۵۵۶۸-۹۲-۷.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۷۴). تاریخ سلسله زیاری. دنیای کتاب. صص. ۳۴۹.
- ناجی، محمدرضا (۱۳۹۳). «ثابت ابن سنان بن ثابت». دانشنامهٔ جهان اسلام. دریافتشده در ۱۲ اکتبر ۲۰۱۶.
- رحمتی، محسن؛ شاهرخی، علاءالدین (۱۳۹۱). «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی». ۴ (۱). پژوهشهای تاریخی: ۱۷-۳۸.
- رجبی، پرویز (۱۳۸۴). «جایگاه مرداویج در تاریخ ایران». پیک نور (۹): ۴۵–۵۱. دریافتشده در ۲۰۱۸-۰۴-۰۵.
- کویر، محمود (۱۳۹۶). هزاره ققنوس - ساسانیان تا سامانیان. لندن: اچ اند اس مدیا.
- ««شیر سنگی» همدان تندیسی از عهد باستان». ایسنا. ۱۳۹۳. دریافتشده در ۱۰ دی ۱۳۹۷.
- «مرداویج؛ در رؤیای احیای فرهنگ باستان». ایسنا. ۱۳۹۳. دریافتشده در ۱۰ دی ۱۳۹۷.
- Madelung, W. (1975). "The Minor Dynasties of Northern Iran". In Frye, R.N. The Cambridge History of Iran, Volume 4: From the Arab Invasion to the Saljuqs. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 198–249. ISBN 978-0-521-20093-6.
- Bosworth, C. Edmund (August 16, 2011). "ASFĀR B. ŠĪRŪYA". Encyclopædia Iranica. 2. Bibliotheca Persica Press. Retrieved August 11, 2017.
- C. Edmund Bosworth (October 1, 2010). "ZIYARIDS". Encyclopædia Iranica. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 26, 2013.
- C. Edmund Bosworth (1991). "Mardawidj". the Encyclopedia of Islam. 6. Bril. ISBN 9004081127.
مطالعهٔ بیشتر
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ مرداویج زیاری موجود است. |
- الهی، حسین (۱۳۷۹). مردآویچ زیاری (از خاک برخاستگان). مجله تخصصی زبان و ادبیات دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد (دانشکده ادبیات و علوم انسانی (مشهد).
- قاسمی، زهره. «مسکوکات آل زیار در گنجینه سکهی موزه مرکزی آستان قدس رضوی و معرفی سکهی نفیس طلای مرداویج بن زیار». موزه مرکزی آستان قدس رضوی.