خواجه عبیدالدین
خواجه عبیدالدین آخرین شاعر پارسیگوی بزرگ هندوستان پیش از امیرخسرو دهلوی محسوب میشود.[1]
زندگی
مولد خواجه عبیدالدین به نام یکی از دهات سهرند است. در ایام شاهزاده محمدبن غیاثالدین بلبن به مقامی ارجمند رسید و به لقب «فخرالملک» ملقب گردید. ولی بعد به اتهام دستبرد به پول و اموال دولتی گرفتار شد و به زندان افتاد. تاریخ وفاتش معلوم نیست. به احتمال قوی پیش از قتل ممدوح خود در سال ۶۸۴ هجری، جهان را بدرود گفت. وی عالم و فاضل و شاعری ماهر بود.[2]
عبدالقادر بدایونی مؤلف «منتخب التواریخ» او را به لقب «ملکالملوک الکلام» یاد کردهاست. غیر از قصاید و غزلیات و هزلیات، حبسیات پرسوزی سروده و مانند اسدی طوسی مناظرات هم گفتهاست. از آن جمله مناظرهٔ «شمشیر و قلم» و «شراب و بنگ» است که شهرت خاص دارد.[3]
نمونه شعر
| روی تو پیرایهٔ صحن چمن | موی تو سرمایهٔ مشک ختن | |
| بستهٔ گیسوی تو صد دین و دل | خستهٔ بادام تو صد جان و تن | |
| طرهٔ طرار تو عاشقفریب | غمزهٔ خونخوار تو لشکرشکن | |
| نرگس جادوی تو هنگام ناز | آفت جان و دل مجروح من | |
| بندهٔ خاک در تو شد عمید | آتش و غم در دل و جانش مزن | |
*** | ||
| چو بردارد نگارم چنگ و بندد زخمه بر ناخن | زند ناهید را صد زخم غیرت بر جگر ناخن | |
| ز رشک چنگ او ناهید را تب گیرد آن ساعت | کبودش گردد از تأثیر آن تب سر به سر ناخن | |
| حنا بر ناخنش خونین شمر کز وقت رگ جستن | ز چنگ خشک نی ناگه بجست و کرد تر ناخن | |
| به بازی ناخن من گر لبت را خست ازین مشکن | که بهر چاشنی دارند گهگه در شکر ناخن | |
| سر ناخن چو غمزه تیزدار، ای جان، که چنگی را | بر انگشتان نباشد جز به تیزی معتبر ناخن | |
| ردیف ناخن آوردم درین شعری که سحر آمد | بلی در سحر کار آید به سان موی سر ناخن | |
چند بیت از قطعهای که در هزل گفته:
| خواجه بفزود ولیکن به درم | گشت مشغول ولیکن به شکم | |
| سر بر آورد ولیکن به فضول | دل تهی کرد ولیکن ز کرم | |
| بس حریص است ولیکن به حرام | بس جواد است ولیکن به حرم | |
| دولتش باد ولیکن اندک | نعمتش باد ولیکن بس کم | |
| جاودان یاد ولیکن به سقر | سالها باد ولیکن به سقم |
از قصیده:
| دارم جفاها نو به نو زین چرخ ناخوش منظری | کوری، کبودی، کجرَوی، عاقلکُشی، دونپروری | |
| در موج دریای مِحَن، هستم اسیر و مُمتَحَن | این کشتی مقصود من یارب ندارد لنگری | |
| کرد این سپهر دونلقب، بر من همه روزم چو شب | هرگز نبردم نزد لب بیخون دل یک ساغری | |
| رخت امیدم برده شد، جانم ز رنج افسرده شد | شاخ طرب پژمرده شد بیآب چون نیلوفری |
مناظره:
| دی در میان بادهٔ صافیمزاج و بنگ | در مصدر دماغ من افتاد شور و جنگ | |
| بگشاد مِی زبان که منم دختر عنب | صافیتن و نشاطفزای و عقیقرنگ | |
| تا من سر از دریچهٔ خم برنمیکشم | نای است خونگرفته و خونخشک رود چنگ | |
| گر در دهان زنگ ز من قطرهای چکد | بر روی شیر رنگ تفاوت کند ز رنگ | |
| ور موشکی ضعیف ز من جرعهای چشد | نشگفت، اگر ز پنجه خراشد رخ پلنگ | |
| ممسک ز من به رایحهای گر نفس زند | بخشد گهر به دامن و لؤلؤ به سنگ و سنگ | |
| خاصیت من این و تو ای بنگ خشکمغز | ذکر خواص خویش به من گوی بیدرنگ | |
| بنگ سبکسر از سر حِدّت زبان گشاد | کای نزد غفلت تو یکی شکّر و شرنگ | |
| من صوفیام در خانقه کیمیای عقل | بر دامنم زنند حکیمان بطمع چنگ | |
| وز قوت تخیل من هر زمان کند | سحر حلال در صفت نوخطان شنگ | |
| از تو یکی پیاله و صد محنت خمار | از من طلب علاج دل ناتوان و تنگ | |
| لاتقربوا الصلوة بر اوراق نقش تست | امالخبائث هر آئینه از تو زنگ | |
| میگفت منکر آیه بمنصوص نیستی | نام تو بر صحیفه نیامد و زیر سنگ | |
| من در دهان شیر درآیم صباصفت | تو برکنی ز روبهک سستپای لنگ | |
| وانگه به بحر خرمیم غوطهای خورد | اندوه عمرها نهد اندر دم نهنگ | |
| من لعل با طراوت و تو سبز بینمک | نامم شراب صافی و نام تو خشک بنگ | |
| بنگش بِخَشم گفت چه لافیم هر دگر | در دار ضرب شرع نداریم هر دو سنگ |
جستارهای وابسته
پینوشت
منابع
- سدارنگانی، هرومل (۱۳۴۵). پارسیگویان هند و سند. تهران: بنیاد فرهنگ ایران. پیوند خارجی در
|title=وجود دارد (کمک)
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.