سپندی سمرقندی
سپندی سمرقندی (زاده در ۱۲۰۸ خورشیدی - درگذشته به ۱۲۸۸ خورشیدی) از شاعران پارسیگوی و مردمان تاجیک اهل سمرقند در ازبکستان است که در قالبهای غزل، مخمس و رباعی شعر سرودهاست. او به شاعری دوزبانهبودن شهره است.
ملا عبدالکریم سپندی سمرقندی | |
|---|---|
| نام اصلی | Мулло Абдулкарим Сипандии Самарканди |
| زاده | ۱۸۲۹ میلادی سمرقند |
| محل زندگی | سمرقند |
| درگذشته | ۱۹۰۹ میلادی سمرقند |
| پیشه | شاعر |
| سبک نوشتاری | غزل، مخمس و رباعی |
| فرزند(ان) | عبدالجلیل سپندی سمرقندی شاعر و خوشنویس |
وی از شاعران معروف زمان خود بوده و دیوان اشعاری در حدود ۲٫۵۰۰ بیت داشته که اکنون در دسترس نیست.[1] سپندی سمرقندی همچنین هجوهٔ کلابراهیم را نیز سرودهاست.
نمونه شعرها
| شب که آن دلبر مرا با خویشتن دمساز کرد | چشم شوخ و به اندازه نیازم ناز کرد. | |
| باغبانِ حُسن، سَروِ قامتِ نازِ تو را | در میانِ نونهالانِ چمن ممتاز کرد. | |
| در حریمِ بزمِ وصلت، رخصتِ نظّاره نیست، | گر به روی مهر نتوان چشم حیرت باز کرد. | |
| از شکستِ ساغرِ دل نالهای آمد به گوش، | چینیِ فغفور هم نتواند این آواز کرد. | |
| در دم پیری هم از جورِ فلک غافل مباش، | باز در انجام سازد آنچه در آغاز کرد. | |
| بهر او خود را «سپندی» سوختم چندان که چرخ، | صدهزار آینه از خاکسترم پرداز کرد. |
و:
| قَدَت، سَروِ گُلِستانِ نَزاکت | لَبَت، لعلِ بَدَخشانِ نزاکت | |
| اگر آیی به گُلشَنْ گُل نَماید | نثارِ مقدمت، جانِ نزاکت | |
| رخِ تو صفحهی مُشکات خوبی | خَطَتْ تَصویرِ قُرآنِ نزاکت | |
| یکی زین گلعذاران چون تو نَبوَد | به مُلکِ حُسن، سُلطانِ نزاکت | |
| چه گویم وَصفِ تو، هر تارِ مویَت | به چَشمِ ناز، مِژگانِ نزاکت | |
| اشارتهای ابروی تو بر ما | دلیلِ لطف و برهانِ نزاکت | |
| نِشانِ نامِ او دارد «سپندی» | سَرِ هر بیتِ دیوانِ نزاکت |
و:
| یار از یک سو، بهار از یک طرف | شد به من این دو دچار از یک طرف | |
| میرسد در بوستان وقت خزان | نونهال سوگوار از یک طرف | |
| قُمری از یک سو به فریاد و فغان | بلبل شیدای زار از یک طرف | |
| سرزنش سازد گل پژمرده را | گلبن از یک سو و خار از یک طرف | |
| عقربِ زلفش ز یک سو میگَزَد | کاکلِ مُشکینْ چو مار، از یک طرف | |
| زلفش از یک سو به دامش میکشد | خطِّ سبزِ مُشکبار از یک طرف | |
| مرغ دل در دامش از یک سو فِتاد | این «سپندی» بیقرار از یک طرف |
و:
| مژده ای دل که شب آن ماهنسب میآید | میرود شام غم و صبح طرب میآید | |
| ماه من گر ز رجب زودتر آید، گویا | رمضان پیشتر از ماه رجب میآید | |
| زودتر آی که از بهر نثار قدمت | هر نفس، جان من از سینه به لب میآید | |
| شُکر کان شوخِ جفاپیشه به آیینِ وفا | کرده تَرکِ سخن خود، به ادب میآید | |
| چو سحر چهره بخت سیهات باد سفید | آفتاب تو «سپندی» که به شب میآید |
و:
| نگار من که سراپا کرشمه و ناز است | میان تازهنهالان که سرو ممتاز است | |
| ادای ز امر تبسم چو دید از لب تو | دهان غنچه ز هجرت چون چشم من باز است | |
| ظرافتی که به طبع ظریف نازک توست | کرامت ازلی یا نشان اعجاز است | |
| مرا که وصف تو شد کشف معنی مبهم | مگر به خط تو مضمون گلشن راز است | |
| جمال تو گُل و منْ بُلبلِ نواسَنجَم | زبان طوطی ز آیینه نکتهپرداز است | |
| اصولِ حکمتِ علمِ کلامْ را همه دم | لبت به خنده و چشمت به غمزه دمساز است | |
| نهاد بر سر هر بیت، حرفی از نامت | سپندی، گرچه نه از لطف تو سرافراز است |
که سرحرفهای ابیات نام «ناظمجان» را میسازد.
و:
| ای شوخ به یک نگاه کارم کردی | با ناوک غمزهای فگارم کردی | |
| در آتش مجمر غمت افگندی | بگداختی و سپندوارم کردی |
و:
| امشب شکری گر از لبت نوش کنم | در عشق تو کی پند کسی گوش کنم | |
| غیر تو اگر پری است از خاطر تو | باشد، که ز خاطرم فراموش کنم |
و:
| از شمع رخت چو روشن این کاخ شود | دل خادم و چون خسته طباخ شود | |
| نبود عجب از وفور لطف کرمش | با خواجه اگر غلام گستاخ شود |
و:
| امروز نه آن سرو سمن کرد وداع | بل قمری عقل و دین ز من کرد وداع | |
| هوش از سر و قوّت از میان رفت دریغ | هم جان و دل از فرسدنت کرد وداع |
منابع
- مسلمانیان قبادیانی، رحیم. «پسندی سمرقندی». بنیاد دائرةالمعارف اسلامی. دریافتشده در ۲۴ مرداد ۱۳۹۱.
This article is issued from Wikipedia. The text is licensed under Creative Commons - Attribution - Sharealike. Additional terms may apply for the media files.